#در_قصر_تنهائی
#صفحه_بیست_یکم
ما در نزديكى شهر مدائن هستيم، چهره امام حسن(ع) از شدّت خونريزى، زرد شده است .
همه نگران هستند، اگر آن نامرد، خنجرش را مسموم كرده باشد خطر بزرگى، جان امام را تهديد مى كند .
وارد شهر مى شويم، امير شهر مدائن، سعد بن مسعود با خبر مى شود و به استقبال ما مى آيد .
آرى، حضرتعلى(ع)، سعد بن مسعود را به عنوان امير مدائن انتخاب نموده بود و امام حسن(ع) هم او را در همان مقام، باقى گذاشته است .
امير مدائن تا امام را به اين حالت مى بيند دستور مى دهد كه بهترين پزشك شهر را با خبر كنند .
او امام را به خانه خود مى برد و امام در آنجا بسترى مى شود .
نگاه كن، پزشك وارد اتاق مى شود و زخم امام را مورد بررسى قرار مى دهد، خدا را شكر كه خنجر مسموم نبوده است .
او به امام مى گويد كه استراحت كند و براى زخم امام، دستور تهيه داروى مخصوصى را مى دهد .
امام به ياد بىوفايى مردم كوفه مى افتد و چنين مى گويد : "من مى دانستم كه در شما مردم هيچ خيرى نيست، شما ديروز پدرم را كشتيد و امروز با من چنين كرديد" .
سپاه امام در هم ريخته شده است، عدّه زيادى به معاويه ملحق شده اند،عدّه كمى هم كه به امام وفا دار مانده اند با شنيدن خبر مجروح شدن امام، روحيه خود را از دست مى دهند .
گزارش هايى كه از اطراف مى رسد نشان دهنده اين است كه عدّه زيادى از مردم به سپاه معاويه ملحق شده اند و عدّه اى هم در پى فرصت هستند تا امام را اسير نموده و تحويل معاويه بدهند .
آرى، امروز مرز دوست و دشمن به هم ريخته است، اگر امام حسن(ع)صلح نكند به دست ياران خود ترور خواهد شد .
نگاه كن زيد بن وهب به ديدار امام مى رود بيا همراه او برويم .
زيد بن وهب حضور امام سلام مى كند و مى گويد : "اين چه حالى است كه من مى بينم، شما در بستر بيمارى قرار گرفته ايد و مردم متحير هستند كه چه كنند ؟" .
امام نگاهى به او مى كند و مى فرمايد : "تو از كدام مردم سخن مى گويى ؟ به خدا قسم ! معاويه براى من بهتر از اين مردم است، اينان خيال مى كنند كه شيعه من هستند ; امّا براى كشتن من نقشه ها دارند، اگر من با معاويه صلح كنم بهتر است از اين كه به دست سپاهيان خود كشته شوم" .
زيد بن وهب مى گويد : "اى پسر رسول خدا، آيا ياران خود را به حال خود رها مى كنيد ؟" .
امام در پاسخ مى گويد : "مى گويى چه كنم ؟ از يادم نمى رود آن روزى كه نزد پدرم حضرتعلى(ع) نشسته بودم، او به من نگاهى كرد و فرمود : "اى حسن، روزى مى آيد كه من شهيد شده باشم و تو گرفتار بنى اميّه شوى، آن روز آنها پول زيادى را در ميان مردم تقسيم كنند و مردم را از دين خدا منحرف كنند"".
#امام_حسن
#مظلوم_تاریخ
#شهداء_ومهدویت
🌷🌷🌷🌷🌷🍃🍃🍃🍃
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#آرزوی_سوم
#صفحه_بیست_یکم
تنها راه اين است كه مسلمانان را هدف تيرهاى خود قرار بدهيم. اين فكرى است كه به ذهن ابوسفيان مى رسد. او دستور مى دهد تا تيراندازان جلو بيايند و با كمان هاى خود به سوى مسلمانان تيراندازى كنند.
مسلمانان همه در پناه سنگرهاى خود قرار مى گيرند، سنگرهايى كه با خاك هاى خندق آماده كرده اند. باران تير مى بارد. از اين طرف هم تيراندازان مسلمان دست به كار مى شوند و به آن طرف تير پرتاب مى كنند.
ابوسفيان خيلى زود مى فهمد كه تيراندازى هم فايده اى ندارد. اگر آنها همه تيرهاى خود را هم مصرف كنند، كارى از پيش نخواهند برد.
حَىّ و ابوسفيان از خشم، دندان بر هم مى سايند، نمى دانند چه كنند، ساعت ها تيراندازى، هيچ چيز را تغيير نداده است.
