﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
روشن شود آفاق ز نور مولا
مسرور شود دل ز سرور مولا
والله نبودهست و نخواهد بودن
فرخندهتر از روز ظهور مولا
#نوای_دلتنگی💔
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
➥ @shohada_vamahdawiat
#ازجهنمتابهشت
#پارتپنجاهیکم
﷽
با مرور اون روز تنها چیز عجیب اصرار عمو به این رابطه بود شاید باید یکم برم جلوتر . درست یک ماه بعد. روزی که……
#خاطره_نوشت
با دیدن اسم آرمان رو گوشی بستنی رو از دهنم بیرون میکشم و رو به ترلان میگم: اوه. آرمانه .
ترلان_ خب جواب بده دیگه. زود باش.
دکمه قرمز رو به سبز میرسونم و جواب میدم_ جونم؟
آرمان_ سلام عشقم. خوبی؟
_ میسی نفشم. توخوفی؟
آرمان_ توخوب باشی منم خوبم جیگر . تانیا من من….
_ تو چی آرمانم؟
آرمان_ من دارم برمیگردم ترکیه .
تنها چیزی که شنیدم صدای افتادن گوشی روی زمین بود و ترلان که مدام میپرسید_ تانی چی شد؟
واقعا داشت میرفت کسی که منو عاشق خودش کرده بود ، یا شایدم عشق نبود ولی …….
.
.
تا یه هفته کارم شده بود اشک و گریه. به یاد آرمانی که برای رفتنش فقط زنگ زد از عمو خداحافظی کرد. آرمانی که بعدها فهمیدم زن داشته و ظاهرا من اسباب بازی بودم برای هوس بازی های مردونش.
.
.
یک ماه از رفتن آرمان میگذشت و من فقط شاهد حرص خوردنای عمو بودم و طعنه هاش که واقعا دل میسوزوند و اولین بار بود که ازش میشنیدم و دلیل این همه حرص خوردنش رو درک نمیکردم.
با اومدن آرمان پرونده دوستیم با سیما و دلارام بسته شد و با رفتنش با ترلان؛ که فهمیدم ادامه دوستیش با من فقط به خاطر نزدیکی به آرمان بوده و با رفتن آرمان همه طعنه و تیکه هاش رو انداخت و رفت.
و من تنها ترسم از این بود که بابا اینا بویی از قضیه ببرن. چون در کنار همه آزادی هایی که داشتم این مورد تو خونه کاملا ممنوع بود و عمو این اطمینان رو بهم داده بود که قرار نیست کسی چیزی بفهمه
به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💐☘
💐💐☘
💐💐💐☘
💐💐💐💐☘
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
جزء یازدهم.mp3
4.15M
#قرائت جزء یازدهم
#تندخوانی
#قاری_معتز_آقایی
به نیت سلامتی و تعجیل در ظهور #آخرین_منجی انسان از فقر،بیماری،جهل و بی عدالتی
و نازل شدن آرامش در قلبهایمان
@hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*مـــاجـــرای "شـــال سبـــز و شفـــای مـــادر"*
*اللهم ارزقـنـــا شفـــاعـة الشهـدا*🤲🏻🤲🏻
🥀 °🌹° 🥀°🌹 °🥀°🌹° 🥀°🌹
@hedye110
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام دوستان عزیز
هدیه امروز مون #116 صلوات هدیه به #امامموسیبنجعفر #علیهاسلام به #نیت سلامتی و ظهور امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف و حاجت روائیِ دوستانی که با ما در ذکر صلوات همنوائی میکنند🌹🌹
حدیث👇👇
موسي كاظم عليه السلام می فرمایند :
در ميزان الهي نيست عمل و چيزي، سنگين تر از ذكر #صلوات بر محمّد و اهل بيتش (صلوات الله عليهم اجمعين).
ما فِي الْميزانِ شَيْيءٌ أثْقَلُ مِنَ الصَّلاةِ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمّد.
