جدید رسید؛ جناب رئیس
بسیار تغییر کرد! اخلاق و رفتارش در اداره خیلی عوض شده. حتی خانم این
!آقا با حجاب به محل کار مراجعه می کند
ابراهیم را دیدم و گزارش را به دستش دادم. منتظرعکس العمل او بودم. بعد
.از خواندن گزارش گفت: خدا را شکر، بعد هم بحث را عوض کرد
.اما من هیچ شــکی نداشتم که اخلاص ابراهیم تأثیر خودش را گذاشته بود
.کلام خالصانه او آقای رئیس فدراسیون را متحول کرد
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#ربیع_الاول
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹دفاع از حرم
یعنی قرار جنگ اگر باشد
زمین کارزار ما تلاویو است،
تهران نه!
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران
#ربیع_الاول
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
5.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢نمایش اقتدار سپاه علیه تروریستهای تجزیهطلب
🔰 سپاه پاسداران فیلم و تصاویر حملات اخیر خود به مقرهای گروهکهای تروریستی تجزیه طلب کُرد را منتشر کرد.
◾️ در این تصاویر حملات موشکی و استفاده سپاه از پهپادها به نمایش گذاشته شده است.
👈 در حملات اخیر سپاه به مقرهای گروهکهای تروریستی در اقلیم کردستان عراق دهها تن از تروریستهای تجزیهطلب کشته و زخمی شدند و چندین مقر منهدم شد.
➥ @shohada_vamahdawiat
MiladPayambarVaImamSadegh1394[01].mp3
5.6M
|⇦• تویی که بهانهی تمام خلقتی ..
#سرود ویژه ولادت پیامبر رحمت و مهربانی حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه و امام صادق علیه السلام به نفس حاج میثم مطیعی •✾•
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
نوشته بود هرچقدر انقلاب پابرهنهها در سال ۵۷ با اصالت و نجیب و با مفهوم بود، انقلاب عریانها در ۱۴۰۱ بیریشه و حقیر و پست و بدون محتواست...
#ربیع_الاول
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
14000801-kermanshahi-sorood.6.mp3
2.17M
|⇦• یا رسول الله یا محمد...
#سرود ویژه ولادت پیامبر رحمت و مهربانی حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه و امام صادق علیه السلام به نفس حاج امیر کرمانشاهی •✾•
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
#ایران کوفه نیست !
اینجا ، " یکـی " نه !
" هزاران " #حاج_قاسم دارد
آری !
سر ندارد قابلِ #رهبر ،
اگر ! فرمــان دهد
#ربیع_الاول
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
﷽
#دراوجغربت🌴
#چهارمینمسابقه🌴
#برگسیدوم🌴
صبح روز عرفه است، روزى كه خدا رحمت خود را بر بندگانش نازل مى كند.
گويا كه كوفه از اين رحمت و مهربانى خدا سهمى ندارد.
همه به دنبال مسلم هستند تا جايزه بگيرند.
بلال در حياط خانه نشسته است و در فكر است كه ناگهان اين صدا به گوشش مى رسد: "اگر در خانه اى مسلم را بيابيم آن خانه را خراب خواهيم نمود و اهل آن خانه را به قتل خواهيم رساند".
آرى، مأموران ابن زياد در شهر مى چرخند و اين خبر را اعلام مى كنند.
ترسى عجيب بر بلال سايه مى افكند.
او با خود مى گويد: "مأموران، خانه هاى افراد زيادى را گشته اند و هر لحظه ممكن است، وارد خانه ما بشوند و آن موقع، ديگر سرنوشت من و مادرم چيزى جز مرگ نيست".
از طرف ديگر آن جايزه بزرگ او را وسوسه مى كند.
سرانجام او تصميم خود را مى گيرد و به سوى قصر حركت مى كند.
او به مأموران مى گويد: "خبر مهمّى دارم كه بايد به ابن زياد بگويم، من مى دانم مسلم كجاست".
ابن زياد تا از اين خبر مطّلع مى شود بسيار خوشحال شده و دستور مى دهد تا جايزه بلال را به او بدهند.
ابن زياد به ابن اَشْعث (فرمانده گارد ويژه) دستور مى دهد با مأموران زيادى به سوى خانه طَوْعه حركت كنند.
صداى شيهه اسب ها و هياهوى سربازان به گوش مى رسد.
سربازان، خانه طَوْعه را از هر جهت محاصره مى كنند; آنها درِ خانه را شكسته و وارد خانه مى شوند.
مسلم با شجاعتى تمام با آنها مى جنگد و آنان را از خانه بيرون مى كند.
براى بار دوّم، سربازان به خانه حمله مى كنند و مسلم آنها را از خانه بيرون مى كند.
آيا در اين جنگ نا برابر، مسلم ياورى هم دارد؟
اگر خوب نگاه كنى در گوشه خانه، طَوْعه را مى بينى كه دست به دعا برداشته است.
او با نگاه خود و دعايى كه بر لب دارد، قوّت قلبى براى مسلم است.
خانه طَوْعه به خاطر شرايط خاص، سنگر خوبى براى مسلم است، براى همين ابن اشعث تصميم مى گيرد، مسلم را به وسط كوچه بياورد تا بتواند از هر جهت او را مورد حمله قرار دهد.
اينجاست كه او فرياد مى زند: "اى مسلم! از خانه بيرون بيا و گر نه، ما اين خانه را آتش مى زنيم".
مسلم تصميم مى گيرد از خانه خارج شود تا مبادا به طَوْعه آسيبى برسد.
اين تصميم مسلم، آن قدر سريع است كه فرصت خداحافظى با طَوْعه را از او مى گيرد.
چرا كه اگر لحظه اى درنگ كند، آن نامردان خانه را به آتش مى كشند.
تنها فرصتى كه براى مسلم مى ماند، يك نگاه است.
اين نگاه چه نگاهى است؟
نگاه آخر، نگاه خداحافظى، نگاه تشكّر.
وقتى طَوْعه مهمانش را غريب و بى ياور مى بيند، بى اختيار اشك مى ريزد و مى گويد: "خدايا! مهمانم تنهاست، خدايا! او را يارى نما، كاش مى توانستم مهمانم را يارى كنم!".
هنگامى كه مسلم از درِ خانه خارج مى شود به مرگ، لبخند مى زند و مى گويد: "اين همان شهادتى است كه همواره آرزويش را داشتم".
<=====●●●●●=====>
#دراوجغربت
#یارورامامزمانباشیم
#چهاردهمینمسابقه
#نشرحداکثری
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
<=====●●●●●=====>
44.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢رایحه شهادت
🔹گذری بر زندگی شهدای فراجا شهیدعبدالرسول قربانی
🔹سرهنگ شهید عبدالرسول قربانی رئیس دایره جنایی آگاهی شیراز برای به دام انداختن باند مخوف اشرار گروگانگیر یک سال شبانه روز کار می کند تا اینکه در بیست و ششم اسفند ۸۸در درگیری با این گروه مخوف، پس از انهدام کلیه گروه به اصابت گلوله ای نیز به درجه رفیع شهادت نائل می گردد.
#فیلم_کوتاه
➥ @shohada_vamahdawiat
✍امام علی علی علیه السلام فرمودند:
آگاه باشید که یکی از بلا ها فقر و تنگدستی است و بدتر از آن بیماری جسم است و از آن بدتر بیماری قلب( فساد اخلاق و انحراف و عقیدتی) می باشد و بدانید بهتر ازصحت بدن قوای قلب است.
📚 البلاغه حکمت ۳۸۸
↶【به ما بپیوندید 】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
_ _ _ _ _ _ _ _ _
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
شیعه از هجرِ رُخت جامِ بلا می نوشد
خرّم آن سینه که در وصلِ شما می کوشد
بار الها ..همه یِ عمر سلامت دارش
کوثری را که از آن آبِ بقا می جوشد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_فرج_صلوات 💚
➥ @shohada_vamahdawiat
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمتبیستچهارم
﷽
بندگان خانواده من هستند پس محبوب ترین افراد نزد من کسانی هستند که«
»۱
.نسبت به آن ها مهربانتر و در رفع حوائج آن ها بیشتر کوشش کنند
.عجیب بود! جمعیت زیادی در ابتدای خیابان شهید سعیدی جمع شده بودند
با ابراهیم رفتیم جلو، پرسیدم: چی شده!؟
گفت: این پسر عقب مانده ذهنی است، هر روز اینجاست. سطل آب کثیف
!را از جوی بر می دارد و به آدم های خوش تیپ و قیافه می پاشد
مردم کم کم متفرق می شدند. مردی با کت و شلوار آراسته توسط پسرک
خیس شــده بود. مرد گفت: نمی دانم با این آدم عقب مانده چه کنم. آن آقا
!هم رفت. ما ماندیم و آن پسر
ابراهیم به پسرک گفت: چرا مردم رو خیس می کنی؟
:پســرک خندید و گفت: خوشــم می یاد. ابراهیم کمی فکر کرد و گفت
کسی به تو می گه آب بپاشی؟ پسرک گفت: اون ها پنج ریال به من می دن و
.می گن به کی آب بپاشم. بعد هم طرف دیگر خیابان را نشان داد
ســه جوان هرزه و بیکار می خندیدند. ابراهیم می خواســت به سمت آن ها
برود، اما ایستاد.کمی فکر کرد و بعد گفت: پسر، خونه شما کجاست؟
.پسر راه خانه شان را نشان داد
،ابراهیم گفت: اگه دیگه مردم رو اذیت نکنی، من روزی ده ریال بهت می دم
باشــه؟ پســرک قبول کرد. وقتی جلوی خانه آن ها رسیدیم، ابراهیم با مادر آن
.پسرک صحبت کرد. به این ترتیب مشکلی را از سر راه مردم بر طرف نمود
٭٭٭
در بازرسی تربیت بدنی مشغول بودیم. بعد از گرفتن حقوق و پایان ساعت
اداری، پرسید: موتور آوردی؟
.گفتم: آره چطور!؟ گفت: اگه کاری نداری بیا با هم بریم فروشگاه
تقریباً همه حقوقش را خرید کرد. از برنج و گوشت، تا صابون و… همه چیز
،خرید. انگار لیستی برای خرید به او داده بودند! بعد با هم رفتیم سمت مجیدیه
.وارد کوچه شدیم. ابراهیم درب خانه ای را زد
.پیرزنی که حجاب درستی نداشت دم در آمد. ابراهیم همه وسائل را تحویل داد
:یک صلیب گردن پیرزن بود. خیلی تعجب کردم! در راه برگشــت گفتم
داش ابرام این خانم ارمنی بود؟! گفت: آره چطور مگه!؟
آمــدم کنار خیابان. موتور را نگه داشــتم و با عصبانیت گفتم: بابا، این همه
!فقیر مسلمون هست، تو رفتی سراغ مسیحیا
.همینطور که پشت سرم نشسته بود گفت: مسلمون ها رو کسی هست کمک کنه
تازه، کمیته امداد هم راه افتاده، کمکشون می کنه. اما این بنده های خدا کسی رو
.ندارند. با این کار، هم مشکاتشان کم می شه، هم دلشان به امام و انقاب گرم می شه
٭٭٭
۲۶سال از شهادت ابراهیم گذشت. مطالب کتاب جمع آوری و آماده چاپ
شد. یکی از نمازگزاران مسجد مرا صدا کرد و گفت: برای مراسم یادمان آقا
:ابراهیم هر کاری داشته باشید ما در خدمتیم. با تعجب گفتم
شما شهید هادی رو می شناختید!؟ ایشون رو دیده بودید!؟
گفت: نه، من تا پارسال که مراسم یادواره برگزار شد چیزی از شهید هادی
نمی دونستم. اما آقا ابرام حق بزرگی گردن من داره
برای رفتن عجله داشتم، اما نزدیکتر آمدم. باتعجب پرسیدم: چه حقی!؟
.گفت: در مراســم پارسال جاســوئیچی عکس آقا ابراهیم را توزیع کردید
من هم گرفتم و به ســوئیچ ماشینم بستم. چند روز قبل، با خانواده از مسافرت
.برمی گشتیم. در راه جلوی یک مهمان پذیر توقف کردیم
وقتی خواســتیم سوار شویم باتعجب دیدم که ســوئیچ را داخل ماشین جا
:گذاشــتم! درها قفل بود. به خانمم گفتم:کلید یدکی رو داری؟ او هم گفت
!نه،کیفم داخل ماشینه
خیلی ناراحت شــدم. هر کاری کردم در باز نشــد. هوا خیلی ســرد بود. با
.خودم گفتم شیشه بغل را بشکنم. اما هوا سرد بود و راه طولانی
یکدفعه چشــمم به عکس آقا ابراهیم افتاد. انگار از روی جاسوئیچی به من
نگاه می کرد. من هم کمی نگاهش کردم و گفتم:آقا ابرام، من شنیدم تا زنده
بودی مشــکل مردم رو حل می کردی. شــهید هم که همیشه زنده است. بعد
.گفتم: خدایا به آبروی شهید هادی مشکلم رو حل کن
تــو همین حال یکدفعه دســتم داخل جیب کُتم رفت. دســته کلید منزل را
،برداشتم! ناخواسته یکی از کلیدها را داخل قفل دَر ماشین کردم. با یک تکان
.قفل باز شد
با خوشــحالی وارد ماشین شدیم و از خدا تشــکر کردم. بعد به عکس آقا
ابراهیم خیره شــدم وگفتم: ممنونم، انشاءالله جبران کنم. هنوز حرکت نکرده
بودم که خانمم پرسید: در ماشین با کدام کلید باز شد؟
با تعجب گفتم: راســت می گی، کدوم کلید بود!؟ پیاده شدم و یکی یکی
کلیدهــا را امتحان کردم. چند بار هم امتحــان کردم، اما هیچکدام از کلیدها
:اصلاً وارد قفل نمی شد!! همینطورکه ایستاده بودم نَفس عمیقی کشیدم. گفتم
.آقا ابرام ممنونم، تو بعد از شهادت هم دنبال حل مشکلات مردمی
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#ربیع_الاول
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat