🌷 #هر_روز_با_شهدا🌹
#آشپز_نصف_روزه_سپاه!!
🌷چند تا از بسیجی ها از اینکه آشپز سپاه یک سنّی است ناراحت بودند، يك بار همه را جمع کردند و گفتند: بچه ها کسی آشپزی بلد هست؟ محمد ابراهیمی دست پر موى خود را بالا آورد و گفت: ها من بلدم، به شرطی که جلالی کمک آشپز من بشه! محمد بیشتر از همه با من دوست بود و اخلاقش بیشتر با من سازگار بود.
🌷با محمد رفتیم داخل آشپزخانه، دیگ های کوچک و بزرگ روی میزها منظم چیده شده بودند. کنج آشپزخانه پر بود از کپسول های بزرگ گاز، بعضی خالی، بعضی پر. گفتم: محمد واقعاً آشپزی بلدی!؟ پوزخندی زد و گفت: ها بابا! من آشپز وزارت راه شاه بودم، تو کاریت نباشه، بسپر به من!
🌷قرار شد برای هشتاد نفر ناهار بپزیم، محمد با صدای خش دارش گفت: ممد حسین بدو برو تدارکات یک پاکت نمک بگیر. رفتم وقتی برگشتم دیدم برنج را ریخته توی قابلمه بزرگ و گذاشته روی گاز، بسته نمک ۵ کلیویی را از دست من گرفت و خالی کرد توی قابلمه! با کف گیر روحی برنج ها را به هم زد و مزه کرد....
🌷گفت: خیلی شور شده، بدو برو شکر بگیر بیار! رفتم و با یک بسته ۵ كيلويى شکر برگشتم. محمد پاکت زرد رنگ شکر را گرفت و خم کرد توی قابلمه! ناهار به همین سادگی آماده شد؛ اما ظهر هیچ کس نتوانست از آن برنج شور و شیرین بخورد. به نصف روز نکشید که من و محمد از منصب خطیر آشپزباشی سپاه هم عزل شدیم....!!
راوى: محمدحسين جلالى
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌹
🆔 @shohada_tmersad313