#رازحوشنودیخدا
#صفحهبیستدوم
وحيد از دوستان بسيار نزديك من بود. يك روز با من تماس گرفت و گفت: مى خواهم شما را ببينم و در مورد موضوعى با شما سخن بگويم.
قرار شد كه عصر به منزل من بيايد تا هم ديدارى تازه كنيم هم با يكديگر گفتگو كنيم.
وحيد سر ساعت مقرّر به منزل آمد و بعد از احوال پرسى سر صحبت را اين گونه باز كرد: نمى دانم چرا خداوند اصلا گوش به حرف من نمى دهد؟! هر چه دعا مى كنم، هر چه با او تماس مى گيرم، اصلا جواب مرا نمى دهد! مدّت شش ماه است كه حاجتى دارم و مداوم از او مى خواهم كه حاجت مرا روا كند امّا گويى كه او با من قهر است! به هر درى زده ام و هر جا بگويى رفته ام، فايده اى نداشته است! اين حاجت من آن قدر مهم است كه فقط به دست خود او برآورده مى شود ولى حالا ديگر دارم نااميد مى شوم، يك فكرى به حال من بكنيد.
من وحيد را مى شناختم و معلوم بود كه ديگر كارد به استخوانش رسيده كه اين طورى حرف مى زند.
من سكوت كرده، به فكر فرو رفتم و پيش خودم گفتم: حالا من در جواب اين دوست خود چه بگويم؟
راستش را بخواهيد در اين جور مواقع از خودش مدد مى طللبم تا كمكم كند كه بتوانم گره اى از بندگانش باز كنم.
يك دفعه مطلبى به ذهنم خطور كرد و براى همين از وحيد سؤال كردم: آيا در اين مدّت شش ماه تلاش كرده اى مشكلِ انسان گرفتارى را حل نمايى؟
وحيد نگاهى به من كرد و گفت: چه حرفها مى زنى! اين شرايطى كه براى من پيش آمده است، خواب را از من گرفته است، بيچاره ام كرده است! در اين شش ماه ديگر اصلا فرصتى برايم نمانده است كه به زن و بچّه خودم فكر كنم، حالا تو به من مى گويى به فكر مشكل مردم باشم.
من در جواب گفتم: كافى است، فهميدم كه چه كار بايد بكنيم.
او خيلى خوشحال شد و از من خواست تا راه حل را به او بگويم. و من در پاسخ او گفتم: ببين، تو شش ماه خودت به دنبال حلّ مشكلت بودى، بيا كارى كن كه از امروز خدا خودش به دنبال حلّ مشكل تو باشد.
وحيد با تعجّب به حرف هاى من گوش مى كرد و من ادامه دادم: تو تصميم بگير از امروز به بعد اصلا به فكر مشكل خودت نباشى، بلكه يك نفر مؤمنى كه گرفتار مشكلى شده است را پيدا كن و جهت رفع مشكل او تلاش نما و سعى كن تا مشكل او را برطرف نمايى، باور كن كه خداوند وقتى مى بيند كه تو به فكر رفع مشكل مؤمنى هستى، خودش به فكر رفع مشكل تو مى افتد.
اين كلام امام صادق(ع) است: "هر كس در راه برآوردن حاجت مؤمنى باشد، خداوند هم در راه برآوردن حاجت او خواهد بود".
وحيد عزيز! تو آن قدر در فكر رفع مشكل خود فرو رفته اى كه از اطرافيان خود غافل شده اى، چه بسا نزديك ترين فاميل و همسايه تو مشكلى داشته اند و تو وظيفه داشتى به آنها كمك كنى ولى آنها را فراموش كرده اى و براى همين خدا هم حاجت تو را فراموش كرده است!
خلاصه آنكه وحيد آن روز از خانه ما رفت ولى بعد از ده روز به خانه ما آمد ولى اين دفعه بسيار خوشحال بود و از رفع مشكل خويش خبر مى داد و مى گفت چگونه در زندگى او معجزه اى رخ داد و همه چيز حل و فصل شد و همه اين ها را به خاطر آن مى دانست كه براى رفع مشكل يكى از فاميل خود اقدام كرده بود.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#رازخشنودیخدا
#میخواهمخداراخشنودکنم
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالشهداءومهدویت
#نویسندهمهدیخدامیان
#نشرحداکثری
#التماسدعا
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت قابل تأمل و تکان دهنده یک رزمنده دفاع مقدس از لحظات حضور در عالم برزخ
آمادهایم؟ ...
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#خورشیدایران
#صفحهسوم
حضرت معصومه عليها السلام
حضرت معصومه عليها السلام در اول سال 173 هجري قمري در مدينه چشم به جهان گشود.
پدرش امام هفتم شيعيان حضرت موسي بن جعفر عليه السلام و مادرش حضرت نجمه بود كه به علت پاكي و طهارت نفس به او طاهره مي گفتند.حضرت معصومه در 28 سالگي و در روز دوازدهم ربيع الثاني سال 201 هجري قمري در قم به شهادت رسيد كه امروز بارگاه ملكوتي و مرقد مطهرش همچون خورشيدي در قلب شهرستان قم مي درخشد و همواره فيض بخش و نورافشان دلها و جانهاي تشنه معارف حقاني است.
ويژگيهاى حضرت معصومه (س)
هادى دانشور
تعداد امامزادگان شايسته تعظيم و تجليل در «دار الايمان قم»كه بر فراز قبور مطهرشان گنبد و سايبان هست به چهارصد نفرمى رسد.
در ميان اين چهار صد اختر تابناكى كه در آسمان قم نورافشانى مى كنند، ماه تابانى كه همه آنها را تحت الشعاع انوار درخشان خود قرار داده، تربت پاك شفيعه محشر، كريمه اهلبيت پيغمبر(عليهم السلام)، دخت گرامى موسى بن جعفر، حضرت معصومه(س)مى باشد.
پژوهشگر معاصر، علامه بزرگوار، حاج محمدتقى تسترى، مولف قاموس الرجال مى نويسد: «درميان فرزندان امام كاظم(ع) با آن همه كثرتشان بعد از امام رضا(ع)، كسى همسنگ حضرت معصومه(س) نمى باشد.
محدث گرانقدر حاج شيخ عباس قمى به هنگام بحث از دختران حضرت موسى بن جعفر(ع)، مى نويسد: «برحسب آنچه به ما رسيده، افضل آنها سيده جليله معظمه، فاطمه بنت امام موسى(ع)، معروف به حضرت معصومه(س) است.
بررسى شخصيت برجسته و فضايل گسترده حضرت معصومه(س) را همراه با شناخت امام رضا علیه السلام در مسابقه #خورشیدایران دنبال کنید.......
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#خورشیدایران
#مسابقهویژهدههیکرامت
#هفتمینمسابقه
#شناختامامرضاعلیهالسلام
#شناختحضرتمعصومهسلامالله
#نشر_حداکثری
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
#کانال_کمال_بندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
💢مرد و قولش
🔹هنوز به سن تکلیف نرسیده بود که تصمیم گرفت روزه ماه رمضان را بگیرد. پسردایی اش هم که هم سن و سالش بود با بشیر همراهی کرد. وسط روز تشنگی و گرسنگی بر نوجوانان غلبه کرد. دیگر داشتند از حال می رفتند. پسردایی روزه اش را افطار کرد اما بشیر حاضر نشد روزه را بخورد.
🔹 لب هایش از تشنگی خشک شده بود ولی همچنان تحمل می کرد . به هر زحمتی بود تا اذان مغرب طاقت آورد و روزه اش را کامل گرفت.
➥ @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از 🥀عکس نوشته ایتا🥀
دوستان عزیزم طاعاتتون قبول باشه ان شاءالله
برای شِفای همه ی بیماران مخصوصا بیمار ما یه حمد شِفا قرائت بفرمائید 🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🌸
#شهداییمـ<🕊'-'🌿>
•
یکی از تکه کلامهایش این بود کھ :
"نماز رو ول کن!خدارو بچسب..."
همیشه برایم عجیب بود این حرفش/:
روزیاز او پرسیدممعنیاینحرفتچیست؟!
