🌷 #هر_روز_با_شهدا
#زندگى_اندازه_يك_صندوق_عقب!!
🌷بعد از جاری شدن خطبه عقد به مزار شهدای شهر رفتیم و زیارتی کردیم و بعد راهی سفر شدیم. مدتی در پاوه زندگی کردیم و بعد هم بدلیل احساس نیاز به نیروهای رزمنده به جبهه های جنوب رفتیم. من در دزفول ساکن شدم. پس از مدت زیادی گشتن اطاقی برای سکونت پیدا کردیم که محل نگهداری مرغ و جوجه بود. تمیز کردن اطاق مدت زیادی طول کشید و بسیار سخت انجام شد.
🌷فرش و موکت نداشتیم، کف اطاق را با دو پتوی سربازی پوشاندم و ملحفه سفیدی را دو لایه کردم و به پشت پنجره آویختم. به بازار رفتم و یک قوری با دو استکان و دو بشقاب و دو کاسه خریدم. تازه پس از گذشت یک ماه سر و سامان می گرفتیم اما مشکل عقربها حل نمی شد. حدود بیست و پنج عقرب در خانه کشتم!!
🌷به دليل مشغله زیاد حاج ابراهیم اغلب نیمه های شب به خانه می آمد و سپیدهدم از خانه خارج می شد. شاید در این دو سال ما یک ۲۴ ساعت بطور کامل در کنار هم نبودیم. این زندگی ساده که تمام داراییش در صندوق عقب یک ماشین جای می گرفت همین قدر کوتاه بود.
🌹خاطره اى به ياد سردار خيبر شهيد حاج محمدابراهيم همت
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#اینم_غذا، #امه_آبرو_ره_بوردى!!
🌷تقریباً دو روز بود که هیچ آب و غذایی به من نرسیده بود، هر چی با کد و رمز اعلام می کردم فایدهای نداشت، ما تو خط بودیم، چند تا از دوستانم شهید شده بودند و مجروح، آتش جنگ دشمن هم خیلی سنگین بود، کسی اجازه تردد به خط را نداشت، اِلّا در مواقع ضروری مثلاً برای بردن مجروح و انتقال مهمات، دیگر نتوانستم تحمل کنم و پشت بیسيم بیرمز و به زبان مازندرانی گفتم: از گشنگی و تشنگی بَمِردِمِه، کسی دَنیِه مِه وِسِه آذوقه بیاره؟
🌷شهید غلام فضلی این دلاور و چشم و دیدهبان باتجربه بهشهری با اینکه مشغله زیادی داشت از پشت بیسيم متوجه سن و سال کم من شد و با آن وضعیت برایم آب، بیسکوئیت و آبمیوه با کلی وسایل خوراکی آورد، از شدت صدای مهیب مهمات جنگی، متوجه اطرافم نشدم به خودم آمدم دیدم یکی مرا صدامیزند.
🌷یک جیپ جلوی سنگرم بود، وسایل را ریخت توی سنگرم، برنج را داد دستم و به شوخی به زبان مازندارنی گفت: بَییر، وِشنامِه وِشنامِه! اینم غذا، اَمه آبرو رِه بَوِردی. باورم نمیشد، وقتی جیپ را دیدم، تمام بدنه ماشین، سوراخ سوراخ شده بود، از چادر جیپ فقط تکه پارچهای مانده بود، هر چی اصرار کردم صبر کن کمی خط آرام شود، بعد برو، قبول نکرد و برگشت و رفت سر پست.
🌷شهید غلام فضلی به علت جراحات جنگ و خیلی غریبانه و مظلومانه بعد از مدت کوتاهی بعد از جنگ به درجه والای شهادت نائل شد. یاد و خاطره شهید فضلی و همه دیدهبانان لشکر ویژه ۲۵ کربلا و شهدای گرانقدر ادوات گرامی باد.
راوی: رزمنده دلاور ذکریا احمدی اشرفی ـ بهشهر
منبع: باشگاه خبرنگاران جوان
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#آخرين_نفسهاى_يك_رزمنده....
🌷در یکی از عملیات ها که از بابت نیرو و تجهیزات دچار مشکلات زیادی بودیم و حمله دشمن نیز بیشتر و بیشتر می شد و پیکر شهیدان ایرانی از هر طرف قابل مشاهده بود، ترس عجیبی وجودمان را فرا گرفته بود، در همین لحظات پیکر رزمنده ای را آوردند که به شدت زخمی شده و آخرین نفس هایش را می کشید.
🌷احساس کردم چیزی زیر لب می گوید. گوشم را به لب های او چسباندم تا متوجه شوم در این ثانیه های آخر چه می گوید. کلمه ی یا زهرا و یا حسین را از زبان او شنیدم. همین کلمات بودند که به ما اراده خاصی دادند و در دل به خودم گفتم برای چه این جا نشسته ای؟رفتیم و در کانالی قرار گرفتیم که تا کمر در زیر آب سرد قرار داشتیم و وحشتناک تر این بود که....
🌷....و وحشتناک تر این بود که جنازه کشته های عراقی نیز در زیر این آب و زیر پای ما قرار داشت و ما روی آن راه می رفتیم و به هر نحوی بود با یاری خدا در این عملیات نیز توانستیم موفق شویم.
راوى: بهزاد پروین قدس، از عکاسان دفاع مقدس كه در سن ١٦ سالگی عازم جبهه های جنگ شد ولی به دلیل پایین بودن سن اجازه ورود به جبهه ها را نداشت که با دست کاری کردن شناسنامه توانست در همان سنین کوچک به جبهه راه پیدا کند.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#خاصيت_كربلاها!!
🌷آن روز سرماى زمستان با بوى خون و باروت درآميخته و مظلوميت شهيدان، فضاى جبهه را در خود گرفته بود. سعيد تنها در سنگرى كوچك نشسته و در اعماق وجود خودش سير مى كرد. سكوت غم انگيزى در منطقه حاكم بود و من دوست داشتم به هر طريقى اين سكوت را بشكنم.
🌷رو به او كردم و گفتم: سعيد جان! چقدر مانده تا به كربلا برسيم؟ با چشمان نافذش نگاهى عميق به من كرد و با لبخند گفت: كربلاى من همين جاست. در حاليكه به جوابش فكر مى كردم از او جدا شدم.
🌷....هنوز فاصله زيادى از آن محل نگرفته بودم كه صداى انفجار مهيبى مرا به خود آورد. برگشتم، از آن سنگر جز ويرانه اى و از سعيد ملكى جز جسمى تكه تكه و خونين نيافتم.
🌹خاطره اى به ياد شهيد معزز سعيد ملكى
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
🌑صحنه تلخ تاریخی
▪️تیرماه ۱۳۱۴ در مسجد گوهرشاد مشهد، بدستور #رضا_شاه صدها نفر بخاطر اعتراض به #کشف_حجاب کشته شدند.
🌷روحشان شاد و یادشان گرامی🌷
🍃 #21_تیر_ماه_سالروز_حجاب_عفاف گرامی باد
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
مداحی آنلاین - وقتی حرف از حجابه - نریمانی.mp3
4.54M
🌷 #21_تیر_ماه_سالروز_حجاب_عفاف
🍃سر میزاریم پای ناموسمون
🍃وقتی حرف از حجابِ
🎤 #سید_رضا_نریمانی
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
🔰 #هادی_دلها
🌸روزها در #بازار_آهن کار می کرد و عصرها با #موتور
🌼با پولی که می گرفت گره بسیاری از دوستان و آشنایان به خصوص #نیازمندان را باز می کرد.
🌷 #شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
📸تصویر دیده نشده از شهید حسین پورجعفری در کنار شهید محمدحسین یوسف الهی🌷
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
🍃🍃🍃
🌷نزدیک مراسم #عقد محمودرضا بود که یک روز آمد و گفت: «من کت و شلوار برای مجلس عقد نخریده ام» من هم سر به سرش گذاشتم و گفتم: تو نباید بخری که خانواده #عروس باید برایت بخرند.
🌷خلاصه با هم برای #خرید رفتیم. محمودرضا حتی هنگام خرید کت و شلوار دامادی اش هم حال و هوای همیشگی را داشت، اصلا #حواسش به خرید نبود و دقت نمی کرد در عوض من مدام می گفتم مثلا این رنگ خوب نیست و آن یکی بهتر است و ...
🌷هیچ وقت فراموش نمی کنم در گیر و دار خریدن کت شلوار به من گفت: «خیلی سخت نگیر، شاید #امام_زمان(عج) امشب #ظهور کردند و عروسی ما به تعویق افتاد.» یعنی گویا تمام لحظات زندگی، #منتظر یک اتفاق مهم بود یا حداقل شناخت من از محمودرضا اینطور بود.
#شهید_محمودرضا_بیضایی🌷
#شهید_مدافع_حرم
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313