ناله واعطشا بر جگرش می افتاد
آب میدید بیاد قمرش می افتاد
گوسفندی جلویش ذبح که میشد یاد
خنجر کند و گلوی پدرش می افتاد
#شهادت_امام_سجاد(ع)💔
#تسلیٺ_باد🏴🥀
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#آجرڪ_الله_یا_صاحب_زمان_عج
➥ @shohada_vamahdawiat
#الماس_هستی
#صفحه_نهم
ساليان سال است كه ابراهيم(ع) در حسرت داشتن فرزند است و بارها از خدا خواسته تا به او پسرى بدهد.
سرانجام خدا دعاى او را مستجاب مى كند و ابراهيم نام پسر خود را اسماعيل مى گذارد.
سال ها مى گذرد، اسماعيل بزرگ مى شود، اكنون موقع امتحان بزرگ ابراهيم(ع)است. گوش كن ابراهيم(ع) با پسرش چنين سخن مى گويد: "ما بايد به قربانگاه برويم".
اسماعيل در جواب پدر مى گويد: "اى پدر! آنچه خدا به تو فرمان داده است انجام بده".
آنان به قربانگاه مى رسند. پدر، پسر را روى زمين به سمت قبله مى خواباند، اكنون پسر چنين مى گويد: "روى مرا بپوشان و دست و پايم را ببند".
او مى خواست تا مبادا پدر نگاهش به نگاه او بيفتد و در انجام امر خدا ذرّه اى ترديد نمايد.
همه فرشتگان ايستاده اند و اين منظره را تماشا مى كنند، ابراهيم(ع) "بسم الله" مى گويد و كارد را بر گلوى پسر مى كشد; امّا كارد نمى برد، دوباره كارد را مى كشد، زير گلوى اسماعيل سرخ مى شود. ابراهيم(ع) كارد را محكم تر فشار مى دهد; امّا باز هم كارد نمى برد، او كارد را بر سنگى مى زند و سنگ مى شكند.
صدايى در آسمان طنين مى اندازد كه اى ابراهيم تو از اين امتحان سربلند بيرون آمدى. جبرئيل مى آيد، گوسفندى به همراه دارد، آن را به ابراهيم(ع) مى دهد تا قربانى كند.
و اين گونه است كه روز دهم ذى الحجّه، عيد قربان مى شود، روزى كه حاجيان به سرزمين "مِنا" مى آيند و گوسفند قربانى مى كنند.
من بايد فكر كنم و بدانم كه اسماعيلِ من چيست؟ رياست، شهرت، ثروت، آبرو، عزّت و... آيا آماده ام تا همه اين ها را در راه دوست قربانى كنم؟
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
#شناخت_علی_علیه_السلام
#وفاطمه_سلام_الله
#من_حیدریم
#کانال_شهداء_ومهدویت
#کپی_آزاد
#نشر_حداکثری
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🏴🏴🏴🏴🏴
💐معرفت مهدوی💐
❓❓چرا باید امام داشته باشیم؟
🔵به همان دلیلی که ما به پیغمبر نیاز داریم، به همان دلیل هم به امام نیاز داریم.
🔵اگر خداوند برای اشتباه فرد، عقل را قرار داده است. پس برای اشتباه جامعه هم باید امام را قرار دهد. هرنقشی كه عقل در بدن دارد، همان نقش را امام در جامعه دارد.
🔵برای جامعه یک الگو لازم است. آدم هرچه که در درون دارد، باید در بیرون هم داشته باشد. مثلاً شما از داخل تشنه میشوی. پس باید در بیرون آب باشد. از درون گرسنه میشوی. پس باید در بیرون غذا باشد. ریه داری پس باید از بیرون اکسیژن باشد. هر احساسی كه داری باید پاسخش در بیرون وجود داشته باشد.
🔵یکی از چیزهایی که انسان در درون دارد این است که انسان میل دارد كه کامل شود. همین طور که میل به آب دارد و آب در بیرون هست. میل به غذا دارد و در بیرون غذا هست. میل به کمال دارد. پس باید یک وجود کاملی هم باشد.