خندیدو گفت:
داداش!
یعنیاینکههمه نمازت باید برایخدا باشه
و همش بھ فکرخدا باشی . . :)
•
#شھیدمصطفیصدرزاده^^
➡️🌷🌼💝
#ماهخدا
#التماسدعا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕
#رمان_عشق_باطعم_سادگی
#قسمت_44😍✋
مثل بچه ها پاهام رو تکون میدادم واز شیشه بزرگ به بیرون خیره شده بودم و امیرعلی ساکت و
متفکر کنارم نشسته بود...
آروم گفتم: امیرعلی؟؟
بدون اینکه تغییری تو مسیر نگاهش بده آرومتر از من به خاطر سکوت اتوبوس ومسافرای
کمترش گفت:جونم؟!
لبهام به یک خنده باز شد و یادم رفت چی می خواستم بگم!
به خاطر سکوتم سربلند کردو با پرسش به چشمهام خیره شد...
باصدایی که نشون میداد
خوشحال شدم از جونم گفتنش گفتم: میشه دستت رو بگیرم؟؟!
لبخند محوی جا خوش کرد کنج لبش ...
به جای جواب انگشتهاش رو جا کرد بین انگشتهام و دستم رو فشار نرمی داد
هنوز نگاهش روی صورتم بود و حالا چشمهامم خوشحالیم رو نشون
میداد
لب زدم_ ممنون
نگاهش رو دوخت به دستهامون و انگشت شصتش نوازش می کرد پشت دستم رو!
- من ممنونم
خواستم بپرسم چرا
ولی وقتی سرچرخوند نگاهش بهم فهموند الان نباید چیزی بپرسم!
بالشت و پرت کردم سمت عطیه _جمع کن دیگه اون کتابها رو حوصله ام سررفت
باته مدادش شقیقه اش رو خاروند
-_برم کفگیربیارم برات هم بزنیش سر نره
-بامزه!
خوشحال از اینکه جواب سوال تستیش رو پیدا کرده گفت:
_ببینم تو امروز میزاری من چهارتا تست بزنم یانه؟
-جون محیا امروز بیخیال این کتابهای تست شو...
تو که می خواستی کله ات و بکنی تو کتاب بیخود کردی دعوتم کردی
ابروهاش رو بالاداد
_مگه من دعوت کردم مامانم دعوتت کرده حالا هم خفه ببینم چی به چیه! اصلاتو چرا اینجایی؟!
پاشو برو پیش امیرعلی..
پوفی کردم
_نهار که خورد سریع رفت تعمیرگاه
عطیه
_خب برو پیش مامان بابا!
-به زور می خوای از اتاقت بیرونم کنی نه؟!عمه و عمو خوابیدن..
اوفی کرد و اومد چیزی بگه که صدای زنگ در خونه بلند شد
– آخیش پاشو برو شوهرت اومد!
لبخند دندونمایی زدم
_ چه بهتر تو هم این قدر تست بزن که جونت درآد!
بالشت و برداشت پرت کنه سمتم که سریع دویدم بیرون و همون طور پا برهنه کف حیاط سرد
دویدم و بدون اینکه بپرسم کیه درو باز کردم !
امیرعلی با دیدنم ابروهاش بالا پرید و سریع اومد تو خونه و درو بست
_محیا؟!
این چه وضعیه؟!
تو اصلا نپرسیدی کیه و همینجوری درو باز کردی؟!..
اومدی و من نبودم!!
اونوقت قرار بود چیکار کنی؟
لحن سرزنشگرش باعث شد به خودم نگاهی بندازم ...
هینِ بلندی گفتم روسری و چادر که نداشتم
لب پایینم و گزیدم و مثل بچه ها سرم و انداختم پایین:
_ببخشید حواسم نبود!
چونه ام رو گرفت و سرم وبالا آورد
_خب حالا دفعه بعد حواست باشه
لبخندی زد
_حالا چرا پا برهنه...؟!
تو خونمون دمپایی پیدا نمیشه؟!
لبخند دندون نمایی زدم
_از دست عطیه فرار کردم می خواست با بالشت من و بزنه!
خندید
–امان از شما دوتا ...حالا بیا بریم تو خونه... پاهات یخ زد!
رفتیم سمت اتاقش
_راستی چه زود اومدی بعد نهار این قدر باعجله رفتی گفتی کار داری که گفتم
دیگه نمیای
در چوبی رو باز کردو منتظر شد من اول برم
_کارم و انجام دادم و اومدم چون می خواستم باهات حرف بزنم
هم متعجب شدم ..هم خوشحال ...!!
کف اتاق نشستم و به بالشت پشت سرم تکیه دادم
_راجع به چی اونوقت؟!
به لحن فضولم خندید و شروع کرد به باز کردن دکمه های لباسش
_میگم... اجازه بده لباسم و
عوض کنم
نیم خیز شدم
_برم بیرون؟!
خم شد...
با یک خنده که حاصل تعارف الکی من بود بینی ام رو کمی کشید!!
_نمیخواد بشین!
از لحن شیطونش خنده ام گرفت...
امروز چه قدر عجیب شده بود امیر علی و چه قدر خوب!!
نگاهم و دوختم به فرش و سربلند نکردم....
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐️ شب را بدونِ
💜 افسوسِ امروزِ رفته
⭐️ بدون آهِ گذشته تمام ڪن
💜 به فردا فڪر ڪن ڪه
⭐️ روزِ دیگری است
💜 دنیاتون بدون غم و
🌙 مملو ازخبرهای خوش..
💜 شب زیباتون بخیر
🌟🌙✨🌟🌙✨🌟🌙✨
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی به امید تو💖💖🌹🌹
دعای روز هفتم ماه مبارک رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ اعنّی فیهِ علی صِیامِهِ وقیامِهِ وجَنّبنی فیهِ من هَفَواتِهِ وآثامِهِ وارْزُقْنی فیهِ ذِکْرَکَ بِدوامِهِ بتوفیقِکَ یا هادیَ المُضِلّین.
خدایا یاری کن مرا در این روز بر روزه گرفتن و شب زنده داری و از لغزش ها و گناهانش دورم بدار و ذکرت را همواره روزی ام کن، به توفیقت ای راهنمای گمراهان.
🦋🌻🦋🌻🦋🌻🦋🌻🦋
AUD-20210214-WA0002.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
➡️🌷🌼💝
#ماهخدا
#التماسدعا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#رمان_عشق_باطعم_سادگی
#قسمت_45😍✋
پاهات و دراز می کنی؟!
گیج به امیرعلی که لباس عوض کرده بود نگاه کردم و بی اختیار پاهام صاف شد و امیرعلی سرش
رو گذاشت روی پام!
نگاهش رو از چشمهام گرفت و نفسش رو بیرون داد
_خوبه... راستش خیلی خسته ام از صبح وایستاده ام ...
بدت که نمیاد اینجوری حرف بزنیم؟!
باصدای گرم و آرومی گفتم:
اگه خوابت میاد...
انگشت اشاره اش نشست روی لبم تا سکوت کنم...
امروز واقعا گیج شده بودم از رفتارش
-خوابم نمیاد ...
نتونستم خنده سرخوشم رو کنترل کنم و لبهام که به خندبازشدولبخند
کوتاهی زدم که امیرعلی هم خندید
-میزاری حرف بزنم؟
جمع کردم لبهام رو
_ببخشید بفرمایید سرپا گوشم!
کمی سکوت کرد و نگاهش به دیوار سفید روبه رو بود ...
-شبی که سرما خورده بودی و اومدم پیشت ...
وقتی اون حرفها رو زدی خیلی حس خوبی پیدا
کردم...
غرق خوشی شدم ...
درسته همه اون بدبین بودنم خونه بابابزرگ از بین رفت ...
ولی نمیدونم چی شد محیا که یکدفعه با خودم گفتم نکنه تو از روی عشقی که تو بچه گی به من
داشتی و رویاهایی که بافتی همه چی رو ساده می گیری ...
با خودم گفتم نکنه تو واقعیت کم بیاری
دیشب که مجبور شدم بیام نزدیک دانشگاهت یک فکری به سرم زد ...
ماشین خاموش
شده کاری نداشت ولی خب من از عمد حسابی لباسهام وخاکی کردم ...
میدونم بچگی کردم ولی
خب می خواستم ببینم اگه من و بیرون از خونه اینجوی ببینی بازم خوشحال میشی از حضورم یا با
خجالت سعی می کنی از من دور بشی!
نگاهش رو از دیوار گرفت و دوخت توی چشمهام و من با همه محبتی که به قلبم سرازیر شده بود؛
لبخندی نگاهشو مهمون کردم!
– خب نتیجه؟!
لبخند محوی صورتش و پر کردولب زد
_من وببخش محیا ...
تودیشب جوری ازدیدنم خوشحال شدی که اول اصلامتوجه لباسهای نامرتبم نشدی!
آروم گفتم:
_دوستت دارم هیچ وقت به این حرفی که از ته قلبم میگم شک نکن!
یه بی تابی توی نگاهش حس کردم که سریع چشمهاش رو بست و بعد چند ثانیه باز کرد
– میبخشی منو؟!
_کاری نکردی که منتظر بخشش منی!!
دست مشت شده اش اومد جلو صورتم و بازشد...
یک آویز باشکل پروانه شروع کرد تو هوا تکون خوردن
ذوق زده گفتم:
_وای امیرعلی مال منه؟
لبخند مهربونی زد به ذوق کردنم و با باز و بسته کردن چشمهاش جواب مثبت داد!
پروانه سفید رنگ و لمس کردم که یک بالش برجسته بود و پر از نگین ریز
_خیلی قشنگه... ممنون!!
-نقره است... ببخشید که طلا نیست ..
میدونم وظیفم بود که طلا بخرم ولی...
پریدم وسط لحن کلافه اش و باذوق گفتم:
_مرسی امیرعلی ...بهتر که طلا نیست از طلا خوشم
نمیاد!
دستش رو عقب کشید که مجبور شدم به جای پروانه به صورتش نگاه کنم و اخم ظریف روی پیشونیش!!
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄
#ختم_روزانه
✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند:
در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨
📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹.
قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج)
دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷
#التماس_دعا_برای_ظهور
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
#رازحوشنودیخدا
#صفحهبیستسوم
خداوند به ما نعمت هاى بسيار زيادى داده است و ما وظيفه داريم كه در مقابل اين همه مهربانىِ خدا، شكر او را بجاى آوريم.
امّا نكته اى كه بايد مورد توجّه قرار گيرد، اين است كه بعضى از انسان ها نعمت هاى خداوند را در ثروت و پول دنيا خلاصه مى كنند و با اين نوع نگاه، بسيارى از نعمت هايى كه خدا به آنها داده است را فراموش مى كنند و شكر آن را بجا نمى آورند.
براى مثال همين نعمت سلامتى، چه نعمت گهربارى است ولى انسان تا بيمار نشده قدر آن را نمى داند و چه بسا شكر آن را هم نمى كند.
اگر انسان همه دنيا را داشته باشد امّا بدن او در سلامت نباشد، نمى تواند از ثروت و دارايى خود بهره ببرد.
چرا ما عادت كرده ايم كه همواره به نداشته هايمان انديشه كنيم؟
ما بايد سعى كنيم به آنچه خداوند به ما داده است فكر كنيم و شكر آن را بجا آوريم كه در اين صورت توفيق الهى يارمان مى شود و مشمول لطف و مهربانى خداوند قرار مى گيريم.
البتّه اين كه شما به ياد نعمت هاى خدا بيفتيد يك اثر مهم ديگر هم دارد و آن اين كه محبّت به خداوند متعال در دل شما جوانه مى زند و با استمرار اين كارِ فكرى، اين جوانه تبديل به درختى پربار مى شود و هر لحظه ميوه معاشقه با خدا بر اين درخت به ثمر مى نشيند.
