eitaa logo
زیر سایه شهدا🇵🇸
109 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2هزار ویدیو
81 فایل
خدا بخواهد🌸 اینجاخیمہ‌گاهـ‌شہداست🌷 باصلوات‌واردشوید شهید حمید رضا رفیعی می گفت : راه ما راه【 حسین 】است و باید آماده و همراه【حسین】 باشیم و【 حسین 】گونه بودن را بدانیم. پیشنهاد یا انتقادی داری اینجا بگو https://harfeto.timefriend.net/17043420153062
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
'♥️🌿' . . گاهےدرنبود‌تَنهایڪ‌نفـر گویےجهٰان‌بہ‌تمامےخالۍ‌است...! 🌻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🥀من با کار دارم ! ابراهیم موبایل نداشت ،📱 اما بی سیم که داشت ! 📞 🪔برادرم ابـراهـیـم! اگر صدای مرا میشنوی ، کمک ! من و بچه ها گیر افتادیم در تله ی دشمن!😔 تلفن همراه من کار نمیکند بدرد نمیخورد هرچه گشتم برنامه بیسیم نداشت تا با تو تماس بگیرم ...☎️ گفتم میخواهم با بی‌سیم شما تماس بگیرم.. گفتند اندرویدهای شما را📱 چه به بیسیم شهدا !📞 اما من همچنان دارم تلاش میکنم تا با گوشی اندروید صدایم را به تو برسانم ... اگر میشنوی ما گیر افتادیم بگو چطور آن روز وقتی به گوشَت رساندند که دخترهای محل از فرم هیکل تو خوششان آمده ، از فردایش با لباس های گشاد تمرین کشتی میرفتی ؟❤️ تا چشم و دل دختری را آب نکنی !😇 اینجا کُشتی میگیریم تا دیده شویم .. لاک میزنیم💅🏻 تا لایک👍🏻 بخوریم تو حتما راهش را بلدی که به این پیچ ها خندیدی و دنیارا پیچاندی!😓 و ما در پیچ دنیا سرگیجه گرفتیم ! ابـراهـیـم!❣️ اگر صدایم را میشنوی، دوباره اذانی 📣بگو تا ماهم مثل بعثی ها که صدایت را شنیدند و راه را پیدا کردند راه را پیداکنیم .. راه را گم کرده ایم😣 اگر از جبهه برگشتی کمی از ان غیـرت های نـاب بسیجی ها را برایمان سوغات بیاور؛🙁 تا ماهم مثل شما حرف اماممان را زمین نگذاریم... تمام...🤲🏻💔 سلام برابراهیم دلها🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💙🌷 💙🌷 💫😍 💫✍ /جانانه/ همرزم یک:هوا چقدر سرده..😮 همرزم دو: این پتو رو بپیج دوره خودت..🍂 همرزم سه: سرما برای ما معنی نداره پرچم و ببر بالا✌️🏻😎 همرزم یک: پرچم تیم موشکی همیشه بالاس💥✨ همرزم دو: ساعت چنده؟🤔 همرزم یک:۱۲ همرزم سه: بچه ها... بچه ها برق یکی از اتاق ها روشن شد..🧐 همرزم دو: کدوم یکی؟؟ همرزم سه: اون ساختمون چپی که به جاده اصلی چسبیده. همرزم یک: بیسیم بزن حاجی ببین دستور چیه!؟ (ماشین گشت فرماندهی سر می‌رسد) همرزم یک: بچه ها حاجی اومد بیسیم نمی‌خواد. فرمانده: سلام بچه ها ✋🏻 خسته نباشید و خدا قوت😎 چه خبر بچه ها ؟ همرزم دو: حاجی دشمن و تو یک نقطه پیدا کردیم. فرمانده : کدوم ساختمون؟؟🏚 همرزم دو: تو یکی از ساختمون های چسبیده به جاده اصلی تو اون اتاق گرما میزنه بیرون برق روشنه میبینی حاجی؟؟💡🔦 همرزم یک: شلیک کنیم ؟؟