🔵 برای تفسیر صحیح قرآن امام میخواهیم. اگر امام نباشد آیات قرآن را هرکسی بر طبق هوا و هوس خودش تفسیر میکند. همین طور که طب، پزشک میخواهد. همین طور که کتاب، استاد میخواهد. قرآن هم امام میخواهد. امام میخواهیم برای این که دین تئوری نیست. اگر امام نباشد، میگویند: اسلام فقط حرف میزند. كسی باید امام باشد كه بتوانیم بگوییم امام است. باید ثابت کنیم که دین ما تئوری نیست. عملی است. فقط قانون نیست.قابل اجرا هم هست.
🔵برای چه امام میخواهیم؟ برای متحدکردن و وحدت به امام نیاز داریم.
اگر امام در جمهوری اسلامی نبود، هركسی اسلام را به یك سمت میکشید. امام بنیان گذار جمهوری اسلامی عامل وحدت شد. ما امام میخواهیم تا وحدت ایجاد كند و از هرج و مرج جلوگیری كند.
🔵ما برای حل مشکلات علمی به امام نیاز داریم. زمانی که علی ابن ابیطالب را بیست و پنج سال بركنار كردند، هرکجا مشكل علمی داشتند، سراغ علی(ع) میرفتند. بارها خلیفهی دوم گفت: اگر علی نبود، من هلاک شده بودم. ما برای حل مشکلات علمی امام میخواهیم. برای نجات از شر طاغوت امام میخواهیم.
🔵اینها فلسفهی امامت است. امام میخواهیم برای اینکه واسطه فیض با خدا است. «بِكُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَ بِكُمْ یَخْتِمُ»(من لایحضره الفقیه، ج2، ص615)
🔵در زیارت جامعه داریم كه خدا هر خیری را به مردم میرساند، از طریق امام میرساند. اینها بیانهای سادهای است که در عین حال سخت هم نیست. عمیق ولی ساده است.
◀️انسان الگو میخواهد.
◀️قرآن مفسر میخواهد.
◀️جامعه، عامل وحدت میخواهد.
◀️برای حل مشکلات علمی به امام نیاز داریم.
◀️طاغوتها به امتها چشم دارند.امام حافظ امت است
◀️خدا در فیض رسانی کارهایش را با واسطه انجام میدهد. امام این واسطه است.
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
#استاد_قرائتی
#ضرورت_امام
#پرسش_مهدوی
@shohada_vamahdawiat
❤️❤️❤️❤️🍃🍃🍃🍃
#ڪلام_سردار
میگفت:
باید به این بلوغ برسیم
که نباید دیده شویم!
آنکس که باید ببیند، میبیند.
🌷 #ســـردار_دلهــا
@shohada_vamahdawiat
Moaveniyaan_Aan-Emami-Ke.mp3
6.98M
⁉️تا الان چند نفر را به در خانه امام زمان آوردهایم؟
⁉️ چند نفر را عاشق امام عصر کردهایم؟
👈اگر می توانید این کار را انجام بدهید:...
#استاد_معاونیان
#یاری_امام
#مهدیاران
#غفلت_از_امام
#امام_زمان
#ما_ملت_امام_حسینیم
@shohada_vamahdawiat
🏴🏴
#حسین_جانم❤️
بیگانہ ایم با همہ، اے آشناے ما
شاید گرفٺ در حرمٺ ربّناے ما
ڪارے بڪن بہ جان عزیزٺ براے ما
ارباب پس چہ شد، سفر ڪربلاے ما
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله💚
#اللهم_ارزقنا_ڪربلا💔
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
➥ @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#زیارت سرداردلها #حاج_قاسم_سلیمانی به نیابت از اعضا مجموعه #باب_الحرم...
شام شهادت امام سجاد علیه السلام...
گلزار شهدای شهر #کرمان
@shohada_vamahdawiat
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
سلام حضرت گره گشا، مهدی جان
زندگی هایمان فقط دست و پا زدن در دریای گرفتاری هاست .
نمی دانیمدر هجوم دردها روزمان چگونه شب می شود و در محاصره ی اضطراب ها شبمان چگونه صبح می گردد .
در تلاطم نفس گیر این دنیا ، فقط قدم های شماست که آرامش را به زمین باز می گرداند ...
کاش می آمدید و نجاتمان می دادید از رنج بی امان ...
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#صبحتون_مهدوے 🌼 🍃
➥ @shohada_vamahdawiat
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
بسم الله الرحمان الرحیم💚💚
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت1
جلو در دانشگاه با بچهها در حال حرف زدن بودیم که یاد جزوه ام افتادم، رو به سارا گفتم:
– پس این جزوهام چی شد؟
سارا هینی کشیدو گفت:– دست راحیله، صبر کن الان می گم بیاره.
گوشی را از جیبش در آورد و از ما فاصله گرفت. بعد از چند دقیقه امد.– الان میاره.
نگاه دلخوری به او انداختم.–ببخشید که جزوتو بی اجازه دادم به یکی دیگه، اونوقت راحیل کیه؟
–راحیل یکی دیگه نیست،خیلی منظمه، راستش نمیشد که بهش ندم، گفت یه روزه میده، خیالت راحت حرفش حرفه، آرش باور کن جوری شد که نشد بگم جزوه مال توئه، الانم امد به روش نیاریا.
پوفی کردم و گفتم:– حالا الان کجاست؟ من می خوام برم. نگاهی به در دانشگاه
انداخت.–تودانشگاهه، عه، امدش.
مسیر نگاهش را دنبال کردم. دختری چادری که خیلی باوقارو متین به نظر می رسید، نزدیک میشد، آنقدر چهرهی جذابی داشت که نتوانستم نگاهم را از صورتش بردارم. ابروانی مشگی با چشمهایی به رنگ شب، پوست صورتش رنگ گندم بود. بینی کشیده که به نظر عمل کرده بود ولی وقتی نزدیک امددیدم این طور نیست. با روسری سرمهایی زیبایی صورتش را قاب گرفته بود. برعکس دخترهای دیگر که در دانشگاه مغنعه می پوشند، او روسری سرش بودومدل خاصی آن را بسته بود. مدل بستنش را خیلی خوشم امد.
نوع چادرش خاص بود. با لبخندی که به سارا میزد با اشاره سر سارا را صدا کرد، تا جزوه را به دستش بدهد. سارا به طرفش رفت و باهم دست دادند وخوش وبش کردند. سرش را به طرف کیفش برد که جزوه را از داخل کیف بیرون بکشد.
همان لحظه فکر شیطنت باری به سراغم امد.
نمی دانم چرا، ولی می خواستم متوجه بشود که جزوه مال من است. شاید می خواستم من را ببیند و توجهاش را به طرف خودم جلب کنم. جلو رفتم و سلام کردم. سرش رابالا آورد ونگاه گذرایی به من انداخت و زیرلبی جوابم راداد. لبخند از روی لبهایش جمع شد. قیافهی جدی تری به خودش گرفت وجزوه را مقابل سارا گرفت و تشکر کرد.
همانطور که محو صدای آرام و قشنگش شده بودم، قبل از سارا جزوه را گرفتم و گفتم:
–خواهش می کنم، بعد خنده ایی کردم و ادامه دادم:– جزوه ام شده مارکوپولو، بالاخره به دستم رسید.با چشمهای گرد شده، سارا را نگاه کرد و گفت:–منظورت از دوستت ایشون بودند؟
سارا با دست پاچگی گفت: –حالا چه فرقی داره. با دلخوری به سارا گفت:–کاش می گفتی، بعدهم برگشت به طرفم وبا حالتی شرمنده گفت:–حلال کنید من نمی دونستم...نگذاشتم حرفش راادامه دهد. فوری گفتم:–اشکالی نداره، اصلا مهم نیست.سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت. کمی بیشتر به طرف سارا متمایل شد و با او دست دادو گفت:–کلاس آخررو نمیای؟
سارا گفت:– نه، با بچه ها می خواهیم بریم بیرون.
نگاهی به من و بقیهی بچه ها انداخت وهمانطور که دستش را از دست سارا بیرون می کشید گفت:
–پس من میرم کلاس.
سرش را به طرف من برگرداند و بدون این که نگاهم کند گفت:–ممنون بابت جزوه.فوری خداحافظی کرد و رفت.بعد از رفتنش به سارا گفتم:–چرا نگفتی اونم با شما بیاد؟
سارا پوزخندی زدو گفت:–اون این جور جمع هارو نمیپسنده.اخم کردم.– کدوم جور؟
-مختلط...-یعنی چی؟-یعنی اون پسر جماعت را حساب نمی کنه، چه برسه باهاشون بیرون بره.
–سارا! این دختره تو کلاس ماست؟
–آره. با تعجب گفتم:– چرا من تا حالا متوجهاش نشدم؟ سارا همانطور که نگاهم می کرد گفت:–کلا راحیل با کسی کاری نداره، آرومه و سرش تو کار خودشه.سارا پیش بقیه رفت که گرم حرف زدن بودندو گفت:–بچه ها بریم دیگه.
نمی دانم چرا این دختر، چی بود اسمش، راحیل،
توجهم را جلب کرد. چقدر جذبه داشت، فکر کنم کمی خود شیفته هم بود. حتی در چشم هایم نگاه هم نکرد.صدای سارا در سرم اکو می شد،"او پسر جماعت را حساب نمی کند."دلم خواست رفتارش با من متفاوت باشد تابقیه بخصوص سارا شوکه بشوند...منی که همه ی دخترها دوست دارند هم کلامم شوند و تحویلم می گیرند، او حتی افتخار ندادکه نگاهم کند...
سارا با تکان دادن دستش مقابل چشم هایم، گفت:– کجایی آرش؟ تو نمیای؟– گفتم که نه، کار دارم باید برم.-باشه پس خداحافظ ما رفتیم.
از بقیه ی بچه ها هم خداحافظی کردم و به طرف خانه راه افتادم...
✍#به_قلم_لیلا_فتحی_پور
#ادامهدارد...
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
#شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مناجات شهید مغنیه با امام عصر(عج) و آرزوی شهادت💔
@shohada_vamahdawiat
من از تـ💔ـو ...
غیر تـ❤️ـو را ،
آرزو نخواهم کرد
تـ❤️ـو در کنار منی ...
جستجو نخواهم کرد
سلام زیبـ❤️ـاترین آرزو ...
#سلام
#شعر_مهدوی
#امام_زمان
@shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#خطبه_غدیر
#صفحه_چهل_دوم
امیرالمومنین علی علیه السلام
مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّ الله عَزَّوَجَلَّ لَمْ يَكُنْ لِيَذَرَكُمْ عَلي ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتّي يَميزَالْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ، وَ ما كانَ الله لِيُطْلِعَكُمْ عَلَي الْغَيْبِ. مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّهُ ما مِنْ قَرْيَةٍ إِلاّ وَالله مُهْلِكُها بِتَكْذيبِها قَبْلَ يَوْمِ الْقِيامَةِ
هان مردمان! هر آينه خداوند عزوجل شما را به حالتان رها نخواهد كرد تا ناپاك را ازپاك جدا كند. و خداوند نمي خواهد شما را بر غيب آگاه گرداند. (اشاره به آيه ي 179 / آل عمران است.) هان مردمان! هيچ سرزميني نيست مگر اين كه خداوند به خاطر تكذيب اهل آن [حق را] ، آنان را پيش از روز رستاخيز نابود خواهد فرمود
منابع:
1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694
2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461
3. مصباح كفعمي ص695
4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112
وَ مُمَلِّكُهَا الْإِمامَ الْمَهْدِي وَالله مُصَدِّقٌ وَعْدَهُ. مَعاشِرَالنّاسِ، قَدْ ضَلَّ قَبْلَكُمْ أَكْثَرُالْأَوَّلينَ، وَالله لَقَدْ أَهْلَكَ الْأَوَّلينَ، وَهُوَ مُهْلِكُ الْآخِرينَ.
و به امام مهدي خواهد سپرد. و هر آينه خداوند وعده ي خود را انجام خواهد داد. هان مردمان! پيش از شما، شمار فزوني از گذشتگان گمراه شدند و خداوند آنان را نابود كرد. و همو نابودكننده ي آيندگان است.
منابع:
1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694
2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461
3. مصباح كفعمي ص695
4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
🌹 #همه_جا
🌹 #جارمیزنم
🌹 #فقط_حیدر
🌹 #امیرالمومنین
🌹 #مولام
🌹 #علیست
🎁 #مسابقه_ویژه_غدیر
🎁🎁🎁🎁
@hedye110
⭕️ کارکردهای علائم ظهور
🔹 علائم و نشانه های ظهور دو کارکرد مهم دارند.
اول: زمانی که مردم دچار غفلت شده باشند و از امر ظهور راحت گذشته باشند.
دوم: زمانی که مردم در فضای شُبَهات وارد شده باشند و دچار سردرگمی و شک شده باشند، نشانه های ظهور کمک می کند تا مسیر درست را پیدا کرده و هدایت شوند.
🔸 مثلا پیامبر از عمّار به عنوان علامت جبهه حق یاد کرد و فرمود: بدانید گروهی که عمار را می کُشند، جبهه باطل است و به مسلمانان فهماند که هرگاه در فضای فتنه، از شناخت حق و باطل ناتوان شدند، با توجه به این علامت، حق و ناحق را بشناسند.
🔺 پس نباید منتظر بود تا سفیانی، یمانی، و... دیگر نشانه ها ظاهر بشوند و بعد شروع به کار برای ظهور کنیم. وظیفه منتظر حرکت است نه انتظار برای وقوع نشانه ها.
✅ علائم در وقت خود ظاهر میشوند. وظیفه ما ایجاد شرایط و بستر ظهور است.
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
➥ @shohada_vamahdawiat
💠مرگ خوب / مرگ بد💠
🔵 #محمّد_بن_مُنكدِر که صوفی مسلک بود، امام باقر ع را دید که در هوای گرم به سوی #نخلستان ميرود.
🔵پيش آمد و گفت: در اين هوای گرم، طلب دنيا #سزاوار نيست!
🔵اگر در اينحال #مرگت فرا رسد در پيشگاه پروردگار چه خواهی گفت؟
🔵#حضرت گفتند: اگر مرگم در اينحال برسد، در راه انجام وظيفه و #كسب_مال حلال برای خود و #عيال و حفظ آبرو و زندگيِ #كفاف بوده است و در پيشگاه خداوند #مأجور خواهم بود.
من از #مرگ بيم دارم در صورتيكه در حال #معصيتی از معاصی خدا بمیرم.
📕اعلام الوری ص 263
@shohada_vamahdawiat
هدایت شده از 🌷دلنوشته و حدیث🌷
دوستان عزیزم سلام وقت بخیر
خوشحال میشیم از نقطه نظر ها تون راجع به کانال هامون بدونیم.........
مثل همیشه نظراتتون برای ما راه گشاست🌹🌹🌹🌹
@hedye110
@delneveshte_hadis110
@shohada_vamahdawiat
ارتباط با ما👇👇👇
@Yare_mahdii313
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
هزاران جان عاشق،
هزاران قلب مشتاق،
هزاران چشم امید،
هزاران دست دعا،
هزاران بغض در گلو مانده،
هزاران روح حسرت زده ...
تمامی عالم ، در انتظار توست ...
در انتظار روز سپیدی که
طنین قدمهای مقدست،
در گوش آسمان بپیچد
و نوای دلنشینت، جهان را پر کند
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#صبحتون_مهدوے 🌼 🍃
➥ @shohada_vamahdawiat
#الماس_هستی
#صفحه_دهم
اگر آن روز اسماعيل(ع) قربانى مى شد، از او هيچ نسلى باقى نمى ماند، پيامبر و حضرت على(ع) و همه امامان ما از نسل اسماعيل(ع) مى باشند، آرى، اگر او در آن روز قربانى مى شد، ديگر پيامبر و اهل بيت(عليهم السلام) به دنيا نمى آمدند.
عيد قربان عيد بزرگى است، روزى كه همه مسلمانان جشنى بزرگ مى گيرند و خدا را شكر مى كنند.
هنوز من در سرزمين "مِنا" هستم، بعد از قربانى كردن، سر خود را تراشيده ام و از لباس احرام بيرون آمده ام، شب يازدهم ذى الحجّه نيز در اين سرزمين ماندم، روز يازدهم به سه شيطان بزرگ سنگ زدم. اكنون ساعت 10 صبح روز دوازدهم است، مى خواهم به سوى شياطين بروم و آخرين سنگ هاى خود را بزنم. پس از آن مى توانم به شهر مكّه باز گردم، با انجام اين كار ديگر اعمال سرزمين "مِنا" تمام مى شود.
تو نگاهى به من مى كنى و مى خواهى براى تو از راز اين كار بگويم، دوست دارى بدانى كه چرا بايد به اين سه شيطان سنگ زد.
بايد بار ديگر از ابراهيم(ع) برايت سخن بگويم، خدا به ابراهيم(ع) دستور داد تا اسماعيل(ع) را به اين سرزمين بياورد و در راه او قربانى كند . وقتى ابراهيم(ع)همراه اسماعيل به اين سرزمين آمد ، شيطان سر راهشان آمد و او را اين گونه وسوسه كرد : "تو چقدر بى رحمى ! آيا مى خواهى با دست خود فرزندت را سر ببرى ؟" .
جبرئيل به كمك ابراهيم(ع) آمد و دستور داد كه شيطان را با سنگ بزند . ابراهيم(ع) سنگى برداشت و به سوى شيطان پرتاب كرد .
او با زبان دل اين گونه با شيطان سخن مى گفت : "تو مى خواهى مرا وسوسه كنى تا دستور خداى خويش را انجام ندهم ! من ، خود ، فرزند و هر چه دارم را فداى خدا مى كنم" .
از آن روز است كه حاجى به همان جايى سنگ مى زند كه ابراهيم(ع) به شيطان سنگ زده است .
شيطان در آن مكان به زمين فرو رفت و ابراهيم(ع) به راه خود ادامه داد، بار ديگر شيطان آمد و ابراهيم به او سنگ زد، بار سوم هم شيطان آمد و ابراهيم(ع) باز هم به او سنگ زد. اكنون همان مكانى كه شيطان به دل زمين فرو رفت، جايگاهى شده است براى سنگ زدن به شيطان! آرى، حاجى با اين كار خود ، به تمام وسوسه هاى شيطان ، سنگ مى زند .
💐💐💐💐💐💐💐
#شناخت_علی_علیه_السلام
#وفاطمه_سلام_الله
#من_حیدریم
#کانال_شهداء_ومهدویت
#کپی_آزاد
#نشر_حداکثری
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
ای شهيد!
مگر چه می بينی كه اين
چنينشاد و مسروری؟ 🌻
لبخند بزن دلاور..
لبخند بزن بر آنچه به آن
دست يافته ای لبخند بزن☺️
كه آنچه وعده الهی بود، به
حقيقت پيوسته است..
لبخند بزن به فرشتگان مقربی
كه به استقبالت آمده اند..🍀
به همرزمان #شهيدت..
به امام شهدا ..
لبخند بزن به ما كه چشم
به #شفاعت تو دوخته ايم..🤲🌺
#ما_ملت_امام_حسینیم
╲\╭┓
╭❤️🇮🇷💚 @shohada_vamahdawiat
┗╯\╲
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت2
بایدبرای خانه، خرید می کردم مادر برای شام، برادرم و همسرش را دعوت کرده بود. کلی هم خرید برایم اس ام اس داده بود، تا انجام بدهم. ماشین را جلوی تره بار پارک کردم. گوشیام را از جیبم درآوردم و پیام مادر را خواندم و یکی یکی خریدها را انجام دادم.
بعد همه را داخل ماشین گذاشتم و راه افتادم. با صدای گوشیام از روی صندلی برداشتمش و جواب دادم.ــ جانم مامان.ــ نون هم گرفتی آرش؟–آره گرفتم، تا یه ربع دیگه می رسم.
مادر همیشه می گوید تو دست راست من هستی. بیشتر خریدهایش و کارهای بیرون را من برایش انجام می دهم.بعد از فوت پدرم در این سه سال سعی کردم، همیشه کمک حال مادرم باشم.بارها بیرون رفتن با دوست هایم یا حتی کارهای خودم را تعطیل کردم تا در خدمت مادرم باشم. چون اولین اولویت زندگیم است. به خانه رسیدم و خریدها را تحویل مادر دادم. او هم با لبخند یک چایی روی میزگذاشت و گفت:–بخور گرم شی.پالتوام را از تنم درآوردم و روی مبل انداختم و فنجان را برداشتم و گفتم:
–مامان اگه با من کاری نداری برم یه کم درس بخونم.– برو پسرم دستت درد نکنه.
چایی را خوردم و به اتاقم رفتم. لباس هایم را عوض کردم و لباس راحتی پوشیدم.
جزوهام راباز کردم و از آخر شروع به خواندن کردم. دو درس آخر زیر بعضی ازمطالب با مداد سیاه، خط کشیده شده بود. بعضی ازقسمتها هم علامت ستاره یاپرانتزگذاشته شده بود. البته کم رنگ، کنجکاو شدم، بقیه درس هارا هم مرور کردم خبری نبود فقط همین دو درس علامت گذاری شده بود.
برایم سوال ایجاد شد، البته مسئله ی مهمی نبود ولی می خواستم بدانم کار سارا بوده یا رفیقش.
نمی دانم چرا، ولی گوشی را برداشتم و شماره ی سارا را گرفتم.
ــ بله آرش.
ــ سلام کردن بلد نیستی؟ــ خب سلام، خوبی؟ــ سلام، ممنون، سارا یه سوال، تو با مداد رو جزوهام علامت زدی؟ــ علامت؟ نه چه علامتی؟
–یکی با مداد روی جزهام بعضی مطالبش رو علامت و پرانتز و از این جور چیزا گذاشته، انگار مطالب مهم تر رو...از صدای سارا تعجب مشخص بود که گفت:
– نه من نذاشتم، شاید کار راحیله، حالا مگه مهمه؟مهمها رو برات مشخص کرده راحت تر بخونی دیگه.
پوفی کردم و گفتم:–دفعه ی دیگه خواستی جزوهام رو به این و اون بدی لطفا بگو خط خطیش نکنن.ــ آرش!تو چته، حساس شدیا!
بی مقدمه خداحافظی کردم.
سارا راست می گفت اصلا این علامت ها برایم مهم نبود، فقط می خواستم بدانم اگر کار راحیله، جوری از این که این کاررا انجام داده خجالتش بدهم، تا کمی از آن خود شیفتگی اش پایین بیاد.
***
وارد کلاس که شدم چشم چرخاندم تا راحیل را پیدا کنم، دیدم انتهای کلاس با دوتا از دخترها خیلی آرام مشغول حرف زدن است.
آهان پس همیشه انتهای کلاس می نشیند و آرام حرف میزند، من چون همیشه ردیف جلو مینشستم و با بچه هامدام در حال شوخی و مسخره بازی بودیم هیچ وقت متوجه اش نمی شدم.
امروز رنگ روسریاش فرق داشت، روشن تر بود با گل های ریز رنگی، خیلی به صورتش می آمد.
انگار نگاهم را روی خودش حس کرد. برگشت نگاهی کرد و با دیدنم سرش را پایین انداخت و قیافه ی جدی به خودش گرفت.
"این چرا اینجوریه؟جوری برخورد می کنه که آدم دیگر جرات نمی کنه طرفش بره."
✍ #به_قلم_لیلا_فتحی_پور
#ادامهدارد...
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
#شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59