eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
اسب سوارى به سوى ما مى آيد و سراغ امام حسن(ع) را مى گيرد . مثل اينكه او نامه مهمّى را از طرف معاويه براى امام حسن(ع) آورده است . بيا من و تو هم به خيمه فرماندهى برويم . او اكنون در حضور امام نشسته است، عجيب است او به جاى يك نامه، ده ها نامه با خود همراه دارد . من تعجّب مى كنم، تا حالا چنين چيزى سابقه نداشته است . يكى از نامه ها به امضاى معاويه است، امام آن را باز مى كند و مشغول خواندن آن مى شود . معاويه در اين نامه از امام خواسته است امر حكومت را به او واگذار كند . اين چيز تازه اى نيست، ولى آنچه مهم است اين است كه معاويه در نامه خود اشاره به نامه هايى مى كند كه ياران امام حسن(ع) براى او نوشته اند . اكنون، معاويه، همان نامه ها را براى امام حسن(ع) فرستاده است . امام، اين نامه ها را باز مى كند، آرى، اين دست خط بزرگان كوفه است : اى معاويه ، هر چه سريع تر به سوى ما بيا ، ما به تو قول مى دهيم كه وقتى لشكر تو به نزديكى ما رسيد ما حسن بن على را اسير كرده و تحويل تو دهيم . اى معاويه ، به سوى كوفه بيا كه ما همه ، گوش به فرمان تو هستيم ، هر وقت تو دستور بدهى ما حسن بن على را به قتل خواهيم رساند . خدايا ! اين نامه ها را چه كسانى نوشته اند ؟ اين نامه ها را همان افرادى نوشته اند كه الآن در اردوگاه امام حسن(ع)هستند . خدايا اين چه غربت و مظلوميّتى است كه من مى بينم ! اشك در چشم امام حسن(ع) حلقه مى زند، خدايا ! همين مردم با من بيعت كردند، من به اميد يارى آنها از خانه و كاشانه ام بيرون آمده ام ; امّا اكنون، اين گونه در حق من نامردى مى كنند . خدايا ! من با اين مردم چه كنم، من مى خواهم دين تو را از انحراف نجات دهم و اين مردم قصد جان مرا دارند . همسفرم ! اين طور كه معلوم است دختر معاويه عاشقان زيادى پيدا كرده است ! آخر مگر دختر در كوفه پيدا نمى شود كه اين مردم اين گونه عاشق اين دختر شده اند . البتّه معلوم است كه دختر زياد است ; امّا هيچ كدامشان، دختر معاويه نمى شوند، كسى كه دامادِ معاويه بشود به گنج بزرگى رسيده است . كيسه هاى طلاى سرخ، حكومت و رياست و دختر معاويه، همه اينها را مى توان با ريختن خون امام حسن(ع) بدست آورد . امان از دوستى و محبت دنيا ! معاويه مردم زمانه خود را به خوبى مى شناخت، مى دانست كه آنها عاشق پول و رياست هستند . به راستى كه محبّت به دنيا، ريشه همه پليدى ها و پستى هاست! بار خدايا ! ما به تو پناه مى بريم از اين كه دنيا را معشوق و محبوب خود قرار دهيم . 🌷🌷🌷🌷🌷🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
امام، نامه ها را تحويل مى گيرد و آنها را در جايى مخفى مى كند . او مى داند كه اگر اين خبر در ميان سپاه پخش شود و آبروى بزرگان كوفه برود، در لشكر آشوب به پا خواهد شد . امام در فكر است كه با اين مردم چه كند . نامه رسان ديگرى از راه مى رسد و خدمت امام مى آيد . او از طرف قَيس آمده است، امام نامه را باز مى كند و آن را مى خواند . در نامه آمده است كه عُبيد الله بن عبّاس، پسر عموى امام، فريب معاويه را خورده و به خاطر يك ميليون درهم به لشكر معاويه پيوسته و با او بيعت كرده است . اين خبر، براى امام بسيار سخت تمام مى شود، چه كسى بهتر از پسر عموى امام كه او هم فريب معاويه را خورده است . معاويه اين بار با سكّه هاى طلا به جنگ آمده است . امام با خود فكر مى كند اگر او به جنگ معاويه برود، در همان شب اول بسيارى از اين مردم به لشكر معاويه خواهند پيوست . چون معاويه همراه خود آن قدر پول آورده است كه بتواند تمام سپاه كوفه را بخرد . وقتى كه پسر عموى امام، به خاطر پول، امام را تنها بگذارد ديگر تكليف بقيه مردم روشن است . ممكن است گروهى از شيعيان واقعى باقى بمانند ولى امام مى داند كه تعداد آنها بيش از پنج هزار نفر نخواهد بود، خوب، پنج هزار نفر در مقابل شصت هزار نفر چه كار مى توانند بكنند . اگر جنگ شروع شود، معاويه، همه اين شيعيان را به قتل خواهد رسانيد و خاندان بنى هاشم را قتل عام خواهد كرد . معاويه مى خواهد هيچ اثرى از خاندان پيامبر باقى نماند . در اين جنگ ممكن است معاويه هزاران نفر از ياران خود را از دست بدهد امّا براى او كارى ندارد كه ياران جديدى براى خود درست كند . هر كس كه پول را دوست داشته باشد مى تواند در لشكر معاويه قرار گيرد، او با پول بيت المال مى تواند هزاران نفر ديگر را به سوى خود جذب كند . اما براى اين كه يك نفر، پيرو مكتب شيعه باشد بايد پول را دوست نداشته باشد، دلش از محبت دنيا خالى باشد تا بتواند تا آخر عمر، شيعه باقى بماند . درست است كه الآن قَيس و ياران باقى مانده او قسم خورده اند تا پاى جان در راه امام حسن(ع) جانفشانى كنند . امّا اگر اينها كشته شوند ديگر نمى توان به آسانى، جايگزين آنها را پيدا كرد . بايد سال ها بگذرد تا افرادى همچون اينان تربيت شوند، تربيت افرادى كه از پول بگذرند بسيار سخت است . خبرى در سپاه كوفه به سرعت منتشر مى شود : "قَيس كشته شد" . اين شايعه را هواداران معاويه در دهان مردم انداخته اند تا اگر كسى هم به فكر يارى كردن امام باشد روحيه خود را از دست بدهد . آرى، معاويه براى شكست امام حسن(ع)، از شيوه جنگ روانى استفاده مى كند و مى خواهد از اين راه روحيه سپاهيان امام را در هم بشكند . 🌷🌷🌷🌷🌷🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
اكنون، موقع اذان است و همه سپاهيان امام براى نماز جمع شده اند . امام تصميم دارد تا از ميزان آمادگى سپاهيان خود براى جنگ با خبر شود، به راستى آيا اين مردم در مقابل معاويه جنگ خواهند نمود ؟ امام رو به آنان مى كند و چنين مى گويد : اى مردم ، معاويه ما را به صلح و سازش فرا مى خواند ، اگر شما آمادگى براى مرگ در راه خدا را داريد با شمشيرهاى خود به جنگ او برويم و اگر زندگى دنيا را انتخاب مى كنيد خواسته او را قبول كنم . سخن امام كه به اين جا مى رسد، عدّه اى فرياد مى زنند : "ما زندگى را دوست داريم، ما مى خواهيم زنده بمانيم ." . آرى، اين فرياد، اوج مظلوميّت امام حسن(ع) را نشان مى دهد، مردمى كه به اردوگاه امام آمده اند اهل جهاد نيستند، اينها عاشق زندگى دنيا هستند و از مرگ با عزّت نيز مى ترسند . امام مى داند كه اين مردم علاقه اى به جنگ ندارند، براى همين ادامه مى دهد : اى مردم ، من نمى دانم با شما چگونه رفتار كنم ، اين نامه قَيس است و به من خبر داده كه بزرگان شما همراه با فرمانده خود به سپاه معاويه پيوسته اند . اى مردم كوفه ، شما با من بيعت كرديد و من به اميد يارى شما از كوفه خارج شدم ، امّا اكنون اين گونه بىوفايى مى كنيد . بدانيد كه من ديگر از يارى كردن شما دل كنده ام و مى خواهم امر حكومت را به معاويه واگذار كنم . در اين ميان، عدّه اى از سپاهيان امام حسن(ع) به فكر فرو رفته اند، آرزوهاى زياد آنها بر باد رفته است . چون وقتى كه امام حسن(ع) خودش بخواهد با معاويه صلح كند ديگر معاويه حاضر نخواهد بود به كسى پول بدهد . عدّه زيادى از اين مردم، خواب هاى خوشى براى خود ديده بودند، آنها مى خواستند كه امام حسن(ع) را دستگير كنند و يا به قتل برسانند و در عوض پول زيادى از معاويه بگيرند . آنها خود را در كنار عروس شام مى ديدند، در قصر معاويه، در حجله عروسى دختر معاويه ! امّا با اين تصميم امام، همه چيز به هم خورد، معاويه عاشق چشم و ابروى كسى نيست كه بخواهد دختر به او بدهد، معاويه براى حكومت خود مى خواست اين كارها را بكند ; امّا وقتى كه خود امام حسن(ع)مى خواهد صلح كند ديگر همه قول و قرارهاى قبلى به هم مى خورد . 🌷🌷🌷🌷🌷🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
مردم پيش خود مى گويند : ما نبايد بگذاريم اين خبر به معاويه برسد كه امام حسن(ع) مى خواهد صلح كند . ما بايد همين الآن كار حسن بن على را تمام كنيم، هر چه سريع تر، قبل از اينكه او نامه اى رسمى به معاويه بنويسد بايد او را به قتل برسانيم . اما چگونه ؟ خوب كارى ندارد، شعار خوارج را به زبان مى آوريم . در اين ميان يكى از عقب جمعيّت فرياد مى زند : "به خدا قسم، اين مرد هم كافر شد" . آرى، چه بهانه خوبى، حسن بن على كافر شده است، او مى خواهد با معاويه صلح كند . اى مردم، مگر ما براى جنگ با معاويه از كوفه بيرون نيامده ايم، مگر ما نمى خواستيم معاويه را از بين ببريم ؟ اكنون حسن بن على مى خواهد با او صلح كند، مردم ! اين كفر است . هر كس كه با معاويه سازش كند، كافر است . آرى، همان كسانى كه به معاويه نامه نوشته بودند و مخفيانه با او بيعت كرده بودند اكنون اين گونه سخن مى گويند . هزاران نفر به سوى امام حمله مى برند تا او را به قتل برسانند . مردم كوفه عجب مردمى هستند، يك زمان حضرتعلى(ع) را مجبور كردند تا در صفين جنگ را متوقّف كند و بعد از آن به او گفتند كه به خاطر اين كه سخن ما را قبول كردى كافر شدى، اكنون هم، چون سخن صلح را از امام حسن(ع) مى شنوند، قصد جان او را نموده اند . اين نامردان، خيمه امام را غارت مى كنند و عباى آن حضرت را پاره كرده و مى ربايند . عدّه اى از ياران باوفاى امام به دور آن حضرت حلقه مى زنند، امام از آنها مى خواهد كه دست به شمشير نبرند، آرى، امام نمى خواهد در ميان مردم كوفه جنگ داخلى روى دهد . امام حسن(ع) در حالى كه عبايش را ربوده اند، در گوشه اى ايستاده است، و سپاهيانش، قصد جان او را دارند . شايد باور نكنى تعداد ياران باوفاى امام به بيست نفر هم نمى رسد ! آرى، فقط بيست نفر ! اين اوجِ مظلوميّت است، بيش از چهل هزار نفر با امام حسن(ع) بيعت كرده بودند كه جان خويش را فدايش كنند، اكنون از آن همه، فقط بيست نفر مانده اند . آرى، اگر قَيس و سربازانش اينجا بودند چه كسى جرأت مى كرد قصد جان امام را بكند . اما افسوس كه قَيس كيلومترها از ما فاصله دارد، او اكنون در مَسْكِن ] شمال بغداد [مقابل سپاه معاويه ايستاده است . غم در چهره امام نشسته است، بنى هاشم گرد او را گرفته اند، به راستى امام در اين شرايط چه تصميمى خواهد گرفت . امام اسبى را مى طلبد و سوار بر آن مى شود و همراه با عدّه اى از ياران خود اردوگاه سپاه را ترك مى كند و به سوى شهر مدائن حركت مى كند . آرى، اين مردم ديگر لياقت ندارند كه رهبرى همچون امام حسن(ع)داشته باشند . 🌷🌷🌷🌷🌷🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
امام چون اوضاع اردوگاه را اين گونه آشفته مى بيند تصميم مى گيرد تا به سوى مدائن حركت كند . اما بدخواهان از تصميم امام با خبر مى شوند و براى همين چند نفر از آنها زودتر اردوگاه را ترك مى كنند و در بين راه كمين مى كنند . امام به سوى مدائن مى رود، هيچ كس نمى داند كه چه خطرى جان امام را تهديد مى كند . در بين راه، جَرّاح كمين كرده است و منتظر است تا به امام حسن(ع) حمله كند . نگاه كن ! او از مخفى گاه خود بيرون مى آيد ! خداى من ! در دست او خنجر برهنه اى است و با آن خنجر به سوى امام حمله مى كند . او فرياد مى زند : "اى حسن ! تو مشرك شده اى، همانگونه كه پدرت مشرك شد" . چند نفر از ياران امام به سوى امام مى دوند ; امّا او خنجر را به پاى امام مى زند، زخمى عميق در رانِ او ايجاد مى شود . خون از بدن امام فوران مى كند و امام بيهوش، از اسب بر روى زمين مى افتد . ياران امام، جَرّاح را به قتل مى رسانند ; خون از پاى امام جارى است، متأسفانه خونريزى امام بسيار شديد است، من خيلى نگران هستم، خدايا ! جان امام در خطر است . ياران، زخم امام را محكم مى بندند، و بعد از مدّتى او به هوش مى آيد . اكنون، جوانان بنى هاشم، امام را بر روى تخته چوبى مى خوابانند و آن حضرت را به سوى شهر مدائن مى برند . 🌷🌷🌷🌷🌷🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
