#خاطرات_شهدا🌹
شهید مهدی باکری
فرمانده دلیر لشکر 31 عاشورا ،
بر اثر اصابت تیر ،
از ناحیه کتف مجروح شده بود.
یک روز تصمیم گرفت
برای سرکشی و کسب اطلاع
از انبارهای لشکر بازدید کند
مسئول انبار ، پیرمردی بود
به نام حاج امر ا... با محاسنی سفید
که با هشت جوان بسیجی در حال
خالی کردن کامیون مهمات بود ،
او که آقا مهدی را نمی شناخت
تا دید ایشان در کناری ایستاده
و آن ها را تماشا می کند فریاد زد
جوان چرا همین طور ایستاده ای
و ما را نگاه می کنی
بیا کمک کن بارها را خالی کنیم
یادت باشد آمده ای جبهه که کار کنی شهید باکری با معصومیتی صمیمی پاسخ داد :
« بله چشم»
و با آن کتف مجروح به حمل بار سنگین پرداخت
نزدیکی های ظهر بود که حاج امرا... متوجه شد که او
آقا مهدی فرمانده لشکر است
بعض آلود برای معذرت خواهی جلو آمد که
مهدی گفت :
« حاج امر ا... من یک بسیجی ام .»
🌟اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدْ
🌟وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🕊
✍ #برگی_از_خاطرات
یکی از کارهایی که خیلی دوست داشتم نماز خواندن پشت سر آقا مهدی بود، ما حتی نماز صبح را هم جماعت می خواندیم ، اگر یک روز بدون من نماز می خواند ناراحت میشدم و گله میکردم. وقتی مهدی را نمیدیدم مریض میشدم، قلبم درد می گرفت ، سردرد می گرفتم ، ولی وقتی میدیدمش خوب میشدم، این جور موقع ها می گفت : فکر کنم مریضی هایت احساسی هست.
زمانی که محمد هادی فرزندم بدنیا آمد ، مهدی غسل شهادت انجام داد ، می گفت دوست دارم بچه ام را با غسل شهادت بغل بگیرم، لحظه ای که صدای محمد هادی را موقع بدنیا آمدنش شنیدم تنها دعایی که بعد از ظهور امام عصر (عج) کردم، دعا برای شهادت آقا مهدی بود، نمی دانم چرا آن دعا را کردم، مهدی خیلی در کارهای مربوط به محمدهادی کمکم می کرد ، مثل پروانه دورم می چرخید.
🌹 #شهید_مهـدی_نوروزی
🌷
🆔 @shohada_tmersad313
🕊🕊
🖋در #وصیت_نامه_اش هم نوشته بود:
«آرزو دارم اگر #شهید شدم، همانند شهیدان گمشده جنازهام در بیابان ها بماند و در میـدان جنگ به خاکم بسپارند، خداوندا میخواهم که غریب شهید شوم و شهید بی کفن باشم، می خواهم در این بیابان باشم تا به #کربلا نزدیک تر باشم.»
🌹 #شهید_غلامرضا_پروانه
🌷
🆔 @shohada_tmersad313
🕊🕊
🖋 #کلام_شهید
من حاضرم مثل علی اکبرِ امام حسین اِرباً اِربا بشم ولی ناموس شیعه حفظ بشه.....
🌹 #شهید_حسین_هریری
🌷
🆔 @shohada_tmersad313
🕊🍂🕊
آقاجان...
من و هزاران من در برابر درد های شما ساکت نمی نشینیم و اگر بار ها شاهرگمان را بزنند و هیچ ارگانی خرج مداوایمان را ندهد باز هم نمی گذاریم "رگ غیرت و ایمان در کوچه های شهرمان بخشکد"
🌹 #شهید_علی_خلیلی
🌷
🆔 @shohada_tmersad313
💢فرازے از وصیت نامه
#شهید_مدافع_حرم
#محمدحسین_مومنی:
🌱دوستان و آشنایان یڪ لحظـــه
از فرهنگـــــ جهاد و شهادت و
امر به معروفـــــ و نهی از منڪر
غافل نباشید ڪه اگر خون شهداے
ڪربلا و پیام حضرت زینب(س)نبود؛
امروز اسلام و قرآن در عالم پیشرفت
نمیڪرد.عزیزان من باور ڪنید ڪه
شهادت از عسل شیرین تر است اگر در
بطن ڪلمه #شهادتـــــــ بروید متوجه
خواهید شد ڪه چقدر ڪشته شدن در
راه خدا #شیرین است.
