🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت21
با صدای زنگ گوشی ام از توی کیفم بیرون کشیدمش، سوگند بود.ــ سلام
ــ سلام خوبی؟ هیچ معلوم هست کجایی؟
ــ چه عجب یادت افتاد یه زنگی بزنی رفیق شفیق.ـوای ببخشید باور کن همش یادت بودم ولی وقت نشد. الان کجایی؟ امروز میای دانشگاه؟ــ آره، تو راهم.ــ این پسره من رو کچل کرد اینقدر سراغت رو گرفت. خودت رو برسون الان استاد میادا.ــ نزدیکم، دیشب دیروقت خوابیدم، صبح خواب موندم.ــ زود بیا تعریف کن ببینم چه خبر بوده.بعداز خداحافظی، فکر آرش واین که بارهاسراغم راازسوگندگرفته است تپش قلبم رازیادکرد.(یعنی خاااک همه ی عالم برسرت راحیل که آنقدربی جنبه هستی که حتی حرف زدن درموردش هم حالت را خراب می کند. یک عمر منم منم کردی حالا که نوبتت خوب خودت را نشان می دهی. روزه که چیزی نیست تو رو باید حلق آویز کرد.)با استاد با هم رسیدیم، شانس آوردم که بعدش نرسیدم.رفتم طرف صندلی ام وخواستم سرجایم بنشینم، ولی چشمهایم را نمی توانستم کنترل کنم، دودو زدنشان در لحظه به استرس انداختم، چند روز ندیده بودمش و بد جور دلتنگ بودم، به خودم نهیب زدم.(یادت باشه چرا روزه ایی راحیل.) سرم را پایین انداختم و چشمهایم را بستم و سر جایم نشستم.از همان اول نگاه سنگینش را احساس کردم و تمام سعی من در بی تفاوت نشان دادن خودم بود و این درآن لحظه سخت ترین کار دنیا بود.بعد از کلاس با سوگند به محوطه ی دانشگاه رفتیم و ماجرای نیامدنم را برایش توضیح دادم.در بوفه ی دانشگاه چای و نسکافه می فروختند و کنار بوفه چند تا میزو صندلی چیده بودند.سوگند به یکی از میزها اشاره کردو گفت –توبشین من برم دوتا چایی بگیرم بیارم.ــ اولا که من چایی خور نیستم. دوما روزه ام.ــ عه، قبول باشه، پس یدونه می گیرم.او چاییش را می خورد و من هم از محبت های اخیر آقای معصومی برایش می گفتم و این که جدیدا زیاد باهم، هم کلام می شویم وازاین که اینقدرتحویلم می گیرد حس خوبی دارم. مثل شاگردی که موردتوجه استادش قرارگرفته.سوگند با دستهایش دور لیوان حصاری درست کردو گفت:–نکنه آقای معصومی بهت علاقه پیدا کرده راحیل، ولی نمی تونه بهت بگه به خاطر شرایطش.ابروهام روبالا دادم وگفتم:
–شایدم این روزهای آخر رو می خواد مهربون باشه.سارا با لبخند به ما نزدیک شدو گفت:
–سوگند تنها تنها؟سوگند آخرین جرعه ی چاییش را هم سر کشید ورو به سارا گفت:–می خوری برات بگیرم؟ــ پس راحیل چی؟ــ روزس؟
ــ ای بابا توام که همش روزه ایی ها چه خبره؟
لبخندی زدم و گفتم:–تف به ریا در ماه دو سه روز که همش نیست.ــ چه کاریه خودت رو عذاب می دی؟خندیدم و گفتم:–عذاب نیست، بعد چشمکی زدم و گفتم:–یه لذت محوی داره.
دستهایش رابالا برد و رو به آسمان گفت:
–خدایا از این لذت محوها به ما هم اعطا کن، حداقل بفهمیم اینا چی می گن.سه تایی زدیم زیر خنده.درحال خنده بودم که چشمم به آرش افتاد. با دوستش و بهارنشسته بودند سر میز روبه رویی ما، و آرش زل زده بود به من، نگاههایمان به هم گره خورد و این چشم های من به هیچ صراطی مستقیم نبودند.مجبور شدم بلند شوم.
