|مَصائبُاَلسَّبایا|
سیدنا و مولانا امام صادق سلام الله علیه
فرمودند:
اهل بیتِ جدِ غریبم حسین علیه السلام را بردند و
در زندانِ ابنِزیاد لعنةاللهعلیه حبس کردند،
زندانِ تنگ و تاریکی بود که جای کوچک و بزرگِ
ایشان نبود و همه را به روی همدیگر ریخته بودند،
نه غذایی بود و نه آبی، نهفرشی و نه چراغی..
|مقتلخطیتذکرةالمصائب،ص۱۱۴|
#مقتل
#اسارت
روزی سیدنا و مولانا امام سجادسلام الله علیه به
یکی از مزارعِ خود تشریف بردند، در بینِ راه به
یک زمینِ پُر از سنگ رسیدند، پیاده شدند و به
سجده رفتند تا آنکه اشک از چشمِ مبارک جاری
شد.
عبدالله جعفر آمد جلو و عرض کرد: فدایت شوم
چرا صورت به روی خاک و سنگ گرم گذاشته اید؟
سیدنا امام سجاد علیه السلام فرمودند:
خاکِ زمینِ کربلا از این خاک گرم تر بود، بدنِ نازِ
مخدرات از بدنِ من نازک تر بود، اطفالِ خردسال
العطش العطش می گفتند و عمرِ سعد لعنة الله
علیه چهارصد نفر را مأمور کرده بود که در لشگرگاهِ خود، آب پاشی میکردند که گرما فرونِشانَد..
|مقتل خطی مبکی العیون(نجفی)|
#مقتل
#اسارت
#سیدالساجدین
|مَصائبُاَلسَّبایا|
درمسیرِ کوفه تا شام، در یکی از منازل که هوا
بسیار گرم بود، سیدنا امام السجاد علیهالسلام
در آفتاب، از گرم شدنِ غل و زنجیر اذیت شده
وبدنِ مبارکِ خود را به سایه یکی از خیمههای
لشگرِ عمربنسعد لعنهاللهعلیه کشاند، که
در این لحظه ملعونی از خیمه بیرون آمده و تا
نظرش به آن حضرت افتاد، شروع به بی ادبی
نمود و آن حضرت را از سایه به آفتاب کشاند..
|مقتلِطریقالبکا،نسخهخطی،ص۱۰۳|
#مقتل
#اسارت