eitaa logo
🌷دایرةالمعارف شهدا🌷
222 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
14 فایل
⭕این کانال حاوی مطالب مربوط به شهدای انقلاب ، شهدای جنگ تحمیلی ، شهدای ترور ، شهدای محور مقاومت و شهدای مدافع حرم می باشد. شامل زندگی نامه و ابعاد شخصیتی شهدا🌷 🆔 @shohada_tmersad313 ❤زندگی زیباست اما شهادت زیباتر❤
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹خصوصیات اخلاقی اخلاق تاثیر گرفته از عموی بود.  در بسیاری از موارد از خانواده در راحاجت روا ان شاءالله3بطه با اخلاق عمویش سئوال می پرسید و قبل از اینکه به سن بلوغ برسد به نیت عمویش نماز می‌خواند. بسیار آدم با روحیه‌ای بود و حتی وقتی که مجروح شده بود روحیه خود را از دست نداد به طوریکه حتی از گذاشتن آتل بر روی دستان خود ممانعت می‌کرد. 🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹
این بیرق علمداره هنوز رو زمین نیفتاده تنها یادگار اسلحه ام بردوش... بابایی راهت ادامه دارد ... 🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹
فرازی از وصیت نامه عموی بزرگوار 🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹
همیشه توی جیبش یه داشت کار هر روزش بود ؛ بعد هر نماز باید زیارت میخوند🌹🌹 حتی اگه خسته بود حتی اگه حال نداشت و یا خوابش میومد شده بود تند میخوند ولی میخوند همیشه بهش حسودیم میشد تازه فهمیدم داستان سلام هاش به آقا امام حسین (ع) چی بود 🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹
شخصیتی آروم. ساکت و بی ادعا داشت.... کاراش رو هم همیشه به نحو احسن انجام میداد . یادم نمیره اون شبی رو که باهم بودیم همون شب سرد و طاقت فرسا.. آقا اون شب مجروح میشه با اینکه تیر خوره بود اما کماکان وقار و آرامشش مثل همیشه پابرجا بود... ما نگران حالش بودیم... بهش میگفتیم چی شد ؟ -هیچی نیست یه زخم ساده هست حاجی!!!! همش اینو میگفت.. با اینکه مورد اصابت تیر مستقیم قرار گرفته بود و شدت جراحت اونقدری بود که تیر از یه سمت وارد بدنش شده و ازسمت دیگه خارج شده بود خم به ابرو نمیاورد... تو اون شب تا آخر جنگید و عقب برنگشت..... هم رزمنده بود و هم عابد اخلاقش ما رو مجزوم خودش میکرد. خاطره ای از توسط حاج ؛همرزم 🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹
🌹 همرزم نقل می کند : شجاعت عجیبی داشت؛ نترس بودنش به ما انرژی میداد و قوت قلب خوبی بود. یادمه یه روز چندین حرکت خطرناک ازش دیدم که همه فکر کردیم شده!!! وقتی من باب دوستی بهش تذکر دادم جمله تامل برانگیزی گفت که خیلی متاثر شدم. باخنده رو به من کرد و گفت:"سه باره مجروح میشم؛ مال ما نیست" او برای ما درس بود ؛ مال او بود و مزد زحماتش ... آنها هم رفتند تا انتقام سیلی مادر را بگیرند. 🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹
بعد از ماجرای مجروحیت تازه کمی سرحال شده بود یه شب شام منزل ما بودند . با هم سر سفره نشسته بودیم و بعد از مدت ها دور هم جمع بودیم دیدم تلفنش زنگ زد ... از لشگر بود . خبر داده بودند که اون شب بچه ها داشتن اعزام میشدند به سوریه دیدم علی قند تو دلش آب شده بود عین یک گنجشکی که طاقت نشستن نداره داشت پر میکشید ...🕊 سراسیمه از سر سفره بلند شد ما همه تعجب کرده بودیم.. که تازه فهمیدم بله آقا تصمیم گرفته و میخواد خودش رو به کاروان برسونه و از غافله عقب نمونه... با رفتنش ذره ای مخالفت نکردم شام رو نصفه کاره رها کرد سریع وسیله هاش رو جمع کرد منم بردمش خونشون که یه مقدار هم اونجا وسیله داشت از اونطرف هم رسوندمش ساری ... نمیدونستم این دیدار آخر من و هست ... عمه جان حضرت زینب (سلام الله علیها) طلبیده بودش... شوق به بال و پر داده بود و همین شد که پرواز کرد... خاطره ای از 🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹
کسی بود که یک گردان رو عاشق خودش کرده بود در هر زمینه ای اعم از تاکتیک نظامی گرفته تا مدیریت و حتی زمینه درسی بر دیگران برتری داشت و صاحب سبکی برای خودش بود... به درس اهمیت زیادی میداد با اینکه در دانشگاه در مقطع لیسانس رتبه نخست را بدست آورده بود اما جبهه نبرد رو به درس ترجیح داد و داوطلبانه راهی سوریه شد... آخر هم مزد کارش رو گرفت و لباس شهادت رو به تنش کرد. 🌀راوی: خادم و مدافع حرم 🔹تاریخ شهادت : اردیبهشت ۹۵ 🔹محل شهادت: سوریه - خان طومان 🔹زادگاه: مازندران_فریدونکنار 🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