سردار جهادگر #شهید «حاج مرتضی شادلو»
فرزند « علی»
متولد سوم فروردینماه 1338 در روستای محمدآباد شهرستان گرمسار. پس از گذراندن دوران ابتدایی به تحصیلات خود در دانشگاه تهران رشته مهندسی برق ادامه داد و به دلیل داشتن صدای زیبا همیشه اذان می گفت. به کشتی علاقه داشت و دارای مقام استانی بود.
شهید از مهرماه 1357 در هنرستان و خارج از آن مشغول فعالیت علیه رژیم شد. در تهیه، تکثیر و پخش اعلامیه های حضرت امام (ره) فعال بود. به طور جدی کتابهای شهید «مرتضی مطهری» و «علی شریعتی» را مطالعه میکرد. یک بار دستگیر شد.
پس از انقلاب دیپلم فنیاش را گرفت و به عضویت كمیته انقلاب و سپس سپاه درآمد.
با شروع اغتشاش در گنبد و كردستان، در مبارزه و پاكسازی شهرهای كامیاران، سنندج، قروه، بیجار و تكاب در سال های 58 و 59 شركت فعالانه داشت. سال 1360 به عضویت جهاد سازندگی درآمد در عملیات طریق القدس، فتحالمبین، بیت المقدس، والفجر2، والفجر4 و خیبر حضور داشت
زمانی که مسئولیت فرماندهی پشتیبانی جنگ و جهاد استان سمنان در کردستان به وی واگذار شد، در مدت زمان كوتاهی توانست پل 140 رودخانه سیمینه رود و جاده 40 كیلومتری شاهین دژ بوكان را به پایان برساند. در بمباران شیمیایی مجروح شد.
سال 1361 ازدواج کرد و صاحب یک دختر بهنام زهرا شد. سال 1362 به حج تمتع مشرف شد.
در شجاعت و خوش اخلاقی زبان زد بود، با ساختن «پل وحدت» در محور سایندژ به بوکان ارتباط بین شیعه و سنی را بر قرار کردند. که همواره در هفته وحدت از این پل یاد میشود.
حاج مرتضی بیستودوم بهمنماه 1363 در سردشت به شهادت رسید.
«روحش شاد و راهش پررهرو باد.»
شهید «سید عباس موسوی» جانباز 70 درصد دفاع مقدس
جانباز شهید «سید عباس موسوی»
پنجم فروردین 1330 در شهر ایوانکی شهرستان گرمسار استان سمنان چشم به جهان گشود. او در خانواده ای مذهبی رشد یافت و عاشق مکتب اسلامی و دوستدار اهل بیت (ع) شد تا آنجا که برای حفظ اسلام محمدی (ص) پا به عرصه جنگ و شهادت گذاشت و جان خویش را نثار راه دوست کرد.
شهید سید عباس، نخستینبار در 26 آبانماه 59، در جریان آزادسازی سوسنگرد و دیگر بار در آذرماه 60 در جریان فتح بستان مجروح شد. سرانجام در فتح خرمشهر برای سومین مرتبه با اصابت ترکش مجروح و قطع نخاع شد و تمام این مدت زمان 31 ساله را در بستر روزگار را گذراند.
شهید نورالدین از همرزمان شهید مصطفی چمران (در عملیات های چریکی ) ، محمد علی عزیز جعفری فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و دیگر فرماندهان جنگ تحمیلی بود.
سید عباس موسوی جانباز قطع نخاع از چهره های مطرح انقلابی شهرستان ایوانکی،گرمسار و محوری برای وحدت بود. سید نورالدین ، برادر شهید سید عباس نیز از جمله فرماندهانی بود که در هشت سال جنگ تحمیلی پیکر پاکش مفقودالاثر گردید.
شهید سید عبای نورالدین، عصر روز 28 آذر ماه ۱۳۹۲پس از 31 سال تحمل درد و رنج به درجه شهادت نائل و به خیل یاران شهیدش پیوست.
روحش شاد و قرین رحمت الهی باد 🥀🥀🥀
کانال شهدای گرمسار راه اندازی شد
منتظر قدوم شما هستیم
https://eitaa.com/shohada_garmsar
هنوز اول راهیم 🌿
۱_تقریبا قسمتی از وصیتنامه همه شهدا
کلمه مبارک👇
بسم الله....
بود
ادامه دارد...
