eitaa logo
زیر سایه شهدا🇵🇸
110 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2هزار ویدیو
81 فایل
خدا بخواهد🌸 اینجاخیمہ‌گاهـ‌شہداست🌷 باصلوات‌واردشوید شهید حمید رضا رفیعی می گفت : راه ما راه【 حسین 】است و باید آماده و همراه【حسین】 باشیم و【 حسین 】گونه بودن را بدانیم. پیشنهاد یا انتقادی داری اینجا بگو https://harfeto.timefriend.net/17043420153062
مشاهده در ایتا
دانلود
𓋜 بابک خیلی این در اون در زد که بره سوریه ولی هم از خدمت سربازیش مونده بود و هم خانواده اش رضایت کامل نداشتند...😕 خیلی تلاش کرد... دیگه اون آخرا به فرمانده کل گفته بود حتی شده تو چرخ لاستیک قایم میشم و میرم سوریه، پس بزارید برم!!!😐😂 🌹
🌸 بابک می‌گفت: آدم توی خوشی‌ها 🙂 هم نباید مردن را فراموش کنه... هریس 🌷
: آنان ڪه یڪ عمر مردھ اند یڪ لحظھ ھم شھید نخواهند شد شهادٺ یڪ عمر زندگے سٺ! یڪ اٺفاق نیسٺ: )♥️ •🌙 یاد شهدا با صلوات🌷
♡•°…💌 🌿 بابک می‌گفت🙂 نگران من نباشید☘ من اونجا برم🚶🏻‍♂ بی مادر نمیمونم که!!!😃 میرم پیش مادر اصلی همه مون حضرت زینب...🥀≈ 🍁
یازهرا: ‌•• هرصبح⛅️ زنده‌مےشوم✨ ازخنده‌هاۍدوست🙂🌱 لبخنددوسٺ .. ناب‌تریݩ‌شڪل‌گفتگۆست✌️🏼 •• 🌙
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷🌷🌷 🌷🌷🌷 🌷🌷 🌷 سلام رفیق شهیدم 🌷 سلام همه امیدم 💫 برام دعا کنی شاید 🤲 امام حسینم را دیدم 👀 🌙
: 🎞 متولد 21 مهر سال 1371 بود که در 28 آبان 96 در منطقہ البوڪمال به دست تڪفیری هاے داعش به شہادت رسید. و در یکم آذرماه در رشت تشییع و تدفین شد.مادر شہید با بیان اینڪه فرزندم از ڪودڪی بسیار زرنگ بود و مدرسه‌اش را به موقع می‌رفت، اظهار ڪرد: بابڪ وقتۍ کارشناسےاش را گرفت، در مقطع ارشد در تهران قبول شد. مادرشہیدبا بیان اینڪہ بابڪ هنگام ورزش آهنگ زینب زینب را می گذاشت، افزود: همیشہ بہ فرزندم میگفتم تو جوانۍ یڪ آهنگ شاد بگذار چرا این نوحہ را در موقع ورزش میگذارے، مےگفت مامان اینطوری نگو من این آهنگ را دوست دارم مادر شہید با بیان اینکہ بابڪ بہ ظاهرش مے رسید اما از باطنش غافل نبود.گفت: مشارڪت در مشارڪت های اجتماعۍ و عام المنفعہ مانند هلال احمر یڪے از فعالیت هاے بابڪ است. وے با بیان اینڪہ بابڪ مسجدے، هیئتے،رزمۍکار،وبسیجے...بود تصریح ڪرد:من و پدرش و ڪل خانواده بابڪ را پس از شہادتش شناختیم. ❤️ ❤️ ‍‎‌‌‎‎‎┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
: ‌ دعا بخواݩ✋🏼 براے عاقبٺ بخیرێ ݦن :)🍃 تویۍ ڪه .. خٺمِ بھ خیـڕ شد عاقبٺٺ🧡° 🌙 ❤️ ‍‎‌‌‎‎‎┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
✨دوست شهید نوری: 🌱یک روز قبل از سالگرد شهادت🌹 بابک بود،هرطور برنامه ریزی میکردم نمیتوانستم خودم را به مراسم برسانم. ازاینکه کارها پیچیده شده بودن خیلی ناراحت بودم😔،باخودم میگفتم شاید بابک دوست نداره به مهمونیش برم. 🍃شب موقع خواب دوباره یادم افتاد و گفتم: خیلی بی معرفتی،دلت نمیخواد من بیام؟باشه ماهم خدایی داریم ولی بابک خیلی دوستت دارم بااینکه ازت دلخورم😔 توی همین فکرا بودم که خوابم برد😴.. خواب بابک رو دیدم،بهت زده شده بودم ،زبونم بندامده بود.😳 بابک خونه ی ما بود.❤️ میخندید و میگفت:چراناراحتی!؟☺️ گفتم:بابک همه فکر میکنن تومردی.🌱 گفت: ✨نترس،اسیر شده بودم، ازاد شدم. باهیجان بغلش کرده بودم و به خانوادم میگفتم:ببینید بابک نمرده،اسیر شده بود.💔✨ بابک گفت:فردا بیا مهمونیم.☺️ گفتم:چه مهمونی ⁉️ گفت:جشن سالگرد ازادیم.😉 گفتم :ینی چی⁉️ گفت:جشن از اسارت دنیا.🕊 بغضم گرفت😔 شروع به گریه کردم😭،از شدت اشک صورتم خیس شده بود،ازخواب بیدار شدم. با چشمام پراز اشک نماز صبح خوندم.📿 برخلاف انتظار تمام مشکلات حل شد ونفهمیدم چطوری رسیدم به مراسم بابک.😊 گفتم بابک خیلی مردی.❤️ 🎤راوی:دوست شهید🌹 ❤️ 🌙 🌺 ‍‎‌‌‎‎‎┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---