ما در نزديكى شهر مدائن هستيم، چهره امام حسن(ع) از شدّت خونريزى، زرد شده است . همه نگران هستند، اگر آن نامرد، خنجرش را مسموم كرده باشد خطر بزرگى، جان امام را تهديد مى كند . وارد شهر مى شويم، امير شهر مدائن، سعد بن مسعود با خبر مى شود و به استقبال ما مى آيد . آرى، حضرتعلى(ع)، سعد بن مسعود را به عنوان امير مدائن انتخاب نموده بود و امام حسن(ع) هم او را در همان مقام، باقى گذاشته است . امير مدائن تا امام را به اين حالت مى بيند دستور مى دهد كه بهترين پزشك شهر را با خبر كنند . او امام را به خانه خود مى برد و امام در آنجا بسترى مى شود . نگاه كن، پزشك وارد اتاق مى شود و زخم امام را مورد بررسى قرار مى دهد، خدا را شكر كه خنجر مسموم نبوده است . او به امام مى گويد كه استراحت كند و براى زخم امام، دستور تهيه داروى مخصوصى را مى دهد . امام به ياد بىوفايى مردم كوفه مى افتد و چنين مى گويد : "من مى دانستم كه در شما مردم هيچ خيرى نيست، شما ديروز پدرم را كشتيد و امروز با من چنين كرديد" . سپاه امام در هم ريخته شده است، عدّه زيادى به معاويه ملحق شده اند،عدّه كمى هم كه به امام وفا دار مانده اند با شنيدن خبر مجروح شدن امام، روحيه خود را از دست مى دهند . گزارش هايى كه از اطراف مى رسد نشان دهنده اين است كه عدّه زيادى از مردم به سپاه معاويه ملحق شده اند و عدّه اى هم در پى فرصت هستند تا امام را اسير نموده و تحويل معاويه بدهند . آرى، امروز مرز دوست و دشمن به هم ريخته است، اگر امام حسن(ع)صلح نكند به دست ياران خود ترور خواهد شد . نگاه كن زيد بن وهب به ديدار امام مى رود بيا همراه او برويم . زيد بن وهب حضور امام سلام مى كند و مى گويد : "اين چه حالى است كه من مى بينم، شما در بستر بيمارى قرار گرفته ايد و مردم متحير هستند كه چه كنند ؟" . امام نگاهى به او مى كند و مى فرمايد : "تو از كدام مردم سخن مى گويى ؟ به خدا قسم ! معاويه براى من بهتر از اين مردم است، اينان خيال مى كنند كه شيعه من هستند ; امّا براى كشتن من نقشه ها دارند، اگر من با معاويه صلح كنم بهتر است از اين كه به دست سپاهيان خود كشته شوم" . زيد بن وهب مى گويد : "اى پسر رسول خدا، آيا ياران خود را به حال خود رها مى كنيد ؟" . امام در پاسخ مى گويد : "مى گويى چه كنم ؟ از يادم نمى رود آن روزى كه نزد پدرم حضرتعلى(ع) نشسته بودم، او به من نگاهى كرد و فرمود : "اى حسن، روزى مى آيد كه من شهيد شده باشم و تو گرفتار بنى اميّه شوى، آن روز آنها پول زيادى را در ميان مردم تقسيم كنند و مردم را از دين خدا منحرف كنند"". 🌷🌷🌷🌷🌷🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
آن جوان كيست كه دارد با امير مدائن سخن مى گويد ؟ نگران نباش ! او آشناست، پسر برادر امير مدائن است . او نزد عموى خود مى رود و مى گويد : ــ اى عمو، آيا نمى خواهى به ثروت و رياست برسى ؟ ــ منظور تو چيست ؟ ــ اگر ما امام حسن(ع) را اسير كنيم و تحويل معاويه بدهيم، او حكومت عراق را به ما خواهد داد . ــ خدا تو را بكُشد، اين چه حرفى است كه تو مى زنى، مگر نمى دانى كه من نمك پرورده اين خاندان هستم، حضرتعلى(ع) مرا امير اين شهر كرد و به من بزرگى و آبرو داد، چگونه من فرزند او را تحويل معاويه بدهم . همسفر خوبم ! حتماً دوست دارى من نام اين نا مرد را براى شما بگويم، راستش را بخواهى من اوّل مى خواستم از ذكر نام او خوددارى كنم ; امّا بعد با خود گفتم درست نيست، من بايد تمام حوادث را بدون كم و زياد براى شما كه دوستِ خوب من هستيد بگويم . آرى، اين شخصى كه براى رسيدن به رياست، پيشنهاد اسيرى امام حسن(ع) را به امير مدائن مى دهد كسى نيست جز مختار ثَقَفى ! همان كسى كه بعد از حادثه عاشورا، قيام مى كند و انتقام خون شهداى كربلا را مى گيرد . حتماً تعجّب مى كنى، شايد هم باور نكنى، آخر چطور چنين چيزى ممكن است ! راستش را بخواهى من هم، اول باور نمى كردم ; امّا اين نشانه اوج مظلوميّت امام حسن(ع) است. 🌷🌷🌷🌷🌷🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
ما در شهر مدائن هستيم، حتماً نام ايوان مدائن يا طاق كسرى را شنيده اى ؟ گوش كن ! دو نفر از ياران واقعى امام دارند با هم سخن مى گويند : ــ مى بينيد كه چگونه جان امام در خطر است، ما بايد فكرى بكنيم . ــ مى گويى چه كنيم ؟ ــ بايد با امام، سخن بگوييم و از ايشان بخواهيم به قصر كسرى (ايوان مدائن) بروند . ــ من فكر نمى كنم كه امام قبول كند، آخر امام حسن(ع) و قصر نشينى ! ــ چاره اى نيست، جان امام در خطر است، هر لحظه ممكن است عدّه اى به امام حمله كنند . امير مدائن هم با اين پيشنهاد موافق است، براى اينكه امنيّت قصر، خيلى بهتر از اينجاست . سرانجام قرار مى شود تا اين موضوع با امام حسن(ع) مطرح شود، خود امير مدائن به نزد امام مى رود و با او سخن مى گويد . نگاه كن ! امير مدائن با خوشحالى به سوى ما مى آيد، مثل اينكه امام با پيشنهاد او موافقت كرده است . امام همراه با تعداد كمى از ياران خود به سوى قصر كسرى مى رود . بيا من و تو هم همراه آنها برويم . آرى، امام با اين كه از زندگى كردن در قصر راضى نيست ; امّا به دليل بىوفايى سپاهيانش، مجبور است مدّتى در اين قصر بماند . آرى، اينجا قصر تنهايى امام است، امروز در مدائن فقط بيست نفر به امام وفادار مانده اند . اكنون، امام اين پيام را براى مردم مى فرستد : اى مردم ! به خدا قسم ، معاويه به وعده هايى كه به شما در مقابل كشتن من داده است وفا نخواهد نمود . آرى، معاويه تلاش مى كند تا امام حسن(ع) به وسيله ياران خودش كشته شود. 🌷🌷🌷🌷🌷🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
خبرهايى از گوشه و كنار مى رسد، آرى، اكنون اهل كوفه به صورت علنى به بدگويى از امام حسن(ع) مشغول هستند، كار به جايى رسيده است كه مردم هر جا كه مى نشينند سخن از كافر شدن امام حسن(ع) به ميان مى آورند . آيا با اين مردم، ديگر مى توان به جنگ معاويه رفت . كافى است كه امام حسن(ع) در جمع اين مردم حضور پيدا كند، آن وقت همين ها او را به شهادت خواهند رساند . امام حسن(ع) در مدائن نيز گرفتار كسانى شده است كه براى ريختن خون او لحظه شمارى مى كنند و حتى ريختن خون امام را حلال مى دانند . امام مدّت زيادى فكر مى كند و به اين نتيجه مى رسد كه امروز تنها راهى كه مى توان از آن طريق اسلام را از خطر نابودى نجات داد صلح كردن با معاويه است . آرى، پيش از هر بهارى بايد زمستانى را تجربه كرد ; تا سكوت حاكم نشود فرياد چه مفهومى دارد ؟ امام، بزرگان سپاه را به نزد خود فرا مى خواند و به آنان مى گويد : با شما چه بگويم و چه كنم؟ آيا از بىوفايى شما سخن گويم و يا ستم هايى كه نموده ايد را شرح دهم . يادتان هست كه چگونه پدر مرا تنها گذاشتيد و آن روزى كه به يارى شما محتاج بود گروه گروه به دشمن او پيوستيد ؟ چقدر پدر مرا غصّه داديد تا آنجا كه آرزو كرد ديگر شما را نبيند و خداوند او را به جوار رحمت خود برد . آيا يادتان هست آن روزى كه به نزد من آمديد و اصرار داشتيد كه من رهبرى شما را قبول كنم ؟ آن روز ، شما به من وعده يارى داديد و من سخن شما را قبول كردم و به شما اعتماد كردم و از خانه خود بيرون آمدم . خدا خودش مى داند كه قصد داشتم دين اسلام را نجات بدهم ، امّا شما با من چه كرديد ! اميدوارم كه ديگر روى شما را نبينم . همه سرها پايين افتاده است، چه ننگى براى آنها بدتر از اين كه فرزند پيامبر آنها آرزو مى كند كه ديگر آنها را نبيند . بعضى از كسانى كه اكنون نزد امام حسن(ع) نشسته اند همان كسانى هستند كه به معاويه نامه نوشته اند و آمادگى خود را براى قتل امام حسن(ع) اعلام كرده اند. 🌷🌷🌷🌷🌷🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
امام در قصر كسرى نشسته است و مى خواهد براى زنده ماندن اسلام، تصميم مهمّى بگيرد . او مى خواهد جنگ با معاويه را متوقّف كند و با او صلح كند . خيلى ها از من سؤال كرده اند كه چرا امام حسن(ع) راه سرخ شهادت را انتخاب نكرد، مگر امامحسين(ع) در كربلا فقط با هفتاد و دو نفر در مقابل دشمن تا پاى جان، مقاومت نكرد پس چرا امام حسن(ع)، با معاويه صلح كرد . يزيد نامه اى به امير كوفه نوشته و در آن نامه، دستور قتل امام حسين(ع) را داده بود . آرى در كربلا، دشمنان با شمشير به جنگ آمدند ; امّا در مدائن، معاويه با نيرنگ و سياست به ميدان آمده است . همسفر خوبم ! امروز معاويه مى خواهد تا امام حسن(ع) به دست ياران خودش كشته شود و براى همين است كه وعده عروس شام، سكّه هاى طلا و وعده حكومت را به مردم داده است . او مى خواهد تا خود اهل كوفه، امام حسن و امام حسين(ع) را به قتل برسانند و بعد از آن، او به مرحله دوم نقشه خود بپردازد او مى خواهد پيراهن خونين امام حسن(ع) را بهانه اى براى قتل خودِ شيعيان قرار دهد . معاويه مى خواهد به بهانه اين كه شيعيان، امام حسن و امام حسين(ع) را به قتل رسانده اند تمام شيعيان را نابود كند . آيا شما مى توانيد مرحله سوم نقشه معاويه را حدس بزنيد ؟ معاويه كه مى خواهد بعد از نابودى شيعيان، اسلام را نابود كند ; تنها مانع بر سر راه معاويه، مكتب شيعه است، وقتى همه شيعيان نابود شده باشند بقيه مردم هم كه او را به عنوان خليفه رسول خدا قبول دارند . آرى غير از شيعيان، ديگر همه مردم، اطاعت از امير را بر خود واجب مى دانند، اعتقاد آنها بر اين است كه اگر امير، اهل فسق و فجور هم باشد نبايد براى براندازى حكومتش اقدامى كرد . معاويه مى داند اگر امروز بتواند شيعيان را نابود كند ديگر هيچ كس با برنامه هاى او مخالفت نخواهد كرد و او به راحتى خواهد توانست اسلام و نام پيامبر را از بين ببرد . تا اينجا، نقشه به خوبى پيش رفته است، امام حسن(ع) در قصر مدائن، تنهاى تنها مانده و يارانش آماده كشتن او هستند . معاويه خيال مى كند به همين زودى ها خبر كشته شدن امام حسن(ع) به گوشش مى رسد . اما او خبر ندارد كه در قصر مدائن حماسه اى در حال شكل گيرى است ; 🌷🌷🌷🌷🌷🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
هد صلح نامه حاضر باشند . معاويه از عبد الله بن عامر (يكى از فرماندهان خود) و چند نفر از بزرگان سپاه خود مى خواهد تا به مدائن بروند. 🌷🌷🌷🌷🌷🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
امروز بيست و پنجم ماه ربيع الأوّل است . عبد الله بن حارث در حضور آن حضرت نشسته است، او كاغذى را كه به مهر و امضاى معاويه رسيده است تحويل امام مى دهد . آرى، به راستى كه عبد الله بن حارث، مأموريّت خود را به خوبى انجام داده است . امام مدّت زيادى در مورد شرايط صلح فكر نموده و شرايط مهمّى را براى اين صلح در نظر گرفته است . اكنون، دستور مى دهد تا متن صلح نامه را بنويسند . حتماً مى خواهى از شرايطى كه امام حسن(ع) در اين كاغذ مهم مى نويسد با خبر شوى . من در اينجا شش شرطى را كه امام حسن(ع) در اين صلح نامه نوشتند براى شما نقل مى كنم : بسم الله الرحمن الرحيم قرارداد صلح حسن بن على با معاويه حسن بن على با معاويه صلح مى كند به شرط اينكه : ] 1 [ معاويه در حكومت خود به كتاب خدا و سنّت رسول خدا عمل نمايد . ] 2 [ معاويه كسى را به عنوان ولىّ عهد خود انتخاب نكند و بعد از او ، امر حكومت با حسن بن على است و در صورتى كه حسن بن على نباشد اين مقام به حسين بن على مى رسد . ] 3 [ معاويه حق ندارد كه على بن ابى طالب را در نماز و يا در غير نماز لعن كند . ] 4 [ معاويه بايد سالانه ، يك ميليون درهم از بيت المال كوفه را به حسن بن على بدهد . ] 5 [ حسن بن على، مى تواند معاويه را "امير مؤمنان" خطاب نكند . ] 6 [ مسلمانان در هر جاى دنياى اسلام بايد در آسايش و آرامش باشند و شيعيان بايد از هر گونه تهديدى در امان باشند . پايان همسفر خوبم ! اگر بار ديگر در متن صلح نامه، دقّت كنى مى بينى كه امام به چه نكات مهمّى اشاره كرده است . در مورد شرط پنجم لازم است توضيحى بدهم : امام حسن(ع) با نوشتن اين شرط در واقع به تاريخ پيام مهمّى مى دهد و آن پيام اين است كه او معاويه را شايسته خلافت نمى داند و براى همين هرگز او را امير مؤمنان خطاب نمى كند . آرى امام حسن(ع) در اين شرايط با معاويه بيعت مى كند ; امّا اين بيعت نوعى سكوت و كناره گيرى مصلحت آميز است . آيا مى دانى امام، بيت المال كوفه را براى چه مى خواهد ؟ در جنگ صفّن، بيست و پنج هزار نفر از ياران حضرتعلى(ع) شهيد شدند، امام مى خواهد تا براى همسر و فرزندان اين شهيدان، مقرّرى معيّن كند تا آنها بتوانند به زندگى خود ادامه بدهند . اكنون امام پايين صلح نامه را امضا و مهر مى نمايد و اين گونه است كه امام، حماسه صلح را رقم مى زند . امروز، امام حكومت عراق را به معاويه واگذار كرد ( حكومتى كه بيش از پنج ماه و نيم طول نكشيد) . البتّه بعضى از شيعيان نمى توانند باور كنند كه امام حسن(ع) با معاويه صلح كرده و براى همين بسيار ناراحت شده اند . امّا ما بايد تسليم دستور امام خود باشيم، وقتى او دستور جنگ مى دهد جنگ كنيم، وقتى دستور صلح مى دهد صلح كنيم . بذر صلحى را كه امام، امروز مى كارد نياز به زمان دارد تا جوانه بزند و درخت تنومندى شود و بار دهد 🌷🌷🌷🌷🌷🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
اقامت امام در مدائن، چهل روز طول كشيده است و امروز او تصميم مى گيرد تا به سوى كوفه حركت كند . او نامه اى براى قَيس و يارانش كه در مَسْكِن ] شمال بغداد [ اردو زده اند مى فرستد و از آنها مى خواهد تا به سوى كوفه باز گردند . امام به سوى كوفه حركت مى كند و به مسجد كوفه مى رود، مردم كوفه از او مى خواهند تا براى آنان سخن بگويد . مسجد پر از جمعيّت است، امام به منبر مى رود و چنين مى گويد : اى مردم ! ما امير شما و مهمان شما بوديم ! ما خاندان پيامبر شما هستيم كه خداوند ما را از هر گونه پليدى پاك نموده است . گوش كن ! امام فقط اين دو جمله را تكرار مى كند . صداى گريه مردم بلند مى شود، كسى تا به حال، مسجد كوفه را اين چنين نديده است . مردم منتظرند تا امام، سخن ديگرى بگويد ; اما آن حضرت فقط همان دو جمله را تكرار مى كند . آرى امام اين گونه دارد حرف دل خود را با مردم كوفه مى گويد . آرى، شما با من بيعت كرديد ولى آن لحظه كه به يارى شما نياز داشتم مرا تنها گذاشتيد . ما از مدينه به شهر شما آمديم ولى شما چگونه از ما پذيرايى كرديد ؟ ! از آن طرف، وقتى معاويه امضاى امام حسن(ع) را پاى صلح نامه مى بيند بسيار خوشحال مى شود و در سپاه شام، جشن و شادى بر پا مى شود . معاويه با عدّه اى از سپاهيان خود به سوى كوفه حركت مى كند تا در آنجا مردم كوفه با او بيعت كنند . آرى، او سالهاست كه آرزوى تصرّف كوفه را داشته است و اكنون به اين شهر مى رود . . . معاويه در نزديكى هاى شهر كوفه است، او دستور مى دهد تا سپاه شام در نُخَيْله ] اردوگاه نظامى كوفه [ اردو بزنند . نُخَيْله همان اردوگاه بزرگ كوفه است كه هميشه حضرتعلى(ع) وقتى مى خواست به جنگ برود در آنجا اردو مى زد . طبق برنامه قبلى، با رسيدن معاويه به نُخَيْله، امام حسن(ع) به آنجا مى رود و با او بيعت مى كند . آرى، تاريخ تكرار مى شود، يك زمان در مدينه، حضرتعلى(ع) بعد از وفات پيامبر مجبور شد با ابوبكر بيعت كند و امروز هم امام حسن(ع) با معاويه بيعت مى كند . بعد از بيعت امام حسن(ع)، به مردم كوفه هم خبر داده مى شود تا در روز جمعه براى خواندن نماز به نخيله ] اردوگاه نظامى كوفه [بروند . روز جمعه فرا مى رسد و سپاهيان شام و مردم كوفه، همه، براى خواندن نماز جمعه مى آيند و امام حسن(ع) نيز در اين جمع، حاضر است . نماز به امامت معاويه برگزار مى شود، بعد از نماز، معاويه به امام حسن(ع)مى گويد : "اى حسن بن على! برخيز و به مردم اعلام كن كه از حكومت كناره گيرى كرده اى و رهبرى مسلمانان را به من واگذار نموده اى" . امام از جاى بر مى خيزد رو به مردم مى كند و مى فرمايد : اى مردم ! معاويه گمان مى كند چون من او را شايسته خلافت مى دانستم با او صلح كرده ام ، امّا بدانيد اين خيال باطلى است . به خدا سوگند ! اگر شما مرا يارى مى كرديد و تنهايم نمى گذاشتيد هرگز با او صلح نمى نمودم چرا كه رهبرى امّت اسلامى ، به فرموده پيامبر ، از آنِ من است ، امّا من براى صلاحِ مسلمانان ، از حقّ خود ، گذشتم . معاويه به خيال خودش مى خواست تا پيروزى خود را به رخ امام حسن(ع) بكشد ; امّا سخنان امام، حقايق را روشن ساخت . آرى، امام حسن(ع) به مردم فهماند كه درست است امروز معاويه به حكومت رسيده است ولى او خليفه و رهبر مسلمانان نيست . 🌷🌷🌷🌷🌷🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
بعد از چند روز، معاويه به داخل شهر كوفه مى آيد تا در مسجد كوفه مراسم بيعت برگزار شود . قرار بر اين شده است كه همه مردم به مسجد بيايند و با او بيعت كنند . معاويه همراه با اطرافيان خود به سوى كوفه حركت مى كند . نگاه كن ! آن مرد كيست كه جلوتر از معاويه راه مى رود و پرچم او را به دوش گرفته است . او حبيب بن حمّار است، من او را مى شناسم او يكى از ياران حضرتعلى(ع) بوده است چرا اكنون پرچم دار معاويه شده است ؟ مثل اينكه معاويه او را با پول خريده است . همسفر خوبم ! خيلى دلم مى خواهد براى تو خاطره اى را نقل كنم . يك روز حضرتعلى(ع) در مسجد كوفه، بالاى منبر بود و مردم به سخنان او گوش مى دادند . ناگهان، آن حضرت به يكى از درهاى مسجد ] باب الفيل [ اشاره كرد و فرمود : "روزى فرا مى رسد كه معاويه از اين در، وارد اين مسجد مى شود در حالى كه حبيب بن حمّار پرچم او را به دوش گرفته است" . حبيب بن حمّار از پايين منبر گفت : "يا على ! من از شيعيان و ياوران شما هستم، آخر چگونه ممكن است كه پرچم دار معاويه بشوم" . آرى، حبيب بن حمّار آن روز تعجّب مى كرد ; امّا امروز كه معاويه به او پول زيادى داده است پرچم معاويه را بر دوش مى كشد . معاويه از همان درى كه حضرتعلى(ع) پيش بينى كرده است، وارد مسجد كوفه مى شود . نگاه كن، امام حسن(ع) به مسجد آمده است، معاويه از امام حسن(ع)مى خواهد تا برخيزد و از مردم بخواهد تا با او بيعت كنند . امام حسن(ع) از جاى بر مى خيزد و چنين مى گويد : اى مردم ! اگر شما در سرتاسر زمين بگرديد غير از من و برادرم كسى را پيدا نمى كنيد كه جدّ او پيامبر باشد . آگاه باشيد كه خلافت و رهبرى مسلمانان حقّ من بود و معاويه براى رسيدن به آن به جنگ من آمد و من صلاح امّت را در صلح با او يافتم ، اكنون بدانيد كه من با او بيعت كرده ام . 🌷🌷🌷🌷🌷🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
آيا عَمْرو عاص را مى شناسى ؟ همان كسى كه براى معاويه نقشه هاى زيركانه مى ريخت، همان كسى كه در جنگ صفّن دستور داد تا قرآن را بر سر نيزه ها بكنند . اكنون او بر مى خيزد و چنين مى گويد : "اى مردم عراق ! ما و شما همه، مسلمان هستيم ; امّا ميان ما اختلاف افتاد و شما در حقّ ما ظلم زيادى نموديد و امروز وقت آن رسيده است كه گذشته را جبران كنيد و با معاويه بيعت كنيد" . مردم با معاويه بيعت مى كنند، ابتدا بزرگان قبيله ها و بعد ريش سفيدان پيش قدم مى شوند . آنجا را نگاه كن ! قَيس كنار امام حسن(ع) ايستاده است، همان فرمانده شجاعى كه با چهار هزار نفر پيمان بسته بودند كه تا پاى جان در راه امام خود شمشير بزنند . اشك در چشمان او حلقه زده است، او باور نمى كرد كه چنين روزى را ببيند . آرى، اگر مردم كوفه بىوفايى نمى كردند، اگر فريب وعده هاى معاويه را نمى خوردند، هيچ وقت كار به اينجا نمى رسيد . او با خود فكر مى كند كه آيا من هم بايد با معاويه بيعت كنم ؟ قَيس در حالى كه اشك در چشمش حلقه زده است رو به امام حسن(ع)مى كند و مى گويد : ــ اى پسر رسول خدا، آيا اجازه مى دهى كه با معاويه بيعت كنم . ــ آرى . ــ ولى من يك قسم مهم خورده ام . ــ چه قسمى ؟ ــ آن روز كه معاويه براى من سكّه هاى طلا فرستاد، مى خواست من از شما جدا شوم من قسم خوردم كه با معاويه روبرو نشوم مگر اينكه بين من و او شمشير و نيزه باشد . امام حسن(ع) با خود فكر مى كند اگر همه ياران من مانند قَيس اين گونه باوفا بودند كار به اينجا كشيده نمى شد . به معاويه خبر مى دهند كه قَيس چنين قسمى خورده است، او خنده اى مى كند و مى گويد : "مگر قَيس قسم نخورده است كه مرا ملاقات نكند مگر اينكه بين من و او شمشير و نيزه ها باشد، اكنون، چند شمشير و نيزه در مقابل من قرار دهيد تا قسم قَيس درست باشد" . اطرافيان معاويه نيزه و شمشيرهايى را مقابل معاويه مى گذارند و قَيس به نزد معاويه مى رود و با او بيعت مى كند . 🌷🌷🌷🌷🌷🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
اكنون همه مردم با معاويه بيعت كرده اند، او سرمست پيروزى ظاهرى خود مى باشد براى همين به بالاى منبر مى رود و با غرور خاصّى اين چنين مى گويد : اى مردم كوفه ! به خدا قسم من با شما به جنگ نپرداختم تا شما نماز بخوانيد و روزه بگيريد . جنگ من با شما براى اين بود كه مى خواستم امير شما گردم ، اكنون خداوند مرا به آرزويم رساند . در صلح نامه اى كه من با حسن بن على امضا كردم ، شرايطى ذكر شده است و من هم آنها را امضا و مهر كرده ام امّا بدانيد كه من همه آن شرايط را زير پا مى نهم و به هيچ يك از آنها عمل نخواهم نمود . ناگهان، مردم كوفه عصبانى مى شوند، از هر گوشه مسجد سر و صدا بلند مى شود، آشوبى بر پا مى شود . ترس بر دل معاويه مى نشيند، به راستى معاويه چه اشتباه بزرگى كرد كه چنين حرفى را زد، او اكنون پشيمان است و نمى داند چه كند . مُسيّب يكى از ياران امام حسن(ع) است، او از جاى خود بر مى خيزد و به نزد امام حسن(ع) مى آيد و مى گويد : ــ جانم به فدايت، چرا شما با معاويه بيعت كرديد و ما را امر به بيعت با او نموديد ؟ در حالى كه شما نيروهاى زيادى داشتيد و مى توانستيد با او جنگ كنيد . ــ الآن مى خواهى چه بگويى؟ ــ من مى گويم كه بيعت خود را با معاويه بشكنيد و همين الآن دستور جنگ بدهيد براى اين كه معاويه، به شرايطى كه در صلح نامه آمده است عمل نخواهد نمود . ــ اى مُسيّب، آيا درست است كه ما به پيمان خود وفا نكنيم ؟ ما با معاويه بيعت كرده ايم و هيچگاه پيمان خود را نمى شكنيم، اگر ما مى خواستيم از راه نيرنگ و فريب وارد شويم، هرگز دشمنان بر ما پيروز نمى شدند . آرى، كافى بود ; امام از اين فرصت استفاده كند و به مردم اجازه قيام را بدهد و آن وقت، همين مردم، در همين مجلس، كار معاويه را تمام مى كردند . درست است كه معاويه فاسق است ; امّا در مرام امام حسن(ع)، نامردى وجود ندارد . اگر امام دستور حمله به معاويه را مى داد تاريخ به گونه اى ديگر رقم مى خورد ; امّا همه اينها به قيمت يك نامردى بود . در اين معامله مهم، امام حسن(ع) مردانگى را انتخاب كرد و همين، رمز بقاى نام اوست . براى همين است كه هر كس با مكتب شيعه آشنا مى شود شيفته اش مى شود . امام حسن(ع) را نگاه كن ! چه استوار بر قلّه مردانگى ايستاده و به همه تاريخ، درس مروّت و جوانمردى مى دهد . 🌷🌷🌷🌷🌷🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
هنوز مسجد پر از هياهو و آشوب است، ترس، تمام وجود معاويه را فرا گرفته است . آيا حُجْر ] بن عَدى [ را مى شناسى ؟ او يكى از بهترين ياران حضرتعلى(ع) مى باشد . او از جاى خود بلند مى شود و به سوى امام حسن(ع) مى آيد . از ظاهر او معلوم است كه بسيار ناراحت است، او با امام سخن مى گويد . من نمى دانم سخن او را براى شما نقل كنم يا نه ؟ اما بگذار تا آنچه را مى شنوم براى تو بگويم، آرى تو بايد با غربت و مظلوميّت امام حسن(ع) بيش از اين آشنا شوى . او به امام حسن(ع) مى گويد : "كاش، پيش از اين مرده بودى و ما هم، همه، مرده بوديم و چنين روزى را نمى ديديم، ببين كه چگونه ما شكست خورده ايم و اهل شام پيروز شدند" . اين سخن بر امام بسيار گران مى آيد، آخر حُجْر يكى از بهترين شيعيان مى باشد، سخن او آن هم در حضور معاويه، دل امام را به درد مى آورد . نگاه كن، امام از جاى خود بر مى خيزد و از مسجد بيرون مى رود . آرى، سخن معاويه اين قدر امام را ناراحت نكرد كه سخن اين دوست ! با خارج شدن امام از مسجد، مردم هم، كم كم به خانه هاى خود مى روند . اكنون، حُجْر درِ خانه خود نشسته است و در فكر است كه چرا آن سخن را به امام حسن(ع) گفته است، او با خود مى گويد : "آخر مگر او امام من نيست، مگر من نبايد تسليم او باشم، چرا من چنين سخنى را در حضور معاويه به امام خود گفتم، چرا او را دشمن شاد نمودم ؟" . او نمى داند چه كند، خيلى دلش مى خواهد كه به ديدار امام حسن(ع) برود امّا خجالت مى كشد . ناگهان در خانه به صدا در مى آيد، امام حسن(ع) كسى را فرستاده تا از حُجْر دعوت كند كه به خانه او بيايد . حُجْر خيلى خوشحال مى شود و با عجله به سوى خانه امام حسن(ع)مى رود . او وارد خانه امام مى شود تا نگاهش به آن حضرت مى خورد شروع به گريه كردن مى كند . امام نگاهى به او مى كند و مى گويد : "اى حُجْر، من با معاويه صلح كردم تا شيعيان باقى بمانند، اگر من اين كار را نمى كردم معاويه، همه شيعيان را مى كشت" . در اين ميان كه امام حسن(ع) با حُجْر سخن مى گويد يكى از ياران ايشان به نام سفيان وارد مى شود . نمى دانم آيا تا به حال نام او را شنيده اى ؟ او يكى از بهترين ياران امام حسن(ع) مى باشد، او گل سرسبد همه شيعيان زمان خود است . سفيان تا نگاهش به امام مى خورد چنين مى گويد : "السّلامُ عَلَيكَ يا مُذِلَّ المؤمنينَ : سلام بر تو اى كسى كه مؤمنان را ذليل و خوار نمودى" . همسفر خوبم ! آن روز كه امام حسن(ع) قصد جنگ داشت مردم گروه گروه به معاويه مى پيوستند و او را تنها مى گذاشتند، امروز هم كه او صلح كرده است بهترين يارانش با او اين گونه سخن مى گويند . حتماً مى خواهى بدانى كه امام حسن(ع) در جواب سفيان چه مى گويد . امام جواب سلام او را مى دهد و از او مى خواهد تا بنشيند و به سخنان او گوش بدهد . امام براى او سوره قدر را مى خواند . ( انّا انزلناه فى ليلة القدر، و ما ادريك ما ليلة القدر) اى سفيان، بدان كه شب قدر بهتر از هزار ماه حكومت بنى اميّه است . امام مى خواهد به او بفهماند كه نگاه به حكومت ظاهرى معاويه نكن، درست است كه او اكنون بر تمام كشورهاى اسلامى حكومت دارد ; امّا حكومت واقعى از آنِ امام است . آرى شب قدر كه فرا مى رسد فرشتگان بر من نازل مى شوند و پرونده سرنوشت همه مخلوقات را به نزد من مى آورند، حكومت حقيقى در شب قدر است. 🌷🌷🌷🌷🌷🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
معاويه براى شهرهاى مختلف، حاكم معيّن مى كند و اكنون تصميم دارد تا به شام برگردد . او قبل از سفر خود دستور مى دهد تا همه مردم كوفه به مسجد بيايند . مسجد كوفه پر از جمعيّت است، اكنون او مى خواهد براى مردم سخنرانى كند براى همين بالاى منبر مى رود و مى گويد : اى مردم ! همانا حسن بن على خود را شايسته رهبرى مسلمانان نمى دانست و براى همين امر رهبرى و خلافت را به من واگذار كرد زيرا مرا شايسته اين مقام مى دانست . آرى، معاويه مى داند كه صلح امام حسن(ع) يك نوع كناره گيرى محسوب مى شود و او مى خواهد هر طور شده يك تأييد از آن حضرت براى حكومت خود بگيرد . امّا او نمى داند كه امام حسن(ع)، هيچ گاه نخواهد گذاشت او به اين هدف خود برسد . تا سخن معاويه به اينجا مى رسد امام حسن(ع) از جاى خود بلند مى شود و چنين مى گويد : اى مردم ! شما مى دانيد كه من فرزند رسول خدا هستم ، من از پيامبر هستم و پيامبر از من است . آيا آيه تطهير را فراموش كرده ايد؟ آن روزى كه پيامبر ، من ، پدر و مادر و برادرم را در زير عباى خود جمع كرد و رو به آسمان كرد و فرمود : "خدايا ! اينان ، خاندان من هستند از تو مى خواهم هر گونه پليدى را از ايشان دور گردانى" . و اين گونه بود كه خداوند ، آيه تطهير را نازل كرد : ( انّما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهّركم تطهيراً ) "و خداوند مى خواهد شما خاندان را از هر پليدى پاك كند" . امروز ، چه شده است كه معاويه خيال مى كند من او را شايسته خلافت دانسته و خود را سزاوار اين مقام نمى دانم؟ ! اى مردم ، معاويه ، دروغ مى گويد ، خاندان پيامبر به حكم قرآن ، شايستگى خلافت و رهبرى مسلمانان را دارند . امّا بعد از وفات پيامبر ، مسلمانان همواره به خاندان پيامبرشان ظلم و ستم نموده اند . امّت اسلام با چشم خود ديدند كه پيامبر در روز غدير خم ، پدر مرا به عنوان جانشين خود معين نمود امّا از پدر من روى گردانيدند و با ديگرى بيعت نمودند . معاويه از اين كه امام حسن(ع) اين گونه دارد حقايق را براى مردم بيان مى كند به وحشت مى افتد . آرى، امروز در پاى منبر، بزرگان شام نشسته اند، اهل شام تاكنون چنين سخنانى را نشنيده اند، ديگر صلاح نيست كه اهل شام حقايق را بشنوند . اهل شام خيال مى كنند كه حضرتعلى(ع) نماز هم نمى خوانده ; امّا امروز مى شنوند كه حضرتعلى(ع) و امام حسن(ع) به حكم قرآن معصوم هستند و خدا آنها را از هر گناه و معصيتى پاك نموده است . معاويه آشفته است، چه كند ؟ بايد هر طورى هست سخن امام حسن(ع)را قطع كند، چه بگويد، او چه فضيلتى براى خود يا پدرش دارد كه بگويد ؟ او چاره اى نمى بيند جز اينكه زبان به فحش و ناسزا باز كند، زبانم لال، او بالاى منبر به حضرتعلى(ع) جسارت مى كند، هر چه دلش مى خواهد و مى تواند ناسزا مى گويد . در اين ميان امامحسين(ع) از جا بر مى خيزد تا جواب معاويه را بدهد، امام حسن(ع) به او اشاره مى كند كه بنشيند . معاويه آنقدر با صداى بلند ناسزا مى گويد كه ديگر خسته مى شود، اكنون نوبت آن است كه امام حسن(ع) جواب بدهد : اى كسى كه حضرتعلى(ع) را به بدى ياد كردى ، بدان كه من حسن هستم و تو معاويه ، پدر من علىّ است و پدر تو ابو سفيان ! مادر من فاطمه دختر پيامبر است و مادر تو هند جگر خوار ! جدّ من محمّد است و جدّ تو حَرْب ! خدايا ! تو آن كسى را لعنت كن كه حسب و نسبش از ديگرى پست تر است ! ناگهان صداى "آمين" در فضاى مسجد مى پيچد . سكوت بار ديگر مجلس را فرا مى گيرد، معاويه سر خود را پايين انداخته است . سپاهيان شام كه اكنون، اينجا نشسته اند بسيار مشتاق هستند كه امام حسن(ع) به سخن خود ادامه بدهد . بار ديگر صداى امام در فضاى مسجد مى پيچد : هر كس كه مرا مى شناسد كه مى شناسد و هر كس كه مرا نمى شناسد ، بداند : من حسن ، پسر رسول خدا هستم . من پسر آن كسى هستم كه به پيامبرى مبعوث شد و فرشتگان آسمان بر او درود مى فرستند . من فرزند آن كسى هستم كه دعايش مستجاب بود و شبِ معراج به آسمان ها سفر كرد . من فرزند مكّه و منايم . من فرزند ركن و مقامم . من فرزند مَشعر و عرفاتم . من كسى هستم كه حقّم را غصب كردند . من سيّد جوانان اهل بهشتم . خواننده خوبم ! اين مجلس، اولين ثمره صلح امام حسن(ع) است، ببين كه چگونه بزرگان شام به فكر فرو رفته اند . آرى، تبليغات معاويه، كارى با آنها كرده بود كه آنها امام حسن(ع) را به عنوان شخص كافر و گنهكار مى شناختند ; امّا امروز واقعيت براى آنها آشكار شد، همه اينها به بركت حماسه صلح است. 🌷🌷🌷🌷🌷🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
معاويه يكى از نيروهاى خود را به عنوان امير كوفه معيّن مى كند و خودش به سوى شام حركت مى كند . اكنون، امام حسن(ع) تصميم مى گيرد تا به مدينه بر گردد، همه مردم با خبر مى شوند و براى خداحافظى با امام مى آيند . قافله خاندان بنى هاشم آماده حركت است، امامحسين(ع)، عبّاس، زينب، و . . . آماده سفر شده اند . آرى، شما قدر خاندان پيامبر خود را ندانستيد و ما براى هميشه از اين شهر مى رويم . امام دستور حركت را مى دهد و كاروان به سوى مدينه حركت مى كند . صداى زنگ شترها با صداى گريه زنان و مردان كوفه در هم مى آميزد . همه با خود فكر مى كنند كه آيا ما بار ديگر امام حسن(ع) و امامحسين(ع)را در شهر خود خواهيم ديد ؟ زنان با خود اين سؤال را دارند كه آيا مى شود يك بار ديگر زينب به شهر ما بيايد ؟ كاروان از دروازه شهر كوفه بيرون مى رود و راه حجاز را در پيش مى گيرد . آرى، قهرمان حماسه صلح به سوى حرم جدّش مى رود . او مى رود ; امّا چه پيروزمندانه مى رود، چرا كه او با حماسه صلح خود، اسلام را زنده كرده است . او همه برنامه هايى را كه معاويه براى نابودى اسلام كشيده بود، نقش بر آب كرده است . هر مسلمانى در هر كجاى دنيا و در هر زمانى، مديون اين حماسه بزرگ است. التماس دعا پایان 🌷🌷🌷🌷🌷🍃🍃🍃🍃 💐 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
علیه السلام حُسن شرح خصائل حسن است ماه عکس شمایل حسن است چون کرم لطف کامل حسن است هرکه شاه است سائل حسن است با حسن من نمانده ام تنها پس نماندم به وقت غم تنها او کریم است؟نه،کرم تنها کار خدام منزل حسن است در معانی و در بیان خدا شد زبان حسن زبان خدا معجزات پیمبران خدا قطره ای از فضائل حسن است در کرامت به شهرت غایی تا رسیده به عالم آرایی تازه گفتند حاتم طایی از گدایان کاهل حسن است هر که آمد به جنگ او یک بار در نهایت گذاشت پا به فرار چاره ی فتنه ی جمل انگار حکمی از تیغ عادل حسن است کار دشمن مقابلش شد لنگ سرشان بعد مرگ خورد به سنگ آخر کار هر کسی در جنگ سجده کردن مقابل حسن است از زمانه چه زود سیر شده بی سبب نیست گوشه گیر شده در جوانی اگر که پیر شده داغ یک کوچه در دل حسن است در مدینه غریب بود اما... درد او بی طبیب بود اما.. همسرش نانجیب بود اما... در و دیوار قاتل حسن است. 🔸شاعر: @shohada_vamahdawiat 🏴🏴🏴🏴
میل اگر داشت فدای حرمش خواهم‌شد و یکی از شهدای حرمش خواهم‌شد گرد و خاکم ولی از لطف کریمانهٔ او خادم صحن و سرای حرمش خواهم‌شد هر زمان حال و هوای حرمش را بچِشم شاعر حال و هوای حرمش خواهم شد شاید آن روز دل سنگ بدردم بخورد گوشه‌ای سنگ بنای حرمش خواهم شد حرمش را که بسازند به‌حج خواهم‌رفت بعد از آن وقف برای حرمش خواهم‌شد مثل مشهد که مناجات سحر میخوانند هر سحر سوز دعای حرمش خواهم‌شد 🔸شاعر: ____________ @shohada_vamahdawiat
4_5899925415497040149.mp3
1.78M
🔖منبر کوتاه🔖 🎧 استاد مومنی ✍آنهایی که اولاد صالح می خواهند توسل به امام حسن مجتبی علیه السلام کنند تسلیت به @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>
بیچاره دستی که گدای مجتبی نیست یا آن سری که خاک پای مجتبی نیست بر گریه ی زهرا قسم مدیون زهراست چشمی که گریان عزای مجتبی نیست 🏴شهادت کریم اهل‌بیت علیهم االسلام حضرت امام حسن مجتبی(علیه‌السلام) تسلیت باد. @shohada_vamahdawiat                  🏴🖤🏴
33.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قربون کبوترای حرمت امام حسن(ع) تو منو رها کنی کجا برم ؟ امام حسن (ع) نمیتونم دیگه کربلا برم امام حسن(ع) 💚 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat