eitaa logo
محله شهدای جاسب
292 دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
11هزار ویدیو
12 فایل
کانال انقلابی محله شهدای جاسب به‌یاد ۱۳۲ شهید جنگ تحمیلی دهستان جاسب 🔴این کانال توسط معاونت فضای مجازی بسیج شهدای جاسب مدیریت میشود.🔴 درصورت علاقه به همکاری با آی دی زیر ارتباط برقرار کنيد @Abujihad
مشاهده در ایتا
دانلود
آن قدر عاشقیم که املا نمی شود مستی ما که در قلمی جا نمی شود زلف مرا به پنجره های ضریح عشق طوری گره زدند , دگر وا نمی شود باید که ناز داشت , کمی نیز غمزه داشت هر دختر قبیله که لیلا نمی شود آن کس که خاک پای مریدان میکده ست محتاج معجزات مسیحا نمی شود «تاک» مرا به عشق تو در خم گذاشتند حالا شراب می شود و یا نمی شود   ما مثل باده ایم شبی امتحان کنید انگور زاده ایم شبی امتحان کنید   شکر خدا که نام مرا مبتلا نوشت از حاجیان کعبه سبز شما نوشت شکر خدا که دست قدر , دست سرنوشت نام مرا شریف ترین خاک پا نوشت صبح ازل به خاک تو پیشانی ام رسید این سجده را فرشته به پای خدا نوشت از ما سوال شد که اسیر تو می شویم؟ ما خواستیم و آیه ی «قالو بلی» نوشت بالای سر در حرم کبریاییش نام تو را به خط خودش با طلا نوشت   یعنی تمام جلوه آل عبا تویی آیینه تمام نمای خدا تویی   اعجاز بی مثال شما تا ادامه داشت موسی ادامه داشت مسیحا ادامه داشت ای بارش همیشه سجاده های نور در امتداد چشم تو دریا ادامه داشت بانو اگر به آینه ها سر نمی زدید تاریکی همیشه ی دنیا ادامه داشت در آسمان چهارم افلاک جا زدیم آیات رد پای تو اما ادامه داشت تا زندگی ات را به تماشا گذاشتی آن عمر جاودانه زهرا ادامه داشت    ای آفتاب روشن شبهای کربلا ای زینب مدینه و زهرای کربلا   گفتیم آسمانی و دیدیم برتری گفتیم آفتابی و دیدیم بهتری گفتیم دختر اسد الله غالبی ایام کوفه آمد و دیدیم حیدری تو از زمان کودکیت تا بزرگیت شیوا ترین مفسر الله اکبری تو از کدام طایفه هستی که مستقیم فیض از حضور علم خداوند می بری بر شانه های سبز تو باز رسالت است تو اولین پیمبر بعد از پیمبری   خورشید روی تو شرف مشرقین شد یک نیمه ات حسن شد و نیمت حسین شد   ای ماورای حد تصور کمال تو بالاتر از پریدن جبریل بال تو از مادری چنین-چنین دختری شود هم خوش به حال فاطمه هم خوش به حال تو غیر از حسین فاطمه, چیزی ندیده ایم در انعکاس آینه های زلال تو نزدیک سایه های عبورت نمی شویم نامحرمان عشق کجا و خیال تو ؟   از گوشه های چشم تو ساحل درست شد محض رضای پای تو محمل درست شد   تو زینبی و شیر زن بعد کربلا تفسیر نفس مطمئن بعد کربلا زهرا, نبی ,حسین و علی و حسن تویی بانو تویی تو «پنج تن » بعد کربلا گاهی که طعنه می شنوی صبر میکنی یعنی تویی همان حسن بعد کربلا ای گریه غریبی عریان بی کفن حالا تویی و پیرهن بعد کربلا قلبت تپید وسوره مریم شروع شد غمگین ترین غروب محرم شروع شد   ای سایه بلند اباالفضل بر سرت ای بال جبرئیل گلستان معبرت عباس هم رشیدی قد تو را ندید از بس که سر به زیر بود در برابرت شب زنده دار شام غریبان کربلا دل بسته بر نماز شب تو برادرت ای خطبه صدای تو نهج البلاغه ات وی محمل بدون جهاز تو منبرت هجده سربریده به دنبال چشم تو هجده سر بریده نگهبان معجرت   ای قله نجابت توحید , جای تو   عطر حضور فاطمه دارد حیای تو
آن قدر عاشقیم که املا نمی شود مستی ما که در قلمی جا نمی شود زلف مرا به پنجره های ضریح عشق طوری گره زدند , دگر وا نمی شود باید که ناز داشت , کمی نیز غمزه داشت هر دختر قبیله که لیلا نمی شود آن کس که خاک پای مریدان میکده ست محتاج معجزات مسیحا نمی شود «تاک» مرا به عشق تو در خم گذاشتند حالا شراب می شود و یا نمی شود   ما مثل باده ایم شبی امتحان کنید انگور زاده ایم شبی امتحان کنید   شکر خدا که نام مرا مبتلا نوشت از حاجیان کعبه سبز شما نوشت شکر خدا که دست قدر , دست سرنوشت نام مرا شریف ترین خاک پا نوشت صبح ازل به خاک تو پیشانی ام رسید این سجده را فرشته به پای خدا نوشت از ما سوال شد که اسیر تو می شویم؟ ما خواستیم و آیه ی «قالو بلی» نوشت بالای سر در حرم کبریاییش نام تو را به خط خودش با طلا نوشت   یعنی تمام جلوه آل عبا تویی آیینه تمام نمای خدا تویی   اعجاز بی مثال شما تا ادامه داشت موسی ادامه داشت مسیحا ادامه داشت ای بارش همیشه سجاده های نور در امتداد چشم تو دریا ادامه داشت بانو اگر به آینه ها سر نمی زدید تاریکی همیشه ی دنیا ادامه داشت در آسمان چهارم افلاک جا زدیم آیات رد پای تو اما ادامه داشت تا زندگی ات را به تماشا گذاشتی آن عمر جاودانه زهرا ادامه داشت    ای آفتاب روشن شبهای کربلا ای زینب مدینه و زهرای کربلا   گفتیم آسمانی و دیدیم برتری گفتیم آفتابی و دیدیم بهتری گفتیم دختر اسد الله غالبی ایام کوفه آمد و دیدیم حیدری تو از زمان کودکیت تا بزرگیت شیوا ترین مفسر الله اکبری تو از کدام طایفه هستی که مستقیم فیض از حضور علم خداوند می بری بر شانه های سبز تو باز رسالت است تو اولین پیمبر بعد از پیمبری   خورشید روی تو شرف مشرقین شد یک نیمه ات حسن شد و نیمت حسین شد   ای ماورای حد تصور کمال تو بالاتر از پریدن جبریل بال تو از مادری چنین-چنین دختری شود هم خوش به حال فاطمه هم خوش به حال تو غیر از حسین فاطمه, چیزی ندیده ایم در انعکاس آینه های زلال تو نزدیک سایه های عبورت نمی شویم نامحرمان عشق کجا و خیال تو ؟   از گوشه های چشم تو ساحل درست شد محض رضای پای تو محمل درست شد   تو زینبی و شیر زن بعد کربلا تفسیر نفس مطمئن بعد کربلا زهرا, نبی ,حسین و علی و حسن تویی بانو تویی تو «پنج تن » بعد کربلا گاهی که طعنه می شنوی صبر میکنی یعنی تویی همان حسن بعد کربلا ای گریه غریبی عریان بی کفن حالا تویی و پیرهن بعد کربلا قلبت تپید وسوره مریم شروع شد غمگین ترین غروب محرم شروع شد   ای سایه بلند اباالفضل بر سرت ای بال جبرئیل گلستان معبرت عباس هم رشیدی قد تو را ندید از بس که سر به زیر بود در برابرت شب زنده دار شام غریبان کربلا دل بسته بر نماز شب تو برادرت ای خطبه صدای تو نهج البلاغه ات وی محمل بدون جهاز تو منبرت هجده سربریده به دنبال چشم تو هجده سر بریده نگهبان معجرت   ای قله نجابت توحید , جای تو   عطر حضور فاطمه دارد حیای تو
زمستان دوره اش سر شد ، بهار بی خزان آمد تمام علت خلق ِ کران تا بی کران آمد چه غوغایی شده بر پا ، که دنیا آمد امشب که  سراسیمه جنان بهر زیارت بر جنان آمد ؟! همان که چون شب قدر است قدرش تا ابد پنهان همان که چون خدا دارد نشان در بی نشان آمد نماید نوش جان قرآن ، سه جرعه آیه ی کوثر بگو بر ابتران نسل ِ رسول انس و جان آمد بزن بر طبل شادی شیعه ی اثنی عشر امشب دلیل محکم حق بودن ِ آیینمان آمد مبارک باشد عید سهله ای ها ، جمکرانی ها که امشب الگوی آقای ما صاحب زمان آمد خدا پر کرده از عطر گل یاسش دو دنیا را دهد جور دگر امشب جواب مادری ها را به عشق تو خدا بخشید بر فردوس، کوثر را نمی بیند دو عالم تا قیامت از تو بهتر را تو دنیا آمدی گویی ، فقط کفوت علی باشد نباید با کسی جز تو ، برابر کرد حیدر را برای شرح قدری از ، کتاب قدر تو مادر یقین دارم خدایت آفریده روز محشر را نگاهت نه ، خودت نه ، رشته ای از چادرت کافی است کند تا که مسلمان در شبی ، یک ایل ، کافر را مقام چادر تو نه ،مقام چادر فضه به مِن مِن بی شک اندازد زبان اهل منبر را کسی که خورده شیر پاک ، غیر از روز میلادت نداند روز مادر مطمئنا روز دیگر را سلام ای بهترین چاره ، سلام ای بهترین یاور چه بیچاره است آن کس که ، نمی گوید به تو مادر خوشا بر آنکه یار او ، شود زهرای مرضیه قرار او ، بهار او شود زهرای مرضیه کسی که چون خدیجه ، خرج دین دار و ندارش شد همه دار و ندار او شود زهرای مرضیه و تنها حکمت تنهایی مولای ما این است که تنها بی قرار او ، شود زهرای مرضیه یقین دارم که بر عهده ، بگیرد کل عالم را کسی که عهده دار او ، شود زهرای مرضیه خوشا بر آن شهید ِ مادری ِ بی پلاکی که همه ایل و تبار او ، شود زهرای مرضیه امید ِ زندگی بخشد جهان را جمعه تا جمعه جهانی که مدار او ، شود زهرای مرضیه جهان یک جمعه می بیند امید آخر ما را خدا رسوا نماید قاتلین مادر ما را علی گویان ِ عالم را ، شفاعت می کند زهرا علی گویان ، قیامت را ، قیامت می کند زهرا هزار و چهار صد سال است با این قبر پنهانش ز آن دو دارد اظهار برائت می کند زهرا الا ای شیعه بعد از هر ، نماز خویش لعنت کن همان ها را همان ها را که لعنت می کند زهرا اگر لب تر کند بانو ، علی محشر کند بر پا به سلطان ولایت هم ، ولایت می کند زهرا اگر عیسی سخن گفته است در گهواره ای مردم تکلم روزها قبل از ولادت می کند زهرا خدا هر وقت می نازد به خود گویند عرشی ها یقینا در زمین دارد عبادت می کند زهرا همانند خدایش بی همانند است این بانو نگو فخر زنان ، فخر خداوند است این بانو منم مدیون ِ چشمان ِ حسین و مجتبی مادر مسلمانم مسلمان ِ حسین و مجبی مادر صفایم کربلا گشت و ، مدینه مروه ام باشد منم یک عمر حیران ِ حسین و مجتبی مادر اگرچه دامن آلوده ، اگر چه روسیاه اما بُوَد دستم به دامان حسین و مجتبی مادر گهی یاد حرم گریم ، گهی یاد کفن گریم پریشانم پریشان حسین و مجتبی مادر دوشنبه در مدینه یا ، شب جمعه دم مقتل صدایم کن مرا جان حسین و مجتبی مادر به جان حضرت حیدر ، مرا هم در صف محشر بخوانم دیده گریان ِ حسین و مجتبی مادر زبان از شرح غم های دو آقازاده ات شد لال بمیرم از کدامین غم ، غم آن کوچه یا گودال ؟
قصد سفر کردم که باشد مقصدم مشهد عمری کبوتروار جلد مشهدم مشهد امیدوارانه همیشه پر زدم مشهد هربار بعد از کاظمینش آمدم مشهد باب الحوائج خیرخواهانه دعایم کرد موسی بن جعفر استان بوس رضایم کرد دل های مشتاقان همیشه ارزومندش در محشر فردا همه محتاج لبخندش او نیست در بند کسی ؛ دنیاست در بندش اولاد من قربان این بابا و فرزندش عمری بدهکارم بدهکار رضاجانش شد بهترین سلطان عالم طفل دامانش سلطان هوای رعیت اش را بیشتر دارد ارباب از حال دل نوکر خبر دارد هرقدر که مهر و محبت این پسر دارد این رافت اش را یادگاری از پدر دارد شمسی که خود می پرورد شمس الشموس این است در چشم خاص و عام " زین المجتهدین "  است موسای اهل بیت بود از هرکسی سر بود گنجینه ی جمع کمالات پیمبر بود او پنجمین ذریه ی زهرای اطهر بود جانم به معصومی که خود معصومه پرور بود مانند او اولاد او با ابرو هستند سادات ایران بیشتر از نسل او هستند از نسل زهرا از تبار " هاشم" اش خواندند گاهی " وفیّ"  گفتند و گاهی " قائم " اش خواندند اهل ادب اهل تدبر عالمش خواندند میدانی اصلا از چه بابت کاظمش خواندند ؟ عمری به روی غیظ کردن بست چشم اش را حتی ندیده دشمن او نیز خشم اش را دارد نسیم مهرورزی عطر خوشبویش تنها تبسم می چکد از روی دلجویش سنی و شیعه گوید از اخلاق نیکویش هدیه فرستاده برای شخص بدگویش در هر قنوت خویش مردم را دعا می کرد با جمع بدگویان خود اینگونه تا می کرد او با زبان حق در این عالم تکلم کرد حتی به روی دشمن خود هم تبسم کرد عمری به هر درمانده ای مولا ترحم کرد در پیشگاهش بشر حافی دست و پا گم کرد این دستگیری ها به یمن التفاتش بود احیای دل ها هم یکی از معجزاتش بود همراه علم و منطق و برهان امامت کرد بی مزد و منت بارها قصد هدایت کرد جای پدر از منظر اسلام صحبت کرد از پاسخ او بوحنیفه نیز حیرت کرد در کودکی تندیس درک و فهم کامل بود از خردسالی نیز حلال مسائل بود من خرج مدحش میکنم ابیات موزون را وقف وجودش میکنم طبع دگرگون را کی چشم پوشی میکنم اینگونه مضمون را؟ باید که یاداور شوم اقرار هارون را جز او کسی آیینه ی موسی بن عمران نیست میراث دار دانش جمع رسولان نیست همچون پدر بر روی منبر درس دین می گفت با لحن زیبای امیرالمومنین می گفت تفسیری از فحوای آیات مبین می گفت شیخ الائمه مدح او را این چنین می گفت : قطعا رحیم است و علیم است و حکیم است او مانند اجدادش کریم بن کریم است او افسوس اسیر دست جمعی بی مروت شد عمری از این زندان به آن زندان...اذیت شد سهمش از این دنیا فقط درد و مشقت شد در هر سیه چالی مکرر هتک حرمت شد شلاق زندان بان او خیلی به او بد کرد لعنت به سندی ؛ سندی بن شاهک نامرد هردفعه که راهی زندان بلا می شد از دخترش معصومه با حسرت جدا می شد در دخمه ای با درد غربت آشنا می شد ‌ از بی کسی هر روز دلتنگ رضا می شد آزرده از تنهایی و رنج مصائب بود شب تا سحر هم صحبتش تنها مسیب بود یک عده با نامهربانی خسته اش کردند با ضربه های ناگهانی خسته اش کردند با چوب های خیزرانی خسته اش کردند با ناسزا و بددهانی خسته اش کردند هرصبح و شب وقتی به سمت قبله رو می کرد بین قنوتش مرگ خود را آرزو می کرد مانند زهرا مادر خود درد پهلو داشت عمری نشان از تازیانه روی بازو داشت در صورت نیلی خود زخمی به ابرو داشت مرثیه در لفافه میگویم؛ دو زانو داشت ساق شکسته در غل و زنجیر تا می‌خورد سیلی شبیه مادر خود بی هوا می خورد با اینکه رد سلسله بر پیکرش دارد شکر خدا یک جای سالم در سرش دارد حالا که جمعی بی حیا دور و برش دارد الحمدلله جای امنی دخترش دارد معصومه اش با چشم تر راهی زندان نیست در هر دو پای دخترش خار مغیلان نیست
ازل نوشت خدا تا ابد علی باشد و در تلاطمِ دل ، جذر و مد علی باشد میان هولِ قیامت قیامتی باشی اگر به روی لبانت مدد علی باشد به ذوالفقار تراشیده‌اند با زرِ سرخ خداست یا صمد و  یا اسد علی باشد همه فرار که کردند در اُحد ، دیدند که گِرد حضرت احمد  اَحد علی باشد هزار شُکر که آمد علیِ اُم‌بنیین که تا نشان بدهد مستند علی باشد نوشت بعد علی  دستِ کبریا عباس که السلام علیک الامیر  یاعباس دویده است زمین  از چه از مدار خودش زمان چه دیده که جا مانده از قطار خودش زمان مگر به عقب رفته است ، گویا که دوباره کعبه ترک خورده در حصار خودش به پشت حجره‌ی اُم‌البنین به شوق و شکوه نشسته حضرت مولا در انتظار خودش قدم گذاشته ماهی به دامن خورشید قدم گذاشته ماهی به جلوه‌زار خودش شده‌است چشم علی مست جلوه‌های علی شده‌است چشم خدا محوِ شاهکار خودش رسیده است علَم را بگیرد از حیدر که ذوالفقار شود گرمِ کارزار خودش جمال جمع بنی‌هاشم و جلال حسین سلام حضرت دارالشفای آل حسین به بام کعبه برو ای خطیب سرورها که بعد از آن به تو در سجده‌اند منبرها منافق این طرف است و یهود آن طرفت بگو علی علی و از حُنین و خیبرها نفس بلند نمی‌گردد از کسی به دور حرم که بشنوند صدای تو را مگر کرها برآر بیرق خود را رشیدِ آل الله درار با نفَس خود دمارِ کافرها کفیل بیت حسین این چه خادمیست تو را که خدمت تو کمر بسته‌اند قنبرها زمان رزم و رجزها  حسین مست تو است چه کیف می‌کند آن تیغ که به دست تو است سپاه از علمت بی‌اراده می‌پاشید چه سخت آمده بود و چه ساده می‌باشید مقابل تو سپاهی از آهن و پولاد چنان زدی دلِ لشکر بُراده می‌پاشید همین که تیغ تو چرخی به دور سر می‌زد سواره سرزده می‌شد پیاده می‌پاشید نگاه نافذ مولا تویی و می‌دیدند که کوه پیش علی ایستاده می‌پاشید چه مست میسره خود را به میمنه می‌زد مگر که ساقی میخانه باده می‌پاشید دو دَم زدی چقدر مست، یک دم اُفتاند تِلوتِلو همه خوردند و  با هم اُفتادند دو چشم مست تو، خوش می‌کشند ناز از هم نمی‌کنند دو بد مست، احتراز از هم شدی به خواب و به هم ریخت خیل مژگانت گشای چشم و جدا کن سپاه ناز از هم میان اَبرو و چشم تو، فرق نتوان داد بلا و فتنه ندارند امتیاز از هم کس از زبان تو با ما سخن نمی‌گوید چه نکته‌ایست که پوشند اهل راز از هم تو در نماز جماعت مرو که می‌ترسم کُشی امام و بپاشی صف نماز از هم* قسم به پینه‌ی پیشانی‌ات عزیز خدا نشسته‌ایم به مهمانی‌ات عزیز خدا خَمی که اَبروی شوخ تو در کمان انداخت به قصد جان من زار ناتوان انداخت * منی که خم نشدم پیش کس چو نام تو رفت دلم ربود و سرم را به آستان انداخت مقرب تو که شد جبرئیل بالش سوخت حرم فرشته‌ی ما را از آسمان انداخت دعا نکره کنارت حوائجم دادند حرم دعای مرا اوج آسمان انداخت دعای مادرم و سفره‌ی ابالفضلش گرفت روی لب من حسین‌جان انداخت حدیث غیرتِ باب الحوائجیِ شما طمع به جان کریمان این جهان انداخت دلت هلاک حسین و دلت مریض حسن جواب‌کرده زیاد است، ای عزیز حسن کشید نقش تو نقاش و اشتباه کشید* به جای آنکه کشد آفتاب  ماه کشید تو را کریم و بزرگ و تو را امید همه مرا گدای شما و مرا نگاه کشید به روی سینه دو دستت کشید، مردِ ادب برای خاطر زینب دو تکیه‌گاه کشید تو را عموی رشید و تو را خیال جمع برای دختر معصوم بی پناه کشید تو را کشید که بر مَشک خم شدی تشنه برای گریه‌ی نوزاد خیمه‌گاه کشید قلم شکست همینکه  قلم شدی عباس رشید رفتی و حالا چه کم شدی  عباس بدون تو حرمم محترم نمی‌ماند نه، جان فاطمه اصلاً حرم نمی‌ماند فقط نه اینکه سرت روی شانه می‌اُفتد چنان شکسته که بر  نیزه هم نمی‌ماند کمر شکسته منم تا به خیمه با که روم ببین برادر تو یک قدم نمی‌ماند به خیمه‌گاه برو پیش چشم نامحرم حرم بدون عمو دست کم نمی‌ماند چه خوب شد به کنارت نبود اُم‌بنین که پیش مشک و دو دست و علم نمی‌نماند غیورِ ما  تن درهَم  به تو نمی‌آید مزارِ کوچک عزیزم به تو نمی‌آید غزلی از زنده یاد شاطر عباس صبوحی* *حضرت حافظ *همان
اذن از پدر گرفتم تا از پسر بخوانم با اشک شوق جاری با چشم تر بخوانم با نیت تعبد در این شب تولد از مظهر تهجد شب تا سحر بخوانم  در دوری از مدینه سجادیه ست سینه با جان و دل به یادش خمس عشر بخوانم دین در مقاله ی او بر لب رساله ی او در جان خطبه اش قرآنی دگر بخوانم روشن شود زمین از نور جبین حضرت این نورسیده را من قرص قمر بخوانم اسم علی گذارد بر بچه هایش ارباب تا از نخست امام خود بیشتر بخوانم الگوی من کمیت است شعرم از اهل بیت است حیف دو روز عمر از کوه و کمر بخوانم من بی فروغ ماندم پس ماه هر شبم باش  نوری بده به شعرم قدری مخاطبم باش دلبر اگر تو هستی دلداده شهربانو از شوق روی پایت افتاده شهربانو ناز قدوم پاکت سجاد خانواده با شوق پهن کرده سجاده شهربانو تا قسمت تو باشند در خدمت تو باشند اماده است ارباب اماده شهربانو با گیسوی کمندت پیشانی بلندت همواره نقش بستی در یاد شهربانو زیباتر از جمالت والاتر از جلالت هرگز به خود ندیدند اجداد شهربانو جام طهور یعنی هر چال گونه ی تو مست است در کنارت از باده شهربانو بعد از غزل نوشتن نذر علیِ لیلا مدح تو را بگویم سجادِ شهربانو شاعر ز مدح پاک تو دست بر ندارد شعرم به خوبی تو مضمون دگر ندارد انگیزه ی تغزل ادعیه ی صحیفه ست شعری که مدح او نیست از ریشه اش ضعیف است کی با دو دست بسته شد از جهاد خسته دشمن تفکراتش سرتا به پا سخیف است بیمار خیمه ها نیست این حرف مشمئز چیست تخریب اساس کار ذریه ی سقیفه ست فتح الفتوح او را از کوفیان بپرسید نسل علی که ابن مرجانه را حریف است شعری که بی هدف نیست یعنی که بی شرف نیست شعری که حق بگوید نزد خدا شریف است شعرم به وجد امد وقتی از او سرودم من با سرودن از او حال دلم ردیف است هم شیعه مسلکم از فیض دعای سجاد هم عاقبت بخیر ام از سجده های سجاد شاعر به غیر از اینها حرفی دگر ندارد امروزه شعر خنثی قطعا ثمر ندارد راه نجات تنها راه ولایت و بس راهی جز این نداریم اما ؛ اگر ندارد این خاک پربها شد تا بیمه ی رضا شد غیر از نگاه حضرت ایران سپر ندارد ما جای ان یکاد از سلطان طوس خواندیم وقتی که دشمن ما جز دردسر ندارد من نه خبرنگار سی ان ان اینچنین گفت رویای فتح ایران دارد جگر ندارد در سینه درد و رنج است صد کربلای پنج است پس توپ و تانک و ترکش دیگر اثر ندارد سیدعلیِ ایران شیخ نعیمِ لبنان خاورمیانه قطعا کم شیر نر ندارد یک عمر در نبردیم از جبهه برنگردیم شیعه از اعتقاد خود دست بر ندارد در سایه ی پیمبر لشگر اُسامه دارد تا انقلاب مهدی نهضت ادامه دارد
آواز عشق از لبِ گیتی شنیده شد دریا به سمت پهنه ی ساحل کشیده شد خورشید در کرانه‌ی پُر نور دیده شد ماهِ قبیله در دل شب..،آفریده شد ای روشنای چشمِ پیاله! خوش آمدی ای بهترین عمویِ سه‌ساله! خوش آمدی چشمان نافذت دل آئینه را رُبود آورده جبرئیل به پیش تو، سر فُرود گهواره ی تو جز پر و بال مَلَک نبود شیخِ اَجَل به مَدح تو اینگونه لب گشود: "صبحِ مبارک است،نظر بر جمالِ دوست بَر خوردن از درختِ امیدِ وصال دوست" نور بهشت،ظلمت شب را تباه کرد دستِ خدا خمیره‌ی غم را سیاه کرد ما را اسیر جذبه ی لبخندِ ماه کرد شاه نجف به ساقیِ عالم نگاه کرد انگار شهریار به این یار بوسه زد وقتی علی به دست علمدار بوسه زد حاجت،به شکل راهِ حَلَش،می کِشَد تو را مضمون عشق،با غزلش می کِشَد تو را حُسنِ خیال، در مَثَلش می کِشَد تو را دارد حسین در بغلش می کِشَد تو را تصویر وصلِ عاشق و معشوق دیدنی است عبّاس با حسین!..،چه عکسی..،کشیدنی است پلکَت به جلد مصحف یزدان شبیه شد چشمَت به آیه‌آیه ی قرآن شبیه شد اشکت به قطره‌قطره ی باران شد خیلی کرامتت به حسن‌جان شبیه شد غیر از کَرَم، گدای درِ تو ندیده است تو سفره داری ات به برادر کشیده است در سِنِّ کم..،میانه‌ی میدان چکار کرد! دشمن که دید تیغ کجش را، فرار کرد کاری که کرد، روز اُحُد ذوالفقار کرد شیرِ خدا به شیرِ خودش افتخار کرد دررفتنِ سپاهِ پُر از رَذل را ببین ذکر علی علیِ اباالفضل را ببین! ریشه اگر به وقت خودش جِدّیَّت کند هر شاخه ای که میوه دهد..،تقویت کند سَروَش به باغ های جهان سلطنت کند اُمُّ البَنین اگر پسری تربیت کند عباس می شود..،که ادب را تمام کرد دنیا به احترام مقامش قیام کرد غم را که آمده دمِ خانه..،جواب کن آبِ میان کوزه ی ما را شراب کن حال گدای پشت درت را خراب کن ما را عَلَم‌کِشان مُحَرَّم حساب کن آنکس که داغ خورده ز هجر حرم..،منم لال‌ِ شفاگرفته ی زیرِ علم..،منم عطرت نسیم صبحِ بهار قبیله شد نام تو رمزِ قول و قرار قبیله شد با کوشش سکینه شُعار قبیله شد زانوی تو رکابِ وقار قبیله شد با بودن تو ابر به کوکب نمی رسد چشمِ کسی به سایه ی زینب نمی رسد با تو رقیّه قَهقَهه ای بی حساب داشت هرگاه تشنه بود علی..،ظرف آب داشت گهواره بود..،اصغر شش‌ماهه خواب داشت این خیمه،لای‌لایِ قشنگ رباب داشت... امّا پس از تو بود،خوشی‌ها تمام شد با حرمله، عروس علی همکلام شد
دل از خدا نَبَرد کس مگر علی باشد و بر شکوهِ محمد نگر علی باشد حقیقت است که زهرا چنان علی شده که.. ..برای فاطمه نام دگر علی باشد علی و فاطمه، احمد شدند این سه نفر کمیست فاطمه و بیشتر علی باشد میان خلقت حق دوزخی نخواهی یافت امامِ جمعِ خلائق اگر علی باشد قرار هست که در خانه‌ی حسین از عشق پدر چنان که علی شد پسر علی باشد کم است هرچه بگویم، کم است پیش حسین میان خانه‌ی او هر قدر علی باشد رسید مثل پیمبر  رسید عین علی سلام ای علی  دوم حسین علی مدینه است اسیر حدیث گیسویش و مکه غرق نماز است رو به اَبرویش سلامِ صبح و شبِ شهرها و بانوها نفَس نفَس به حسین و به شهربانویش عروس، فاطمه  آورده است از ایران که گشت کل جهان و  ندید چون رویش علی‌است عاقد و شاهد علی‌است رو به عروس حسین این طرفش زینب است آن سویش به جای فاطمه، ام‌البنین بغل کردش شده است هدیه‌ی ام البنین النگویش بهشت با همه خوبی  هلاک ایران است حسینِ فاطمه داماد خاک ایران است اگر حسین علی ضرب در حسن بشود امام بعدی‌اش  از هر نظر حسن بشود امام چهارم ما لب به لب حسین است و امام چهارم ما سر به سر حسن بشود عزیز فاطمه داماد مجتبی گردید پدر حسین و پدرزن اگر حسن بشود امام‌ها همگی بعد از این  حسن زاده‌اند که هشت امام از این رهگذر حسن بشود قسم به فاطمه بنت‌الحسن که فاطمه خواست زِ هشت امام اگر جلوه‌گر حسن بشود امامِ راه حسن، ای  دوامِ راه حسین سلام حضرت سجاد خانه‌ی حسنین بنا نبود بجنگی اگر بنا می‌شد تمام قامت تو شکل مرتضی می‌شد بنا نبود وگرنه زمان رزم تو هم زمین کرب و بلا غرق لافتی می‌شد چه سخت است علی باشی و نگیری تیغ که با تو تیغ دودَم غرق مرحبا می‌شد اگر علَم به زمین می‌زدی به تو سوگند که کوفه با همه‌ی شام جابجا می‌شد خدا نخواست وگرنه خدای شاهد هست زمین کرب و بلا تازه کربلا می‌شد و امتحان تو از جنگ سخت‌تر شده بود همان زمان که حسین از حرم جدا می‌شد شنیده‌ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت فراق یار نه آن می‌کند که بتوان گفت من از تبار کویرم از این سفالی‌ها تو از دیار خدایی از آن حوالی‌ها کریم هرچه بریزد دوباره می‌‌ریزد تصدقت نظری کن به دستْ خالی‌ها بکش عبای سپیدت شبی به روی سرم که صبحدم بشوم من هم از ثمالی‌ها چه حیف شد که برایت حرم درست نشد که سر به سجده گذاریم روی قالی‌ها چه حیف شد که نداری ضریح تا برسد مسیر برکه‌ی اشکت به خشکسالی‌ها اگر ضریح نداری صحیفه که داری هنوز حضرت اشکی هنوز می‌باری کنار گریه‌ی تو صبح و شام  کم آورد دو چشم زخمی تو نه، غلام کم آورد همه به روی حسین و حسین زیر قدم که سینه‌اش نفَس از ازدحام کم آورد رسید عمه ولی تازه سر جدا شده بود دوید سمت حرامی... دوگام کم آورد زِ پشت، ضربه‌ی سنگ و زِ پیش رو شلاق بگو عزیزِ دلِ ما کدام کم آورد رها نمود و خودش رفت از میان گذر که نیزه‌دار هم از سنگِ بام کم آورد نه کربلا و نه کوفه  نگفت زینب هیچ ولی حراجیِ بازارِ شام کم آورد هنوز در جگر شیعه  های هایِ تو است و کربلا همه مدیون گریه‌های تو است
شراب کهنه از این جام‌های باده جداست برای مستیِ ما خُمِّ سرگشاده جداست فشرده‌ایم از انگورهای روی ضریح که حالِ عاشقِ رو بر تو ایستاده جداست بگو به کعبه! به ایوان طلای شاه قسم که قبله‌گاه من بی‌اراده جداست من از طفولیتیِ خود علی علی گویم حلال‌زاده رهش از حرامزاده جداست کریم‌ها همه خیرات می‌دهند اما... سلامِ مادرِ خوشحالِ خانواده جداست شنیده‌ام پسرِ ارشد حسین آمد میان اهل کرم این بزرگ‌زاده جداست تمام شاهنشینان پیاده‌اند اینجا که سر مقابل اکبر نهاده‌اند اینجا شرابِ شوقِ تو را شهریارها دارند شکوه عشق تو را شهسوارها دارند دو چشم گرم تو با ذوالفقار همسایه‌اند چقدر خاطره‌ی تارومارها دارند نگاه کن به پدر، عمه‌ها و خواهرها که از تو اینهمه دل انتظارها دارند تبسمی و سلامی سکوتی و لطفی ببخش اگر که گداها هوارها دارند تفضلی به سرِ راه خویش تا خانه چقدر عاشق رویت مزارها دارند همیشه اَبروی عباس و گیسوی اکبر برای غارت دلها قرارها دارند به سربه‌زیری زوارِ تو ندیدم که همیشه بر سر مژگان غبارها دارند سلام حضرت خورشیدِ ارشد زهرا فقط شبیه خودی ای محمد زهرا رقم زدند تو و اقتدار را با هم گره زدند تو و ذوالفقار را با هم قدِ تو می‌کشد و زنده می‌کند چشمت تمام می‌کند این دو کار را باهم چنان به نعره زدی بر صفوف صف شکنان که دیده‌اند همه الفرار را باهم نشسته احمد مختار و حیدر کرار که حَظ برند چنین کار زار را باهم علی‌است پیش نبی و حماسه‌ات اکبر بلند می‌کند از جا دو یار را باهم تو و عموی رشیدت دو تیغ از دو طرف که می‌زنید زمین صد سوار را باهم بس است، یک نفر از این دو مرتضی بی هم خدا بخیر کند یک شکار را با هم تمام کفر گمانم برابر علی است سروده‌اند که اکبر برادر علی است نداده است تو را بی‌گمان خدا به حسین که داده است تو را نه حسین را به حسین قسم به عشق که باب الحوائجِ مایی تو را صدا بکنم می‌رسد صدا به حسین مسیر قرب که پایینِ پای شش‌گوشه است که ابتدا به تو باید رسید تا به حسین تو ماتِ فاطمه‌ای یا که فاطمه ماتت تو رفته‌ای به نبی یا که مصطفی به حسین اگرچه که داده خدا یک حسین را به علی ولی به جانِ تو داده سه مرتضی به حسین گره زدند دل آرایی تو را به حسن رسید باتو کراماتِ مجتبی به حسین حسین را به تو باید قسم دهم اما رواست تا که بگویم علی تو را به حسین چه می‌کنی به دل عمه با اذان خودت حسین را تو فقط می‌کُشی به‌جان خودت لبش ترک ترک و راهِ آب را گم کرد عقیق سرخ شکست و رکاب را گم کرد همینکه خونِ سرش روی چشم مرکب ریخت مسیر خیمه‌ی عالیجناب را گم کرد به جای خیمه‌ی لیلا به سمت شب پیچید زمینِ کرببلا آفتاب را گم کرد بلند شد به روی پا پدر ، ولی افسوس در ازدحام حرامی عقاب را گم کرد میان حلقه‌ی سلاخ‌های بی احساس حسین خواست رود هِی رکاب را گم کرد شمرد زخم لبش را یکی دوتا ای داد شمرد زخم تنش را حساب را گم کرد صدای فاطمه آمد چه زود پیر شدی جواب خواست بگوید جواب را گم کرد بنا نبود که آفت به باغ ما بزند پسر بزرگ نکردم که دست وپا بزند
ای عشق بگو صاحب تصویرِ علی کیست آیینه بخوان معنی تکثیر علی کیست سوگند علی جای علی هست  ببینید مقصود خدا در پس تعبیرِ علی کیست بر دوش پیمبر پسری هست که از او باید که بپرسند که تفسیر علی کیست از زهره‌ی پاشیده‌ی کفار بخوانید که بعد علی جلوه‌ی تکبیر علی کیست وقتی که حسن رفت به میدان شجاعت فهمید جهان وارث شمشیر علی کیست گفتند که دنیای علی آمده امشب سوگند که همتای علی آمده امشب یک عمر نوشتیم که زیباتر از این نیست پنهان‌تر از این نیست  هویدا تر از این نیست نیمی است علی  نیم دگر فاطمه ،یعنی مولاتر از این نیست و زهراتر از این نیست ما کاسه به دستیم همین ظرفیت ماست هیچیم ولی شکر که دریاتر از این نیست او کیست که در ظرفیت عشق نگنجد او کیست که گفتند که آقاتر از این نیست رندان دو عالم که به درکش نرسیدند رفتند و نوشتند معماتر از این نیست بالاتر از آن است در افلاک بگنجد تا چه رسد این مرد در این خاک بگنجد سوگند که مثل تو خداوند ندارد مانند حسن، فاطمه سوگند ندارد یا دوش نبی یا که در آغوش علی هست تقصیر کسی نیست همانند ندارد بوسیدن لب‌های تو افطار علی شد یعنی که رطب مثل لبت قند ندارد از لحظه‌ی بابا شدنش ماتِ رخ توست یک لحظه  بدون تو دلش بند ندارد گشتند ببینند که در مُلک خدا هم مانند حسن هست؟ نوشتند ندارد ای عین جوانیِ علی هم قد مولا ای جان بفدایت پسر ارشد مولا برخیز جمل را سر جایش بنشانی شمشیر بزن تا که زمین را بتکانی هرکس که تو را دید در آن معرکه فهمید با تیغ دو سر آمده‌ای فاتحه خوانی شمشیر بزن تا که بفهمند حسن کیست تا پیش نگاهت سر لشکر بدوانی رم کرد تمامی سپاه از  علَم تو خواندند به وصفت چه جوانی چه جوانی هرکس که علی را به اُحد دید چنین گفت سوگند همانی و همانی و همانی بر خاک تو چشمیم و به دامان تو دستیم ما نیز حسینی شده‌ی دست تو هستیم تو آمدی و عشق درخشید حسن جان تا دست خداوند تراشید حسن جان آنقدر گدا آمد و آنقدر گدا رفت از بس که کرم دست تو پاشید حسن جان حاتم به درِ خانه‌ی ما آمد و پُر رفت از بسکه که به ما فاطمه بخشید حسن جان بارانی و فرقی نکند پیش تو جایی جان داد به هر شاخه که خشکید حسن جان در سایه‌ی تو  آب شد اینبار گناهم لطف نفست حضرت خورشید حسن جان یک لحظه نگاه از تو دل باختن از ما یک روز برای تو حرم ساختن از ما
چشم خود را بستم و دیدم حرم را بازهم احترام خادمانِ محترم را بازهم بین من با تو فقط یک چشم بستن فاصله‌است احتیاجی نیست بردارم قدم را بازهم چشم خود را بستم و دیدم که با نقاره‌ها در دلم   کوبیدن باب‌الکرم را بازهم چشم خود را بستم و دیدم که قبلِ آمدن می‌کشیدی بر گناهانم قلم را بازهم چشم خود را بستم و دیدم شبی با ویلچر می‌برم آهسته سمتت مادرم را بازهم از کریمان"خانی"اش در گوشی‌ام آواز خواند قلب من می‌خواند با او " آمدم  " را باز هم چشم خود را بستم و دیدم که دادی زودتر حاجت آنکه نمی‌آید حرم را بازهم چشم خود را بستم و دیدم خودت برداشتی بی صدا از شانه‌هایش بارِ غم را باز هم چشم خود را بستم و خواندم میان صحن تو زیر لبها شعرهای محتشم را بازهم بازکردم چشم را دیدم به دستم داده‌ای  تو برات کربلایی  پشت هم را بازهم آنقدر دادی مکرر در مکرر دَم‌به‌دَم تا بگویم تا قیامت "بازهم" را بازهم هرکسی هرجا که باشد پَر به مشهد می‌کشد یاااااا علی موسی الرضااااا را تا که با مَد می‌کشد بسکه مشتاق‌اند دلها بر خراسانِ رضا سِیل آمد سیل هم شد باز مهمان رضا شستنِ دلهای ما هیچ است وقتی دیده‌ایم آب هم تطهیر می‌شد زیر باران رضا این حرم بسیار دیده سالها و قرنها سیلِ اشک زائران و سیلِ احسان رضا اولیا جمع‌اند شبها در حرم فهمیده‌اند فاطمه هرشب می‌آید در شبستان رضا باید از دُرّ نجف می‌ساختند این قبله را من نجف را دیده‌ام در پیش ایوان رضا در حرم بودم در و دیوار می‌گفتند علی هِی گریبان می‌درم با هر علی‌جانِ رضا ما از این آقا خدا تنها خدا را خواستیم مابقی را خواستیم از زیردستانِ رضا کوزه‌ام سیرابِ آب سرد سقاخانه‌ام بی نیاز از دست میکائیلم از نان رضا اقتداری هست اگر با ما  فقط الطاف اوست چارده قرن است نام ماست ایران رضا وقت جان دادن خدایا کاش با این جان دهم ای به قربان حسین و ای به قربان رضا در شلوغی یاد چشمان غریبت سوختیم ما همه یک عمر با یابن‌الشبیبت سوختیم
در جام دیده اشک عزا موج می‌زند در صحن سینه شور و نوا موج می‌زند یک نینوا مصیبت و یک کربلا بلا در دشت‌های خاطرِ ما موج می‌زند تا چشم کار می‌کند اندوه و انتظار با یاد یار در همه جا موج می‌زند در گوشه و کنار حسینیه‌های شهر صد‌ها هزار دست دعا موج می‌زند هنگام اوج گیری «روح خدا» به عرش فر‌یاد خلق نوحه‌سُرا موج می‌زند حسرت نگر که در عطرش بوسه‌ی وداع دریا جدا و دشت جدا موج می‌زند در صحن غم گرفته‌ی فیضیه تا سحر شوق حضور «روح‌ خدا» موج می‌زند در کوچه‌باغ‌های جماران نگر هنوز انوار سیدالشهدا موج می‌زند در ماتم حسین زمان هرکجا می‌رویم حال و هوای کرب‌و‌بلا موج می زند موج بلند ناله، خروشید وای وای طوفان گریه آمد و جوشید وای وای رفت آن‌که بود، میکده مست و خراب از او شیرینی پیاله و شور شراب از او برخاست چون خلیل به پیکار بت، فتاد در شرق و غرب واهمه و اضطراب از او لرزید کاخ سرخ و سپید از نهیب وی یک شب نرفت دیده‌ی دشمن به خواب از او با پا بر‌هنگان زمین بس که داشت مهر در آسمان شکفت گل آفتاب از او در پهندشت پاک هویز‌‌ه گرفته است گیسوی نخل‌های جوان پیچ وتاب از او روحی دوباره یافت از او نهضت حسین جانی دوباره یافته اسلام ناب از او یک عمر دل به گلشن زهرا سپرده بود زان رو گرفت چهره‌ی گل رنگ و آ‌ب از او دستی به ذیل آیه‌ی «أمن یجیب» داشت پیری که شد «دعای سحر» مستجاب از او تا واپسین نفس به مناجات میل داشت عمری مداومت به «دعای کمیل» داشت رفتی و سر به سینه‌ی سینا گذاشتی رو در بهشت حضرت زهرا گذاشتی گفتی بهار بهمن خونبار شد که باز رفتی و سر به دامن گل‌ها گذاشتی از یک چمن شقایق پرپر که بگذریم یک دشت لاله را به تماشا گذاشتی با اشک و آه و ناله، ز خاطر نمی‌رود داغ غمی که بر جگر ما گذاشتی تا شهپر ملائکه شد فرش راه تو بر عرش افتخار و شرف پا گذاشتی صف بسته‌اند امت مظلومت ای امام از آن شبی که رو به «مصلّی» گذاشتی ما از تو انتظار ملاقات داشتیم واحسرتا که وعده‌ی فردا گذاشتی دیدی که اهل کوفه نبودیم و نیستیم ما را چرا تو رفتی و تنها گذاشتی؟ داریم مهر روشن و خوب تو را هنوز باور نمی‌کنیم غروب تو را هنوز واحسرتا که بعد تو ماندیم و زنده‌ایم با هم سرود هجر تو خواندیم و زنده‌ایم بعد از تو ای امید دل ای آرزوی جان باور نمی‌کنیم که ماندیم و زنده‌ایم بر ما رواست سیلی امواج غم، که ما سیل سرشک از مژه راندیم و زنده‌ایم دردا که بعد غیبت خورشید انقلاب یک آسمان ستاره فشاندیم و زنده‌ایم ترسم که روز وصل خدا نگذرد ز ما «شب‌های هجر را گذراندیم و زنده‌ایم» «ما را به سخت‌جانی خود این گمان نبود» این قدر چشم یاری از این نیمه‌جان نبود #