شب فرا مى رسد، همه جا تاريك مى شود، ديگر به زحمت مى توان چيزى را ديد.
آيا ممكن است دشمن در نيمه شب، از تاريكى استفاده كند و از خندق عبور كند؟ مسلمانان بايد خيلى هوشيار باشند.
آن سياهى چيست كه از خندق پايين مى رود؟ او به كجا مى رود؟ او كيست؟ نگاه كن! به او سمت اردوگاه دشمن مى رود.
او در حالى كه شمشير به دست دارد نزديك اردوگاه دشمن مى شود، و همه حركت هاى آنها را زير نظر مى گيرد.
به راستى اين خيلى شجاعت مى خواهد كه تنهاى تنها از خندق عبور كنى و در نزديكى دشمن نگهبانى بدهى.
فصل زمستان است، هوا سرد است، امّا او تا صبح به نگهبانى مشغول است. او گاهى نماز مى خواند، گاهى با خدا مناجات مى كند، امّا چهار چشمى مواظب اردوگاه دشمن است.
سپيده صبح مى زند، هوا كم كم مى خواهد روشن بشود كه او به سوى مسلمانان برمى گردد. اكنون ديگر هوا روشن شده است، نزديك مى شوم تا او را خوب ببينم و بشناسم.
تو فكر مى كنى او كه باشد.
او كسى نيست جز على(ع)!
چند روز سپرى مى شود، سپاه احزاب در پشت خندق پراكنده شده اند. آنها نمى دانند چه كنند، آنها آذوقه زيادى براى خود نياورده اند. علوفه كمى براى اسب ها و شترهاى خود همراه دارند. آنها مى دانند كه نمى توانند مدّت زيادى اينجا بمانند.
امسال كمتر از همه سال ها باران باريده است. مسلمانان مدينه تا ديروز، كم باريدن باران را بلا مى دانستند، امّا امروز مى فهمند كه همه كارهاى خدا حكمتى دارد. اگر باران مثل هر سال در فصل بهار زياد مى باريد، در بيابان هاى اطراف مدينه علوفه براى اسب ها و شترهاى سپاه احزاب يافت مى شد، امّا به بركت نيامدن باران، هيچ علوفه اى در بيابان نيست تا كفّار بتوانند از آن بهره ببرند. براى همين است كه شرايط بر آنها سخت شده است.
ابوسفيان و ديگر سران قبيله ها در جلسه اى گرد هم جمع شده اند تا فكرى براى مشكل خود بكنند، حَىّ و ديگر يهوديانى كه همراه او هستند، بيش از همه ناراحت هستند. آنها هرگز باور نمى كردند كه اين گونه با شكست روبرو شوند. بايد كارى كرد، نمى شود دست روى دست گذاشت.
🌻🌻🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃🍃
#آرزوی_سوم
#علی_شناسی
#کانال_شهداء_ومهدویت
❣❣☂️☂️
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#شیرین_تراز_عسل
#صفحه_بیست_یکم
تو در ميدان جنگ مى رزمى، سپاه كوفه با خود مى گويند: "اين نوجوان چقدر زيباست، گويى ماه كربلا جلوه نموده است".
تو به سوى دشمن حمله مى برى، چون شير مى غرّى و شمشير مى زنى، جگرت از تشنگى مى سوزد، امّا جنگ نمايانى مى كنى، تو فرزند حسن(ع)هستى و شجاعت را از او به ارث برده اى، به قلب سپاه حمله مى كنى، مى رزمى و انتقام از اين دشمنان مى گيرى.
دشمن تصميم مى گيرد تو را محاصره كند، باران تير و نيزه به سوى تو مى آيد، باز هم نمى هراسى، تو مرگ را شيرين تر از عسل مى دانى... در اين كارزار، عمودى آهنين بر سرت مى نشيند، فريادت بلند مى شود: "عموجان! به فريادم برس!".
اين صدا به گوش حسين(ع) مى رسد. حسين(ع) فرياد مى زند: "آمدم، عزيزم!.
حسين(ع) با سرعت، خود را به ميدان مى رساند. دشمنان، دور قاسم جمع شده اند، امّا هنگامى كه صداى حسين(ع) را مى شنوند، همه فرار مى كنند... گرد و غبارى بر پا مى شود كه ديگر چيزى ديده نمى شود، بايد صبر كرد.
حسين(ع) كنار پيكر تو نشسته است و سرِ تو را به سينه دارد، او با تو چنين سخن مى گويد: "قاسمم! تو مرا صدا زدى. من آمدم، چشم خود را باز كن!".
حسين(ع) ديگر جوابى نمى شنود، گريه او را امان نمى دهد، صورت تو را مى بوسد و مى گويد: "به خدا قسم، بر من سخت است كه تو مرا به يارى بخوانى و من وقتى بيايم كه تو ديگر جان داده باشى، به خدا قسم اين صدايى است كه خون خواهانش بسيار و يارانش كم هستند".
آن گاه با دلى شكسته و تنى خسته، پيكر تو را از زمين بلند مى كند، كسى نيست تا حسين(ع) را يارى كند، در خيمه ها غير از عبّاس كسى باقى نمانده است، عبّاس بايد اطراف خيمه ها نگهبانى بدهد، حسين(ع) پيكر تو را برمى دارد، پاهاى تو بر روى زمين كشيده مى شود.
او پيكر تو را به سوى خيمه ها مى آورد و كنار پيكر شهدا قرار مى دهد و چنين مى گويد: "خدايا! اين قوم را نابود كن...".
من هر چه نگاه مى كنم، مادرت را نمى بينم، او از خيمه خود بيرون نمى آيد، مبادا حسين(ع) از او خجالت بكشد، مادر تو، دنيايى از ادب و معرفت است، او ميوه قلب خويش را فداى حسين(ع) نمود، امّا در اين لحظه بى تابى نمى كند، شيون و افغان نمى كند، او مانند كوهى استوار ايستاده است و بر مصيبت تو، صبر مى كند.
🌹🌹🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃🍃
#شیرین_تر_از_عسل
#حضرت_قاسم(ع)
#سیزده_ساله_کربلا
#کانال_شهداء_ومهدویت
#کپی_آزاد
#نشر_حداکثری
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🏴🏴🏴🏴🏴
#الماس_هستی
#صفحه_بیست_یکم
ــ فاطمه جان! خداوند دستور داده تا فدك را به تو بدهم. من وامدار مادرت خديجه بودم. مهريه اش را نپرداخته ام. اكنون كه مادرت نيست تا فدك را به او دهم، پس فدك را به تو مى بخشم. بايد نماينده اى به فدك بفرستى و آنجا را در اختيار بگيرى.
ــ پدر جان! تا شما زنده هستيد من در فدك هيچ تصرّفى نمى كنم.
ــ نه، بايد همه بفهمند، فدك از آنِ توست. مى ترسم كه اگر فدك را تصرّف نكنى بعد از مرگ من فدك را به تو ندهند.
ــ چشم. چون شما مى گويى، اين كار را مى كنم.
اكنون پيامبر از على(ع) مى خواهد تا وسايل نوشتن را آماده كند. پيامبر مى خواهد سندى براى فدكِ فاطمه(س) بر روى "اَديم" نوشته شود.
حتماً مى گويى "اديم" چيست؟ وقتى پوست گوسفند دباغى شد آن را براى نوشتن آماده مى كنند. عرب ها به آن "اديم" مى گويند.
پيامبر مى خواهد اين نوشته به راحتى پاره نشود و از بين نرود.
على(ع) بعد از لحظاتى با يك "اديم" و قلم و دوات برمى گردد. پيامبر به او مى گويد: "مى خواهم فاطمه براى فدك سند مكتوب داشته باشد. بنويس كه پيامبر فدك را به فاطمه داد".
على(ع) مشغول نوشتن مى شود. بعد از آن كه سند آماده مى شود بايد دو نفر به عنوان شاهد نامشان آورده شود.
پپامبر به على(ع) مى گويد نام خودت را به عنوان شاهد اوّل بنويس. بعد رو به اُمّ اَيمن مى كند. اُمّ اَيمن را همه مى شناسند، همه مى دانند كه پيامبر او را اهلِ بهشت، معرّفى كرده است.
اكنون پيامبر به على(ع) مى گويد: "نام اُمّ اَيمن را به عنوان شاهد بنويس". اين گونه است كه نام او در سند فدك نوشته مى شود.
از ميان همه فقط اُمّ اَيمن لياقت داشت شاهد نزول آيه بخشش فدك باشد. نام او بايد كنار نام على(ع) تا هميشه در تاريخ به عنوان شاهد فدك بدرخشد.
اين چه رازى است كه تا نام فدك زنده است نام اُمّ اَيمن زنده است؟
پيامبر او را مى شناسد و مى داند كه او در هر شرايطى از حقّ فاطمه(س)دفاع خواهد كرد.
اين گونه است كه نام فدك و اُمّ اَيمن تا ابد به هم گره خوردند و هر دو با هم جاودانه شدند.
🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰
#شناخت_علی_علیه_السلام
#وفاطمه_سلام_الله
#من_حیدریم
#کانال_شهداء_ومهدویت
#کپی_آزاد
#نشر_حداکثری
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59