🔫 فرمانده: نه نباید شلیک کنیم و جامون رو لو بدیم باید بزاریم پخش شن ببینیم چکار میخوان بکنن شما فقط تعقیبشون کنید. همرزم سه:چشم حاجی. فرمانده: دشمن رو زیر نظر داشته باشید نباید منطقه ما لو بره تا دم دمای صبح بمونید بعدش برین منطقه برای استراحت،چند تا نیروی تازه نفس میفرسم دیده بان بمونه،نیرو های اطلاعات و فردا میفرسم برای شناسایی.🖇🔎 منبع رمان👇 ‍‎‌‌‎‎‎┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎞 ✨پدرشہید: «وقتی می خواست بره من گفتم که بابڪ دیگه بر نمی گرده💔 بابک شهید میشه...🥀 او می گوید: موقع خداحافظے نای بلند شدن نداشتم..🍃✨ منو و بابڪ با چشم هایمان از همدیگر خداحافظے ڪردیم ومن از پشت سر پسرم را یڪ دل سیر نگاه ڪردم...😔 خواهرش می گوید: وقتے بابڪ سوار ماشین🚖 شد و رفت من و مادرم خیلے گریہ 😭می کردیم ڪہ دیدیم بابڪ برگشت و گفت: 🍃خواهش می کنم گریہ نکنید این جورے اشک ها تون همیشہ جلوے چشمامہ.. بابڪ‌سہ بار و رفت و برگشت و دفعہ چهارم ما رو خنداند☺️ و رفت🌷💔» 🌸 ‍‎‌
میگویند شهید حساب میشوی اگرمیخ گناه بر قلبت نکوبی شهداخوب طبیبانی اند به آنها توسل کن تاالتیام بخشند، بالهای سوخته ات را مثل شهیدباش زمینی، امااز جنس آسمان... 🌹 شهادت آرزومه🖤🌷💚🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-خــانـــــوم خوشگله شــماره بـدم؟؟؟☹️ -خــانـوم خــوشـگِله برسونمت؟؟؟😏 -خـوشـگـلـه چـن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟😣 ایـنها جملاتی بود که دختــرک در طول مسـیر خوابگـ🏠ـاه تا دانشگـ🏢ـاه می شنید!😞 بیچــاره اصــلاً اهـ✋ـل این حرفــها نبود…😔 این قضیه به شــ😠ـدت آزارش می داد تا جایی که چند بار تصــ☝️ـمیم گرفت بی خیــال درســ📚 و مــدرک📄 شود و به محـ🏘ــل زندگیــش بازگردد... به امامـ🕌ـزاده‌ی نزدیک دانشگــاه رفت، شـاید می خواست گِـلـ😥ـه کند؛ از وضعیت آن شهـ🏙ـرِ لعنتی!! دختــرک وارد حیــاط امامـ🕌ـزاده شد… خسته…😓 انگار فقــط آمده بود گریه😭 کند… دردش گفتنی نبود….!!!😔 رفت و از روی آویــز چــ🍃ــادری برداشت و سر کرد… وارد حــ✨ــرم شد و کنــار ضــریحـ🌸 نشست. زیر لبــ😞 چیــزی می گفت انگــار!!! خـدایـا کـمکـم کـن…🙌❤️ چـند ساعـتــ⏰ بعــد، دختــر که کنار ضــریح خوابیـ🛌ـده بود با صــ🗣ــدای زنی بیدار شد… خانوم! خانوم! پاشو سر راه نـشـسـتـی...😒 مردم میخــوان زیارت کنن!!! دختــرک سراسیمه😧 بلند شد و یادش افتاد😱 که باید قبل از ساعت۸ خود رابه خوابگـ🏠ـاه برساند… به سرعتــ🏃 از آنجــا خارج شد… وارد شــ🏙ــهر شد… امــ👌ــا… امــا انگــار چیزی شده بود…😕 دیگــر کسی او را بد نگـ👀ـاه نمی کــرد..!😳 انگار نگــاه هوس آلودی😈 تعـقــیبش نمی کرد!!!😳 احساس امنیت کرد…😌 با خود گفت: مگه میشه انقد زود دعــام مستجاب شده باشه!!!🤔 فکر کرد شاید اشتباه میکند☹️ اما اینطــ☝️ــور نبود! یک لحظه به خود آمد…😮 دید چــ🌹ـادر امامـ🕌ـزاده را سر جـــایــش نگذاشته…😍 🦋