eitaa logo
شهداءومهدویت
6.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2هزار ویدیو
33 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
اين توفيقى است كه خدا به من داده كه تا به حال بيست سفر به مدينه رفته ام، همه اين سفرها با عنوان خدمتگزارى حاجيان بوده است و من نمى دانم چگونه شكر خدا را به جا آورم. هر سفر كه به مدينه مى روم، سعى مى كنم ساعتى را در يكى از نخلستان هاى آنجا سپرى كنم. قدم گذاشتن در نخلستان ها حسّ عجيبى دارد، شايد علّت آن، اين است كه نخلستان، مرا به گذشته هاى دور مى برد، شهر مدينه كه پر از هتل و ساختمان شده است، براى همين وقتى قدم در نخلستان مى گذارم، گويى به صدها سال قبل باز مى گردم و به جستجوى گمشده خويش مى پردازم. امشب هم به نخلستان آمده ام، در گوشه اى خلوت كرده ام، ماه در آسمان است، هوا صاف است، نسيم خنكى مىوزد، من كنار نخلى در تاريكى نشسته ام. حسّى عجيب به سراغم مى آيد، كامپيوترهمراه (لپ تاپ) را روشن مى كنم و شروع به نوشتن مى كنم، به راستى من كجا هستم؟ اينجا چه مى كنم؟ بايد به تاريخ سفر كنم، به سال ششم هجرى... صدايى به گوشم مى رسد، يكى دارد آيات قرآن را مى خواند، اين صدا از كجاست؟ صداى آب هم مى آيد. از جا برمى خيزم، جلو مى روم، يكى در اينجا از چاه آب مى كشد، درختان خرما را آبيارى مى كند. سطل آب را داخل چاه مى اندازد و آن را بالا مى كشد و آب را پاى نخل ها مى ريزد. او على(ع) است كه در دلِ شب اين گونه كار مى كند، سال ششم هجرى است، وضع اقتصادى مسلمانان خوب نيست، امسال باران كم آمده است و خشكسالى است، على(ع) هم كه از مال دنيا بهره زيادى ندارد، او به اينجا آمده است تا اين نخلستان را آبيارى كند و در مقابل مقدارى جو به عنوان مزد خود بگيرد. على(ع) امشب تا صبح اين نخلستان را آبيارى مى كند، او خدا را شكر مى كند كه خدا حسن و حسين(ع) را شفا داد و ديگر وقت آن است كه او به نذر خود وفا كند. چند روز پيش حسن و حسين(ع) بيمار شدند، على(ع) نذر كرد كه اگر خدا فرزندانش را شفا دهد، روزه بگيرد، شكر خدا حسن و حسين(ع) خوب شدند، او فردا مى خواهد روزه بگيرد، فاطمه هم فردا را روزه مى گيرد، در خانه على(ع)، خدمتكارى به نام "فضّه" زندگى مى كند، او هم تصميم گرفته است فردا روزه بگيرد. على(ع) با قدرت هر چه تمام تر از اين چاه آب مى كشد و درختان را آبيارى مى كند، صبح كه فرا برسد، صاحب نخلستان به اينجا خواهد آمد، او وقتى ببيند كه على(ع) همه نخلستان را از آب سيراب كرده است، مزد او را خواهد داد. على(ع)خوشحال است كه غروب فردا بر سر سفره آنان غذايى خواهد بود. ❤️❤️❤️❤️🔸❤️❤️❤️❤️ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
ساعتى است كه آفتاب طلوع كرده است، اكنون على(ع) با دست پر به خانه مى رود، در دست او مقدارى جو است، فكر مى كنم با اين مقدار جو مى توان پنج قرص نان پخت. وقتى او به خانه مى رسد، فاطمه(س) به استقبال على(ع) مى آيد، وقتى على(ع)نگاهى به فاطمه(س) مى كند، همه خستگى او برطرف مى شود. ساعتى بعد فاطمه(س) كنار آسياب دستى مى نشيند و مشغول آسياب كردن مى شود تا با تهيّه آرد بتواند نان بپزد. نزديك اذان مغرب است، على(ع) به مسجد رفته است، بلال، اذان مغرب را مى گويد، همه پشت سر پيامبر نماز مى خوانند. على(ع) بعد از نماز به خانه مى آيد، فاطمه(س) سفره افطار را پهن كرده است، همه اهل خانه (على، فاطمه، حسن، حسين، فضّه) گرد سفره مى نشينند. به سفره على(ع) نگاه مى كنم، يك ظرف آب و پنج قرص نان!! همه منتظرند تا على(ع) دست به سفره ببرد، على(ع) دست دراز مى كند تا نان را بردارد كه ناگهان صدايى به گوش مى رسد: "سلام بر شما اى خاندان پيامبر! من فقيرى مسلمان هستم، از غذاى خود به من بدهيد كه من گرسنه ام". على(ع) نگاهى به فاطمه(س) مى كند، از فاطمه اش اجازه مى گيرد، فاطمه(س)لبخند رضايت مى زند، حسن و حسين(ع) و فضّه هم با لبخندى رضايت خود را اعلام مى كنند، على(ع) نان ها را برمى دارد و به سوى در خانه مى رود و نان ها را به فقير مى دهد. اهل اين خانه با آب خالى افطار مى كنند، آنان امشب گرسنه مى مانند. 🦋🦋🦋🦋🔹🦋🦋🦋🦋 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فردا شب بار ديگر همه سر سفره نشسته اند، على(ع) امروز مقدارى جو به خانه آورده است و فاطمه(س) آن را آسياب كرده و با آن نان پخته است. به سفره فاطمه(س) نگاه كن باز يك ظرف آب و پنج قرص نان! على(ع) بسم الله مى گويد و دست مى برد تا نان را بردارد كه ناگهان صدايى به گوش مى رسد: "سلام بر شما اى خاندان پيامبر! من يتيم هستم، پدرم در راه اسلام شهيد شده است. به من غذايى بدهيد". بار ديگر على(ع) به همه نگاه مى كند، همه لبخند رضايتى بر لب دارند، على(ع)نان ها را برمى دارد و به در خانه مى رود و به آن يتيم مى دهد. امشب نيز اهل اين خانه با آب خالى افطار مى كنند. شب سوم است، همه سر سفره نشسته اند، على(ع) امروز نيز مقدارى جو به خانه آورده است و فاطمه با آن نان پخته است. همه سر سفره نشسته اند كه صدايى به گوش مى رسد: "سلام بر شما اى خاندان پيامبر! من اسير هستم! گرسنه ام، از غذاى خود به من بدهيد". در خانه ديگر هيچ چيزى يافت نمى شود، اهل اين خانه از صبح تاكنون هيچ نخورده اند، اين كه به در خانه آمده است، اسيرى است كه بت پرست است، به راستى على(ع) چه خواهد كرد؟ اهل اين خانه هرگز كسى را نااميد از در خانه خود بازنمى گردانند، آن ها همگى كريمند. على(ع) نان ها را در دست مى گيرد آن را به اسير مى دهد و به داخل خانه برمى گردد. امشب نيز اهل اين خانه گرسنه مى مانند. 💐💐💐💐🌷💐💐💐💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
امشب على(ع) سر خود را پايين مى گيرد، كاش چيز ديگرى در اين خانه يافت مى شد، تنها چيزى كه در اين خانه پيدا مى شود، سفره خالى است. به خدا هيچ كس نمى تواند بزرگى اين خانه كوچك را به تصوير بكشد. فرشتگان مات و مبهوت اين صحنه اند، آن ها مى دانند كه هرگز ديگر شاهد چنين منظره اى نخواهند بود. اين اوج ايثار است. اوج مردانگى است. غذاى خود و خانواده ات را به بت پرست بدهى، زيرا او به تو پناه آورده است، اين اوج انسانيّت است! آرى، فرشتگان اكنون مى فهمند كه چرا خداوند از آنان خواست كه به آدم سجده كنند. آن ها امشب به سجده خود افتخار مى كنند! درست است كه در اين خانه غذايى يافت نمى شود; امّا فاطمه(س) با لبخندش براى على(ع) بهشتى ساخته است. بهشتى كه على(ع) آن را با بهشت خدا هم عوض نمى كند. فاطمه(س) بهشت على(ع) است. * * * صبح روز بيست و پنجم ذى الحجّه فرا مى رسد، صداى در خانه مى آيد، پيامبر به ديدار اهل اين خانه آمده است، فاطمه نماز مى خواند، پيامبر با يك نگاه همه چيز را مى فهمد، اثر گرسنگى را در آنان مى يابد. نگاهى به آسمان مى كند و دعا مى كند. جبرئيل نزد پيامبر مى آيد و به او مى گويد: اى محمّد! خدا در مقام خاندان تو، اين سوره (سوره هل أتى يا سوره انسان) را نازل كرده است: بِسْمِ الله الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ هَلْ أَتَى عَلَى الاِْنسَـنِ حِينٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْـًا مَّذْكُورًا ...إِنَّ الاَْبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِن كَأْس كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا...وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَ يَتِيمًا وَ أَسِيرًا .... آيا زمانى طولانى بر انسان نگذشت كه او هيچ چيزى نبود و از او هيچ ياد و نشانى به ميان نبود؟ ما انسان را آفريديم و او را بينا و شنوا قرار داديم و راه سعادت و گمراهى را به او نشان داديم. ما براى كسانى كه كفر ورزند غذابى دردناك آماده كرده ايم. در روز قيامت، مؤمنان از آب گوارا سيراب خواهند شد كه با عطر خوشى آميخته است، فقط آنان از آن چشمه مى نوشند، آنان كسانى هستند كه به نذر خود وفا مى كنند و از روز قيامت در هراس هستند و غذاى خود را به فقير و يتيم و اسير مى دهند در حالى كه خودشان به آن نيازمند هستند، آنان اين كار را به خاطر خدا انجام مى دهند و هرگز انتظار پاداش و سپاس از ديگران ندارند... و خدا هم به آنان بهشت خويش را ارزانى مى دارد... 🔶🔶🔶🔶💐🔶🔶🔶🔶 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
لبخندى بر چهره پيامبر مى نشيند و چنين مى گويد: "خدا به شما نعمتى داده است كه هرگز تمامى ندارد، بر شما مبارك باد اين مقامى كه خدا به شما داده است، خوشا به حال شما كه خدا از شما راضى است و شما را به عنوان بندگان برگزيده خود انتخاب نمود. خوشا به حال كسى كه با شما باشد زيرا خدا به شما مقام شفاعت را داد. اكنون موقع آن است كه دعاى پيامبر مستجاب شود، فرشتگان از آسمان كاسه غذايى را مى آورند، كاسه بزرگى كه به اندازه پنج نفر غذا در آن است. بوى غذاى بهشتى همه جا مى پيچد، گويا اين غذا آب گوشت است و گوشت زيادى در آن يافت مى شود، همه سر سفره مى نشينند و از آن غذا مى خورند و سير مى شوند. پيامبر، خدا را شكر مى كند كه همانگونه كه مريم(س) در دنيا از غذاى بهشتى ميل كرد، خاندان او هم از غذاى بهشت ميل مى كنند. به راستى آن كاسه بهشتى كجاست؟ آن كاسه اكنون نزد امام زمان(ع) است، وقتى او ظهور كند، آن كاسه را آشكار مى كند و با آن غذا ميل خواهد كرد. 🌻🌻🌻🌻🌹🌻🌻🌻🌻 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
امام كاظم(ع) در دهه آخر ذى الحجّه سال 128 هجرى در "اَبْوا" (بين مكّه و مدينه-) به دنيا آمدند، و بعد از شهادت پدر بزرگوراش در سال 148 رهبرى شيعيان را به عهده گرفتند و در سال 183 مظلومانه به شهادت رسيدند. آن حضرت همواره مورد ظلم و ستم حكومت عبّاسى بودند و مدّت زيادى در زندان هاى هارون، خليفه عبّاسى زندانى بودند. در اينجا به ذكر چند نكته از زندگى آن حضرت مى پردازيم: امام صادق(ع) از سفر حج باز مى گردد، او در وسط راه مكّه به مدينه در منطقه اى به نام "ابواء" منزل كرده است. عدّه اى از ياران آن حضرت همراه او هستند، آنان در خيمه امام مهمان هستند. امام براى آنان صبحانه مى آورد، همه سر سفره مى نشينند تا همراه امام صبحانه ميل كنند، در اين هنگام زنى به در خيمه مى آيد و امام را صدا مى زند، آن زن به امام مى گويد: من از طرف همسر شما آمده ام، او شما را مى طلبد. امام از جا برمى خيزد و همراه آن زن مى رود. مدّتى مى گذرد، امام به خميه باز مى گردد، رو به ياران خود مى كند و مى گويد: "خدا به من پسرى عنايت كرد كه از همه مردم روىِ زمين بهتر است". امام صادق(ع) نام فرزند خود را موسى(ع) مى گذارد و وقتى به مدينه مى رسد به شكرانه ولادت فرزندش، سه روز مهمانى مى گيرد و به مردم غذا مى دهد. 💖💖💖💖🌻💖💖💖💖 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
اسم من يعقوب است، امروز مى خواهم با امام صادق(ع) ديدارى داشته باشم. وارد خانه امام مى شوم، سلام مى كنم، جواب مى شنوم، سپس روبروى امام با كمال ادب مى نشينم. امام صادق(ع) با نوزاد خود سخن مى گويد، من صبر مى كنم، سپس امام رو به من مى كند و مى گويد: "اى يعقوب! اين فرزند من است، او امام بعد از من است. نزد او بيا و به او سلام كن". من جلو مى روم، سلام مى كنم، او لب به سخن مى گشايد و جواب سلام مرا مى دهد و مى فرمايد: "اين چه نامى بود كه بر روى دختر خود نهاده اى؟ خدا اين نام را دشمن مى دارد، برو نام دخترت را عوض كن!". اكنون امام صادق(ع) به من نگاهى مى كند و مى فرمايد: "اى يعقوب! به سخن فرزندم گوش كن، نام دخترت را تغيير بده". من سرم را پايين مى گيرم، راستش را بخواهيد از امام خجالت مى كشم، چرا بايد چنين اسمى را بر روى دختر خود بگذارم، همان جا نام ديگرى براى دختر خود انتخاب نمودم. آن روز بود كه من فهميدم امام حتّى در كودكى از خيلى چيزها باخبر است، علم و دانش امام مانند انسان هاى عادى نيست، خداوند به آنان علم خويش را عطا كرده است و فرقى بين كودكى و بزرگى آنان نيست. 🌻🌻🌻🌻💕🌻🌻🌻🌻 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
اسم من ابوحنيفه است، از رهبران اهل سنّت هستم و طرفداران زيادى دارم. امروز به مسجد مى روم تا نماز بخوانم، نگاهم به نوجوانى مى افتد كه در مسجد نماز مى خواند. چند نفر از جلوى او رد مى شوند، مانع رفت و آمد آنان نمى شود و به نماز خود ادامه مى دهد. من تعجّب مى كنم، اين نوجوان كيست كه از احكام نماز بى خبر است، مگر او نمى داند كه هنگام نماز نبايد اجازه بدهد كسى از جلويش رد بشود. به من مى گويند او پسر امام صادق(ع) است، بر تعجّب من افزوده مى شود، خوب است اين بار كه با امام صادق(ع) روبرو شدم ماجرا را به او بگويم. روز بعد نزد امام صادق(ع) مى روم و به او مى گويم: ــ من ديدم كه پسرت نماز مى خواند و مردم از مقابلش رفت و آمد مى كردند و او مانع آن ها نمى شد. ــ اكنون پسرم را صدا مى زنم اينجا بيايد و تو سؤال خود را از او بپرسى. لحظاتى مى گذرد، اكنون آن نوجوان در مقابل من ايستاده است، من سؤال خود را مى پرسم. او رو به پدرش مى كند و مى گويد: "اى پدر! من براى خدايى نماز مى خوانم كه از همه كس به من نزديك تر است، خداى من از خود من هم به من نزديك است، خدا در قرآن مى گويد: (وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ)، ما از رگ گردن به شما نزديك تر هستيم". وقتى سخن او به اينجا مى رسد، امام صادق(ع) به سوى پسرش مى رود و به نشانه محبّت او را در آغوش مى گيرد و مى گويد: جانم به فدايت! من آن روز فهميدم كه موقع نماز هيچ فاصله اى بين خدا و بنده اش نيست. 🌺🌺🌺🌺💐🌺🌺🌺🌺 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
يك روز هارون خليفه عبّاسى به امام كاظم(ع) رو كرد و گفت: ــ چرا شما خاندان، خود را پسران پيامبر مى دانيد در حالى كه فرزندان دختر پيامبر هستيد؟ ــ اى هارون! اگر اكنون پيامبر زنده مى شد و از دختر تو خواستگارى مى كرد، آيا تو به او جواب مثبت مى دهى؟ ــ بله. در اين صورت من به افتخار بزرگى رسيده ام. ــ امّا در فرض بالا نه پيامبر از دختر من خواستگارى مى كند و نه من دخترم را به عقد او در مى آورم. ــ براى چه؟ ــ زيرا پيامبر جدّ دختر من است و اين ازدواج حرام است. ما خاندان از نسل پيامبر هستيم. ــ بعد از وفات پيامبر از او پسرى باقى نماند، شما همه فرزندان فاطمه، دختر پيامبر هستيد، نسل هر انسان از پسر ادامه مى يابد، شما در واقع پسران دختر پيامبر مى باشيد و نبايد خود را پسر پيامبر بدانيد. ــ اى هارون! آيا اين آيه از قرآن را خوانده اى؟ ــ كدام آيه؟ ــ سوره انعام، آيه 84، آنجا كه خدا مى فرمايد: (وَمِن ذُرِّيَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ...)، خدا در اين آيه مى فرمايد داوود و سليمان از فرزندان ابراهيم هستند. ــ خوب. ــ در آيه بعد خدا چنين مى فرمايد: (وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَى وَعِيسَى...). خدا زكريا و يحيى و عيسى از فرزندان ابراهيم هستند. ــ اى هارون! بگو بدانم، پدر عيسى كه بود؟ ــ چه حرف ها مى زنى. معلوم است، خداوند عيسى را از مريم و بدون پدر آفريد. ــ خوب. اگر عيسى پدر ندارد، پس از طرف مادرش به ابراهيم مى رسد، يعنى مادر او مريم، با چند واسطه به حضرت ابراهيم مى رسد، پس معلوم مى شود قرآن، عيسى را كه فرزند دخترِ ابراهيم است، فرزند ابراهيم مى داند، البته مريم، با چندين واسطه، دختر ابراهيم مى شود. اكنون مى خواهم بپرسم، چطور مى شود كه عيسى، فرزند ابراهيم است، امّا ما فرزندان پيامبر نباشيم؟ ــ آيا براى تو دليل ديگرى هم بياورم؟ ــ آرى. ــ خدا در آيه 61 آل عمران در جريان مباهله مى فرمايد: (فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَآءَنَا وَأَبْنَآءَكُمْ...)، آن روز پيامبر فقط على و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام) را همراه خود براى مباهله با مسيحيان نجران برد، منظور از "پسران ما" در آيه، حسن و حسين(ع) مى باشند، خداوند آنان را پسران پيامبر معرّفى كرده است. 🌸🌸🌸🌸🌻🌸🌸🌸🌸 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
نام يكى از خلفاى عبّاسى، مهدى بود. مهدى عبّاسى مى دانست كه امام كاظم(ع) و شيعيان، او را زمامدارى ستمگر مى دانند و هرگز او را به عنوان خليفه پيامبر قبول ندارند. مهدى عبّاسى صلاح ديد كه فدك را كه در زمان حكومت ابوبكر غصب شده بود به امام كاظم(ع) برگرداند تا شايد از شدّت مخالفت امام و شيعيان با حكومت خود جلوگيرى كند. براى همين يك روز مهدى عبّاسى به امام كاظم(ع) گفت: ــ من آماده ام تا فدك را به شما برگردانم. ــ فقط در صورتى فدك را از تو مى پذيرم كه همه آن را به من بازگردانى. ــ حدّ و مرزهاى فدك را بگو تا آن را تحويل دهم. ــ اگر مرزهاى واقعى آن را بگويم، هرگز آن را به من تحويل نخواهى داد. ــ تو مزر فدك را بايد بگويى. ــ از عدن تا سمرقند، از آفريقا تا درياى خزر است. ــ با اين ترتيب براى ما چيزى باقى نمى ماند. ــ اى مهدى عبّاسى! مى دانستم كه تو هرگز حق را نخواهى پذيرفت. آرى، امام كاظم(ع) آن روز پيام مهمّى را به مهدى عبّاسى منتقل كرد، مرز فدك، مجموع قلمرو حكومت اسلامى بود، ابوبكر فدك را از فاطمه(س) گرفت و غصب فدك در واقع جلوه اى از غصب حقّ حاكميّت اين خاندان بود، اگر قرار باشد آنان به حقّ خود برسند، بايد همه قلمروى جهان اسلام در اختيار آنان قرار داده شود. 💐💐💐💐🌹💐💐💐💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
من يكى از شيعيان امام كاظم(ع) هستم. نام من، على بن يَقطين است، با اجازه امام به عنوان يكى از وزيران هارون عبّاسى مشغول خدمت هستم، امام از من خواسته است تا به صورت محرمانه به شيعيان كمك كنم و تا آنجا كه مى توانم گره از كار آنان باز كنم. يكى از روزها، هارون عبّاسى لباس بسيار قيمتى را به من هديه داد، من نيز آن لباس را براى امام كاظم(ع) فرستادم. بعد از مدّتى نامه اى از امام كاظم(ع) به دستم رسيد، اين نامه از مدينه به بغداد فرستاده شده بود. نامه را باز كردم. ديدم كه امام در آن نوشته است: "تو الآن به اين لباس نياز دارى". من بسيار تعجّب كردم كه چرا امام هديه مرا پس فرستاده است، چند لحظه بعد، فرستاده هارون نزد من آمد و از من خواست سريع نزد هارون بروم. وقتى نزد او رفتم ديدم كه او بسيار غضبناك است. به من رو كرد و گفت: ــ با آن لباس قيمتى كه به تو دادم چه كردى؟ ــ آن لباس در خانه من است. ــ هر چه زودتر آن را به اينجا بياور. ــ چشم. به يكى از خدمتكاران خود گفتم كه به خانه ام برود و لباس را به اينجا بياورد. لحظاتى گذشت و آن خدمتكار بازگشت. لباس را از او گرفتم و تحويل هارون عبّاسى دادم، اينجا بود كه خشم هارون فروكش كرد و گفت: "اى على بن يقطين! من هرگز سخن بدخواهان تو را قبول نخواهم كرد. بيا اين لباس پيش تو باشد". آن روز فهميدم كه ماجرا چه بوده است، وقتى من آن لباس قيمتى را براى امام كاظم(ع) فرستاده بودم، يك نفر از ماجرا باخبر شده بود و به گوش هارون رسانده بود، اگر امام كاظم(ع) آن لباس را برنمى گرداند حتماً هارون مرا به قتل مى رساند. 💐💐💐💐🦋💐💐💐💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
در اينجا به گوشه از سخنان آن حضرت اشاره مى كنم: خدا بارها و بارها در قرآن، اهل عقل و فهم را مژده و بشارت داده است. وقتى ديدى كه مردم سعى مى كنند با انجام اعمال نيكو به خدا نزديك شوند، تو تلاش كن با عقل خود به خدا نزديك شوى تا از همه آنان جلوتر باشى. هر كس مى خواهد به بى نيازى برسد و دينش از آسيب ها سالم بماند بايد از خدا بخواهد كه عقل او را كامل كند، زيرا كسى كه از نعمت عقل بهره داشته باشد، به آنچه زندگى او را كفاف دهد قناعت مى كند و هر كس اهل قناعت باشد، بى نياز خواهد بود، انسان عاقل مى داند كه اگر به آنچه زندگى او را كفاف مى دهد قناعت نكند، هرگز روى بى نيازى را نخواهد ديد. عقل انسان كامل نمى شود مگر اين كه در او چند ويژگى باشد، از بدى ها به دور باشد، از او اميد كار خير برود، در راه خدا انفاق كند، از سحن گفتن زائد خوددارى كند، هرگز از طلب علم و دانش خسته نشود، فروتنى و تواضع داشته باشد، كار نيك ديگران را زياد ببيند و كار نيك خود را كوچك به حساب آورد، همه را بهتر از خود بداند و خود را از همه كمتر ببيند. پایان 💐💐💐💐🔺💐💐💐💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59