🌷🌷🌷
شهيد محمد طائي در تاریخ 30/3/1333 در محلهی قلعه دختر ـ یکی از محلاّت قدیمی شهر کرمان ـ در خانهی علی و فاطمه متولّد شد.
از کودکی با نماز و قرآن و روزه آشنا شد. در پنج سالگی اذان میگفت و در همان سن برای نخستین بار، روزه گرفت.
او تحصیلاتش را در دبستان کورش و دبیرستانهای شاهپور (دکتر شریعتی) و ایرانشهر کرمان به پایان رساند. در سال 1351 دیپلم گرفت و به خدمت سربازی فراخوانده شد.
فقر مستمندان و دردِ مستضعفان محمّد را به خود مشغول کرده بود و او رسیدگی به نیازمندان را رسالت خویش میدانست.
•••▪️🕊🌷🕊▪️•••
👆👆👆
وی پس از پایان سربازی در سال 1354 به عنوان کتابدار در آموزش و پرورش کرمان استخدام شد. یک سال بعد، ساواک که به فعالیتهای مذهبی و سیاسیاش مشکوک شده بود، او را زیر نظر گرفت.
محمّد ناچار در تاریخ 15 مهر ماه 1356 برای ادامهی تحصل راهی کانادا شد، تا در محیطی آزادتر به فعالیتهای ضد رژیم استبدادی ادامه دهد.
او در کانادا عضو انجمن دانشجویان مسلمان شد و توانست نقش موثّری در شناساندن ماهیت ضد مردمی رژیم شاهنشاهی به عهده بگیرد. وی در امر چاپ، پخش و توزیع اعلامیههای حضرت امام خمینی رحمتالله علیه در کشور کانادا و امریکا مشارکت داشت و بارها توسط عوامل ساواک و پلیس آن کشورها تحت تعقیب قرار گرفت.
•••▪️🕊🌷🕊▪️•••
🌷🌷🌷
سرانجام، با پیروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن 1357 محمّد طائی به ایران بازگشت.
کمی بعد، به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و جهت تشکیل سپاه بارها به شهرهای مختلف استان سفر کرد و نهایتاً به عنوان مسئول روابط عمومی سپاه کرمان مشغول به کار شد.
ایثار، عشق، کوشش و تلاش محمّد در سپاه را هیچ یک از دوستانش فراموش نکردهاند؛ کوششی که در ترغیب به نوآفرینی و ابداع داشت؛ تلاشی که برای آگاهی بخشیدن به نسل جوان میکرد و عشقی که به قرآن و نهجالبلاغه میورزید.
محمّد طائی در تاریخ 13/9/59 در سرزمین به آشوب کشیده شدهی کردستان، با دهان روزه به دیدار معبودش شتافت.
دشمنان نخواستند تلاشی که او جهت آگاهی بخشیدن به مردم این خطّه از میهن اسلامی آغاز کرده بود، به نتیجه برسد. پیش از ظهر آن روز تیری که از اسحلهی ضد انقلاب در جادّهی مهاباد ـ بوکان شلیک شد، محمّد را به شهادت رساند.
•••▪️🕊🌷🕊▪️•••
اینجا ایران است اگر عقابی بخواهد در آسمان ایرانبه پرواز دربیاید،باید پَرهایش را به ایرانیها باج بدهد.
دقیقا مثل همین عقاب جهانی غول پیکر((((؛
#گلوبال_هاوک
🆔 @shohada_tmersad313
May 11
📰پوستری زیبا به مناسبت سالروز شهادت چمران
«میگویند تقوا از تخصص لازمتر است، آن را میپذیرم، اما میگویم: آنکس که تخصص ندارد و کاری را میپذیرد، بی تقواست.»
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران🌹
🆔 @shohada_tmersad313
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌹
#كه_شد...
🌷 بعد از سلام و احوال پرسی، گفت: حاج آقا شما که روحانی هستی، من یه سئوال دارم ازتون. گفتم: در خدمتم؟ گفت: من چون مرتب جبهه بودم اندازه دو تا ماه رمضان روزه بدهکارم، اگر زد و خدا توفیق داد که تو همین عملیات شهید شدم، تکلیف این روزه ها چی میشه؟
🌷....در همان چند دقیقه حسابی شیفته اش شده بودم. بلا فاصله گفتم: اگر خدای نکرده شما شهید شدی، این دو ماه روزه ات به گردن من.
🌷مدت ها قسمت نشد ببینمش. قولی که بهش داده بودم به کلی یادم رفته بود. قبل از عملیات بدر، برایم پیغام فرستاد که: الوعده وفا. بی اختیار نگران شدم، نگران اینکه نکند در این عملیات شهید شود، که شد...
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌹
🆔 @shohada_tmersad313
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌹
#ساعات_آخر....
🌷او همیشه قبل از نماز در آینه خود را می نگریست و محاسنش را شانه می کرد این بار برای مدتی در آینه خیره شد و گفت: داداشی رفتنی شدم، یقین دارم ساعتهای آخره!! اینو که گفت پشتم تیر کشید، مطمئن بودم که این پیش بینی های محسن درست از آب در می آید.
🌷حاج احمد متوسلیان بى سيم زد و گفت: برید کمک عباس شعف، اوضاعش بی ریخته. کار آنقدر سخت شده بود که در نهایت حاج احمد مجبور شده بود محسن وزوایی علمدار رشید خود را برای حل مشکل گردان میثم که نیروهای آن از همه سو زیر آتش شدید توپخانه قرار گرفته بودند، روانه خط مقدم کند.
🌷با روشن شدن هوا، اوضاع منطقه بسیار خطرناک تر از ساعت های اولیه حمله شد؛ چرا که هواپیماهای دشمن بر فراز غرب کارون و سر پل تصرف شده توسط تیپ ٢٧ محمد رسول الله به پرواز در آمده بودند و نیروهای در حال تردد را بمباران می کردند. محسن همچنان برای رهایی گردان میثم در تلاش بود که گلوله توپی در کنار او منفجر شد....
🌷یکی از نیروهای پیام تیپ ٢٧ می گويد: از پشت بى سيم شنیدیم عباس شعف فرمانده گردان میثم می خواهد با حاج احمد صحبت کند. حاج همت گفت: احمد سرش شلوغ است کارت را به من بگو. عباس شعف گفت: نه! باید مطلب را به خود حاجی منتقل کنم. همین موقع حاج احمد گوشی بى سيم را از همت گرفت....
🌷....صدای شعف را شنیدم که می گفت: حاجی... آتیش سنگینه... آقا محسن... صدای گریه اش بلند شد و دیگر نتوانست حرف بزند دیدم توی صورت سبزه حاج احمد موجی از خون دویده است. گوشی بی سيم را توی مشت خود فشرد. چشمان حاجی به اشک نشست یک نفس عمیق کشید و زیر لب گفت: محسن، خوشا به سعادتت....!!
🌹خاطره اى به ياد علمدار رشيد اسلام شهيد محسن وزوايى
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌹
🆔 @shohada_tmersad313
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌹
#وعده_داوزدهم_رضا....!!
🌷روزی از رضا پرسیدم: تا به حال چند بار مجروح شدی؟ تبسمی کرد و گفت: یازده بار! و اگر خدا بخواهد به نیت دوازده امام، در مرتبه دوازدهم شهید می شوم.
🌷....او همانطور که وعده داده بود، مدتی بعد در منطقه شرهانی به وسیله ترکش خمپاره راه جاودانگی را در پیش گرفت...
🌹خاطره اى به ياد شهید رضا چراغی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌹
🆔 @shohada_tmersad313
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌹
#شناسايى
🌷چند روز مانده بود تا عملیات بدر. جایی که بودیم از همه جلوتر بود. هیچ کس جلوتر از ما نبود، جز عراقی ها. توی سنگر کمین، پشت پدافند تک لول، نشسته بودم و دیده بانی می کردم. دیدم یک قایق به طرفم می آید. نشانه گرفتم و خواستم بزنم. جلوتر آمد، دیدم آقا مهدی است.
🌷....نمی دانم چه شد، زدم زیر گریه!! از قایق که پیاده شد، دیدم؛ هیچ چیزی هم راهش نیست، نه اسلحه ای، نه غذایی، نه قمقمه ای، فقط یک دوربین داشت و یک خودکار از شناسایی می آمد. پرسیدم: «چند روز جلو بودی؟» گفت: «گمونم چهار، پنج روز....»
🌹خاطره اى به ياد فرمانده مفقود الاثر شهيد مهندس مهدى باكرى
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌹
🆔 @shohada_tmersad313
#رفاقت_به_سبک_تانک♥️🌿
🌹 #مرغ_تخریب🌹
سال 1362درمهران بودیم.
دونفر از رزمندگان نجف ابادی با خود یک مرغ وخروس به جبهه آورده بودند.😂
هردو در واحد تخریب بودند.
رزمندگان وقتی به انها میرسیدندمیگفتند:حال مرغ و خروس تخریب چطوره؟؟؟
یک روز مرغ تخریب تخم گذاشت.
خبر درگردان پخش شد.
هنگام نماز مکبر برای روحیه دادن به رزمندگان پشت بلندگو گفت:
توجه توجه....
مرغ تخریب تخم کرد😂
مرغ بیچاره شده بود اسباب مزاح و شوخی رزمندگان.😅
🆔 @shohada_tmersad313
🕊🕊
🖋 #وصیت_شهید
من به آن عده مزدور جاه طلب که جز قبضه مسئولیت ها ، نه برای رضای خدا ، کاری دیگر ندارند ، شدیداً می تازم .
من از آن عده منافق که در صدد نارضایتی در بین مردمند ، برای مسخ کردن انقلاب اسلامی ، شدیداً متنفرم .
من به آن عده چهره به ظاهر سالم که کاری جز جاه طلبی ندارند ، شدیداً می تازم .
من به آن عده ی از خدا بی خبران که اسلام را برای کسب منافع دنیایی خود می خواهند ، شدیداً می تازم .
من به آن سرمایه داران خونخوار که قصدشان تکاثر ثروت می باشد ، شدیداً می تازم ...
🌹 #شهیدفیروز_سرتیب_نیا
🆔 @shohada_tmersad313
🕊
🖋 #سیره_شهدا
اوج گرمای اهواز بود ! ،
بلند شد ، دریچه ی کولر اتاقش را بست !!
گفتم ، چی شد ؟!!!
گفت ، به یاد بسیجی هایی که زیر آفتاب سوزان می جنگند .....
🌹 #شهیدحسن_باقری
📕 ستارگان خاکی ، ج22ص101
🌷
🆔 @shohada_tmersad313
🍂🕊
🔹 #شهیدزنده
حاج قاسم سلیمانی خطاب بـه رزمنـدگان:
بچه هـا اگر ڪسی
شوقِ شهادت دارد آن را فعلا
طلب نڪند.
اینجـا #سوریه جای شهادت نیست
شهـادت را در جنگ با
#اسرائیل از خــدا بخواهیــد
🌷
🆔 @shohada_tmersad313
🔹🌷🌷🔹
#مناجات_شهید
#توکل_ورضا
" ترا شکر می کنم که از پوچی ها ، ناپایداری ها ، خوشی ها و قید و بندها آزادم کردی و مرا در طوفانهای خطرناک حوادث رها ننمودی، و درغوغای حیات، در مبارزه با ظلم و کفر غرقم کردی، لذت مبارزه را به من چشاندی ، مفهوم واقعی حیات را به من فهماندی... فهمیدم که سعادت حیات در خوشی و آرامش و آسایش نیست ، بلکه در جنگ و درد و رنج و مصیبت و مبارزه با کفر و ظلم و بالاخره در شهادت است.
🌺
خدایا ترا شکر می کنم که به من نعمت " توکل " و " رضا" عطا کردی، و در سخت ترین طوفانها و خطرناکترین گردابها، آنچنان به من اطمینان و آرامش دادی که با سرنوشت و همه پستی ها و بلندیهایش آشتی کردم و به آنچه تو بر من مقدر کرده ای رضا دادم.
خدایا در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتی ، تو در کویر تنهایی، انیس شبهای تار من شدی، تو در ظلمت ناامیدی، دست مرا گرفتی و کمک کردی... که هیچ عقل و منطقی قادر به محاسبه پیش بینی نبود، تو بر دلم الهام کردی و به رضا و توکل مرا مسلح نمودی، و در میان ابرهای ابهام و در مسیری تاریک، مجهور و وحشتناک مرا هدایت کردی."
#شهیدمصطفی_چمران
#سالروزشهادت
🆔 @shohada_tmersad313
🕊🍂🕊
🖌 #سیره_شهدا
وسط شب که مصطفی برای نماز شب بیدار میشد ، همسرش طاقت نمی آورد ، می گفت:
بس است دیگر ، استراحت کن ، خسته شدی.
و مصطفی جواب میداد:
تاجر اگر از سرمايهاش خرج کند، بالأخره ورشکست میشود ، باید سود دربیاورد که زندگی اش بگذرد. ما اگر قرار باشد نماز شب نخوانیم ورشکست میشویم.
اما همسرش که خیلی شب ها از گریه های مصطفی بیدار میشد کوتاه نمی آمد ، میگفت:
اگر این ها که اینقدر از شما میترسند بفهمند اینطور گریه میکنید.
مگر شما چه معصیت دارید؟ چه گناه کردید؟ خدا همه چیز به شما داده ، همین که شب بلند شدید یک توفیق است.
آن وقت گریه مصطفی هق هق میشد، میگفت:
آیا بخاطر این توفیق که خدا داده او را شکر نکنم....
🌹 #شهیددکترمصطفی_چمران
📗 یادگاران
🆔 @shohada_tmersad313
🕊🍂 🕊
✍ #فــــرازی_ازوصیتنـــــامه
ای خدای بزرگ اکنون که به سراغ تو میآیم
از تو هیچ انتظاری ندارم...
آنچه کردم فقط به خاطر عشق به تو بوده است
🌹
🆔 @shohada_tmersad313
🔸 🍃🌸🌸🍃 🔸
🌹 شهید محمدعلی قلی زاده 🌹
در یکی از روزهایی که در منطقه عشایری دیناران مشغول تبلیغ بودیم وقرار داشتیم ساعت پنج عصر به سیاه چادرها برویم،شهید قلی زاده خطاب به بنده گفت:فلانی من بایدرأس ساعت دو بروم.گفتم:خوب صبر کن تا ماشین بیاید با ماشین برو.
اصرار کرد که باید زودتر بروم،نمی توانم منتظر ماشین بمانم.او رفت و سپس ما به اتفاق سایر دوستان با خودرو به سیاه چادرهارسیدیم.
با کمال تعجب دیدیم شهید قلی زاده با تلاش بسیار زیاد در حال چیدن گندم های یکی از عشایر است.
به او گفتم:چرا نگفتی تا با هم بیاییم؟
گفت:این بنده خدا پسر ندارد و محصولش روی زمین مانده.
گفتم کمکی به او شده باشد.
با چشم خود دیدم پیرمرد عشایر،چنان از ته دل برای شهید قلی زاده دعا کرد که واقعا به حال او غبطه خوردم.
🌹 #شهید_محمدعلی_قلیزاده 🌹
🆔 @shohada_tmersad313
🕊🍂 🍂🕊
✍ #برگی_از_خاطرات
هر کس به اتاقش میآمد از پشت میز بلند میشد و در جلو فرد مینشست و کارهایشان را انجام میداد !
یک روز از او پرسیدم که چرا پشت میز ، کارهایش را انجام نمیدهد؟
با لبخند همیشگیاش گفت ،
برادر من ! ، میز ریاست یک حال و هوای خاصی دارد که آدم را میگیرد ، پشت آن میز من رئیسم و مخاطبم ارباب رجوع هست.
من میآیم این طرف و کنار مردم مینشینم ، تا توی آن حال و هوای خاص با آنها برخورد نکنم !
این طرف میز من برادر مردم هستم و مثل یک برادر به مشکلاتشان رسیدگی میکنم....
🌹 #شهید_محمد_بروجردی
🆔 @shohada_tmersad313