الكافي، جلد 2، صفحه 494
❤️💐☘
1087080_221.mp3
7.82M
📖دعای افتتاح
🎤حاج مهدی سماواتی
🤲التماس دعا
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
ميترسم از آن لحظـہ کہ عمرم بہ سر آيد
مـهتـاب رُخـت بـعـد غُــروبــم بــہ در آيد
مـے تـرسـم از آن دم کـہ بيايـے و نبـاشـم
جـان از بـدنم رفتـہ و عـمـرم بـہ سـر آيد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
➥ @shohada_vamahdawiat
#ازجهنمتابهشت
#پارتپنجاهدوم
﷽
با دستام سرم رو گرفتم و هق هق گریم اوج گرفت ، کاش…..کاش….. اصلا یاداوری نمیکردم اون روزهای زجراور رو. اصلا چه ربطی به این ماجرا داشت ؟ تنها ربطش میتونست این باشه که….. که….. نکنه عمو همه اینکارارو به خاطر منافع خودش میکرده؟ نکنه آرمان برگشته باشه؟ نه نه امکان نداره. عمو منو مثله دختر خودش دوست داشت. اره واقعا دوستم داشت. آرمانم که الان نه نه عمرا عمرا نیمده.
با صدای در به خودم اومدم.
_ کیه؟
امیرعلی_ میتونم بیام تو ؟
_ اره.
با اومدن امیرعلی سریع پریدم بغلش کردم و به اشکام اجازه باریدن دادم.
امیرعلی_ به خاطر حرفای عمو انقدر به هم ریختی ؟
اون از دل من خبر نداشت و منم قصد نداشتم که خبردار بشه. پس سکوت کردم و جوابی ندادم.
.
.
.
دوباره صبح شد و غرغرای مامان برای بیدارکردن من شروع شد.
یه چشممو باز کردم و به مامان که داشت کمدمو وارسی میکرد نگاه کردم.
_ دنبال چیزی میگردی؟
مامان_ چه عجب. لباساتو کجا گذاشتی؟
_ لباسایی که برای عید گرفتم؟
مامان_ اره. پاشو پاشو دیر میشه هااااااااا .
_ کجا؟؟؟؟
مامان _ خونه خاله اینا. شبم خونه خاله مرضیه.
_ ایوووول.
سریع پاشدم . لباسامو پوشیدم و حاضرشدم.
مامان_ حانیه بدو دیرشد.
_ اومدم
همزمان با دیدن امیرعلی دم در اتاق سووووت بلندی کشیدم.
_ اوففففف. کی میره این همه راهو؟ خوشتیپ کردی خان داداش. خبریه؟
امیرعلی _ شاید….
_ جون مو؟
امیرعلی_ ها جون تو.
_ راه افتادی داداش.
مامان_ داریم میریم خاستگاری
_ چییییییییییییییییییییییییی؟
مامان_ چته تو؟
_ خیلی نامردید. بی خبر؟ اصلا من نمیام.
بابا _ اخه دخترم با خبر بودی که الان همه جا پر شده بود.
_ نمیخوااااااام. اصلا من نمیام.
امیرعلی _ پس منم نمیرم.
با تعجب برگشتم سمت امیرعلی.
بی خیال و خونسرد شونشو بالا انداخت.
_ مسخره. بریم خب
امیرعلی_ فدای ابجیم
_ حالا چه ذوقیم میکنه. من این فاطمه رو میکشم که به من نگفت
مامان _ حالا از کجا میدونی فاطمس؟
_ از رفتارای ضایع گل پسرتون .
برگشتم سمت امیرعلی دیدم کلا رفته تو زمین. داشتم میترکیدم از خنده. یعنی این حیای این دوتا منو کشته .
.
.
خاله مرضیه_ فاطمه جان چایی رو بیار مادر.
_ من برم کمک؟
خاله مرضیه_ برو خاله جون.
با خنده به امیرعلی نگاه کردم. طبق معمول سرش پایین بود.
رفتم تو آشپرخونه. قبل از هرچیزی یه دونه محکم زدم تو سر فاطمه که صداش در اومد بعد سریع دهنشو گرفتم که حیثیتم نره
_ پرووووو. دیگه من غریبه شدم . ها؟
فاطمه_ به خدا خودم امروز صبح فهمیدم.
