eitaa logo
🌷دایرةالمعارف شهدا🌷
226 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
14 فایل
⭕این کانال حاوی مطالب مربوط به شهدای انقلاب ، شهدای جنگ تحمیلی ، شهدای ترور ، شهدای محور مقاومت و شهدای مدافع حرم می باشد. شامل زندگی نامه و ابعاد شخصیتی شهدا🌷 🆔 @shohada_tmersad313 ❤زندگی زیباست اما شهادت زیباتر❤
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🌹 .... 🌷مـن بـودم و آقـای میثمی. سـوار قطـار بودیـم و مـی رفتیـم اهواز. داخـل قطـار رزمنـده زیـاد بود. بسیجی، سـپاهی، درجه دارِ ارتش، سـربازو.... ما هم بـا لبـاس بودیم. بچـه هـا وقتـی از جلـوی کوپـه ی مـا رد مـی شدند، سـعی مـی کردنـد رعایـت کنند. سـاکت مـی شـدند و آرام راه مـی رفتنـد. 🌷وقت شام که شد، نه من چیزی داشتم و نه حاجی. گفتم: چه کار کنیم، شام چی بخوریم؟ حاجی گفت: نمی دانم. من هم روزه بودم، سحری هم نخورده ام. گفتم: خوب، پس برویم رستوران قطار، چیزی می گیریم و می خوریم. حاجـی بـا اکـراه قبـول کرد، شـاید بـه خاطـر من. 🌷هـر دو لبـاس هایمـان را مرتـب کردیـم و راه افتادیـم. از سـالن هـای زیـادی گذشـتیم، تا بـه سـالنی کـه رسـتوران قطـار بـود رسـیدیم. دیدیم صـف اسـت. داخل صـف بیشـتر مـردم عـادی بودند، چندتایـی هـم بچـه هـای بسـیج و ارتـش. حاجی تا صف را دید، برگشت. گفتم: حاجی جان عیبی ندارد. ما هم می ایستیم. تازه بچه ها ما را ببینند، می روند کنار، نمی گذارند در صف بایستيم. 🌷....حاجی گفت: دیگه بدتر. اگر بخواهیم در صف بایستیم و غذا بگیریم که.... اگر هم بخواهیم حق دیگران را پایمال کنیم که از آن بدتر. ناچـار برگشـتیم. دقت کردم. حاجـی دارد آهسـته با خودش حـرف مـی زند: خدایـا خـودت مـی دانـی کـه تکبـر نمـی کنم، ولـی سـزاوار نیسـت مـن کـه سـرباز امـام زمان (عج) هسـتم، در صـف بایسـتم و دنبـال غـذا باشـم.... 🌷هنوز بیش از چند قدم جلوتر نرفته بودیم که پیرمرد سیدی جلو ما را گرفت و گفت: آقایان شام خورده اید؟ گفتیم: نه، نخورده ایم. سید گفت: خدا را شکر! برای من غذا زیاد گذاشته اند. مانده بودم که این همه غذا را چه کار کنم که اسراف نشود. حاجی دستش را بالا برد و خدا را شکر کرد. بعد دنبال سید رفتیم داخل کوپه اش. سفره انداخته بود و چه غذایی هم.... 🌹خاطره اى به ياد شهید حجت الاسلام عبدالله میثمى ❌ بعضى مسئولين هم تنها هنرشون عاشق شيشليك بودن، هست و بس.... 🌹 🆔 @shohada_tmersad313
🌷 🌹 ....!! 🌷از وسط ميدون مين صداى انفجار آمد. وقتى رسيديم شهيد سيد محمد زينال حسينى هم اونجا بود. ديديم برادر بسطام خانى از وسط دو تيكه شده، پايين تنه اش به كنارى افتاده و خون از جسمش فوران مى كنه. چند تا بوديم كه با احتياط وارد ميدون مين شديم و به بالاى سرش رسيديم.... 🌷بسطام خانى با اينكه توى خون دست و پا مى زد به ما روحيه مى داد و با خنده مى گفت: "برادرها چيزى نشده!" تمام امعاء و احشاء بدنش بيرون ريخته بود. آخرين كلامش با بدن قطعه قطعه سلام بر امام حسين (ع) بود. 📚 كتاب "الوارثين" 🌹 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸 🍀در دوران سربازی در پادگان شاهنشاهی مسئول آشپزخانه كرده بودندش ... 🌷ماه رمضان آمده بود و او گفته بود هركس بخواهد روزه بگيرد، سحری بهش مي‌رساند ... ولي يك هفته نشده، خبر سحری دادن‌ها به گوش سرلشكر ناجی رسيده بود. او هم سرضرب خودش را رسانده بود و دستور داده بود همه‌ی سربازها به خط شوند و بعد، يكی يك ليوان آب به خوردشان داده بود كه " سربازها را چه به روزه گرفتن ! "😔 و ابراهيم بعد از ۲۴ ساعت بازداشت برگشته بود آشپزخانه...😢 👌با چند نفر ديگر، كف آشپزخانه را تميز شستند و با روغن موزاييك‌ها را برق انداختند و منتظر شدند. براي اولين بار خدا خدا ميكردند سرلشكر ناجی سر برسد. ناجي در درگاهِ آشپزخانه ايستاد. نگاه مشكوكی به اطراف كرد و وارد شد. ولی اولين قدم را كه گذاشته بود، تا ته آشپزخانه چنان كشيده شده بود كه كارش به بيمارستان كشيد.😅 پاي سرلشكر شكسته بود و مي‌بايست چند صباحی توی بيمارستان بماند. تا آخر ماه رمضان، بچه‌ها با خيال راحت روزه گرفتند.😉 🆔 @shohada_tmersad313
🌸✨ دعای رفع گرفتاری 🌹 بسم الله الرحمن الرحیم❣ يا فارِجَ الهَمّ وَ يا کاشِفَ الغَمّ 💙 یارحمنَ الدُّنیاوالاخرة ِورحیمَهُما 💖 صل عَلی محمدً و الِ محمد💚ً وفَرِّج هَـمّی وَ اکشِف غَمی یا واحدٌیا احدٌ یا صمد💜 ُ یا مَن لَم یَلِدولَم یوُلَدوَلَم یَکُن ݪهُ کفُواً احَد ❤️ اِعصِمنی وطَهِّرنی واِذهَب بِبَلیَّتی💖 امام سجاد (ع) فرمودند هرگاه اندوه و گرفتاری دنیا به شما روی اورد این گونه خدا را بخوانید 🆔 @shohada_tmersad313
4_479550733734117543.mp3
3.65M
🔻 قرآن کریم 🔸به روش تندخوانی (تحدیر) 🔹با صدای استاد 🆔 @shohada_tmersad313
🌿 🌹پاخروسى🌹😂 ((با آن سبیل چخماقى، خط ریش پت و پهن که تا گونه اش پایین آمده بود و چشم هاى میشى، زیر ابروان سیاه کمانى و لهجه غلیظ تهرانى اش مى شد به راحتى او را از بقیه بچه ها تشخیص داد.تسبــ📿ـیح دانه درشت کهربایى رنگى داشت که دانه هایش را چرق چرق صدا مى داد.اوایل که سر از گردان مان درآورد همه ازش واهمه داشتند.هنوز چند سال از انقلاب نگذشته بود و ما داش مشدیهاى قداره کش را به یاد داشتیم که چطور چند محله را بهم مى زدند و نفس کش می طلبیدند و نفس دارى پیدا نمى شد.اسمش «ولی» بود.عشق داشت که ما داش ولى صداش بزنیم.خدایى اش لحظه اى از پا نمى نشست. وقت و بى وقت چادر را جارو مى زد، دور از چشم دیگران ظرف ها را مى شست و صداى دیگران را درمى آورد که نوبت ماست و شماچرا؟ یک تیربار خوش دست هم داشت که اسمش را گذاشته بود: بلبل داش ولى! اما تنها نقطه ضعفش که دادِ فرماندهان را در مى آورد فقط و فقط پامرغى نرفتنش بود. مانده بودیم که چرا از زیر این یکى کار در مى رود.تو ورزش و دویدن و کوه پیمایى با تجهیزات از همه جلو مى زد.مثل قرقى هوا را مى شکافت و چون تندبادى مى دوید.تو عملیات قبلى دست خالى با یک سرنیزه دخل ده، دوازده عراقى را درآورده بود و سالم و قبراق برگشته بود پیش ما آخر سر فرمانده گردان طاقت نیاورد و آن روز صبح که بعد از دویدن قرار بود پامرغى برویم و طبق معمول داش ولى شانه خالى مى کرد، گفت:« برادر ولى، شما که ماشاءالله بزنم تخته از نظر پا و کمر که کم ندارید و همه را تو سرعت عقب مى گذارید. پس چرا پامرغى نمى روید؟» داش ولى اول طفره رفت اما وقتى فرمانده اصرار کرد، آبخور سبیل پت و پهنش را به دندان گرفت و جویده جویده گفت:« راسیاتش واسه ما اُفت داره جناب!»🤓 فرمانده با تعجب گفت:« یعنى چه؟» _آخه نوکر قلب باصفاتم، واسه ما افت نداره که پامرغى بریم؟ بگو پاخروسى برو، تا کربلاش هم مى رم! زدیم زیر خنده.تازه شصت مان خبردار شد که ماجرا از چه قرار است. فرمانده خنده خنده گفت:« پس لطفاً پاخروسى بروید.»😅 داش ولى قبراق و خندان نشست و گفت:« صفاتُ عشق است!»و تخته گاز همه را پشت سرگذاشت.))😂😂 🆔 @shohada_tmersad313
🔴سنگری_از خون 👤شهید_داوود_آغنده خواهرم حجاب خویش را حفظ کن که سنگر زن مسلمان حجاب اوستو حجاب زینت زن است.شما میدانی که وقتی میخواستند اسیرهای شام را به بارگاه یزید ببرند با غل و زنجیر میکشیدند😔حجاب نداشتند اما این شیرزنان‌ دستشان را به صورت خویش گذاشته بودند و در دست دیگر زنجیر را گرفته بودند😔که مبادا چشم نامحرم به آنها بیافتد #حجاب ر @shohada_tmersad313
" شهادت" ، نوعی ‌"مدیریت" است  آدمهای معمولی، خیلی هم که "موفق باشند  زندگی خود را مدیریت می کنند  اما شهدا "مرگ " خود را نیز ، "مدیریت" میکنند ...  "شهادت" ، یعنی :  " زندگی مان " را کجا ، "خرج کنیم"  که زندگی دیگران "معنی" پیدا کند. 🆔 @shohada_tmersad313
🌷 🌹 ....! 🌷یک بار بعد از میدان تیر، علیرضا که معاون گروهان بود، مرا صدا کرد و گفت؛ موشک های عمل نکرده آر.پى.جی را جمع کنیم. من به همراه علیرضا همه را داخل یک پیت حلبی رو به بالا کشیدیم، بعد شروع کردیم با کلاشنیکف شلیک کردن به این موشک ها! 🌷یکی از موشک ها آتش گرفت و شروع کرد به فیش فیش کردن. بعد پیت حلبی برگشت و موشک شروع کرد به چرخیدن و چرخيدن. چند دور که چرخید به سمتِ ما ایستاد! ما هم فریادی کشیدیم و هر کدام به سمتی فرار کردیم. شانس آوردیم که فیش فیش موشک تمام شد و موشک ایستاد.... 📚 كتاب "سيزده ساله ها" 🌹 🆔 @shohada_tmersad313
🌷 🌹 !!! 🌷سال ۶۲ تعدادی از بچه ‌های اطلاعات عملیات به شهادت رسیده بودند و این واحد نیاز به بازسازی و جذب نیرو داشت. حسین یوسف الهی برای جذب نیرو با هماهنگی لشکر به میان گردان ‌ها می‌ رفت. 🌷به گردان ما که وارد شد چنین گفت: «من نیروهایی مى ‌خواهم چابک، مومن، دارای رمز و راز، از خود و خانواده گذشته و از همه مهم‌ تر شجاع باشند.» دو نوجوان کم سن و سال که هر دو طلبه بودند از بین جمعیت بلند شدند و اعلام آمادگی کردند. حسین با تعجب به چهره این دو نگاه کرد. 🌷یکی از آنها خود و دوستش را این طور معرفی کرد: «من حسن یزدانی و دوستم مهرداد خواجویی هر دو طلبه و دارای ویژگی ‌هایی که شما می‌ خواهید، هستیم.» حسین با تعجب نگاهی به چهرهه این دو نوجوان انداخت و عمیقا به فکر فرو رفت. بعد از گفتگو و ارزیابی بود که هر دو وارد واحد اطلاعات عملیات شدند. 🌹خاطره اى به ياد شهید حسن یزدانی و شهيد مهرداد خواجويى 🌹 🆔 @shohada_tmersad313