eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰کوه گناه ! وارد اتاق که شدم کوهی از لباسهای شسته شده و خشک شده را دیدم که باید مرتب شان می‌کردم. چند روزی بود که سرگیجه داشتم. برای همین نمیتوانستم بنشینم و لباسها را مرتب کنم. این بود که همه شان تلمبار شده بود گوشه ی اتاق. دیشب بهتر بودم. یکی یکی شان را تا زدم و مرتب کردم و در کشوها قرار دادم. همین طور که مشغول صاف کردن کوه لباس بودم در نظرم آمد گناهان هم مثل همین کوه لباس است. اگر براش فکری نکنی تلمبار می‌شود یک گوشه ی اتاق قلبت و همه جا را شلوغ می‌کند. آنوقت تو این اتاق که دنبال خدا بگردی پیدایش نمی‌کنی!!!! @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
اى حسين! در كربلا ايستاده ام، پيكر غرق به خون تو را مى بينم، من از دشمنان تو بيزارى مى جويم، من همه آنان را لعنت مى كنم! من از شمر و عُمَرسعد به ابن زياد (فرماندار كوفه) رسيدم. از ابن زياد به يزيد رسيدم و از يزيد به پدرش، معاويه رسيدم. از معاويه به عثمان رسيدم و از عثمان به عُمَر رسيدم. من فهميدم كه عُمَر، ريشه و اساس همه اين ظلم ها مى باشد. دانستم كه اين عُمَر بود كه باعث شد تا بنى اُميّه حكومت و خلافت را بر دست بگيرند و اين گونه اسلام را از مسير خود منحرف كنند. اما به راستى خود عُمَر چگونه به خلافت رسيد؟ چه كسى او را به رهبرى جامعه اسلامى منصوب كرد؟ آيا مردم او را انتخاب نمودند؟ من بايد به سال 13 هجرى بروم، وقتى كه ابوبكر در بستر بيمارى بود، او ديگر اميدى به شفاى خود نداشت. او دستور داد تا مردم در مسجد جمع شوند. به ابوبكر خبر دادند كه همه مردم مدينه در مسجد پيامبر جمع شده اند، ابوبكر از اطرفيان خود خواست تا او را به مسجد ببرند، ابوبكر را به مسجد برده و او را بالاى منبر نشاندند. مسجد سراسر سكوت بود، همه منتظر بودند تا ابوبكر سخن خويش را آغاز كند، او توان سخن گفتن نداشت، فقط چند جمله كوتاه گفت. او به مردم گفت كه عُمَر، خليفه بعد از من است، از او اطاعت كنيد. اين ابوبكر بود كه عُمَر را به عنوان خيلفه دوم مسلمانان انتخاب نمود، پس او هم در اين ماجرا شريك است. اگر او مى گذاشت كه خلافت به اهل آن برسد، هرگز اين حوادث تلخ پيش نمى آمد. اما به راستى خود ابوبكر را چه كسى به عنوان خليفه انتخاب كرد؟ مگر پيامبر در روز غدير، على(ع) را به عنوان جانشين خود معرّفى نكرده بود؟ مگر مردم با على(ع) بيعت نكردند ؟ چه شد كه آنان ، عهد و پيمان خود را فراموش كردند ؟ مگر پيامبر آن روز به آنان نگفت: "مَن كنتُ مَولاه فَهذا عليٌّ مولاه": هر كه من مولا و رهبر او هستم ; اين على مولا و رهبر اوست . ابوبكر در "سقيفه" انتخاب شد، پيامبر از دنيا رفته بود و هنوز پيكر او به خاك سپرده نشده بود كه مسلمانان در سقيفه جمع شدند تا براى خلافت تصميم بگيرند. من بايد به سال يازدهم هجرى بروم، من بايد به سقيفه بروم و ماجرا را پيگيرى كنم. به راستى در سقيفه چه اتّفاقى افتاد؟ چرا مردم، از حقّ و حقيقت فاصله گرفتند. من فكر مى كنم ريشه اصلى عاشورا در سقيفه است. حسين(ع)را در كربلا نكشتند، حسين(ع) را در سقيفه كشتند! 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
اسامی شرکت کنندگان در مسابقه ۱_ سارا حاجی زاده از کرج ۲_ بهاره سادات حسینی از آغاجری ۳_ یوسف چمانی ۴_ ملیحه رفیعی از تهران ۵_ فاطمه خیّر از شهر قم ۶_ ندا رفیعی: از تهران ۷_ فاطمه جعفری از زابل ۸_ زهرا‌پودینه زابل ۹_ مرضیه محمدی از زابل ۱۰_ محمد شاهرودی زابل ۱۱_ امیرحسین هراتی از زابل ۱۲_ پدرام قرغانی از شاهین شهر ۱۳سمیه جلیلیان از ایلام سمیه جلیلیان ۱۴_ امیر محمد هراتی از زابل ۱۵_ مریم مرادی شهر آغاجاری ۱۶_ زینب کاشی از ساوه ۱۷_ ریحانه عاشوری ۱۸_ روح انگیز یوسفی تبریزخادم ۱۸مریم نامدار از خرم آبا ۱۹_ اعظم عزیزی از استان تهران ۲۰_ زهراباقرزاده ۲۱_ فاطمه صغری عباسی ۲۲_ معصومه کاظمی از گیلان ۲۳_ اسماء شایسته فرد بندر عباس ۳۴_ مهناز عابدی ۲۵_ نرگس یوسفی تبریز ۲۶_ فاطمه جعفری از تفرش ۲۷_ اکرم‌زارع زاده از یزد ۲۸_ فاطمه عابدی ۲۹_ سیمین حکیم‌زاده از سیرجان ۳۰_ میثم عابدی ازتهران ۳۱_ رقیه بیک محمدزاده ازتهران ۳۲_ فاطمه بیک محمدزاده ۳۳_ هاجر تقوی از تهران ۳۴مهدیه صادقی مقدم از خراسان رضوی ۳۵_ زهرابیک محمدزاده ۳۶_ محمد مهدی از شیراز ۳۷_ نرگس مرادی نیا ۳۹_ سیده فاطمه پورجلال از مسجد سلیمان ۴۰ زینب حسینی از شاهرود ۴۱ هادی عزیزمحمدی از کاشان ۴۲ حسنی از قم ۴۳ حسن کریمی از یزد ۴۴ لیدا محمدی لز کرج ۴۵ حشمت حاجی لو از تهران ۴۶ زهرا خجسته از تهران ۴۷ اکرم خجسته از تهران ۴۸ کریمی از زاهدان ۴۹ حاجی زاده از زاهدان ۵۰ اکبری قادری از تبریز ۵۱ منا قادری از تبریز ۵۲ رویا گل محمدی از کرمان ۵۳ عرب شاهی از استان لرستان ۵۴ مهدی یعقوبی از تهران ۵۵ ساناز یعقوبی از تهران ۵۶ شاکری از ایلام ۵۷ خان محمدی از یزد ۵۸ فرحناز محمدی از تهران ۵۹ لیلا محمدی از تهران ۶۰ محسن بسطامی از ایلام ۶۱ کیوان رستمیان راد از خراسان رضوی ۶۲ کیان رستمیان .خراسان رضوی ۶۳ بهاره سادات حسینی شهرستان محلات ۶۴ زهره اشنار از خراسان رضوی ۶۵ غلامرضا رستمیان راد .گناباد ۶۶ زهرا عبد الله نسب از خوزستان ۶۷ کارن رستمیان از خراسان رضوی ۶۸ ناظوی از مشهد ۶۹ نگین شمسی پور از تهران ۷۰ زینب احمدیان از مشهد ۷۱سودابه نوذری از محمدآباد مرکزی ۷۲ آغا سلطان ۷۳ پالیزبان از استان ایلام ۷۴محمد روانان از خراسان رضوی ۷۵ زهره بختیاری از تهران ۷۶ شکوه پالیزبان از شهرستان دهلران ۷۵ زهرا پالیزبان از شهرستان دهلران ۷۶هاجر تقوی از تهران ۷۷سیمین حکیم زاده ۷۸ عبد الله نسب از خوزستان ۷۹ اکرم بلالی از خراسان رضوی سبزوار دوستان عزیزم اگر نام کسی از قلم افتاده فردا تا ظهر مهلت داره نامش رو با همون آیدی که جواب سوال هارو ارسال کرده به آیدی زیر ارسال کنه👇👇 @Yare_mahdii313
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
نام شرکت کنندگان در هشتمین مسابقه ویژه ۱ علی دشتبانی آران و بیدگل ۲ علی مسیبی ۳ علی سرپرست از اصفهان ۴ علی صمدیان از تهران ۵ علی دشتبانی از آران و بیدگل ۶ علی شریفی رسایی از تهران ۷ علی زارع الوانی از همدان ۸ علی شوریده ۹ علی خیّر از قم ‌۱۰ علی اکبری از استان فارس ۱۱ علی نعمتی از تهران ۱۲ علی فیضی از کاشان ۱۳ علی حیدری از تهران ۱۴ علی کیائی از قم ۱۵ علی خدابنده از رشت ۱۶ علی علی اکبری از یزد ۱۷ علی ستوده از اصفهان ۱۸ علی کرمانشاهی از قزوین دوستانی که دلنوشته برای ما ارسال کردند و نامشون از قلم افتاده لطفا با همون آیدی که که دلنوشته ارسال کردند نامشون رو به آیدی زیر ارسال کنند...👇👇👇 @Yare_mahdii313
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
سلام دوستان عزیزم شبتون بخیر ❤️🌻 از همه ی دوستانی که در مسابقه های ما شرکت کردند تشکر میکنم 💐💐 هدف ما از این مسابقات آشنائی با ائمه اطهار علیهم السلام است و رضایت و خوشنودی امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف است 🌹🌹 امیدوارم توانسته باشیم برای دوستان مفید باشیم 🌷🌷 خوشحالیم که دوستان خوبی در جای جای کشور پیدا کردیم...... امیدوارم شما هم از ما راضی باشید.....🌻🌻🌻🌻 مارو از دعای خیرتون بی نصیب نگذارید منتظر مسابقات بعدی ما باشید💖💖💖 @kamali220
🍀 ﷽ 🍀 🍁 .... نگاهم روی صورت کبود شده ی ارغوان مات شد. به سختی زیر فشار دستانم گفت: _رادوین... خشکم زد. داشتم چکار میکردم؟!...قدرت سرپنجه های دستم کم شد که متوجه شدم روی شکمش نشسته ام.خودم را فوری سمت تخت انداختم که او در حالیکه حریصانه هوا را میبلعید ، با سرفه هایی شدید ، از شدت ترس ، خودش را از روی تخت به زمین انداخت و چهاردست وپا سمت کنج اتاق رفت.نگاهم به صورت وحشت زده اش بود که گفتم: _دست خودم نبود...به جان تو... داشتم کابوس میدیدم. نفس بلندی کشید و آرام زیر نگاهم گریست. حق داشت. بیشتر از کابوس وحشتناکی که من دیده بودم ، او از من ترسیده بود...و اصال حالت خوشایندی نبود که کسی که وجودش برایت عین آرامش باشد ، از تو بترسد. دستانم را سمتش دراز کردم. به وجودش نیاز داشتم . به آغوشش ...به عطر تنش ، به حس پناهی که به من میبرد.دیدنش در آن حال مرا یاد دوران کودکیم مینداخت. همان روزهایی که از دیدن رفتارهای پدرم کنج اتاق زانو بغل میکردم و او میگفت: _بیا اینجا توله سگ...هنوز ندیدی چطور میتونم ادبت کنم. و من میلرزیدم از اسم " ادب " ...که با کمربند چرمیش رابطه ی مستقیم داشت. عریانم میکرد و بعد میزد. آنقدر محکم که به قول خودش ، یک شبه مرد شوم. مرد شدم اما اینگونه که خودم شکنجه گری شدم مثل خودش؟! همراه با نفسی که بار غم گذشته ها را روی خود حمل میکرد گفتم: _ارغوان .... سمتم آمد.هنوز از ترس میلرزید که دستانم برای در آغوش کشیدنش دراز شد ولی او هنوز تردید داشت. یک قدمی ام ایستاد تا از آرامشم مطمئن شود که او را سمت خودم کشیدم و با دستانم محاصره اش کردم.این حس را دوست داشتم .همین حس خوشایند او را که در آغوشم احساس امنیت میکرد. این همان حس گمشده ی کودکیم بود.طولی نکشید که صدای هق هقش برخاست و کمی بعد در میان گریه اش گفت: _رادوین ...من امشب خیلی ترسیدم. جوابی برایش نداشتم.تنها گفتم: _فردا چند روزی میفرستمت خونه ی مادرت...از من دور باشی برات بهتره. سرش را از آغوشم بلند کرد و با آن گوی های سیاه جادویش ، باز جادویم کرد: _راهش این نیست رادوین...مگه من چند روز میتونم پیش مادرم بمونم...اصلا دلم ...دلم نمیاد برم. همراه سنگینی پر درد سینه ام ، نفس عمیقی کشیدم و گفتم: _راه دیگه ای نیست...حالا چند روز برو تا ببینم چی میشه. _رادوین جان به خدا واسه خودم نمیگم ...تو گفتی عاشق بچه ای ...آرزوته که پدر بشی ...خب ... مکثی کرد و با ترسی که به وضوح در صدایش ظاهر شده بود گفت: _باید علت این خوابا ...این کابوسا مشخص بشه یا نه ؟ دو کف دستان سردش را دو طرف صورتم گذاشت و سرم را مقابل صورتش نگه داشت: _تا کی میخوای زجر ببینی ...یامن تا کی باید این حال آشفته ات رو ببینم ...یا ...من میخوام پیش تو باشم...اصلا به این فکر کردی وقتی بچه ی خودت به دنیا بیاد ، با دیدن این حالت ، ناخواسته ازت دور میشه...چرا از دکتر فرار میکنی ؟ نفس های منظمش ، نشان از آرامشش داشت و من با تفکری عمیق در مورد حرف هایش ، داشتم تحلیل میکردم این حال خراب را . _فایده ای نداره...حالا اصلا فکر کن دکترم برم...وقتی خودم نمیدونم چرا اینجوری میشم ، میخوام به دکتر چی بگم که بفهمه من چه مرگمه. فوری خودش را از آغوشم بیرون کشید و گفت: _اتفاقا روبه روی مطب دکتر زنانی که رفتم یه دکتر روانپزشکی بود که میگفتن تبهرش توی هیپنوتیزمه ...یعنی علت این اختالالت رو با هیپنوتیزم متوجه میشه ... بیا یه سر بریم پیشش. فقط نفس بلندی کشیدم و ارغوان باز با تکرار حرفش ، خشی بر افکارم کشید. 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ یاعلی گفتیم و عشق آغاز شد الهی به امید تو 🌹💖🦋 💐☘🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
دانلود_فایل_صوتی_زیارت_غدیریه_+_متن.mp3
9.27M
#فایل_صوتی #زيارت غديريه 🌹💖🦋🌻
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
۱ اکرم بلالی از خراسان رضوی ۲ علیرضا نیکوصفت از خوانسار ۳ فاطمه عباسی ۴ علی نصرالله زاده ۵ معصومه کاظمی از گیلان ۶ سیده ماه پاره موسوی از خوزستان ۷ معصومه کاظمی از گیلان 👆👆دوستانی که نامشون جا مانده بود اگر دوستی نامش از قلم افتاده لطفا به آیدی زیر نامتون رو ارسال کنید 👇 @Yare_mahdii313