_ اخ الهی بگردم. خودتم که غریبه ای.
بابای فاطمه_ بچه ها رفتید چایی بسازید
_ الان میایم عمو.
_ بدو بدو بریز. من رفتم بیرون
فاطمه_ مرسی که اومدی کمک.
_ خواهش
فاطمه_ روتو برم
_ برو
از آشپزخونه که اومدم بیرون با نگاه های متعجب جمع به خاطر تاخیرمون مواجه شدم که خودم پیش دستی کردم و گفتم_ الان میاد.
چند دقیقه بعد فاطمه با سینی چای اومد
شروع عاشقی هایم، سرآغاز غمی جانکاه
از آن غم تا به امروزم پر از تشویش و گریانم
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💐☘
💐💐☘
💐💐💐☘
💐💐💐💐☘
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✨حق دوباره کرمی کرد که بیدار شوم
با نگاه تو گل فاطمه هشیار شوم
✨از ازل گر دل من بر تو ارادت کردست
مادرت خواست که من بر تو گرفتار شوم
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداء_و_مهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🌺دعای روز دوازدهم (۱۲) ماه مبارک رمضان
اللَّهُمَّ زَیِّنِّى فِیهِ بِالسِّتْرِ وَ الْعَفَافِ وَ اسْتُرْنِى فِیهِ بِلِبَاسِ الْقُنُوعِ وَ الْکَفَافِ وَ احْمِلْنِى فِیهِ عَلَى الْعَدْلِ وَ الْإِنْصَافِ وَ آمِنِّى فِیهِ مِنْ کُلِّ مَا أَخَافُ بِعِصْمَتِکَ یَا عِصْمَةَ الْخَائِفِینَ.
خدایا در این روز مرا به زیور ستر وعفت نفس بیارای وبه جامه قناعت وکفاف بپوشان وبه کار عدل وانصاف بدار واز هر چه ترسانم مرا ایمن ساز به نگهبانی خود ای نگهدار وعصمت بخش خدا ترسان عالم.
#ضیافت_الله
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداء_و_مهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄
#ختم_روزانه
✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند:
در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨
📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹.
قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج)
دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷
#التماس_دعا_برای_ظهور
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
با این که نبودنت بین مشکلات بیشمار ما گُم شده است! با این که تاریخ با تمام توان، نبودنت را فریاد میزند! با این که به نبودنت عادت کرده ایم! . امّا؛ ” آید ز سفر نگارم ان شاءالله… ” ده شب، مهمان حرم سامرا شده بود. شب ها در حرم می ماند. شب آخر، شب جمعه، خیلی دعا خواند. خیلی التماس کرد. با پافشاری و اصرار، اذن دیدار خواست. بعد از نماز صبح، رفت به سرداب مقدس. هوا هنوز تاریک بود. با خودش شمع آورده بود، اما دید که صحن سردابه مقدس روشن است. خبری از چراغ نبود.
آقایی بزرگوار، نشسته بود نزدیک صفّه. جلوتر از آن آقا، ایستاد به نماز و دعا. آل یاسین و ندبه خواند. رسید به این فراز که «و عرجت بروحه إلی سمائک». شنید از آن آقا که: این جمله از ما نرسیده. بگو: «و عرجت به إلی سمائک»؛ هیچ وقت هم جلوتر از امام خودت نایست! علامه میرجهانی، ندبه خوانی اش را به آخر رساند. وقتی به سجده رفت، سوال ها سراغش آمدند: چرا سرداب، بدون هیچ چراغی، روشن بود؟! آن آقا چرا گفت این جمله از «ما» نرسیده؟ چرا فرمود: بر «امام خودت» پیشی نگیر؟ فهمید که التماس ها جواب داده. دعایش مستجاب شده بود. سر از سجده برداشت، تا دامان امامش را بگیرد. اما سرداب تاریک بود و جز او، کسی آنجا نبود. .
🦋🌹
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat