🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت111
ذهنم درگیرسوالش بود. وقتی برای مادر حرفهایش را تعریف کردم گفت:
–شاید به مرور بتونی اون رو هم با خودت همراه کنی، اگرم نشد، رضایت شوهر ثوابش بیشتر از روزه ی مستحبیه، بعدشم دخترم ازدواج با آرش ممکنه باعث بشه تو کمی سبک و روش زندگیات رو عوض کنی.
از نتیجه ی امتحان هایم راضی بودم، به جز یک درسم که، فکر کنم استادخودش نمرهام را کم داده بود، برای غیبت هایی که به خاطر پیش ریحانه رفتن داشتم.
البته با استاد صحبت کرده بودم، گفته بود که سعی کن مشکلت را حل کنی. شاید هم حق داشته بالاخره حضور داشتن مداوم سر کلاس مهم است.
برای تابستان انتخاب واحد کردم. بعد به سوگند پیام دادم وگفتم میروم پیشش تا کتاب هایی را که خواسته بود برایش ببرم. هر ترم با سوگند تعویض کتاب داشتیم. درسهایی که من پاس کرده بودم ولی او تازه آن را برداشته بود، کتابش را به او می دادم و برعکسش.
درسهایی را هم که باهم داشتیم را اگر نیاز به کتاب داشت یک کتاب دوتایی می خریدیم و جزوه برمی داشتیم. خلاصه یک جوری تلفیقی می خواندیم.
وقتی رسیدم خانهشان، طبق معمول در حال خیاطی کردن بود. با مادرو مادربزرگش خوش بشی کردم و کتاب ها را به سوگند دادم. او هم رفت کتابهایش را آوردو پرسید:
–یقه ایی که یاد گرفتی رو دوختی؟ از کیفم وسایل خیاطیام را بیرون آوردم و گفتم:
– دوختم. ولی آخه یاد گرفتن یقه مردونه به چه کارم میاد؟ من که پدرو برادری ندارم براشون پیراهن مردونه بدوزم.
مادر بزرگ گفت:
–حالا یاد بگیر انشاالله بعدا واسه شوهرت می دوزی.
سوگند با شیطنت گفت:
– بعدا چیه مامان بزرگ، طرف الان حی و حاضره. سایزشم لارژه.
مامان بزرگ با لبخند گفت:
– به سلامتی، انشاالله خوشبخت بشی، دخترم.
لبم را به دندان گرفتم و گفتم:
–چی میگی سوگند، هنوزکه چیزی معلوم نیست.
سوگند خندید:
–والا اون پسر سریشی که من دیدم تا تو رو عقد نکنه ول کن نیست.
مادرو مادربزرگ سوگند خندیدندو مادرش به سوگند گفت:
– پاشو برو میوه ایی چیزی بیار واسه دوستت، اذیتش نکن.
مادربزرگش همانطور که دکمه ی بلوز مجلسی را می دوخت گفت:
– قسمتت هر چی باشه دخترم همون میشه، توکل کن به خدا.
سرم را پایین انداختم و یقهایی که دوخته بودم را نشانش دادم، ایراد کوچیکی گرفت و گفت بقیه اش خوب است.
پارچهایی برای مادرم خریده بودم تا برایش بلوز بدوزم. وقتی نشانشان دادم، مادر سوگند گفت:
– پارچه ی لطیفیه، میتونی یه شومیز برای مادرت بدوزی.
بعد چند تا مدل نشان داد که به نظر، دوختنشان آسان میآمد.
سوگند وارد اتاق شدو با دیدن پارچه کلی ذوق کرد ظرف میوه را روی زمین گذاشت و پارچه را برداشت وبازش کردو روی سینه اش گرفت و رو به مادرش گفت:
– مامان ببین چقدر خوش رنگه.
مادر لبخندزد.
– آره، دوستت خیلی خوش سلیقس.
دوباره سوگند با شیطنت نگاهم کردو گفت:
–وقتی آرش خان رو ببینید بیشتر متوجهی خوش سلیقهگیش میشید.
در چشم هایش براق شدم و گفتم:
– میشه بی خیال شی.
بالاخره یکی از مدلهای شومیز را انتخاب کردم و شروع به الگو کشیدن کردم.
بعد از دوساعت، الگو کشیدنم تمام شدو برش زدم.
دیگر باید می رفتم خانه، وسایلم را جمع کردم و به سوگند گفتم:
–این بلوز اینجا بمونه ؟
ــ چرا؟
ــ آخه می خوام مامانم رو غافلگیر کنم.
چند روز میام می دوزم، تا تموم بشه.
ــ باشه عزیزم.
وقتی تعداد لباسهای نیمه کاره را دیدم که چقدر زیاد بودند، از رفتن پشیمان شدم و ماندم و یک ساعتی کمکشان کردم.
– پاشو برو راحیل جان. اینا تمومی نداره، به تاریکی می خوری.
صدای سوگند باعث شد دست از کار بکشم.
مادر بزرگ هم دنبالهی حرف سوگند را گرفت:
– آره مادر، پاشو، خدا خیرت بده، انشاالله خوشبخت بشی.
با گفتن جمله ی آخر سوگند دوباره نگاه شیطنت باری به من انداخت. ولی این بار حرفی نزد.
داخل قطار نشستم و گوشیام را درآوردم تا به سعیده پیام بدهم، شب بیاید پیشمان. خوشحال بودم که نمره هایم خوب شده. می خواستم با سعیده خوش بگذرانیم.
آرش پیام داده بود:
–یه خبر خوش...
فرستادم:
– خیر باشه...
ــ دارم عمو میشم.
به تنها چیزی که فکر نمی کردم همین بود، فکر کردم خبر خوشش راضی کردن برادرش است.
چه فکر می کردم چه شد.
با بی میلی نوشتم:
–مبارک باشه.
لابد فکر کرده چون خبر آشتی با برادرش را به من نگفته و ناراحت شدم، دیگر هر اتفاقی در خانوادشان بیوفتد باید به من بگوید.
یعنی به خاطرعمو شدن آرش حس حسادتم فعال شده است؟ او ذوق کرده خواسته خوشحالیاش را با من تقسیم کند. چرا باید ناراحت باشم.
گوشی رابرداشتم دوباره به آرش پیام دادم:
– خیلی براتون خوشحال شدم. انشاالله به سلامتی به دنیا بیاد.
در جواب تشکر کردو ایموجی لبخند فرستاد.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
<======💚🌹💚======>
@shohada_vamahdawiat
<======💚🌹💚======>
#به_یاد_شهدا
#شهید_محمد_کیهانی
مبلغ پانصد هزار تومان به حساب شهرداری (محل اشتغال شهید) واریز گردد بابت اینکه از اموال بیت المال مثل استفاده نابجا از خودکار و کاغذ و برق و آب و... به گردنم نباشد.
خیلی تأمل برانگیزه👌👆
شادی روح پاک همه شهدا #صلوات
<======💚🌹💚======>
@shohada_vamahdawiat
<======💚🌹💚======>
6.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹یه راهه که پایان نداره شهادت ...
✨ شادی روح همه شهدای عزیز بالخصوص شهید «محسن فخریزاده» دانشمند هستهای ایران صلوات
💥پیشنهاد_دانلود👌
#شهید_محسن_فخری_زاده
#انتقام_سخت
#ترور
<======💚🌹💚======>
@shohada_vamahdawiat
<======💚🌹💚======>
#الماس_هستی
#صفحههفتادسوم
اكنون ديگر وقت آن است كه مردم مدينه با اين آيه آشنا شوند، آن ها بايد اهل بيت(عليهم السلام) را بشناسد، پيامبر مى داند كه اين مردم حافظه ضعيفى دارند و ممكن است خيلى چيزها را فراموش كنند، براى همين او هر روز موقع اذان صبح به درِ خانه فاطمه مى آيد، در را مى زند و مى گويد:
السَّلاَمُ عَلَيكُم يَا أَهلَ بَيتِ النُّبُوَّةِ!
سلام بر شما اى خاندان پيامبر! رحمت خدا بر شما! وقت نماز فرا رسيده است.
(إِنّمَا يُرِيدُ الله لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا ).
سپس بار ديگر در خانه را محكم تر مى زند و چنين مى گويد:
أَنَا سِلمٌ لِمَن سَالَمتُم وَ حَربٌ لِمَن حَارَبتُم.
من با دوست شما دوست هستم، با دشمن شما دشمن هستم.
سپس صداى اهل اين خانه به گوش مى رسد كه جواب سلام پيامبر را مى دهد.
پيامبر هر روز اين كار را انجام مى دهد تا مردم بدانند كه اهل بيت(عليهم السلام) چه كسانى هستند. پيامبر مى خواهد همه با حقيقت آشنا شوند و بدانند كه اين آيه درباره على و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام) نازل شده است و آنان به حكم قرآن معصوم هستند و از هر گناه و پليدى به دور هستند.
🌸🌸🌸🌸💖🌸🌸🌸🌸
#شناختعلیعلیهالسلام
#وفاطمهسلاماللهعلیها
#منحیدریم
#کانالشهداءومهدویت
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#سلام_اربابم ✋❤️
سلام آقا بازم این دل بی قراره
دوباره این چشما شوق بارون داره
سلام آقا باز اومدم دست خالی
منم و دل، این دل حالی به حالی
#اللهم_الرزقنا_ڪربلا💔
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع💚
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
➥ @shohada_vamahdawiat
🌷مهدی شناسی ۱۵۴🌷
🔹زیارت آل یاسین🔹
🌹اَﻟﺴﻼمُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳﺎ ﺧَﻠﻴﻔَﺔَ اﻟﻠّﻪِ وَ ﻧﺎﺻِﺮَ ﺣَﻘِّﻪ🌹
💐سلام بر تو كه دين خدا را زنده مى كنى.تو يارى كننده دين خدا هستى و پرچم «توحيد» را در سرتاسر دنيا به اهتزاز درمى آورى.تو نام خدا و ياد او را جهانى خواهى كرد، تو به جنگ همه سياهىها و ظلمها خواهى رفت و زيبايىها را به تصوير خواهى كشيد.
💐چه روز باشكوهى خواهد بود آن روز!
روزى كه همه اهل آسمانها و تمام مردم زمين در شادى و نشاط باشند و عدالت همه جا را فرا گيرد، ديگر از ظلم و ستم هيچ خبرى نباشد.
💐آن روز فقر از ميان رفته باشد، مردم، ديگر فقيرى را نيابند تا به او صدقه بدهند.
آن روز مردم به جاى عشق به دنيا، عاشق عبادت شوند و كمال خويش را در عبادت و بندگى خدا جستجو كنند.
💐در آن روزگار، فرشتگان همواره بر انسانها سلام كنند و در مجالس آنها شركت كنند.قلب مردم آن قدر پاك شود كه بتوانند فرشتگان را ببينند و خداوند دست رحمت خويش را بر سر مردمان كشد و عقل همه انسانها كامل شود.
💐روزى كه در هيچ جاى دنيا، شخص بيمارى ديده نشود و همه در سلامت كامل زندگى كنند و هيچ اختلافى در سرتاسر دنيا به چشم نيايد و مردم از هر قبيله و قومى كه باشند در صلح و صفا با هم زندگى كنند.
🔶🔶🔶
🍃″ﺧَﻠﻴﻔَﺔَ اﻟﻠّﻪ″ را فقط خود خدا می تواند تعیین کند و کس دیگری نمی تواند این کار را بکند!
👌به همین خاطر است که شیعه می گوید، امامان را باید خدا تعیین کند نه مردم! نه شورا، نه سقیفه!! و نه چیزهای دیگر! امام زمان(ع) جانشین خدا روی زمین است.
🍃امام جعفر صادق عليه السّلام مى فرمايند:
«حجّت خدا پيش از خلق است و همراه خلق است و پس از خلق است.و اگر خداوند خلقى را بيافريند در حالى كه خليفه اى نباشد، ايشان را در معرض تباهى قرار داده است .»
🍃هميشه وضع خليفه به حال خليفه گذار دلالت دارد و همه مردم از خواص و عوام بر اين شيوه اند. در عرف مردم، اگر پادشاهى، ظالمى را خليفه خود قرار دهد، آن پادشاه را نيز ظالم مى دانند و اگر عادلى را جانشين خود سازد، آن پادشاه را نيز عادل مى نامند. پس ثابت شد كه خلافت خداوند، عصمت را ايجاب مى كند و خليفه جز معصوم نمی تواند باشد.
🍃خلافت و امامت از جهت مصداق یکی است ،یعنی امام همان خلیفه خدا و رسول است و خلیفه خدا و رسول همان امام می باشد،با این تفاوت که عنوان خلافت متضمن معنی نیابت و جانشینی شخص است که پیش از او بوده ولی امام از تقدم و جلوتر بودن گرفته شده که باید به او اقتدا کرد و اطاعتش بر آنان که در پی اویند لازم و واجب است.
🍃«وَ ﻧﺎﺻِﺮَ ﺣَﻘﱢﻪ» یعنی یاری کننده ی حق خدا، منظور از حق خدا، چه هست!؟ منظور توحید است! یعنی امام زمان(ع) یاری دهنده ی دین خدا، برای برقراری توحید در سراسر جهان است! این توحید، کی برقرار می شود؟! در زمان ظهور!
☀️در زمان ظهور است که حکومت عدل الهی تمام جهان را می گیرد و همه ی جهان رنگ و بوی توحید را پیدا می کند!
🍃ناصر نامی از نامهای خدای تعالی است به معنای یاری گر و رهاننده.
دومين مقام در دين سلام، مقام ناصر حق خدا بودن است. گرچه همه اولياي حق صاحب چنين منزلتي هستند، اما، فعليت تامه اين مقام به وجود مقدس امام زمان اختصاص دارد و خداوند سبحان او را براي نصرت حق خود و ياري دين اش ذخيره نموده است.
🍃فرمانده آن چهار هزار فرشته اي که براي نصرت و ياري سيدالشهداء، عليه السلام، آمدند و موفق نشدند و گرداگرد قبر شريفش با چهره اي غمين و موهاي گردآگين باقي ماندند تا در عصر ظهور موفور السرور فرزندش مهدي آل محمد، عجل الله تعالي فرجه، جزء ياران و ناصران حضرتش باشند، ملکي است به نام منصور...
🌹🌹🌹🌹🌻🌹🌹🌹🌹
#مهدی_شناسی
#قسمت_154
#زیارت_آل_یاسین
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یارخراسانے
#سردار_دلها💔
#دلتنگ_تو_ایم
#قاسم_سلیمانی
ارسالی یکی از اعضای محترم کانال
<======💚🌹💚======>
@shohada_vamahdawiat
<======💚🌹💚======>
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت112
بعد دوباره پیام فرستاد:
–راستی ترم تابستونی برمیداری؟
ــ برداشتم.
ــ به به خانم زرنگ...بی خبر؟ منو باش که اول با تو مشورت می کنم که اگه تو می خوای برداری منم بردارم.
نمی دانستم چه بگویم، برای همین جواب ندادم.
صدایم کرد.
ــ خانم باهوش.
جوابی ندادم.
در حال پیام دادن به سعیده بودم که گوشیام زنگ خورد، آرش بود. ضربان قلبم بالا رفت و بی اختیار از جایم بلند شدم، خانمی که بالای سرم ایستاده بود، به زور خودش را درجای من، جا کرد و من متحیر به کارهایش نگاه میکردم. خانمه نگاهی به گوشیام که هنوز زنگ می خورد انداخت و گفت:
–جواب بده دیگه، چرا ماتت برده؟ همانطور که حیران فرصت طلبیاش بودم به طرف در قطار حرکت کردم.
هم زمان با وصل کردن تماس، قطار هم در ایستگاه، ایستاد. مقصدم این ایستگاه نبود، ولی نمی خواستم داخل قطار حرف بزنم و دیگران نگاهم کنند.
ــسلام خانم زرنگ.
خجالت زده جواب سلامش را دادم. "چرا روز به روز خودمانیتر میشود؟ اگر این انرژیاش را می گذاشت برای راضی کردن برادرش تا حالا ما عقدهم کرده بودیم وبا عذاب وجدان حرف نمی زدیم."
باشنیدن صدای گوینده مترو پرسید: مترویی؟
ــ بله.
ــکدوم ایستگاه؟ اسم ایستگاه را گفتم.
–من به اونجا نزدیکم، چند دقیقه صبر کن میام دنبالت.
ــنیازی نیست آقا آرش خودم میرم.
بی توجه به حرف من گفت:
–تا تو از ایستگاه بیای بیرون من رسیدم. بعد هم گوشی را قطع کرد.
بالاخره به سعیده پیام دادم و به طرف پله برقی راه افتادم.
چند دقیقه ایی کنار خیابان معطل شدم تا رسید.
با لبخند شیشهی در کنار راننده را پایین داد و سلام کرد، وقتی تعلل من را توی سوار شدن دید گفت:
–میشه لطفا جلوس بفرمایید علیا مخدره؟ اینجا شلوغه و جای بدی نگه داشتم نمی تونم پیاده بشم و در رو براتون باز کنم بانو...
در را باز کردم و تا سوار شدم، صدای جیغ گوش خراش چرخ های ماشین باعث ترسم شدو با تعجب نگاهش کردم.
سرعتش را کم کردو گفت:
–ببخشید، جای بدی بود ممکن بود جریمه بشم، باید زودتر از اونجا دور میشدم.
بعد دستش رو دراز کردو از روی صندلی عقب ماشین، لب تابش را برداشت و روی پای من گذاشت و گفت:
حالا که بدونه مشورت انتخاب واحد کردی جریمت اینه که واسه منم انتخاب واحد کنی.
لبخندی زدم و لب تاب را روشن کردم. وقتی صفحه امد بادیدن عکس یک دختر چادری که صورتش تار بود روی صفحه ی لب تابش تعجب کردم. خوب که دقت کردم رنگ روسری دختره آشنا بود، همینطور کفشهایی که به پا داشت. مثل...
این من بودم. فقط صورتم عکس کمی تار بود.
با تعجب نگاهش کردم. لبخند کجی زدو گفت:
–شکار لحظه ها شنیدی؟
یواشکی ازت گرفتم واسه همین زیاد خوب نیوفتاده.
ــ می دونستید برای عکس گرفتن از دیگران باید ازشون اجازه...
ــ بله می دونم، ولی تو دیگه برای من دیگران نیستی.
ــ میشه بگید چه نسبتی با شما دارم؟
با خونسردی گفت:
–نسبت دارم میشیم فقط باید یک ماه و اندی صبر کنیم.
ــپس فعلا دیگران، محسوب میشم.
ــ نه، نه، اشتباه نکن، چون قراره نسبت دار بشیم شما از دیگران خیلی نزدیک تر به حساب میایید.
نفسم را با حرص بیرون دادم.
–شماره دانشجویی لطفا. وارد که شدم گفت:
ــ می خواهید اول نمره هام رو ببینید؟
ــاگه اجازه میدید می بینم.
ــحتما.
فکر کنم از نمره هایش خیلی راضیه که دلش می خواهد نشانم بدهد.
نمره هایش تقریبا در سطح نمره ایی بودکه من از درسی گرفتم که غیبت زیاد داشتم، ولی خوب برای پسری که کارهم می کند خوب است.
با لبخند گفتم:
–نمره هاتون خوبه، همه رو هم پاس کردید، عالیه.
از تعریفم خوشش امد. واحدهایی که می خواست بردارد را روی کاغذ نوشته بود از جیبش در آوردو مقابلم گرفت.
انتخاب واحدش را که انجام دادم گفت:
–صفحه خودتم بیار می خوام نمره هات رو ببینم.
با تعجب گفتم:
–چرا؟
ــ خب تو نمره های من رو دیدی.
ــخودتون خواستید ببینم.
ــ دلخور گفت:
–اگه دلت نمی خواد اشکالی نداره.
ــباشه، الان براتون میارم ببینید.
وقتی صفحه ی خودم را باز کردم ماشین را گوشهایی پارک کرد. لب تاب را از من گرفت و با هیجان برای دیدن نمره هایم چشم دوخت به صفحه ی لب تاب. هر چه می گذشت اندازه ی گرد شدن چشم هایش بیشتر میشد.
نگاه گذرایی به من انداخت و با اجازه ایی گفت، تا نمره های ترم های قبلم را هم ببیند، بدون این که منتظر اجازه من باشد مشتاقانه همه ی نمره هایم را از نظر گذراند، مدام نچ نچ می کردو لبخند میزد. آخرگفت:
–پس واقعا بچه زرنگی؟ همچین به نمره های من گفتی عالیه، فکر کردم نمره های خودت دیگه چیه!
ــ به نظر من این که شما هم کار می کنیدو هم درس می خونید و همچین نمره هایی گرفتید واقعا عالیه. تقریبا مسئولیت خونه و خریدو خیلی کارهای دیگه به عهده شماست.
ــ خب شما هم کار می کنید، پیش آقای معصومی.
ــ ولی من خیلی وقته که دیگه اونجا نمیرم.
باتعجب پرسید:
<======💚🌹💚======>
@shohada_vamahdawiat
#قرار_شبانه 🌹
ان شاء الله امشب درپرونده ی اعمال همه ی عاشقان و خادمان شهدا ثبت شود:
🌹محب اهلبیت
سرباز امام زمان🌹
🌹وان شاءالله شهادت 🍃🍃
امشب هدیه میکنیم ده صلوات به روح مطهرشهید والا مقام 🥀🥀
❤️شهید رضاحسن پور❤️
( جانشین شهید مهدی زین الدین در لشگر ۱۷ علی بن ابیطالب (ع))
💚💚💚💚💚💚💚💚💚
نام : رضا💞✨
نام خانوادگی : حسن پور✨
نام پدر :مسلم 💗
تاریخ تولد :1339/9/23💐😍
محل تولد:قزوین 🌷
تاریخ شهادت:1362/12/14🍃🍃
محل شهادت:جزیزه مجنون 🌱
مزار:گلزار شهدای قزوین 🌺🌺
💞💞ان شاءالله شهیدحسن پور
عزیز دعاگویی تک تک ما❤️
اجرتون باشهدا ان شاءالله❤️
<======💚🌹💚======>
@shohada_vamahdawiat
<======💚🌹💚======>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃💖آوای شبانه💖🍃
🍃🎼📹💝لحظاتی با آوای زیبا و آرامبخشی که همه دنیا تشنه درک و احساس کردنش هستن و گمشده بشریت هستش.
🍃💙براستی که اگر ذکر و یادِ خدا
🍃💖درنماز و ...؛
🍃💖در کارِهای خوبی مثل: ؛
🍃💖 کمک به همنوع ؛
🍃💖برداشتنِ باریاز دوش کسی ؛
🍃💖خوشحال کردنِ دلی ؛
🍃💖سایه بودن برایبیپناهی؛
باشه؛ 👇
🍃💝همانا آرامشی الهی در قلب و روحش احساس خواهد کرد که با هیچ چیزی قابل مقایسه نیست...
🍃💙شبتون خوش؛ دلتون شاد و
تنتون سلامت در کنارِ همه عزیزاتون...
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