اكنون مى خواهم شما را با يكى از نعمت هاى خوب خدا كه به ما عنايت كرده است، آشنا سازم:
وقتى كسى براى درخواست كمك به شما مراجعه مى كند، چه احساسى داريد؟ آيا اين را براى خود درد سرى مى دانيد؟ آيا دوست داريد سخن امام حسين(ع) را در اين باره بشنويد؟
آن حضرت در اين باره مى فرمايد: "همانا مراجعه مردم به شما يكى از نعمت هايى است كه خداوند به شما داده است".27
به راستى چه نعمتى از اين بالاتر كه زمينه اى براى شما فراهم شود كه كمكى به مؤمنى بنماييد و در مقابل، خداوند براى شما ثواب هزار حج بنويسد و باعث رشد و كمال معنوى شما بشود و به خداوند متعال نزديك شويد.
انصاف بده كه در اين دنيا چه چيزى به اندازه نزديكى به خدا مى تواند ارزش داشته باشد؟
وقتى حاجت مؤمنى را برآورده مى كنى خداوند متعال بيش از همه لحظه ها نزديك مى شوى و آن موقع است كه خدا تو را خيلى دوست دارد و به تو افتخار مى كند.
اگر اين ها نعمت نيست، پس نعمت چيست؟
مبادا وقتى كسى به تو مراجعه كرد و از تو كمكى طلبيد، اخم كنى كه خدا اين اخم تو را مى بيند، تو با اين كار كفران نعمت كرده اى، خدا يكى از بهترين و بزرگترين نعمت هاى خويش را براى تو فرستاد امّا تو آن را قبول نكردى و كفران نعمت كردى و براى همين مى بينى كه بركت زندگيت رفت!
امّا اگر از اين نعمت استقبال كردى و با روى باز به ديگران كمك كردى در واقع شكر اين نعمت را بجا آوردى و اينجا است كه بركت و رحمت خدا به زندگيت نازل مى شود.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#رازخشنودیخدا
#میخواهمخداراخشنودکنم
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالشهداءومهدویت
#نویسندهمهدیخدامیان
#نشرحداکثری
#التماسدعا
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
🌺خاطرات شهید #حبیب_الله_جوانمردے
🌺اهل شهرستان بهبهان
🌺قسمت 2⃣
🌺تولد
🍃سه چهار ماهی بود تا حبیب الله بدنیا بیاید. داخل کوچه یک سید با وجاهتی آمد از کنار من رد شد. یک لحظه متوجه من شد. رو کرد بهم و گفت: «خانم شما یک بچه در راه داری. پسر هست. اسمش را حبیب الله بگذار. خانم قدر این پسر را بدان. او در این جهان زیاد نمی ماند و زود از دنیا می رود. اما در همین عمر کوتاه انسان بزرگ و والا مقامی می شود.» از تعجب زبانم بند آمده بود. دلم لرزید. نگاهی به آسمان کردم و گفتم خدایا بچه ام را به دست تو می سپارم. در 15 شهریور سال 1341 حبیب الله من بدنیا آمد. اما مدام حرفهای آن سید جلوی نظرم می آمد و قلبم را می لرزاند. همیشه می ترسیدم اتفاقی برایش بیفتد.
🍃یکبار از بالای پشت بام خانه سقوط کرد، آن هم از ناحیه سر. خب معلوم است که انسان چه بلایی سرش می آید. اما دست تقدیر خدا را بیین. در حالی که داشت از بالا به پایین سقوط می کرد. بین راه به طنابی که برای پهن کردن لباسها از این سر حیاط به سر دیگر حیاط وصل بود برخورد کرد، سرعتش گرفته شد و با ضربت خیلی کمتری به زمین خورد و سرش زخمی شد. چندبار دیگه هم اتفاقاتی برایش افتاد که نزدیک بود تلف شود اما همیشه دستی از غیب می آمد و او را از مرگ نجات می داد.
🍃در روز 23 مرداد سال 1357 که حبیب الله به شهادت رسید، متوجه حرفهای آن روز سید شدم. تعبیری که هیچ وقت نمی توانستم حدس بزنم. حبیب الله من در نوجوانی لباس شهادت پوشید؛ در این دنیا والامقام شد و در آن دنیا هم برای همیشه بر سر سفره پروردگارش روزی می خورد.
📚کتاب حبیب خدا ، صفحه 9 الی 10
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
➡️🌷🌼💝
#ماهخدا
#التماسدعا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃تاجرعه آبی مینوشم آقا جون ...
🎤حاج مهدی رسولی
#ماه_مبارک_رمضان
➡️🌷🌼💝
#ماهخدا
#التماسدعا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
110251_143.mp3
38.28M
سالها فکر من این است که تو الزاماً
از دعای چه کسی این همه خوبی با من
لحظه به لحظه دقیقه به دقیقه هر آن
لطف بی حد توشد شامل من اما من
جرم کردم عوضش فضل تو را میطلبم
نرخ تعیین کنم اینجا وسط دعوا من
#دعای_افتتاح
#سماواتی
#التماس_دعا
#شهداء_ومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#خورشیدایران
#صفحهچهارم
1. علی بن عبدالاعلی هاشمی میگوید: ما حدود شصت نفر در کنار قبر رسول خدا(ص) بودیم، ناگاه دیدیم امام کاظم(ع) در حالی که دستش در دست پسرش حضرت رضا(ع) بود آمد، وقتی به ما رسید، فرمود: «آیا میدانید من کیستم؟»
عرض کردیم: «تو آقا و بزرگ ما هستی.» فرمود: نام و نسب مرا بگویید، عرض کردیم: شما موسی بن جعفر بن محمد(ع) هستید، فرمود: «این شخص که همراه من است کیست؟»
عرض کردیم: «علی بن موسی بن جعفر است.» فرمود:
«فَاشهَدوُا اَنَّهُ وَکِیلی فِی حَیاتِی، وَ وَصِیِّی بَعدَ مَوتِی:
پس گواهی دهید که این شخص؛ وکیل و نمایندهی من در هنگام زندگی من، و وصیّ من پس از رحلت من میباشد.»
2. عبدالله بن مرحوم میگوید: از بصره به قصد مدینه حرکت کردم، در مسیر راه امام کاظم(ع) را دیدم که به سوی بصره میرفت، برای من پیام داد نزد من بیا، نزدش رفتم، نامهای به من داد و فرمود: «این نامه را به مدینه برسان.» عرض کردم: به چه کسی برسانم؟ فرمود:
«اِلی ابنِی عَلِیٍّ، فَاِنَّهُ وَصِیِّی وَ القَیِّمُ بِاَمرِی، وَ خَیرُ بَنِیَّ:
به پسرم علی (حضرت رضا) برسان، چرا که او وصیّ من، و سرپرست امور من و برترین پسرانم میباشد.»
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#خورشیدایران
#مسابقهویژهدههیکرامت
#هفتمینمسابقه
#شناختامامرضاعلیهالسلام
#شناختحضرتمعصومهسلامالله
#نشر_حداکثری
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
#کانال_کمال_بندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#رمان_عشق_باطعم_سادگی
#قسمت_46😍✋
محیا خانوم درسته نمی تونم حالا به هر مناسبتی برات طلا بخرم ولی قرار نیست شما هم دروغ بگی محض دل من!
دلخور نگاهش کردم
_ من دروغ نمیگم... هنوز نمی خوای باورم کنی؟!
اخمش باز شد ولی هنوز نگاهش میخ چشمهام بود با شک!
-جدی می گم...
باورنمی کنی از عطیه بپرس ...
آخه تو کی دیدی من طلا به خودم آویزون کنم هرچند که روز خریدمون اخمو بودی ولی...
دست چپم وبالا آوردم وحلقه ام رو نشونش دادم
_دیدی که حلقه ام رو ساده ورینگی برداشتم
بازم چین انداخت به پیشونیش _نصف اخمو بودن اون روزم هم برای همین بود چون فکر کردم
طبق سلیقه ات انتخاب نکردی و به اصطلاح داری مراعات من و میکنی!
چشمهام گرد شد
_امیرعلی تو از من چی ساخته بودی تو ذهنت؟!
آقا من پشیمون شدم نمیبخشمت!
دست به سینه شدم و صورتم و چرخوندم به حالت قهر ...
خندید به این کار بچگونه ام و با گرفتن فکم صورتم و چرخوند رو به خودش یک تای ابروش رو داد بالا _من معذرت می خوام ....
حالا جون امیرعلی از طلا خوشت نمیاد؟مگه میشه؟
با حرص گفتم:
_بله میشه نمونه اش منی که جلوت نشستم ...
هرچی بابا مامان بیچاره ام با کلی پس انداز برام آویز و دست بند خریدن که موقع عروسی ها استفاده کنم ...یواشکی بردم فروختم
وگندش موقع عروسی ها در میومد و یک دعوای حسابی میشد!
بلند بلند خندید
-حالا چرا میفروختی... خب استفاده نمی کردیشون
متفکر یک ابروم رو تا نیمه بالا فرستادم
_ آره خب ولی اینجوری با پولش کیف می کردم و هر چی
دلم می خواست می خریدم
این بار بلند تر خندید که اخم کردم و خنده اش جمع شد
آویز گردنبند رو از دستش کشیدم
چرخیدم و گردنبند رو به دستش دادم ...
آروم بودم و پرازارامش!
زنجیر رو توی گردنم مرتب کرد... من چرخیدم و دستم روی پلاک بود
-ممنون
با یک لبخند گرم جوابم و داد و نگاهش رو چرخوند روی ساعت دیواری اتاق و من هم رد نگاهش
رو گرفتم...
بیست دقیقه دیگه غروب بود ...
دوست داشتم روزهای کوچیک زمستونی رو!
-ببخشید نزاشتم بخوابی
-من خودم خواستم باهات حرف بزنم عزیزم
عزیزم!؟
چه کلمه دوست داشتنی بود به خصوص که برای اولین دفعه از زبون امیرعلی میشنیدم!
-من نزاشتم تو استراحت...
بقیه حرفش تو دهنش ماسید وقتی نگاهش افتاد به چشمهام که داد میزد احساس درونیم رو !
آروم گفت: ممنونم که هستی!
گرم شدم و آروم توی آغوش امنش وجمله ای که شنیدم باهمه سادگیش قلبم رو به پرواز
درآوردچون حالا راضی بود از بودنم!
خمیازه ای کشیدم و سرم و از زیر پتو بیرون آوردم صدای بلند مامان هم به زنگ موبایلم اضافه
شد!
-خب مادر من جواب بده اون گوشی رو شاید کسی کار واجب داشته باشه
پوفی کشیدم و موبایل رو از روی میز تحریرم برداشتم ...
نگاهم روی اسم امیر علی ثابت موند
..هیچ وقت زنگ نمیزد اونم هفت صبح!
-الو محیا...؟؟؟
صدای نگرانش که بعد از وصل شدن تماس توی گوشی پیچید دلهره انداخت به جونم ...
همینطور صدای نزدیک گریه یک بچه که از صدای امیرعلی میشد فهمید سعی در آروم کردنش داره!!
-جونم امیر علی چی شده؟!!
صداش روشنیدم
_جونم عمو ...جان اروم گلم!
-امیرعلی اون بچه کیه؟!می گی چی شده؟
صدام میلرزید بدخواب شده بودم و استرس گرفته بودم امیرعلی هم که به جای جواب من بچه رو
آروم می کرد...
-امیرعلی؟!
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
👇👇👇
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبتون بخیر التماس دعای فرج از همگی دوستان عزیزم 💖💖💖💖
✨🌙🌟✨🌙🌟✨🌙🌟
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی به امید تو 💖💖💖
دعای روز هشتم ماه مبارک رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ ارْزُقنی فیهِ رحْمَةَ الأیتامِ وإطْعامِ الطّعامِ وإفْشاءِ السّلامِ وصُحْبَةِ الکِرامِ بِطَوْلِکَ یا ملجأ الآمِلین.
خدایا، در این ماه مهرورزی به ایتام و خوراندن طعام و آشکار کردن سلام و هم نشینی با اهل کرامت را نصیبم فرما، به عطایت ای پناهگاه آرزومندان
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
AUD-20210214-WA0002.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
➡️🌷🌼💝
#ماهخدا
#التماسدعا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>