🆔 @shohada_tmersad313
#شهید_نوشت🌈♥️
•|تو،ڪہ ازسختـیورنـجدورانبہدوران خویـشخزیـدهایتا برگـردعاقبـتخویـش بگـردیوسربہتقـدیرخویـشسپـردهای تا خـودرا بہرودخــروشانخلق نسـپاری، بہ پاخیز و خلـق را شعـرجـهادبیـاموز تا از مانـدن بگریـزند وبررفتــنبہ پا خیــزند.|•
#شهیــدمهـدیرجببیـــگی🌈♥️
🆔 @shohada_tmersad313
#رفاقت_به_سبک_تانک♥️🌿
ـ شما تا به حال عصبانی 😡شده ای؟
ـ كم نه.🙄
ـ وقتی از كوره در بروی بدهانی هم می كنی؟🤔
ـ تا دلت بخواد.😥
ـ مثلاً چه می گویی؟😲😳
ـ مرگ بر آمریكا!😁✊✊
🆔 @shohada_tmersad313
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌹
#مهریه_عجیب_عروس_صور....!!
🌷مهریه ام قرآن کریم بود و تعهد از داماد که مرا در راه تکامل و اهل بیت (ع) و اسلام هدایت کند. اولین عقد در صور بود که عروس چنین مهریه ای داشت. یعنی در واقع هیچ وجهی در مهریه اش نداشت. برای فامیلم، برای مردم، عجیب بود اینها.
🌷اولین باری که امام موسی مرا بعد از ازدواج با مصطفی در لبنان دید، خواست تنها با من صحبت کند. گفت: غاده! شما می دانید با چه کسی ازدواج کرده اید؟ شما با مردی خیلی بزرگ ازدواج کرده اید. خدا به شما بزرگترین چیز را در عالم داده، باید قدرش را بدانید.
🌷من از حرف آقای صدر تعجب کردم. گفتم: من قدرش را می دانم و شروع کردم از اخلاق مصطفی گفتن. آقای صدر حرف من را قطع کرد و یک جمله به من گفت: این خلق و خوی مصطفی که شما می بینید، تراوش باطن او است و نشستن حقیقت سیر و سلوک در کانون دلش....
🌷....این همه معاشرت و رفت و آمد مصطفی با ما و دیگران تنازل از مقام معنوی اوست به عالم صورت و اعتبار. و خیلی افسوس می خورد کسانی که اطراف ما هستند درک نمی کنند. تواضع مصطفی را از ناتوانیش می دانند و فقیر و بی کس بودنش.
🌷امام موسی می گفت: من انتظار دارم شما این مسائل را درک کنید. گاهی فکر می کرد به همین خاطر خدا بیشتر از همه از او حساب می کشد، چون او با مصطفی زندگی کرد با نسخه کوچکی از امام علی (علیه السلام).
🌷همیشه به مصطفی می گفت: تو حضرت علی نیستی. کسی نمی تواند او باشد فقط حضرت امیر آن طور زندگی کرد و تمام شد. مصطفی همچنان که صورت آفتاب خورده اش باز می شد و چشم هایش نم دار: "نه درست نیست! با این حرف دارید راه تکامل در اسلام را می بندید. راه باز است. پیامبر می گوید؛ هر جا من پا گذاشتم امتم می تواند، هر کس به اندازه سعه اش."
🌹خاطره اى به ياد شهید دكتر مصطفی چمران
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌹
🆔 @shohada_tmersad313
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌹
#خوابى_كه_دو_ساعت_بعد_تعبير_شد!
🌷شهيد حمزه خسروى، فرمانده يكى از گروهان هاى لشكر المهدى (عج) بود. روزى پس از نماز صبح، رو به يكى از برادران روحانى كرد و پرسيد: حاج آقا! اگر كسى خواب امام على عليه السلام را ببيند، چه تعبيرى دارد؟
🌷....روحانى در پاسخ گفت: بايد ديد چه خوابى ديده و ماجرا چگونه بوده. شهيد خسروى ديگر چيزى نگفت. اما دو ساعت بعد وقتى در يكى از محورهاى عملياتى با فرق شكافته به ديدار مولايش شتافت؛ خوابش تعبير شد....!!
❌ چه فرق هايى شكافته شدند تا مسئولين در امنيت و آرامش به مردم خدمت كنند.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌹
🆔 @shohada_tmersad313
✍ آشنا شدنش با علی محمودوند و مجید پازوکی، او را عاشق بچه های گروه #تفحص کرد...
آخرین تفحص اش، شب بعد از شب های قدر بود #محمد قبل از شهادت، به عکاس سفارش کرد تا از او عکس بگیرد که بعدا به دردش می خورد و آخر در جستجوی شهدا، به همراه علیرضا شهبازی، در #فکه پر کشید...
شهید محمد زمانی زمزمه اش این بود:
عشق است در آسمان پریدن
عشق است در خاک و خون غلطیدن
#جستجوگر_نور
#شهید_محمد_زمانی🌷🕊🕊
🆔 @shohada_tmersad313
مادرش میگوید:
یکی از دوستان احمدرضا از شمال با منزل همسایه مان تماس گرفت، احمدرضا رفت و بعد از چند دقیقه برگشت...
پرسیدم احمدرضا که بود؟! گفت: یکی از دوستانم بود. پرسیدم: چکار داشت؟!
گفت: هیچی، خبر قبول شدنم را در#دانشگاه داد!
گفتم: چی؟؟ گفت: می گوید رتبه اول کنکور راکسب کرده ای
.
من و پدرش با ذوق زدگی گفتیم : رتبه اول؟؟ پس چراخوشحال نیستی؟؟!!
.
احمدرضا گفت: اتفاق خاصی نیفتاده است که بخواهم خوشحال شوم!
.در همان حال آستین ها را بالا زد وضو گرفت و رفت مسجد !!!....
.
یادم هست با اینکه دانشگاه قبول شده بود، همراه عمو بزرگش می رفت بنّایی، می گفتم احمدرضا تو الان
پزشکی قبول شده ای، چه احتیاجی هست که به بنّایی بروی؟!
می گفت : می خواهم ببینم کارگرها چقدر زحمت می کشند!
می خواهم سختی کارشان را لمس کنم!...
شهید احمدرضا احدی( رتبه ۱ کنکور تجربی سال ۶۴) آخرین وصیت خود را در چند جمله کوتاه خطاب به همه مردم و مسئولین اینگونه خلاصه کرده است! :
«بسم الله الرحمن الرحیم
فقط نگذارید حرف #امام (#ولی_فقیه) روی زمین بماند! همین»
🆔 @shohada_tmersad313
🌷 #شهیدمصطفےصدرزاده:
اگر یڪ روز فڪر #شهـادت
از ذهنت دور شد و آن را
فراموش ڪردے حتما فرداے
آن روز را روزه بگیر ...✨
🆔 @shohada_tmersad313
4_6017274019491874451.mp3
9.48M
هوای این روزای من هوای سنگره
امیری_حسین_ونعم_الامیر
#به_یادشهدای_مدافع_حرم
#سیدرضا_نریمانی
🆔 @shohada_tmersad313
🌷🌷🌷
شهيد محمد طائي در تاریخ 30/3/1333 در محلهی قلعه دختر ـ یکی از محلاّت قدیمی شهر کرمان ـ در خانهی علی و فاطمه متولّد شد.
از کودکی با نماز و قرآن و روزه آشنا شد. در پنج سالگی اذان میگفت و در همان سن برای نخستین بار، روزه گرفت.
او تحصیلاتش را در دبستان کورش و دبیرستانهای شاهپور (دکتر شریعتی) و ایرانشهر کرمان به پایان رساند. در سال 1351 دیپلم گرفت و به خدمت سربازی فراخوانده شد.
فقر مستمندان و دردِ مستضعفان محمّد را به خود مشغول کرده بود و او رسیدگی به نیازمندان را رسالت خویش میدانست.
•••▪️🕊🌷🕊▪️•••
👆👆👆
وی پس از پایان سربازی در سال 1354 به عنوان کتابدار در آموزش و پرورش کرمان استخدام شد. یک سال بعد، ساواک که به فعالیتهای مذهبی و سیاسیاش مشکوک شده بود، او را زیر نظر گرفت.
محمّد ناچار در تاریخ 15 مهر ماه 1356 برای ادامهی تحصل راهی کانادا شد، تا در محیطی آزادتر به فعالیتهای ضد رژیم استبدادی ادامه دهد.
او در کانادا عضو انجمن دانشجویان مسلمان شد و توانست نقش موثّری در شناساندن ماهیت ضد مردمی رژیم شاهنشاهی به عهده بگیرد. وی در امر چاپ، پخش و توزیع اعلامیههای حضرت امام خمینی رحمتالله علیه در کشور کانادا و امریکا مشارکت داشت و بارها توسط عوامل ساواک و پلیس آن کشورها تحت تعقیب قرار گرفت.
•••▪️🕊🌷🕊▪️•••
🌷🌷🌷
سرانجام، با پیروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن 1357 محمّد طائی به ایران بازگشت.
کمی بعد، به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و جهت تشکیل سپاه بارها به شهرهای مختلف استان سفر کرد و نهایتاً به عنوان مسئول روابط عمومی سپاه کرمان مشغول به کار شد.
ایثار، عشق، کوشش و تلاش محمّد در سپاه را هیچ یک از دوستانش فراموش نکردهاند؛ کوششی که در ترغیب به نوآفرینی و ابداع داشت؛ تلاشی که برای آگاهی بخشیدن به نسل جوان میکرد و عشقی که به قرآن و نهجالبلاغه میورزید.
محمّد طائی در تاریخ 13/9/59 در سرزمین به آشوب کشیده شدهی کردستان، با دهان روزه به دیدار معبودش شتافت.
دشمنان نخواستند تلاشی که او جهت آگاهی بخشیدن به مردم این خطّه از میهن اسلامی آغاز کرده بود، به نتیجه برسد. پیش از ظهر آن روز تیری که از اسحلهی ضد انقلاب در جادّهی مهاباد ـ بوکان شلیک شد، محمّد را به شهادت رساند.
•••▪️🕊🌷🕊▪️•••
اینجا ایران است اگر عقابی بخواهد در آسمان ایرانبه پرواز دربیاید،باید پَرهایش را به ایرانیها باج بدهد.
دقیقا مثل همین عقاب جهانی غول پیکر((((؛
#گلوبال_هاوک
🆔 @shohada_tmersad313
May 11
📰پوستری زیبا به مناسبت سالروز شهادت چمران
«میگویند تقوا از تخصص لازمتر است، آن را میپذیرم، اما میگویم: آنکس که تخصص ندارد و کاری را میپذیرد، بی تقواست.»
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران🌹
🆔 @shohada_tmersad313
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌹
#كه_شد...
🌷 بعد از سلام و احوال پرسی، گفت: حاج آقا شما که روحانی هستی، من یه سئوال دارم ازتون. گفتم: در خدمتم؟ گفت: من چون مرتب جبهه بودم اندازه دو تا ماه رمضان روزه بدهکارم، اگر زد و خدا توفیق داد که تو همین عملیات شهید شدم، تکلیف این روزه ها چی میشه؟
🌷....در همان چند دقیقه حسابی شیفته اش شده بودم. بلا فاصله گفتم: اگر خدای نکرده شما شهید شدی، این دو ماه روزه ات به گردن من.
🌷مدت ها قسمت نشد ببینمش. قولی که بهش داده بودم به کلی یادم رفته بود. قبل از عملیات بدر، برایم پیغام فرستاد که: الوعده وفا. بی اختیار نگران شدم، نگران اینکه نکند در این عملیات شهید شود، که شد...
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌹
🆔 @shohada_tmersad313
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌹
#ساعات_آخر....
🌷او همیشه قبل از نماز در آینه خود را می نگریست و محاسنش را شانه می کرد این بار برای مدتی در آینه خیره شد و گفت: داداشی رفتنی شدم، یقین دارم ساعتهای آخره!! اینو که گفت پشتم تیر کشید، مطمئن بودم که این پیش بینی های محسن درست از آب در می آید.
🌷حاج احمد متوسلیان بى سيم زد و گفت: برید کمک عباس شعف، اوضاعش بی ریخته. کار آنقدر سخت شده بود که در نهایت حاج احمد مجبور شده بود محسن وزوایی علمدار رشید خود را برای حل مشکل گردان میثم که نیروهای آن از همه سو زیر آتش شدید توپخانه قرار گرفته بودند، روانه خط مقدم کند.
🌷با روشن شدن هوا، اوضاع منطقه بسیار خطرناک تر از ساعت های اولیه حمله شد؛ چرا که هواپیماهای دشمن بر فراز غرب کارون و سر پل تصرف شده توسط تیپ ٢٧ محمد رسول الله به پرواز در آمده بودند و نیروهای در حال تردد را بمباران می کردند. محسن همچنان برای رهایی گردان میثم در تلاش بود که گلوله توپی در کنار او منفجر شد....
🌷یکی از نیروهای پیام تیپ ٢٧ می گويد: از پشت بى سيم شنیدیم عباس شعف فرمانده گردان میثم می خواهد با حاج احمد صحبت کند. حاج همت گفت: احمد سرش شلوغ است کارت را به من بگو. عباس شعف گفت: نه! باید مطلب را به خود حاجی منتقل کنم. همین موقع حاج احمد گوشی بى سيم را از همت گرفت....
🌷....صدای شعف را شنیدم که می گفت: حاجی... آتیش سنگینه... آقا محسن... صدای گریه اش بلند شد و دیگر نتوانست حرف بزند دیدم توی صورت سبزه حاج احمد موجی از خون دویده است. گوشی بی سيم را توی مشت خود فشرد. چشمان حاجی به اشک نشست یک نفس عمیق کشید و زیر لب گفت: محسن، خوشا به سعادتت....!!
🌹خاطره اى به ياد علمدار رشيد اسلام شهيد محسن وزوايى
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌹
🆔 @shohada_tmersad313