@shohada_garmsar
با سلام . به یاد سردار شهید حاج مرتضی شادلو .
از طریق جهاد سازندگی و از هنرستان امام خمینی گرمسار در سال ۱۳۶۳ به مناطق غرب اعزام شدیم ما ۱۴ نفر بودیم . پس از رسیدن به سردشت و استقرار در مقر جهاد برای مراسم چهلمین روز شهادت قربانعلی فیلم به نمازخانه مقر رفتیم بعد از قرائتی قرآن مجید وحاجی شروع به سخنرانی کرد و از رشادتهای شهید و اینکه خدمت در اینجا همانند خدمت به اسلام در همه نقاط اعم از جنوب و غرب و یا هر نقطه از این کشور است ، راهنمایی و ارشاد کرد و از حضور برادران هنرستانی هم قدردانی نمود . سپس به سمت من آمد و گفت آقا بهمن من با شما کار دارم . من هم اطاعت کردم از آن روز به بعد یعنی ۱۳۶۳/۱۱/۷ در خدمت حاجی بودم . زهرا خانم تازه به دنیا آمده بود . هوا برفی بود در شهر پیرانشهر بخاطر بارش برف فراوان که ارتفاع آن به اندازه سقف یک مینی بوس بود مجبور شدیم شب را در کارخانه قند بمانیم . حاجی با بیسیم به بچه های جهاد دستور داد تا هر جور شده راه را باز کنند . صبح شده بود و ما مجبور بودیم قسمتی از راه را پیاده برویم . به یک سر بالایی رسیدیم دیدیم که ماشین جلوی ما ایستاد و سوار شدیم . داخل ماشین یک نفر رو به من کرد و گفت چطوری آقای زمانی من که شوکه شده بودم برگشتم دیدم برادر شهید نسیمی که اتفاقا ایشان هم هنرستانی هستند ، داخل ماشین نشسته اند . من که از قبل میدانستم و حاجی به من گفته بود که تخت هیچ شرایطی نباید نام ایشان را ببرم تا پادگان جلدیان ساکت نشستم موقع پیاده شدن به من گفت به حاجی سلام برسون و بگو من شناختمشان . من و حاجی هم از ماشین پیاده شدیم و به سمت یک خودروی تویوتا وانت رفتیم . ساعت حدود ۲ بعدازظهر به ستاد فرماندهی جنگ و جهاد سازندگی ارومیه رسیدیم . پس از صرف غذا حاجی به داخل جلسه رفتند . بعد از ۵ ساعت که جلسه ادامه داشت خلاصه بیرون آمد و حالا ساعت ۷ بعدازظهر شده و در زمستان دیگه میشه گفت شب شده است . حاجی گفت سوار شو بریم منزل ما که مهمان داریم . بعد از خرید مختصری به منزل ایشان رسیدیم و در آنجا آقای نادری و اسدی رئیس بنیاد شهید را ملاقات کردیم .
زهرا خانم خیلی بیتابی میکرد و همسر حاجی هم دست تنها بود حاجی گفت بهمن جان بلدی بچه رو ساکت کنی من کار دارم . بچه رو بغل من داد ، نمیدانم چی شد با لالایی گفتن من بخواب رفت ناگهان دیدم خانم حاجی سراسیمه وارد هال شد و پرسید بچه چیزی شده و من که از ترس ساکت بودم چیزی نگفتم و دید که زهرا خانم خوابیده آقای اسدی و نادری هم پس از صرف شام و بدرقه حاجی به ستاد رفتند .
ساعت ۶ صبح که فکر کنم آخرین روز حضور حاجی در منزل بود به اتفاق هم به سمت سردشت حرکت کردیم .
یک ربع تا شهادت حاجی ::
از ساعت ۱۱ که به مقر سردشت رسیدیم مدام بیسیم میزدند که حاجی رو بفرستید محل پل شکسته حاجی به من گفت تو کمی استراحت کن تا بریم بانه . من داخل اتاق حاجی شدم یک پتوی سربازی را روی خودم انداختم و حدود یک ربع کمتر یا بیشتر نخوابیده بودم که ناگهان آقای سلمانی معاون حاجی وارد اتاق شد و با صدای بلند گریه میکرد که آقا بهمن بلند شو که حاجی شهید شد .
ترسم افسرده شوید ورنه سخن بسیار است .
یاد و راهش مستدام .
فاتحه مع الصلوات