eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽❣ ❣﷽ سر شد بہ شوق وصل تو فصل جوانیَم هرگز نمےشود ڪه از این در برانیَم یابن الحسن براے تو بیدار مےشوم اے همۂ زندگانیَم @shohada_vamahdawiat
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 - تازه این گل خوشگل هم برام بهترین هدیه است!! با گفتنِ ممنون ...کادوش رو گرفت و آروم درجعبه کوچیک رو باز کرد.... بادیدن انگشتر با نگین شرف الشمسی که روش می درخشید تشکر آمیز گفت: خیلی قشنگه خانومی...دستت دردنکنه...واقعا ممنون! خوشحال شدم که خوشش اومده -ببخش ناقابله! حاالامیشه من دستت کنم؟! دست چپش رو آورد جلو و من انگشتر رو توی انگشتش فرو کردم و جای حلقه طلایی رو که دیگه بعد از شب عقدمون توی دستش ندیدم رو با این انگشتر پر کردم ! انگشتهام رو بین انگشتهاش فرو کردم وحلقه من و انگشتر امیرعلی با صدای تیکی بهم خورد نگاه مهربونش رو از دستهامون گرفت و به چشمهام دوخت ... تاب نیاوردم نگاهش رو وقتی اینجوری خاص میشدو هزار تا جمله عاشقی رو داد میزدو من نمی دونستم چطوری باید با نگاهم جوابش رو بدم! به کیک اشاره کردم _اینم کیک تولد! خندید –مگه من بچه ام محیا جان؟! لبهام رو غنچه کردم – خودم برات پختم! -وای ممنون... پس این کیک خوردن داره! - مطمئن نیستم خوب شده باشه ... عطیه و محمد و محسن کلی اذیتم کردن گفتن اگه کیک و بخوری مسموم میشی! به لحن دلواپسم بلند بلند خندید - خیلی هم خوبه...حاالامیشه این کیک و ببریم خونه بخوریم؟! چون کلی ذوق کردم این اولین دفعه ای که یکی برام تولد میگیره و کیک میپزه خوشحال از ته دل خندیدم و بچگانه گفتم: _اگه واقعا کیک و خوردی و مسموم نشدی قول میدم هرسال برای تولدت کیک بپزم ! فقط اینکه خیلی کوچیکه! بازم خندید - عیبی نداره... حالا شما این کیک خوشگلت و بردار که تعطیل کنم بریم...! 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 اِمام زَمان میگه اَینَ عَمّار 🔥 لقمه های حرام چه کرده با ما مردم؟ 👤 استاددانشمند @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 خاطرات شهید سن شهادت: 16 سال اهل شهرستان بهبهان ⃣ کارگری 🍃تو مسیر هر روز من و حبیب الله خانه ای قرار داشت که بسیار قدیمی و درب و داغان بود. اصلا نمی شد توی آن زندگی کرد. افرادش بی سرپرست و یتیم بودند و به زور می توانستند یک غذای بخور و نمیری برای خودشان فراهم کنند. لباس هایشان هم که همه اش از رنگ و رو رفته و وصله دار بود. یک روز که منو و حبیب الله از آنجا می گذشتیم دیدیم یکی دو کارگر در آن خانه مشغول کار و بنایی هستند. حبیب الله می دانست که آن خانواده برای مرمت خانه شان اصلا پول درست حسابی ندارند. 🍃حبیب الله گفت بیا بریم کنار این کارگرها کار کنیم، تا ترمیم خونه زودتر تمام شود و پول کمتری براشون بیفتد. شروع کردیم آجرها را روی هم چیدن تا ببریم برای کارگرها. تو همین حین یکی از اعضای خانواده آمد بیرون و نهیب زد برید بیرون. ماندم حبیب الله چه جوری می خواهد جواب آن جوان را بدهد تا از کمک کردن ما نسبت به خانواده اش احساس خجالت و شرمندگی نکند. حبیب الله گفت: «من و رفیقم با هم مسابقه گذاشتیم که کداممون تو کار و بنایی از اون دیگری زرنگ تر و فرزتره. می خواهیم ببینیم کدوممون برنده میشیم.» جوان یک لحظه ماند چه بگوید. شرمنده شد. 