#الماس_هستی
#صفحههشتادپنجم
من يكى از شيعيان امام كاظم(ع) هستم. نام من، على بن يَقطين است، با اجازه امام به عنوان يكى از وزيران هارون عبّاسى مشغول خدمت هستم، امام از من خواسته است تا به صورت محرمانه به شيعيان كمك كنم و تا آنجا كه مى توانم گره از كار آنان باز كنم.
يكى از روزها، هارون عبّاسى لباس بسيار قيمتى را به من هديه داد، من نيز آن لباس را براى امام كاظم(ع) فرستادم.
بعد از مدّتى نامه اى از امام كاظم(ع) به دستم رسيد، اين نامه از مدينه به بغداد فرستاده شده بود. نامه را باز كردم. ديدم كه امام در آن نوشته است: "تو الآن به اين لباس نياز دارى".
من بسيار تعجّب كردم كه چرا امام هديه مرا پس فرستاده است، چند لحظه بعد، فرستاده هارون نزد من آمد و از من خواست سريع نزد هارون بروم.
وقتى نزد او رفتم ديدم كه او بسيار غضبناك است. به من رو كرد و گفت:
ــ با آن لباس قيمتى كه به تو دادم چه كردى؟
ــ آن لباس در خانه من است.
ــ هر چه زودتر آن را به اينجا بياور.
ــ چشم.
به يكى از خدمتكاران خود گفتم كه به خانه ام برود و لباس را به اينجا بياورد.
لحظاتى گذشت و آن خدمتكار بازگشت. لباس را از او گرفتم و تحويل هارون عبّاسى دادم، اينجا بود كه خشم هارون فروكش كرد و گفت: "اى على بن يقطين! من هرگز سخن بدخواهان تو را قبول نخواهم كرد. بيا اين لباس پيش تو باشد".
آن روز فهميدم كه ماجرا چه بوده است، وقتى من آن لباس قيمتى را براى امام كاظم(ع) فرستاده بودم، يك نفر از ماجرا باخبر شده بود و به گوش هارون رسانده بود، اگر امام كاظم(ع) آن لباس را برنمى گرداند حتماً هارون مرا به قتل مى رساند.
💐💐💐💐🦋💐💐💐💐
#شناختعلیعلیهالسلام
#وفاطمهسلاماللهعلیها
#منحیدریم
#کانالشهداءومهدویت
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59