eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽❣ ❣﷽ تک تک ثانیه هایی که تو را کم دارد ساعتم درد، دلم درد، جهانم درد است 💔 @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا🌻🍃 سرآغازصبحمان را با یاد و نام و امید تو میگشاییم🌻🍃 پنجره های قلبمان را عاشقانه بسویت بازمیکنیم تانسیم رحمتت به آن بوزد🌻🍃 الهی به امید تو 💚 🦋🌹💖
💌 💗 نزدیک زمان نهار بود ... کلاس نداشتم و مهمتر از همه کل روز رو داشتم به این فکر می کردم که کجاست؟ ... به صورت کاملا اتفاقی، شروع کردم به دنبالش گشتن ... زیر درخت نماز می خوند ... بعد وسایلش رو جمع کرد و ظرف غذاش رو در آورد ... . یهو چشمش افتاد به من ... مثل فنر از جاش پرید اومد سمتم ... خواستم در برم اما خیلی مسخره می شد ... داشتم رد می شدم اتفاقی دیدم اینجا نشستی ... تا اینو گفتم با خوشحالی گفت: چه اتفاق خوبی. می خواستم نهار بخورم. می خوای با هم غذا بخوریم؟ ... . ناخودآگاه و بی معطلی گفتم: نه، قراره با بچه ها، نهار بریم رستوران ... دروغ بود ... . خندید و گفت: بهتون خوش بگذره ... . اومدم فرار کنم که صدام کرد ... رفت از توی کیفش یه جبعه کوچیک درآورد ... گرفت سمتم و گفت: امیدوارم خوشت بیاد. می خواستم با هم بریم ولی ... اگر دوست داشتی دستت کن ... . جعبه رو گرفتم و سریع ازش دور شدم ... از دور یه بار دیگه ایستادم نگاهش کردم ... تنها زیر درخت ... . شاید از دید خانوادگی و ثروت ما، اون حلقه بی ارزش بود اما با یه نگاه می تونستم بگم ... امیرحسین کلی پول پاش داده بود ... شاید کل پس اندازش رو ... 🎁 🎁🎁 🎁🎁🎁 @shohada_vamahdawiat                  🏴🏴🏴🏴
. *دقت کردی❗️* *وقتے دوستت آنلاینه ولی جوابِ پیامت رو نمیده* *چقدر ناراحت می شے* ... * یعنے خدایِ همیشه* *آنلاین بهت پیام* *داده...* *نکنه آنلاین باشے و به جایِ چت با خدا چت با* *یکی دیگه رو انتخاب کنی* ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢پژاک دشمنی دیرینه 🔹شهید مدافع وطن ادهم رسته نیادر مورخ 15 شهريورماه سال 90 در پي تماس بيسيمي مبني بر درگيري پاسگاه مجاور با گروهك منافق پژاك و به شهادت رساندن يكي از همكارانش از محل پست خود به سمت محل درگيري حركت مي كند و پس از برخورد با منافقين و درگيري مسلحانه با آنها از ناحيه سر مورد اصابت گلوله تك تير انداز قرار گرفت و به درجه رفيع شهادت نايل آمد و به عرشيان پيوست. @shohada_vamahdawiat
. ♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے♥ ❣❣ ✨بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم✨ 🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛ يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِّ مُحَمَّدوَآلِهِ الطّاهِرين🕊 شبتون بخیر التماس دعای فرج 🦋🌹💖
﷽❣ ❣﷽ چه شود بیاید آن روز که به تو رسیده باشم به هوای دیدن تو ز هوا رهیده باشم همه عمر من به یاد تو گذشته نازنینا نکند که من بمیرم و تو را ندیده باشم 💔 @shohada_vamahdawiat
💌 💗 🌼 گل خریدن تقریبا کار هر روزش بود ... گاهی شکلات هم کنارش می گرفت ... بدون بهانه و مناسبت، هر چند کوچیک، برام چیزی می خرید ... زیاد دور و ورم نمیومد ... اما کم کم چشم هام توی محوطه دانشگاه دنبالش می دوید ... . رفتارها و توجه کردن هاش به من، توجه همه رو به ما جلب کرده بود ... من تنها کسی بودم که بهم نگاه می کرد ... پسری که به خنثی بودن مشهور شده بود حالا همه به شوخی رومئو صداش می کردن ... . اون روز کلاس نداشتیم ... بچه ها پیشنهاد دادن بریم استخر، سالن زیبایی و ... . همه رفتن توی رختکن اما پاهای من خشک شده بود .. برای اولین بار حس می کردم در برابر یه نفر تعهد دارم ... کیفم رو برداشتم و اومدم بیرون ... هر چقدر هم بچه ها صدام کردن، انگار کر شده بودم ... . چند ساعت توی خیابون ها بی هدف پرسه زدم ... رفتم برای خودم چند دست بلوز و شلوار نو خریدم ... عین همیشه، فقط مارکدار ... یکیش رو همون جا پوشیدم و رفتم دانشگاه ... . همون جای همیشگی نشسته بود ... تنها ... بی هوا رفتم سمتش و بلند گفتم: هنوز که نهار نخوردی؟ ... امتحانات تموم شده بود ... قرار بود بعد از تموم شدن امتحاناتم برگردم ... حلقه توی جعبه جلوی چشمم بود ... . دو ماه پیش قصد داشتم توی چنین روزی رهاش کنم و زیر قولم بزنم ... اما الان، داشتم به امیرحسین فکر می کردم ... اصلا شبیه معیارهای من نبود ... . وسایلم رو جمع کردم ... بی خبر رفتم در خونه اش و زنگ زدم ... در رو که باز کرد حسابی جا خورد ... بدون سلام و معطلی، چمدونم رو هل دادم تو و گفتم: من میگم ماه عسل کجا میریم ... . آغاز زندگی ما، با آغاز حسادت ها همراه شد ... اونهایی که حسرت رومئوی من رو داشتند ... و اونهایی که واقعا چشم شون دنبالش افتاده بود ... . مسخره کردن ها ... تیکه انداختن ها ... کم کم بین من و دوست هام فاصله می افتاد ... هر چقدر به امیرحسین نزدیک تر می شدم فاصله ام از بقیه بیشتر می شد ... . 🎁 🎁🎁 🎁🎁🎁 @shohada_vamahdawiat                  🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃دلنوشته ای زیبا . از دختر بچه کلاس پنجمی برای حاج قاسم عزیز @shohada_vamahdawiat                  🏴🏴🏴🏴
36 ـ نقشه تطميع عباس: شبِ سوم ربيع الاول، شب جمعه شب فرا مى رسد (پنج شنبه شب) ابوبكر و عُمَر با گروهى به خانه عباس مى روند، ابوبكر چنين مى گويد: "بعد از مرگ پيامبر، مردم مرا به عنوان خليفه انتخاب كردند و من هم اين مقام را قبول كردم، شنيده ام كه يك نفر مى خواهد ميان مسلمانان اختلاف بياندازد. اى عبّاس! چقدر خوب است تو هم مانند بقيّه مردم با من بيعت كنى. اگر تو اين كار را انجام دهى، من قول مى دهم كه بعد از خود، تو را به عنوان جانشين معرّفى كنم". عُمَر چنين مى گويد: "اى عبّاس، ما نمى خواهيم در ميان مسلمانان اختلاف بيفتد، ما نمى خواهيم كسى تو را به عنوان شخص تفرقه انگيز بشناسد". عبّاس چنين سخن مى گويد: "اگر مردم تو را انتخاب كردند آيا ما بنى هاشم از اين مردم نبوديم؟ آيا ما حق رأى دادن نداشتيم؟ اى ابوبكر! مگر اين خلافت ارث پدر توست كه به هر كس مى خواهى مى بخشى؟". خليفه همراه با دوستانش بدون خداحافظى از خانه بيرون مى روند. 37 ـ هجوم سوم: روز سوم ربيع الاول، جمعه عده اى از ياران واقعى على(ع) در خانه او جمع شده اند (تحصن)، سلمان، مقداد، عمّار، ابوذر، در اين ميان طلحه و زبير هم هستند. ابوبكر دستور حمله به خانه على(ع) را مى دهد. عُمَر از جاى خود برمى خيزد و همراه با گروه زيادى به سوى خانه على(ع) حركت مى كند. عُمَر با هواداران خود آمده است. درِ خانه به شدّت كوبيده مى شود. عُمَر مى گويد: "اى كسانى كه در اين خانه هستيد هر چه سريع تر بيرون بياييد، اگر اين كار را نكنيد اين خانه را آتش مى زنم". فاطمه(س) نزد كسانى كه در اين خانه هستند مى آيد و از آنان مى خواهد تا خانه را ترك كنند. مقداد، سلمان، عمّار، ابوذر و همه كسانى كه در اين خانه هستند بيرون مى روند. عُمَر مى خواهد وارد خانه شود، او مى خواهد على(ع) را به مسجد ببرد، امّا فاطمه(س) اكنون به يارى على(ع) مى آيد. اين فرياد بلند فاطمه(س) است كه در همه جا طنين انداخته است: "اى رسول خدا، ببين كه بعد از تو با ما چه مى كنند!". صداى فاطمه(س)، آن قدر مظلومانه است كه خيلى ها را به گريه مى اندازد، خيلى از مردمى كه همراه عُمَر آمده بودند برمى گردند. اكنون، فاطمه(س) از خانه بيرون مى آيد و به سوى ابوبكر مى رود. زنان بنى هاشم خبردار مى شوند و از خانه هاى خود بيرون مى آيند و به دنبال فاطمه(س)حركت مى كنند. فاطمه(س) نزد ابوبكر مى رود و به او مى گويد: "اى ابوبكر، به خدا قسم، اگر على را به حال خود رها نكنى نفرين خواهم نمود". ابوبكر، براى عُمَر پيغام مى فرستد كه هر چه زودتر على(ع) را رها كند. همه مى فهمند تا زمانى كه على(ع)، فاطمه(س)را دارد نمى شود كارى كرد. ●●●☆☆☆☆☆●●● eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59 🌷🖤🌷 👇           @hedye110
🔴یک عراقی در وصف حاج قاسم نوشته:نمیدانم درکدامیک ازاین شبهابایدتورایادکنم.روزمسلم چون توفرستاده ومیهمان مابودی یا روزحبیب،چون توبهـترین دوست بودی یاروز قـاسم چون اسمـت قاسم بودیاروز علی اکبرچون بدنت قطعه‌قطعه شد یاروزعباس چون توحامل‌پرچم بودی‌ودو دستت‌قطع شد @shohada_vamahdawiat                  🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥 چرا برخی محبین اهل بیت(ع) مقابل امام زمان(عج) می‌ایستند؟ 🔺کسانی که امام حسین(ع) رو به خاطر مظلومیت دوست دارند، وقتی ببینند امام زمان(عج) مقتدر است، دوستش ندارند! @shohada_vamahdawiat                  🏴🏴🏴🏴
🌷مهدی شناسی ۲۸۶🌷 🌹ﻭَ ﺧِﯿﺮَﺗِﻪِ🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 ☘ﺍمامان ﺧِﯿَﺮﻩ‌ﯼِ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺧﯿﺮ و ﺧﻮﺏ و ﻣﺎﻧﺪﻧﯽ است، ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺍﺳﺖ ﻣﻨﺘﺨﺐ و ﺩﺳﺘﭽﯿﻦ و ﮔﻠﭽﯿﻦ و ﺑﺮﮔﺰﯾﺪﻩ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ. ﻃﺒﯿﻌﯽ ﺍﺳﺖ. ☘ ﺩﻭ ﭼﯿﺰ ﺍﺳﺖ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﯿﺪ. ﯾﮑﯽ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ و ﯾﮑﯽ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ.ﺧﻮﺏ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯿﺪ. ﺑﺮ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺎﺱ امامانﺧﯿﺮﻩ‌ و ﻣﻨﺘﺨﺐ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ☘ ﻧﮕﻮ ﭼﺮﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﺑﻪ ﺍﯾشان ﻧﻈﺮ ﻭﯾﮋﻩ ﺩﺍﺩﻩ؟ ﭼﻮﻥ ﺳﺮ ﺗﺎ ﭘﺎ ﺧﻮﺏ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻣﯽ‌ﺭﻭﯾﺪ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻣﯿﻮﻩ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯿﺪ، ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺁﺏ ﺩﺍﺭ ﺗﺮ، ﺑﯽ ﻟﮏ ﺗﺮ و ﺳﺎﻟﻢ ﺗﺮ ﺑﺎﺷﺪ، ﻫﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺳﻮﺍ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯿﺪ.ﭘﻮﻝ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﻫﻢ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯿﺪ.ﺍمامان ﺳﻮﺍ ﺷﺪﻩ‌ﻫﺎ و ﺧﯿﺮﻩ‌ﯼ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪند. ☘ﻓﺮﻕ ﺧﺪﺍ ﺑﺎ ﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺳﻮﺍ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯿﻢ ،ﺧﺮﺝ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯿﻢ.ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍ ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ را ﺳﻮﺍ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ،ﺧﺮﺝ او ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ. ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﺷﺪ ﻣﯽ‌ﺩﻫﺪ. ☘ﻣﺜﻞ ﺯﻣﯿﻦ. ﯾﮏ ﻭﻗﺖ ﺩﺍﻧﻪ‌ﺍﯼ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺒﺰ ﮐﺮﺩﻥ،ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻧﻤﯽ‌ﮔﯿﺮﺩ، ﺑﻠﮑﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯽ‌ﺩﻫﺪ.ﺭﯾﺸﻪ، ﺳﺎﻗﻪ،ﺗﻨﻪ،ﺷﺎﺧﻪ، ﺑﺮﮒ ﻭ ﻣﯿﻮﻩ ﻣﯽ‌ﺩﻫﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ‌ ﻣﯽ‌ﺑﺮﺩ. 🦋🌻🌷🦋🌻🌷🦋🌻🌷 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
•═┄•※☘🌺☘※•┄═• 🌷 🤲همسرش می گوید: مجرد که بودم همیشه سر سجاده نماز از خدا می خواستم کسی را شریک زندگی‌ ام بکند که حضرت زهرا سلام الله علیها تأییدش کرده باشد از ته دل این را از خدا می خواستم. 💐وقتی به خواستگاری ام آمد،بهم گفت:«من همیشه از خدا می خواستم که زن آینده ام اسمش زهرا باشه،به عشق حضرت زهرا سلام الله علیها» بهم می گفت:«از خدا می خواستم هم اسمش زهرا باشه و هم سید باشه و هم مورد تأیید خود بی بی باشه» وقتی فهمید من هم همین را از خدا می خواسته ام،گل از گلش شکفت، حضرت زهرا سلام الله علیها شد پیوند دهنده قلب هایمان💞 📚برگرفته از کتاب«حجت خدا. اثر گروه شهید هادی @shohada_vamahdawiat                  🏴🏴🏴🏴
. ♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے♥ ❣❣ ✨بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم✨ 🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛ يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِّ مُحَمَّدوَآلِهِ الطّاهِرين🕊 شبتون بخیر التماس دعای فرج 🦋🌹💖
﷽❣ ❣﷽ (عج) من معمای دلم را به نگاه تو فقط حل کردم؛ تو بیا تا گره کار جهان باز شود … @shohada_vamahdawiat
💌 💗 🌼 از ایرانی های توی دانشگاه یا از قول شون زیاد شنیده بودم که امیرحسین رو مسخره می کردن و می گفتن: ماشین جنگیه ... بوی باروت میده ... توی عصر تحجر و شتر گیر کرده و ... . ولی هیچ وقت حرف هاشون واسم مهم نبود ... امیرحسین اونقدر خوب بود که می تونستم قسم بخورم فرشته ای با تجسم مردانه است ... . اما یه چیز آزارم می داد ... تنش پر از زخم بود ... بالاخره یه روز تصمیم گرفتم و ازش سوال کردم ... باورم نمی شد چند ماه با چنین مردی زندگی کرده بودم ... . توی شانزده سالگی در جنگ، اسیر میشه ... به خاطر سرسختی، خیلی جلوی بعثی ها ایستاده بود و تمام اون زخم ها جای شلاق هایی بود که با کابل زده بودنش ... جای سوختگی ... و از همه عجیب تر زمانی بود که گفت؛ به خاطر سیلی های زیاد، از یه گوش هم ناشنواست ... و من اصلا متوجه نشده بودم ... . باورم نمی شد امیرحسین آرام و مهربان من، جنگجوی سرسختی بوده که در نوجوانی این همه شکنجه شده باشه ... و تنها دردش و لحظه سخت زندگیش، آزادیش باشه ... . زمانی که بعد از حدود ده سال اسارت، برمی گرده و می بینه رهبرش دیگه زنده نیست ... دردی که تحملش از اون همه شکنجه براش سخت تر بود ... وقتی این جملات رو می گفت، آرام آرام اشک می ریخت ... و این جلوه جدیدی بود که می دیدم ... جوان محکم، آرام، با محبت و سرسختی که بی پروا با اندوه سنگینی گریه می کرد ... . اگر معنای تحجر، مردی مثل امیرحسین بود؛ من عاشق تحجر شده بودم ... عاشق بوی باروت ... 🎁 🎁🎁 🎁🎁🎁 @shohada_vamahdawiat                  🏴🏴🏴🏴
🌺ابراهيـم هميشه به دوستانش ميگفٺ: قبل از اينڪه آدم محتاج به شما رو بياندازد و دستش را دراز ڪند. شما مشڪلش را بر طرف ڪنيد. 🌺او هريڪ‌ازرفقاڪه‌گرفتارے داشت، يا هر ڪسي را حدس ميزد مشڪل مالے داشته‌باشدڪمک‌ميڪرد.آن هم‌مخفیانه قبل از اينڪه طرف مقابل حرفے بزند. بعد ميگفٺ: من فعلا احتياجے ندارم. اين را هم به‌شماقرض ميدهم.هر وقٺ‌داشتي برگردان.اين‌پول‌قرض‌الحسنه‌اسٺ.ابراهيـم هيچ حسابے روي اين پول ها‌نمیکرد 🌺.او در اين ڪمڪ ها به آبروے افراد خيلےتوجه‌ميڪرد.هميشه طوری‌برخورد ميڪرد ڪه طرف‌مقابل‌شرمنده نشود. 📚سلام‌برابراهیم،جلدیڪ ╲\╭┓ ╭❤️🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  🏴🏴🏴🏴
عمرسعد به خيمه خود باز گشته است. در حالى كه خواب به چشم او نمى آيد. وجدانش با او سخن مى گويد: "تو مى خواهى با پسر پيامبر بجنگى؟ تو آب را بر روى فرزندان زهرا(س) بسته اى؟". به راستى، عمرسعد چه كند؟ عشق حكومت رى، لحظه اى او را رها نمى كند. سرانجام فكرى به ذهن او مى رسد: "خوب است نامه اى براى ابن زياد بنويسم". او قلم و كاغذ به دست مى گيرد و چنين مى نويسد: "شكر خدا كه آتش فتنه خاموش شد. حسين به من پيشنهاد داده است تا به او اجازه دهم به سوى مدينه برگردد. خير و صلاح امّت اسلامى هم در قبول پيشنهاد اوست". عمرسعد، نامه را به پيكى مى دهد تا هر چه سريع تر آن را به كوفه برساند. امروز پنج شنبه، نهم محرّم و روز تاسوعا است. خورشيد بالا آمده است. ابن زياد در اردوگاه كوفه در خيمه فرماندهى نشسته است. امروز نيز، هزاران نفر به سوى كربلا اعزام خواهند شد. دستور او اين است كه همه مردم بايد براى جنگ بيايند و اگر مردى در كوفه بماند، گردنش زده خواهد شد. فرستاده عمرسعد نزد ابن زياد مى آيد. ــ هان، از كربلا چه خبر آورده اى؟ ــ قربانت شوم، هر خبرى كه مى خواهيد داخل اين نامه است. ابن زياد نامه را مى گيرد و آن را باز كرده و مى خواند. نامه بوى صلح و آرامش مى دهد. او به فرماندهان خود مى گويد: "اين نامه مرد دل سوزى است. پيشنهاد او را قبول مى كنم". او تصميم مى گيرد نامه اى به يزيد بنويسد و اطّلاع دهد كه امام حسين(ع) حاضر است به مدينه برگردد. ريختن خون امام حسين()براى حكومت بنى اُميّه، بسيار گران تمام خواهد شد و موج نارضايتى مردم را در پى خواهد داشت. او در همين فكرهاست كه ناگهان صدايى به گوش او مى رسد: "اى ابن زياد، مبادا اين پيشنهاد را قبول كنى!". خدايا، اين كيست كه چنين گستاخانه نظر مى دهد؟ او شمر است كه فرياد بر آورده: "تو نبايد به حسين اجازه دهى به سوى مدينه برود. اگر او از محاصره نيروهاى تو خارج شود هرگز به او دست پيدا نخواهى كرد. بترس از روزى كه شيعيان او دورش را بگيرند و آشوبى بزرگ تر بر پا كنند". ابن زياد به فكر فرو مى رود. شايد حق با شمر باشد. او با خود مى گويد: "اگر امروز، امير كوفه هستم به خاطر جنگ با حسين است. وقتى كه حسين، مسلم را به كوفه فرستاد، يزيد هم مرا امير كوفه كرد تا قيام حسين را خاموش كنم". آرى، ابن زياد مى داند كه اگر بخواهد همچنان در مقام رياست بماند، بايد مأموريّت مهمّ خود را به خوبى انجام دهد. نقشه كشتن امام حسين(ع) در مدينه، با شكست روبرو شده و طرح ترور امام در مكّه نيز، موفق نبوده است. پس حال بايد فرصت را غنيمت شمرد. اين جاست كه ابن زياد رو به شمر مى كند و مى گويد: ــ آفرين! من هم با تو موافقم. اكنون كه حسين در دام ما گرفتار شده است نبايد رهايش كنيم. ــ اى امير! آيا اجازه مى دهى تا مطلبى را به شما بگويم كه هيچ كس از آن خبرى ندارد؟ ــ چه مطلبى؟ ــ خبرى از صحراى كربلا. ــ اى شمر! خبرت را زود بگو. ــ من تعدادى جاسوس را به كربلا فرستاده ام. آنها به من خبر داده اند كه عمرسعد شب ها با حسين ارتباط دارد و آنها با يكديگر سخن مى گويند. ابن زياد از شنيدن اين خبر آشفته مى شود و مى فهمد كه چرا عمرسعد اين قدر معطّل كرده و دستور آغاز جنگ را نداده است. ابن زياد رو به شمر مى كند و مى گويد: "اى شمر! ما بايد هر چه سريع تر جنگ با حسين را آغاز كنيم. تو به كربلا برو و نامه مرا به عمرسعد برسان. اگر ديدى كه او از جنگ با حسين شانه خالى مى كند بى درنگ گردن او را بزن و خودت فرماندهى نيروها را به عهده بگير و جنگ را آغاز كن". ابن زياد دستور مى دهد نامه مأموريّت شمر نوشته شود. شمر به عنوان جانشين عمرسعد به سوى كربلا مى رود. مايلى نامه ابن زياد به عمرسعد را برايت بخوانم: "اى عمرسعد، من تو را به كربلا نفرستادم تا از حسين دفاع كنى و اين قدر وقت را تلف كنى. بدون درنگ از حسين بخواه تا با يزيد بيعت كند و اگر قبول نكرد جنگ را شروع كن و حسين را به قتل برسان. فراموش نكن كه تو بايد بدن حسين را بعد از كشته شدنش، زير سمّ اسب ها قرار بدهى زيرا او ستم كارى بيش نيست". شمر يكى از فرماندهان عالى مقام ابن زياد بود و انتظار داشت كه ابن زياد او را به عنوان فرمانده كلّ سپاه كوفه انتخاب كند. به همين دليل، از روز سوم محرّم كه عمرسعد به عنوان فرمانده كل سپاه معيّن شد، به دنبال ضربه زدن به عمرسعد بود و سرانجام هم موفق شد. اكنون او فرمان قتل عمرسعد را نيز در دست دارد و او منتظر است كه عمرسعد فقط اندكى در جنگ با امام حسين(ع) معطّل كند، آن وقت با يك ضربه شمشير گردن او را بزند و خودش فرماندهى سپاه را به عهده بگيرد. آرى! شمر هم به عشق به دست آوردن فرماندهى كلّ سپاه، ابن زياد را از اجراى نقشه صلح عمرسعد منصرف كرد. البته فكر جايزه هاى بزرگ يزيد هم در اين ميان بى تأثير نبود. شمر مى خواست به عنوان سردار بزرگ د
تا به کی از تو و از فاصله‌ها باید گفت؟ کاسه‌ی صبر سرآمد، به کجا باید گفت؟ السلام عَلَى الْقَائِمِ الْمُنْتَظَرِ وَ الْعَدْلِ الْمُشْتَهَرِ ✨اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُم✨ @shohada_vamahdawiat                  🏴🏴🏴🏴
؟؟ یعنے... وقتے گناه درِ قلبت را مےزند یاد نگاهش بیوفتے... و در رو باز نڪنے... یعنے مَحرَم اسرار قلبت آن اسرارے ڪه هیچڪس نميداند... بین خودت و خـدا و دوست شهیدت حين گشت زني در منطقه مرزي بعلت سانحه خودروي به درجه رفیع شهادت نائل گردید . @shohada_vamahdawiat