🍃من و حبیب الله محکم چسبیدیم به کار. آن کارگرها تعجب کرده بودند چه جوری این دو تا بچه حاضر شدند بدون پول کار کنند. شش روز آنجا کار کردیم. یک روز بنا سر یک مسئله با ما لج کرد و نگذاشت آنجا کار کنیم. حبیب الله چنان ناراحت شد که نگو و نپرس. دلش شکست. رفت پیش آن جوان و شروع کرد به التماس کردن که بیا با بنا صحبت کن تا بگذارد ما اینجا کار کنیم. آن جوان مات و متحیر ماندن بود که چرا حبیب الله برای مجانی کار کردن دارد اینطور به او التماس می کند. بعد از اتمام کار هم آن جوان هیچ وقت از قصد و نیت ما در این مدت خبر نشد. 📚کتاب حبیب خدا ، صفحه 44 الی 46 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
‌♨️اضطرار برای فرج♨️ ❓❓پریشان و مضطر واقعی کیست؟ ✅در تفسیر آیه ی:"أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفاءَ الْأَرْض" (سوره نمل، آیه۶۲) (آیا بت ها بهترند) یا آن کسی که وقتی درمانده او را می خواند، اجابتش می کند و بدی و گرفتاریش را بر طرف می سازد و شما را در زمین، جانشین (گذشتگان) قرار می دهد؟ ✅امام صادق علیه السلام می فرمایند: 🔅این آیه درباره قائم از آل محمد علیهم السلام نازل شده است. 🔅 سوگند به خدا، و درمانده (واقعی) اوست. 🔅 زمانی که در مقام ابراهیم دو رکعت نماز گزارد، خدا را با تضرع می خواند، خدا او را اجابت می کند و بدی و گرفتاری او را از بین می برد و او را در زمین خلیفه قرار می دهد. 📚ترجمه منتخب الأثر، جلد۴، صفحه۱۳ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
‌♨️اضطرار فرج♨️ ◀️امام زمان(علیه السلام): اگر در شما دو صفت «وفاداری و همدلی» باشد، با عجله ظهور می کنم. ♦️غیبت امام زمان(علیه السلام) برخلاف تصور ما، خواسته ی خدا نیست، بلکه تصمیمی است که مردم ایجاد کردند و خدا به دنبال همان تصمیم که ناشی از روحیه ی مردم است، امرِ غیبت را استمرار داده است؛ و گرنه خود حضرت فرمود: اگر در شما دو صفت وفاداری (به اهل بیت علیه السلام) و همدلی (بامومنان) باشد، من با عجله ظهور می کنم. ♦️ما هنوز نسبت به صاحب و اماممان وفادار نبوده و دلتنگش نیستیم؛ غیبت، اضطرار، آوارگی و طرد شدگی او دل ما را نمی آزارد و اشکی از ما جاری نمی کند؛ برای برطرف کردن موانع ظهور حضرت، با هم همدل نیستیم. ♦️این منکری است که خود جامعه ی شیعی ایجاد کرده و باید برطرف شود. ♦️بزرگترین امر به معروف، و بزرگترین نهی از منکر، امر به برطرف کردن موانع ظهور، و نهی از ایجاد موانع ظهور است. بزرگترین و حیاتی ترین نیاز ما در بخش فوق عقلانی مان به عنوان یک انسان، ارتباط با غیب، امام زمان(علیه السلام)، ملائکة الله، صمیمیت، دوستی و محبت خداوند است. دعا برای ظهور راهی است که ما را با غیب و امام زمان مان مرتبط می سازد. ♦️چرا بزرگترین دعای شب های قدر ما «اللهم کن لولیک الحجة ابن الحسن» است؟ چرا توصیه شده که از اول تا آخر شب قدر این دعا را بخوانید؟ این که گفته می شود «قرآن نخوانید، ابوحمزه نخوانید، جوشن کبیر نخوانید؛ بلکه مهمترین دعایتان دعای فرج باشد، معنایش این نیست که دست از قرآن بردارید، بلکه منظور، توسل به قرآن ناطق و وجود مبارک امام زمان(علیه السلام) است که بدون «او»، قرآن بی ارزش می شود. @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
نما ای دیده ما را یاری امشب که محتاجم به اشک جاری امشب ببار اشک غم ای چشم گنهکار اگر با ما محبت داری امشب دوستان عزیزم خادمهای خودتون رو دعا کنید 🌹🌹🌹🌹
شبهای قدر امد وتقدیر وسرنوشت سرخوش دلی که به بنامش خطی نوشت سالی گذشت! مرکب عمرم کجارود؟ دوزخ مکان ومقصد من گشته یابهشت؟  به امید برآورده شدن حاجات التماس دعای فرج               @hedye110 🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
دلیل قرائت سوره روم و عنکبوت در شب قدر، روایتی است که از امام معصوم(ع) در فضیلت تلاوت این سوره‌ها در شب قدر نقل شده است: «... عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ: مَنْ قَرَأَ سُورَةَ الْعَنْکَبُوتِ وَ الرُّومِ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ لَیْلَةَ ثَلَاثَةٍ وَ عِشْرِینَ فَهُوَ وَ اللَّهِ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ لَا أَسْتَثْنِی فِیهِ أَبَداً وَ لَا أَخَافُ أَنْ یَکْتُبَ اللَّهُ عَلَیَّ فِی یَمِینِی إِثْماً وَ إِنَّ لِهَاتَیْنِ السُّورَتَیْنِ مِنَ اللَّهِ مَکَاناً»؛[1] ابو بصیر مى‏‌گوید: امام صادق(ع) فرمود: هر کس در شب بیست و سوم ماه رمضان سوره عنکبوت و روم را بخواند، به خدا سوگند که او از اهل بهشت خواهد بود، و من هرگز کسى را از این حکم استثنا نمى‌‏کنم و بیم آن ندارم که در این سوگند خداوند گناهى بر من بنویسد، این دو سوره نزد خدا جایگاهى عظیم دارند.   [1]. ابن بابویه، محمد بن على،‏ ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص 109، دار الشریف الرضی للنشر، قم، چاپ دوم، 1406ق دعامون کنید.....               @hedye110 🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
غفلـت از یـــار گرفتـــار شـــدن هم دارد  |  از شما دور شدن ، زار شدن هم دارد  هر که از چشم بیفتاد، محلش ندهند  |  عبد آلوده شده خوار شدن هم دارد  عیب از ماست که هر صبح نمیبینیمت  |  چشم بیمار شده تار شدن هم دارد  همه با درد به دنبال طبیبی هستیـــم  |  دوری از کوی تو بیمار شدن هم دارد  ای طبیب همه انگار دلـــــت با ما نیـست  |   بد شدن، حس دل آزار شدن هم دارد  آنقدر حرف در این سینه ی ما جمع شده  |  این همه عقده تلنبار شدن هم دارد  از کریمان، فقرا جود و کرم می خواهند  |  لطف بسیار طلبکار شدن هم دارد  نکنــــد منتــــــظر مــــردن مـــــایی آقـــا  |  این بدی مانع دیدار شدن هم دارد  ما اسیریم اسیر غم دنیا هستیــــــــــم  |  غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد   برا فرج دعا کنید امشب               @hedye110 🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
💠 دعای روز بیست و سوم ماه مبارک ۱۴۰۰ 🤲 خدایا در این ماه از گناهانم شست و شویم ده، و از عیب ها پاکم کن، و دلم را به پرهیزکاری دلها بیازمای، ای نادیده گیرنده لغزشهای اهل گناه. 💖🌹💖🌹💖🌹💖🌹💖
AUD-20210214-WA0002.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 ➡️🌷🌼💝 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ به امید روزی که ☀️ همه با این صدای مبارک 💚 از خواب غفلت بیدار می‌شویم: ألا یا اهل العالم! أنا بقیةالله💚 #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 ۷۴😍✋ عطیه با دیدن من وجعبه کیک توی دستم قیافه اش روترسیده کرد _ وای خدای مهربون کیکت روآوردی اینجا... راست بگو چی توش ریختی؟؟! اومدی همه خانواده شوهرت و باهم نابود کنی؟! هم خنده ام گرفته بود هم عصبانی شده بودم از حرفهای مسخره اش جلوی بقیه بخصوص امیرمحمدی که امشب زودتر از همه اومده بود! نفیسه خنده اش رو جمع کرد حال و روزش بعد از چهلم بهتر شده بود و از سرسنگین بودن با امیرعلی بیرون اومده بود - واقعا خودت درست کردی محیا جون؟؟! چپ چپ به عطیه نگاه کردم -آره ولی واقعا نمیدونم مزه اش چطوری شده؟؟! -من میدونم،افتضاح! دوباره همه خندیدن به حرف عطیه که عمو احمد من رو پهلو خودش نشوند - ظاهرش که میگه خیلی هم خوبه! لبخند خوشحالی روی لبم جا خوش کرد که باز عطیه گفت: خب بابا جون مثل خودشه دیگه ظاهرسازی عالی! از درون واویلا! این بار امیرعلی که تازه وارد هال شده بود به عطیه چشم غره رفت -عطیه اذیتش نکن ... اصلا به تو کیک نمیدیم! ابروهای عطیه بالا پرید - نه بابا !دیگه چی؟ امیرعلی خندید و بدجنس گفت: _کیک مال منه ...منم بهت نمیدم! خوشحال شده برای عطیه چشم و ابرو اومدم که گفت: _بهتر.. بالاخره باید یکی بیاد بالا سرتون باشه تو بیمارستان یانه؟! عمه با یک سینی چایی و کلی بشقاب کوچیک بلور بند انگشتی اومد توی هال: –اینقدر اذیت نکن عطیه... خودت از این هنرها بلد نیستی حسودیت شده!!؟ عطیه چشمهاش رو گرد کرد - نه بابا چند نفر به یک نفر ببینم امیر محمد تو که جمله ای نداری در طرفداری از زن داداشتون بفرمایین؟!؟ رو کردبه نفیسه که داشت با انگشت شکلاتهای روی کیک رو به امیرسام میداد: -خانومت که موضعش مشخصه زودتر ازهمه هم کنار کیک برا خودش و پسرش جا گرفته! همه می خندیدیم از ته دل و عطیه باصدای زنگ در بلند شدو بیرون رفت ...! عمه هول کرده بلند شد و چادر رنگیه روی پشتی رو برداشت - فکر کنم مهمونها اومدن!! پشت سر عمه عمو هم بیرون رفت و صدای احوال پرسی ها بالا گرفت.... عمه هدی، عمو مهدی،باعروس و دوماداش ... مامان بزرگ و بابابزرگ ومامان بابا ... خیلی خوب بود که شبهای عید مثل همیشه دورهم جمع میشدیم وصدای شوخی و خنده بالا میگرفت!! عمه هدی _ خوبی عمه؟!؟ لبخندی به خاطر محبت عمه هدی زدم _ممنون ...حنانه خوب بود؟! چرا امشب نیومد؟ عمه هدی –چی بگم عمه ! اونه و کتاباش و از حالا کنکور خوندنش! من که حسابی از دست عطیه شاکی بودم محکم زدم تو پهلوش و گفتم: _یاد بگیر نصف توعه از یک سال قبل برای کنکور میخونه! از درد صورتش جمع شد ولی به خاطر اینکه جلب توجه نکنه لبخند زد -الهی بشکنه دستت...کجاش نصف منه آخه؟! اصلا چرا خودت یاد نمیگیری؟ فکرکردی خیلی رشته خوبی قبول شدی؟!! -خیلی هم خوبه حسود! -وای محسن کیک محیاهنوز اینجاست خدا بخیر کنه!! با صحبت بلند محمد سکوت مطلق شدو بعضی قیافه ها متعجب و بعضی خندون... نگاه منم کیکم رو تو طاقچه نشونه رفت که یادم رفته بودببرمش آشپزخونه! امیرعلی هم مشخص بودحسابی آماده به خندست ولی به خاطر من خودش رو کنترل میکنه نخنده!! 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
2- محمّد بن سنان می‌گوید: به حضور امام کاظم(ع) رفتم، پسرش حضرت رضا(ع) در روبرویش نشسته بود، امام کاظم(ع) به من فرمود: «در این سال حادثه‌ای بروز می‌کند، نگران و پریشان مباش و بی‌تابی مکن.» محمّد بن سنان: ای آقای من! چه پیش آمدی رخ می‌دهد... آن حضرت پس از گفتاری درباره‌ی طاغوت‌ها، سخن از حضرت رضا(ع) به میان آورد، و آنگاه من از این گفتار، مضطرب گشتم؟ امام کاظم: من به سوی آن طاغوت (مهدی عباسی سوّمین خلیفه‌ی عباسی) می‌روم (یعنی مرا به اجبار نزد او می‌برند) ولی بدان که از جانب او و از جانب (خلیفه) بعد از او (هادی عباسی) به من صدمه‌ای نمی‌رسد. محمّد بن سنان: قربانت گردم، سپس چه رخ می‌دهد؟ امام کاظم: خداوند ستمگران را گمراه نماید، و آنچه بخواهد انجام می‌دهد [اشاره به مسمومیت آن حضرت توسط هارون، پنجمین خلیفه عباسی]. محمّد بن سنان: قربانت گردم، منظورتان از طرح این سخن چیست؟ فرمود: هر کس در حقّ این پسر، ستم نماید، و امامتش را رد کند؛ «کَمَن ظَلَمَ عَلِیَّ‌بنَ اَبِیطالِبٍ حَقَّهُ وَجَحَدَهُ اِمامَتَهَ بَعدَ رَسوُلِ الله: مانند کسی است که به حق امیرمؤمنان علی(ع) ظلم کرده، و امامت آن حضرت بعد از رسول خدا(ص) را انکار نموده است.» ... 🌷🌻🌷🌻🌷🌻🌷🌻🌷 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
چراغی به من قرض بده...   قلبم تاریک است، پنجره ای ندارد، نقطه های کوچک سیاهی دارد، که باید پاک شود. و دیواری که باید فرو ریزد. زمینی دارد که باید فرش بر آن پهن کنم؛ و گلدان ساده ای که باید در آن گلی بکارم، قلبم نیاز دارد که چراغی در آن روشن کنم، از چراغانی ات، چراغی به من قرض بده.       ✴️ السَّلامُ عَلَيکَ يا بَقيَّةَ اللهِ في أرضِه✴️    سلام بر تو اي باقي‌ نهاده‌ي‌ خدا در زمین @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
1_411633091.mp3
7.54M
🌴 کربلا یه چیز دیگست... @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
❤️😍❤️😍❤️😍❤️😍 ۷۵😍✋ بابابزرگ: –جریان چیه؟چی می گی بابا؟ عمه خنده اش و جمع کردو گفت: _هیچی باباجون امشب تولد امیرعلیه محیا جون براش کیک درست کرده.. با این حرف عمه سیل تبریکات امیرعلی رو نشونه رفت وتحسین ها من رو... خوشحال شده بودم که این بار محسن گفت: _ای بابا آقا امیرعلی می خوردینش دیگه فوقش میومدیم بیمارستان عیادتون حالا همه مون بدبخت میشیم...اونجوری فقط خرج یک کمپوت میفتادگردنمون! همه به قیافه زار محسن خندیدن ... مامان بابا هم میون خنده به محسن و محمد چشم غره رفتن! ولی مگه مهم بود برای این دو نفر که همونطور بیخیال نشسته بودن و انگار نه انگار! این بار عطیه دنباله حرف رو گرفت: _بفرما من خواهر شوهرشم یه چیزی میگم میگین نگو بده! اینا که دیگه داداشای خودشن! صدای خنده ها بالاتر رفته بود و من کلی حرص خوردم! مامان بزرگ پایی رو که از درد دراز کرده بود و جمع کرد - خب شماهم اتفاقا این کیک خوردن داره..! پاشو مادر محیا بروچاقوبیار برشش بدم هرکسی یه تیکه بخوره! با خجالت گفتم: _اخه خیلی کوچیکه تازه نمیدونم واقعا مزه اش خوبه یا نه؟! مامان بزرگ - خوبه مادر تو اینجوری نگو تا این فسقلی ها هم سربه سرت نزارن پاشو! با بریده شدن کیک و تقسیمش نگاهم رو به امیرعلی دوختم توی این جمع نظر اون برام مهمتر بود راجع به این کیک پر دردِسرم.. گمونم سنگینی نگاهم رو حس کرد که سربلند کردو با یک لبخند مهربون لب زد _عالی بودممنون! – خیلی خوشمزه بود محیا جون ان شاالله شیرینی عروسیتون! با این حرف زن عمو نسرین تیکه کیکی که تو دهنم گذاشته بودم پرید تو گلوم و کلی سرفه کردم! و خجالت کشیدم و نتونستم درست جواب تشکرو تعریف بقیه رو بدم... عطیه هم همون طور که با مشت محکم می کوبیدپشتم و عقده هاش رو خالی میکرد، آروم گفت: خب حالا چرا هول میکنی زن عمو نگفت شیرینی زایمانت که! هجوم خون و به صورتم حس کردم وسرفه هام بیشتر شد.خنده ریز ریز نفیسه و دختر عموی بزرگم که مثلا باهم مشغول حرف زدن بودن نشون میداد حرف عطیه رو شنیدن! با ببخشیدی رفتم توی آشپزخونه و یک لیوان آب سر کشیدم تا نفسم بالا اومد -زنده ای؟! خصمانه به عطیه ای که تو آشپزخونه سرک می کشید نگاه کردم که لبخند دندون نمایی زد - -مگه دستم بهت نرسه عطی دونه دونه اون گیساتو میکنم! زبونش رو برام درآورد – بیخود بچه پروولی خودمونیم محیا از این به بعد شبهای تولد امیرعلی سعی کن کیک سه طبقه بپزی چون تجربه امشب ثابت کرده که همه درچنین شبی میان خونه ماعید دیدنی و ما هم با مهمونهامون صددرصد میایم خونه شما... نمیشه که شب تولد داداشم نباشیم که! خندیدم -ده دقیقه جدی باش -جدی میگم هامهمونهای توی هال گفته من رو تصدیق میکنه فقط حواست باشه که دفعه بعد چون به احتمال زیاد رفتین خونه خودتون و شرتون کم شده... چپ چپ نگاهش کردم که ادامه داد -حواست باشه این جوری هول نشی چون قطعا اون موقع دعا میکنن بیان شیرینی بچه دارشدنت و بخورن! چشمهام گرد شدو دستم رفت سمت دمپاییم وپرتش کردم سمت عطیه که جاخالی دادو من دادزدم –مگه دستم بهت نرسه بی حیا! کتابم و بستم و با گریه سرم و گرفتم بین دستهام ... فردا امتحان داشتم و همه مسئله های سخت رو باهم قاطی کرده بودم! توجهی به زنگ در خونه نکردم و توی دلم خدا رو صدا زدم! -سلام عرض شد! ذوق زده روی صندلی میز تحریرم چرخیدم -امیرعلی! سلام! به کل یادم رفته بود امشب قراره بیاد اینجاچه زود هم اومده بود امشب با لبخند نگاهم می کرد و به چهار چوب در اتاق تکیه داده بود _ چیزی شده؟ سرم رو خاروندم - نه چطور مگه؟ با قدمهای کوتاه اومد سمتم - قیافه ات داد میزنه آماده گریه بودی چی شده؟ با به یادآوردن امتحانم قیافه ام درهم شدو با ناله گفتم: _فردا امتحان دارم همه مسئله هارو هم قاطی کردم! با خنده مهربونی موهایی رو که از حرص چندبار بهم ریخته بودم و میدونستم اصلا وضعیت خوبی ندارن, مرتب کردو گفت: _این که دیگه گریه نداره دخترخوب وقتی اینجوری عصبی هستی درس خوندن فایده نداره .. پاشو حاضر شو بریم بیرون یکم حال و هوات عوض بشه ... هوا بهاریه و عالی...پاشو! دمغ گفتم:آخه امتحان فردام! نزاشت ادامه بدم_پاشو بریم برگشتیم خودم کمکت می کنم! خوشحال و ذوق زده پریدم – الان آماده میشم! با خنده گونه ام رو کشید - فدات بشم که با چیزهای ساده خوشحال میشی، تا من چایی که زن دایی برام ریخته رو می خورم تو هم زود بیا!! دستم روی گونه ام رفت و ماساژش دادم و امیرعلی باخنده بیرون رفت ! ❤️😍❤️😍❤️😍❤️😍 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
vahid-shokri-ashhadona-karbala(128).mp3
4.91M
🎥 اشـهدونا ڪربلا، قبلـتونا ڪربلا 🎤 👌🏻 🌷 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
بسم الله الرحمن الرحیم الهی به امید تو ❤️🦋 دعای روز بیست و چهارم ماه مبارک رمضان بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ إنّی أسْألُکَ فیه ما یُرْضیکَ وأعوذُ بِکَ ممّا یؤذیک وأسألُکَ التّوفیقَ فیهِ لأنْ أطیعَکَ ولا أعْصیکَ یا جَوادَ السّائلین. خدایا، در این ماه آنچه تو را خشنود می کند از تو درخواست می کنم و از آنچه تو را بیازارد به تو پناه می آورم و از تو در این ماه توفیق اطاعت و ترک نافرمانی ات را خواستارم، ای بخشنده به نیازمندان 💖🌹💖🌹💖🌹💖🌹💖