سارا با تعجب گفت کجا؟– می رم دفتر آموزش کار دارم بعدشم کلاس دارم. فعلا.هنوز به سالن نرسیده بودم که با صدایش برگشتم.–خانم رحمانی... می خواستم باهاتون صحبت کنم.
چقدر جذاب تر شده بود توی آن پلیور و شلوار سفید.نگاهش را سر دادروی زمین و گفت:–اگه میشه امروز بعد از دانشگاه بریم کافی شاپ نزدیک دانشگاه...حرفش را قطع کردم و با صدای لرزانی که نتیجه ی تپش تند قلبم بودگفتم:
–نه من کار دارم باید برم.ــ خب پس، لطفا فردا بریم.ــ گفتم نه لطفا اصرار نکنید.ــ با تعجب نگاهم کردو گفت: –چرا؟ــ چون از نظر من کافی شاپ رفتن با همکلاسی کار درستی نیست.اگه حرفی دارید لطفا همین جا بگید.چینی به پیشانیش انداخت و گفت:–خب اگر آدم بخواد با یه دختر بیشتر آشنا بشه برای...یه کم مِن و مِن کردوادامه داد:–برای ازدواج، از نظر شما کجا باید حرف بزنن؟یک لحظه با چشم های از حدقه در آمده نگاهش کردم و بعد با خجالت و جراتی که نمی دانم چطور جمع شد سر زبانم، گفتم؟
–خب احتمالا اون دختر خانواده داره باید ...
توی حرفم پرید و گفت:–خب اگه اول بخواد خیالش از طرف دختر راحت باشه چی؟
ــ هول کردم، دستم می لرزید، حتما سرمای هوا هم تشدیدش کرده بود.چشم هایم راپایین انداختم و گفتم:–خب اول باید قصدش رو، دلیل کارش رو، به اون بگه. در ضمن این حرف زدن ها با دو، سه جلسه نتیجه گیری میشه، نیازی به...
دوباره حرفم را قطع کرد.–پس لطفا چند جلسه می خوام باهاتون حرف بزنم.سرخ شدم، (یعنی الان از من خواستگاری کرد؟)دیگر نتوانستم بایستم. سرم را پایین انداختم و به طرف سالن راه افتادم. اوهم همانجا خشکش زده بود.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f5
#یا_صاحب_الزمان_عج❤️
دیده بی آب اصلا کور باشد بهتر است
این دل بی عاطفه در گور باشد بهتر است
من خجالت می کشم پیشت بیایم خوب من
سجده بر پای تو دورادور باشد بهتر است
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_فرج_صلوات💚
➥ @shohada_vamahdawiat
💦شهید مصطفی صدرزاده هنگام دفن پیکرش نشانیای به همسرش داد
🌱همیشه به من میگفت که او را از زیر قرآن رد کنم. تصمیم گرفتم هنگام دفن برای آخرین بار او را از زیر قرآن رد کنم.
🌸وقتی تربت امام حسین «علیه السلام» را در قبر گذاشتند و پرچم گنبد حضرت را روی مصطفی انداختند، قرآنم را درآوردم و به عموی مصطفی که داخل قبر بود دادم. گفتم که این قرآن را روی صورت مصطفی بگذارند و بردارند.
🌼به محض اینکه قرآن را روی صورت مصطفی گذاشتند، شاید به اندازه دو یا سه دقیقه نشده بود که دهان و چشم مصطفی بسته شد.
🌹همان جا گفتم: «میخواستی در آخرین لحظه، «عند ربهم یرزقون» بودنت را نشانم دهی و بگویی که شهدا زنده هستند؟ همه اینها را میدانم. من با تو زندگی میکنم مصطفی».
منبع: تسنیم
#شهید_صدر_زاده ( از عاشقان شهید ابرهیم هادی بودند)
#صلواتی_نثار_روح_این_شهید_عزیزمان
@shohada_vamahdawiat
تلنـگــــــــر 🔔🔔
♦️رفتند تا بمانیم!
اینکه استاد پناهیان گفتند:
شاید بزرگترین اثری که #شهید برای ما
دارد،این است که ما را به #فکر وا می دارند!
فکر...
فکر...
فکر...
فکر اینکه قربانی کردند #خودشان را!
و #خدا قربانی کرد آن ها را...
این که شهیدی آلبوم عکس های خود را از بین میبرد که نکند حالا #بعدشهادت،اسمش بر سر زبان ها بیفتد و دیده شود😔...
و یا شهیدی پلاکش را پرت کند در کانال #پرورش_ماهی!که در فکرش تشییع با شکوهی برای خودش متصور شد!
#شهوت_شهادت_بخشکاند...
و #فرماندهان شهیدی که حاضر شدند!
در جمع سربازان سینه خیز بروند...
در پوتین بسیجی ها آب بخورند...
و ...
درس #قربانی_کردن_خود است!
برای خدا شدن آسان نیست!
چون
نباید #هوای قدرت داشتن، داشت...
نباید #هوای دیده شدن داشت...
و برای ما سخت است قربانی کردن
#هوای_نفس
چون برای ما #لذت تقرب به خداوند
از لذت های کم ارزش دنیــا #کمتر است...
حالا ما چه کار ها که نکردیم
برای #دیده_شدن⁉️
و #شهدا از آن سو به ما بیچارگان میخندند😊!
و شاید اشک 😭میریزند؛که در #خودمان ماندیم!و لباس #هوای_نفس را از تن در
نیاوردیم...
در #خود ماندیم...
به قول #حاج_حسین_یکتا:
و هنوز گیر یه قرون و دو زار #شهوت این دنیاییم که یکی بیاد نگاهمون کنه...
شهدا #شهوت_شهادت میخشکوندند!
که یوسف زهرا نگاشون کرد...
جان به هر حال قرار است
که #قــربان بشود✅...
پس چه خوب است
که قربانـی #جانــان بشود
🌹✨ @shohada_vamahdawiat✨🌹
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام شهدا شهدای عزیز من ازتون کمک میخوام که زندگیم رو خوب کنید این وری ها همش میگن هر کی میاد حاجت می گیره هرکی از شما کمک بخواد شما کمکش می کنید می گین یک حال و هوای هست واقعا راسته حال و هوات عوض میشه پس من خطا کارو هم نگاه کن کمک کن بابام راضی بشه من یا سجاد ازدواج کنم کمک کن که زندگی منو سجاد خوب بشه داداشی تو درساش موفق باشه یه کار خوب پیدا کنم و یک جا مشغول باشم ازتون ممنونم من به خوبی شما یقین دارم کمکک کنین از تون ممنونم منم قول می دم که حجاب و خودم رعایت کنم گناه هم دیگه نکنم خواهش می کنم.
@shohada_vamahdawiat
تا که نامتـ❤️ـ می برم ...
این عقده ها وا می شود
ای ولـ❤️ـی الله اعظم ...
قلبم احیا می شود
تا که نامتـ❤️ـ می برم
در این هیاهوی زمان
قسمتم آرامشی ...
در موج دریا می شود
مولایم مهـ❤️ـدی سلام ؛
روزم بنام تو ....
#سلام
#شعر_مهدوی
#امام_زمان
@shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دلتنگی
عشق...
درست وقتی سراغت میاد...
که یه دل نه؛
صددل وابستهت میکنه!
عشق...
برای ما که هنوز
خودمون رو نمیشناختیم...
با نام حسین شروع شده و...
با گریه بر حسین!
نابرده رنج، گنج به ما دادهای؛
حسین!
📌نماهنگ چشماتو ببند...
🎤حاج امیرکرمانشاهی
#پیشنهاد_دانلود
➥ @shohada_vamahdawiat
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
#دلنوشته
✨ســـــلام مــــولاےخوبمـ ...
✨این روزها که همچون باد میگذرد
✨هر لحظـہ اش نبودنت را
به رخ دلــــ♥ـــمـ میکشد...
✨دلــ♥ــمـ بین نبــودن و بـودنت ســــرگردان است ...
✨نیستے و نمے بینمت، هستے و حست میکنم...
✨هر سہ شنبـہ در توسل هاےدلتنگے ...
✨هر جمعـہ در ندبـہ هاے فراق ...
✨هر روز ؛ هر لحظــہ سخت است مولا ...
✨سخت است این که تو باشے همین اطراف
✨و من محروم باشم از تو ...
از دیدنت ... از شنیدن صدایت و ...
✨خستــہ ام...
خستـہ از غرق شدن در روزمرگـــے ها...
✨و ترس از غفلت از شما...
خستـہ از شهرے خاکسترے ؛
✨ آقـــــاے من ...
گاهے حس وصلہ اے ناجـــــور را دارم...😔
✨مےترسم از "جــــور" شدن با این دیار ...
این دیارِ بے تو ...
✨مولاے نازنینم ... مهربانم!
دلـــــــ♥ـــــمـ گرفتــہ از اینجا
دلــــــ♥ــــمـ فقط تـــو را میخواهد ...
فقط تو را ...
🕊🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹🕊
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت22
ساعت بعد حرف های آرش را برای سوگند تعریف کردم.با تعجب نگاهم کردو گفت:–اونوقت نظرت؟سرم راپایین انداختم.–چی بگم ما هیچ جوره به هم نمی خوریم.ــ خب پس بهش خیلی راحت بگو.سکوت کردم و زل زدم به انگشتای گره شدهام.سوگند دخترخوبی بود و من خیلی قبولش داشتم، با این که دوست صمیمیام بود، ولی بازهم خجالت میکشیدم همه چیز را برایش بگویم.بعد از سکوت کوتاهی ناگهان هینی کشید، که وادارم کرد هراسون نگاهش کنم.–چی شد؟
چشمهایش اندازه گردو شده بود. وقتی ترس مرا دید گفت:–راحیل!نگو که... من فقط سرم را به علامت مثبت تکان دادم.با گفتن خدای من سرش را بین دستایش جا داد و من چقدر یک لحظه احساس حقارت کردم از داشتن همچین دل سرکشی.سوگند سرش را بلند کرد و وقتی حال بدمن را دید، رنگ عوض کرد.–البته آدم ها عوض میشن عاشقی که جرم نیست، شاید به خاطر تو عقایدشم تغییر کنه. بعد چهرهاش راجمع کرد و ادامه داد:–یه وقتایی استثناهم پیش میاد. امیدوارم آرش از اون دسته باشه.می دانستم به خاطر من این حرف ها را می زند، وگرنه حرفی که زد نیاز به معجزه داشت.نگاهش کردم.– نامزد خودت یادت رفته؟ افکارش عوض شد؟
آهی کشید.– خب من سادگی کردم، بعدشم مگه همهی آدم ها یه جورن؟ وقتی عاشقی از سرم پرید تازه چشم هایم باز شد و خیلی چیزها را دیدم که اصلا قبلا نمی دیدمشان.
همش با خودم می گفتم چرا من اون موقع توجهی نکرده بودم به این رفتارهاش. حالا نمی دونم به خاطر سنم بود که این همه کوته فکر بودم یا دلم یه محبت می خواست از اون جنس، گاهی می گم شاید چون پدر یا برادری بالاسرم نبوده اینقدر زود باختم، ولی وقتی به تو نگاه می کنم می بینم توام شرایط من رو داری ولی خیلی سنجیده تر عمل می کنی. حداقل زود وا نمیدی، خود داری. از حرفهایش بیسترخجالت کشیدم، "یه لحظه فکر کردم در حال سقوط به قعر زمینم، ولی هیچ اتفاقی نیوفتاد."ــ من اینجوری که تو فکر می کنی نیستم سوگند. منم باهاش چند بارحرف زدم.راستش من بهت نگفتم، یه بار از دانشگاه تا ایستگاه مترو رو پیاده باهم رفتیم، چون می خواست سوار ماشینش بشم ولی این بار هر چی اصرار کرد قبول نکردم، گفت پیاده بریم که حرف بزنیم. تو راه خیلی حرف زدیم ومن بیشتر متوجه تفاوت هامون شدم.
یه بارم می خواستم برم نماز خونه واسه نماز، گفت می خواد حرف بزنه، وقتی گفتم آخه الان باید نماز بخونم، پوزخندی زدوگفت، خودتو اذیت نکن خدا محتاج نماز ما نیست.با نامحرمم که دیدی چطوری دست میده و شوخی میکنه.
امروزم که ازم خواست بریم کافی شاپ ولی من قبول نکردم. البته به نظرمن حرف زدن بانامحرم بارعایت بعضی مسائل اشکالی نداره، ولی هرکس ازدل خودش بهترخبرداره.تمام مدتی که داشتم حرف می زدم سوگند نگاهم می کرد.آهی
کشیدوگفت:–خوب پس اگه اینجوریه به نظر من دفعه ی بعد آب پاکی رو بریز روی دستش، دلیلت رو هم بهش بگو شاید متوجه شد.
ــ می دونی سوگند همیشه دلم می خواست همسر آینده ام از نظر مذهبی از من جلوتر باشه و باعث رشدم بشه.ــ خب اینم امتحان توئه دیگه، بعدش خنده ایی کردو گفت:–خدا به دادت برسه چه امتحان جذابی هم نصیبت کرده، کیه که بتونه ازش بگذره. حالا که فکر می کنم می بینم مال من زیادم جذاب نبود ولی من نتونستم با فکر تصمیم بگیرم، امیدوارم تو بتونی. هر کمکی هم از دستم بربیاد برات انجام میدم..
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂🌼🍂🌼🍂
🎥ما راهی بجز اینکه یک #شهید زنده در این عصر باشیم نداریم!
🌱اینبار #حاج احمد کاظمی با شما سخن میگوید...🕊️
برای #شهید شدن باید شهید زندگی کرد
#شـــــهید_احمــد_کاظـــمے🌷
🍃🌹🍃🌹
@shohada_vamahdawiat
💢در عملیات دستگیری اشرار و قاچاقچیان مواد مخدر به شهادت رسید
🔹شهید بارانی در طول زندگیش فردی خوش اخلاق ، متدین ، مظلوم ، مردمی، عاشق اهل بیت و خاکی که در تمام طول زندگیش هیچ کس از او گله ای به دل نگرفت و هیچ کس از دست او شاکی نبود.
https://bit.ly/2XlN4Jn
➥ @shohada_vamahdawiat
‴💍‴
•[ #همسفرانه ]•
.
.
#عاشقانههایهمسرانشهدا 💞
گفت:
تا روزی که جنگ باشه...
منم هستم...
میخوام ازدواج کنم💍
تا دینم کامل شه...
تا زودتر شهید شم🙄
مادرشم گفت:
"محمدعلی مال شهادته…
اونقده میفرستمش جبهه…
تا بالاخره شهید شه...
زنش میشی..؟؟
قبول کردم☺️
لباس عروسے نگرفتیم...
حلقه هم نداشتم...
همون انگشتـر نامزدی رو برداشتم💍😌
دو روز بعد عقد...
ساکشو بست و رفت😔
یه ماه و نیم اونجا بود...
یه روز اینجا...😢
روزی که اعزام میشد گفت:
تو آن شیرین ترین دردی
که درمانش نمیخواهم ❤️
همان احساس آشوبی
که پایانش نمیخواهمـ😍
"زود برمیگردم"
همه چیو آماده کرده بودم؛
واسه شروع یه زندگے مشترڪ💕
که خبر شهادتش رسید...😭
حسرت دوباره دیدنش...
واسه همیشه موند به دلم...😔
حسرت یه روز...
زندگی کامل با او....💔
🍃💞
#همسر_شهید
#شهید_محمدعلی_رثایی
.
.
••💜| تا نَفَــس دارم
قلبــم اقامتگاهـِ توست👇🏻
@shohada_vamahdawiat
🌷مهدی شناسی ۱۳۲🌷
🔷اسامی امام زمان عج الله فرجه🔷
🌹صلاة🌹
◀️قسمت سوم
🌱 نماز عبادتي است كه در همهي اديان بوده است.اين عبادت از آن جهت كه در همهي اديان وجود دارد از مقام و رتبه والايي برخوردار است و شايد از اين رو بر همه عبادات در قيامت شرافت دارد.
🌱بسياري از عبادات در ساير اديان الهي وجود ندارد. سنگيني وزنهي نماز در قيامت بيش از ساير وزنههاي عملي براي محشور شدگان ميباشد.
🌱براي بررسي اين موضوع نگاهي به روايات آمده ميكنيم. روايتي گفته است: حضرات معصومين حقيقت صلوة هستند و در روايات ديگر آمده است اولين سؤال قيامت نماز است. در قياس اين دو دسته بايد گفت: وجود نوراني حضرات معصومين بر همهي اديان الهي پرتوافشاني داشتهاند كه اولين سوال قيامت نماز است.
🌱در روايتي از حضرت اميرالمؤمنين (علیه السلام) آمده است كه من با موسي در كوه طور و با يونس در قعر دريا و يا با يوسف در زندان بودهام و با حضرت آدم زماني كه از بهشت خارج شد و ۲۰۰ سال تضرع و زاري به درگاه خداوند براي توبه داشت همراه بودهام.
🌱باز اگر روايت نماز كه اولين سؤال قيامت است با روايتي از پيامبر (صلوات الله علیه و آله) گفته شده است:" أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ انْتِظَارُ الْفَرَجِ" كنار يكديگر قرار دهيم در مييابيم كه اولين سؤال قيامت پذيرش ولايت است و اين امر در عصر ما انتظار فرج است كه بهترين اعمال امت آخر الزمان به شمار ميآيد. در حقيقت تسليم ولايت حضرات معصومين شدن اولين سوال مردم هر دوره زماني است.
🌱در روايت ديگر از پيامبر اسلام (ص) نقل شده:" الصلوة تغسل الذنوب كما يغسل النهر الجاري درن الجسد"(درن به معني آلودگي)"صلاة مانند نهر جاري باعث شستشوي آلودگيهاي بدن ميشود زيرا نماز سفرهاي گستردهاي بر روي زمين است كه خداوند متعال اين نهر را براي اهل رحمت در ۵ نوبت گسترانيده است اگر گمان كنيد در مقابل منزل شما نهري روان باشد و شما در هر روز ۵ بار خود را در آن نهر شستشو دهيد آيا ممكن است به تن آلودگي باقي بماند؟"
🌱 جواب هر صاحب فهمي اين است كه ممكن نيست آلودگي برجاي بماند از اين رو هركس كه در ۵ نوبت نماز خالصانه اقامه كند امكان ندارد آلوده و گرفتار باقي بماند.
🌱اگر وجود مقدس حضرت ولي عصر عج الله فرجه را جلوهي صلاة بدانيم بايد بگوئيم با هر معرفتي كه از جانب ايشان نصيب ما ميشود نه تنها حسنات اخلاقي در ما نهادينه ميگردد بلكه اخلاقيات سوء به اذن حضرت از ما دور ميشود و گاه حتي به ملكات فاضله تبديل ميگردد.
🌱نماز حضور است. انسان اگر به طور دائم، حضور در محضر مولي داشته باشد گناهانش تقليل مييابد و هيچ سيئهاي در او ثابت و ماندگار نميماند و بالعكس هر چه فاصله ميان او مولي بيشتر باشد و پردهي حجاب ضخيمتر ميگردد.
🌱همانگونه كه فريضهي نماز واجب است محافظت از آن ضروري است و وجوب شناخت امام زمان جداي از حقيقت نماز نيست.
🌱قرآن در رابطه با نماز ميگويد: "فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّين/واي بر نمازگزاراني كه در اداي نماز كوتاهي ميكنند و به عبارتي حق نماز را ادا نميكنند."
قرآن نميگويد: واي بر كسي كه اصلاً نماز نميخواند و تارك الصلاة است. بلكه متذكر ميشود، واي بر نمازگزاران سهل انگار.
🌱نمازگزار در اين آيه منظور كساني هستند كه به انجام نماز پايبندند اما در اداي اين فريضه سهل انگاري و كاستي روا ميدارند.اگر اين آيه را با وجود مقدس امام زمان به عنوان صلاة كنار يكديگر قرار دهيم بايد چنين ادامه دهيم واي بر كساني كه ميدانند اطاعت از ولايت واجب است اما در انجام آن سهل انگاري ميكنند و از حق اطاعت امام كم ميگذارند.اينان از رحمت خاص خدا در دنيا محرومند و در آخرت در خسران ابدي خواهند بود.
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
#مهدی_شناسی
#قسمت_132
#اسامی_امام
#صلاة
#شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
••🕊
#چفیه
"بندگی خالصانه"
در استان اصفهان حسینیهاے
وجود دارد که ۴۰ شب روضه
برگزار مےکرد، شهید حججے
به مدت دو سال جزو خادمان
این حسینیه بود. او از نجفآباد
حدود ۵۰ کیلومتر را طی مےکرد
تا به اینجا بیاید، وقتے براے
پذیرش آمد دو نکته گفت،
یکے اینکه من را پشت قضایا
بگذارید که جلوے چشم نباشم
و دوم هر چه کار سختـــــ در
این حسنیه هست را به من
بگویید انجام دهم. بعضے از
شبها آنقدر خسته مےشد که
وقتے عذرخواهے مےکردیم،
مےگفتـــــ برای امام حسین
باید فقط سر داد.»
و همان گونه هم شد که
عاقبت سرش را داد.....
...شهید محسن حججے...
#آےشھدا...💚
@shohada_vamahdawiat
••🕊
🛑شهید کر و لالی که با امام زمان(عج) ارتباط داشت!
🔸اسمش عبدالمطلب اکبری بود.
زمان جنگ توی محل ما مکانیکی میکرد و چون کر و لال بود، خیلیا مسخرهش میکردن.
یه روز رفتیم سر قبر پسر عموی شهیدش ”غلامرضا اکبری“.
🔹عبدالمطلب کنار قبر پسر عموش با انگشت یه چارچوب قبر کشید و توش نوشت ”شهید عبدالمطلب اکبری“!
ما هم خندیدیم ومسخرهش کردیم! هیچی نگفت فقط یه نگاهی به سنگ قبر کرد و با دست، نوشتهش رو پاک کرد و سرش رو انداخت پایین و آروم از کنارمون رفت…
🔸فردای اون روز عازم جبهه شد و دیگه ندیدیمش. ۱۰ روز بعد شهید شد و پیکرش رو آوردن.
جالب اینجا بود که دقیقا جایی دفن شد که برای ما با دست قبر خودش رو کشیده بود و مسخرهش کردیم!
🔹وصیت نامهش خیلی سوزناک بود؛ نوشته بود:
” بسم الله الرحمن الرحیم “
یک عمر هر چی گفتم به من میخندیدن!
یک عمر هر چی میخواستم به مردم محبت کنم، فکر کردن من آدم نیستم و مسخرهم کردن!
یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم، خیلی تنها بودم.
اما مردم! ما رفتیم. بدونید هر روز با آقام امام زمان (عج) حرف میزدم.
آقا خودش گفت: تو شهید میشی...
#شهید_عبدالمطلب_اکبری
@shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سکوت
مثل آن که گمشدهای دارد...
این روزها در شهر میچرخم و...
روز و شب میگذرانم!
هیچ خبری در شهر نیست!
و من...
روزهی سکوت گرفتهام!
من...
همان زائر هرسالهام که با شور و شوق...
درست در همین روزها...
داشت کولهبار التماسدعاهایش را میبست!
اما امروز...
#من_ایرانم_و_تو_عراقی_چه_فراقی
🎤محمدحسین پویانفر
➥ @shohada_vamahdawiat
#الماس_هستی
#صفحه_بیست_سوم
الله اكبر! الله اكبر!
اين صداى اذان بلال است كه به گوش مى رسد. همه براى رفتن به مسجد آماده مى شوند.
پيامبر به مسجد مى آيد و در محراب مى ايستد. صف ها بسته شده و نماز آغاز مى شود.
بعد از نماز پيامبر از جا برمى خيزد و از مردم مى خواهد تا متفرّق نشوند. او امروز با مردم كار دارد.
پيامبر رو به مردم مى كند و از آن ها مى خواهد تا همراه او به بيرون مسجد بيايند.
پيامبر حركت مى كند و همه پشت سر او مى روند. مردم تعجّب كرده اند. پيامبر مى خواهد مردم را كجا ببرد؟
پيامبر مى آيد و كنار درِ خانه فاطمه(س) مى ايستد.
مردم همه هجوم مى آورند. كوچه پر از جمعيّت است. راه بند آمده است.
اكنون پيامبر رو به مردم مى كند و با صداى بلند مى گويد: "اى مردم! بدانيد كه من فدك را به دخترم فاطمه(س) بخشيدم! فدك مالِ دخترم فاطمه(س) است".
در ميان جمعيّت، فقيران مدينه هم هستند. آن هابسيار خوشحال مى شوند زيرا به زودى روزگار فقر و نداريشان براى هميشه پايان مى يابد.
آن ها فاطمه(س) را خوب مى شناسند. فاطمه(س) كسى است كه وقتى در خانه فقط يك قرص نان داشت، آن را به فقيرى داد و خود و بچّه هايش گرسنه ماندند.
آن ها خوب مى دانند كه فاطمه(س) فراموششان نخواهد كرد.
اين آرزوى فاطمه(س) بود كه هرگز در مدينه فقيرى نباشد. مگر از فاطمه(س)غير از اين هم مى شود انتظار داشت؟ او دختر خديجه(س) است ، همان بانويى كه تمام ثروت خود را در راه پيامبر خرج كرد و او را با تمام وجود يارى نمود .
امروز ديگر هيچ كس به اندازه فاطمه(س) ثروتمند نيست. افسوس كه عدّه اى خيال مى كنند كه فاطمه(س) در همه مراحل زندگى خود فقير بود. آن ها مى گويند كه فاطمه(س) در همه زندگيش، محتاج نان شب خود بود !
فاطمه(س) را بايد از نو شناخت.
فاطمه(س) كسى است كه ساليانه هفتاد هزار دينار سرخ درآمد دارد.
آيا مى دانى اين مقدار يعنى چقدر پول ؟
بيش از سيصد كيلو طلاى سرخ !
حالا حساب كن ، هر مثقال طلا (پنج گرم) چقدر قيمت دارد ، آن را ضرب در شصت هزار كن!
اين فقط درآمد يك سال فدك است. اصلِ سرمايه او خيلى بيش از اين حرف هاست .
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️
#شناخت_علی_علیه_السلام
#وفاطمه_سلام_الله
#من_حیدریم
#کانال_شهداء_ومهدویت
#کپی_آزاد
#نشر_حداکثری
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ #امامزمانﷺ ]
🎙 #علـےفـاݩــۍ
✔️الہـۍعَظـمالبـلاء(دُعاۍفـَرَج)...
#برگردمهربانٺرینپـــدر
خدا کند که مرا با خدا کنی آقا
ز قید و بند معاصی جدا کنی آقا
دعای ما به در بسته میخورد،ای کاش
خودت برای ظهورت دعا کنی آقا
💞🌿💞🌿💞🌿💞🌿💞🌿
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59