پیامبر اعظم (ص)فرمودند:
بادروا بالأعمال ستّا: إمارة السّفهاء و كثرة الشّرط و بيع الحكم و استخفافا بالدّم و قطيعة الرّحم و نشاء يتّخذون القرآن مزامير يقدّمون أحدهم ليغنّيهم و إن كان أقلّهم فقها. …
فرصت را براى #اعمال_نيك پيش از آنكه شش چيز رخ دهد غنيمت شماريد،
۱_فرماندارى سفيهان
۲_كثرت شرط در كار معامله
۳_ فروش منصبها
۴_كوچك شمردن خونريزى
۵_ بريدن با خويشاوندان
۶_تازه رسيدگانى كه قرآن را باآواز خوانند و يكى را بامامت وادارند كه براى آنها تغنى كند اگر چه دانش او كمتر باشد.
📗 منبع: نهج الفصاحه
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
➥ @shohada_vamahdawiat
#الماسهستی
#صفحههفتادچهارم
وقتى قرآن را مى خوانم مى بينم كه قبل و بعد از اين آيه درباره همسران پيامبر سخن به ميان آمده است، اين سؤال در ذهنم نقش مى بندد كه آيا مى شود منظور از "اهل بيت" زنان پيامبر باشند؟
وقتى قبل و بعد اين آيه درباره زنان پيامبر سخن به ميان آمده است، پس منظور از "اهل بيت" هم همان زنان پيامبر مى باشند!
بايد براى اين سؤال جوابى پيدا كنم. با دقّت قرآن را مى خوانم، به نكته اى مى رسم:
در زبان فارسى وقتى گروه مردان يا زنان را خطاب قرار مى دهيم، از كلمه "شما" استفاده مى كنيم، امّا در زبان عربى براى خطاب بايد دقّت كنيم، اگر گروهى كه مى خواهيم آنان را خطاب قرار دهيم، گروه مردان باشند، بايد از ضمير "كُم" استفاده كنيم.
اگر گروه خطاب، زنان باشند، از ضمير "كنَّ" استفاده مى كنيم.
در قرآن بارها درباره زنان پيامبر سخن به ميان آمده است و در همه آن موارد از ضمير "كُنَّ" استفاده شده است، براى مثال در سوره احزاب آيه 33 مى خوانيم: "وَ قَرْنَ فى بيوتكُنَّ".
در اين آيه خداوند مى گويد: "يطهّركُم"، اين به گروهى از مردان اشاره دارد، از نظر دستور زبان عربى هرگز نمى شود كه منظور از "كُم" در اينجا گروه زنان باشند، اگر منظور خدا زنان پيامبر بود، حتماً مى فرمود: "يطهّركن".
چگونه ممكن است قرآنى كه در اوج فصاحت و بلاغت است اين اشتباه دستورى را انجام داده باشد؟
پس منظور از "يُطهّركُم" در اين آيه گروهى از مردان مى باشد، اكنون بايد از اهل سنّت اين سؤال را بنماييم، آنها بايد جواب اين سؤال را بدهند.
طبق نقل هاى متعدّد تاريخى منظور از اين "كُم"، على و حسن و حسين(عليهم السلام)مى باشند، آرى، اكثريّت اين گروه مرد هستند و فاطمه(س) هم به عنوان يكى از افراد همراه اين گروه مردان مطرح است، امّا اگر اين آيه را درباره زنان پيامبر باشد، نتيجه اين مى شود كه قرآن قواعد زبان عربى را مراعات نكرده است و در قرآن اشتباه وجود داشته باشد.
نكته ديگر اين كه روش و سبك قرآن با كتاب هاى معمولى فرق مى كند، قرآن براى خود سبك خاصّى دارد كه ما بايد به آن توجّه كنيم، براى مثال همين سوره "احزاب" را با هم بررسى مى كنيم:
الف. خدا در اين سوره در آيات 29 تا 33 همسران پيامبر را مورد خطاب قرار مى دهد و به پيامبر مى گويد كه به آنان چنين بگويد: "اى زنان پيامبر! اگر شما زندگى دنيا و زينت هاى آن را مى خواهيد، بياييد تا من مهريه شما را بدهم...".
ب. بعد در آيات 34 تا 56 مؤمنان را خطاب قرار مى دهد و درباره مسائل مختلفى سخن به ميان مى آورد.
ج. در آيه 57 بار ديگر سخن از زنان پيامبر به ميان مى آيد، خدا به پيامبر مى گويد: "اى پيامبر! به همسران خود بگو....".
به هر حال، قرآن براى خود سبك خاصّى در بيان موضوعات دارد كه ما بايد به آن توجّه نماييم، ضمن آن كه اُمّ سَلمه كه همسر پيامبر است و خود شاهد نزول اين آيه بوده است، هرگز اين سخن را نگفته است كه اين آيه درباره مقام و جايگاه من مى باشد، بلكه او در موارد مختلف اين ماجرا را نقل كرده است و بارها گفته است كه اين آيه در مقام على و حسن و حسين و فاطمه(عليهم السلام)نازل شده است.
🌹🌹🌹🌹💖🌹🌹🌹🌹
#شناختعلیعلیهالسلام
#وفاطمهسلاماللهعلیها
#منحیدریم
#کانالشهداءومهدویت
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
≈[🕊]≈
≈[ #چفیه ]≈
.
.
آنان در غربت جنگیدند
و با مظلومیت بہ شهادت رسیدند!😢]•
و پیکرهایشان زیر شنیِ تانکهاے شیطان تکہ تکہ شد...💔]•
و بہ باد و خاک و آب و آتش پیوست؛
اما راز خون آشکار شد!🙃]•
#شهادت..
.
.
≈[🌷]≈از آخرِ مجلس
شھـــــدا را چیدند👇🏻
<======💚🌹💚======>
@shohada_vamahdawiat
<======💚🌹💚======>
شور___ای_تمام_آرزویم_غم_تو_شد_آبرویم.mp3
7.92M
مهدی زهرا کجایی..
#جمعه
#مهدویت
🎵 مهدی زهرا کجایی....
..
🎤جواد مقدم
#شور
<======💚🌹💚======>
@shohada_vamahdawiat
<======💚🌹💚======>
#سردار_دلها
#دلتنگ_تو_ایم
#قاسم_سلیمانی
<====🔶🌹🔸🌹🔶====>
@delneveshte_hadis110
<====🔶🌹🔸🌹🔶====>
یا صاحب الزمان:
شعر غروب جمعه برای امام زمان در قلب غزل💖💖
چه جمعهها که یک به یک غروب شد نیامدی
چه بغضها که در گلو رسوب شد نیامدی
خلیل آتشین سخن، تبر به دوش بت شکن
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی
برای ما که خستهایم و دل شکستهایم نه
ولی برای عدهای چه خوب شد نیامدی
تمام طول هفته را به انتظار جمعهام
دوباره صبح، ظهر نه غروب شد نیامدی
مهدی جهاندار💖💖💖
<======💚🌹💚======>
@shohada_vamahdawiat
<======💚🌹💚======>
🌷مهدی شناسی ۱۵۵🌷
🔷زیارت آل یاسین🔷
🌹السلام علیک یا حجت الله و دلیل ارادته🌹
🔶سلام مهدی جان!سلام بر تو که حجّت خدا بر همه ی هستى.حجّت خدا بر همه آفريده هاى خدا، تو حجّت خدا در آسمانها و زمين هستى.
🔶وقتى شخصى سخن مرا را قبول ندارد، من براى اثبات سخن خود، دليل مى آروم، در زبان عربى، به اين دليل من، «حجّت» مى گويند.
🔶روز قيامت كه بر پا شود، خدا به مردم چنين مى گويد: اى مردم! من مهدى را به عنوان رهبر شما انتخاب نمودم، چرا از او پيروى نكرديد؟ چرا بيراهه رفتيد؟ چرا به سخنان او گوش فرا نداديد؟ چرا ديگرى را امامِ خود قرار داديد و دين مرا تباه ساختيد؟
🔶به همين جهت است كه تو را «حجّت خدا» مى گويند، يعنى تو دليل و برهان خدا هستى، خدا راه سعادت را براى مردم روشن نمود، به آنان دستور داد تا ولايت تو را قبول كنند و از تو پيروى كنند، هر كس از تو اطاعت كند، اهل بهشت خواهد بود و هر كس با تو دشمنى كرده باشد، خشم خدا را براى خود خريده است.
🔶مهدى جان! تو جلوه اراده خدا هستى!
اگر بخواهم بدانم خدا چه اراده كرده است، كافى است بدانم كه تو چه اراده كرده اى.
🔶اگر من بخواهم بفهمم كه خدا چه چيزى را دوست دارد، بايد ببينم كه تو چه را دوست دارى.
اگر تو را خوشحال كنم، خدا را خوشحال نموده ام، اگر به سوى تو بيايم، به سوى خدا رفته ام.تو جلوه صفات خدا هستى.
🔶تو همواره اطاعت خدا را مى كنى و چيزى را انجام مى دهى كه خدا اراده نموده است، تو از خود اراده اى ندارى، هر چه خدا براى تو بخواهد تو همان را انجام مى دهى، تو تسليم فرمان خداى خود هستى.
🔶خداوند صفات زيادى دارد، او مهربان است، داراى علم زيادى است، قدرت دارد و...، همه اين صفات زيباى خدا را مى توانم در تو بيابم.
🔶صفات و خوبى هاى خدا، حد و اندازه ندارد، امّا من مى توانم آن مقدار از صفات خدا را (كه مى شود در اين دنيا جلوه كند)، در وجود تو بيابم!
🔶تو جلوه صفات خدا هستى، تو از خود هيچ ندارى، هر چه دارى، خدا به تو داده است.
تو همچون آينه اى هستى كه من مى توانم صفات و زيبايى هاى خدا در آن بيابم.هيچ موجودى به اندازه تو اين همه زيبايى را در خود جاى نداده است!
🔶تو نور خدا در آسمانها و زمين هستى، تو مايه هدايت اهل آسمانها و زمين هستى، اگر هدايت تو نباشد، هيچ كس نمى تواند به سعادت و رستگارى برسد.
🎄🎄🎄🎄❤️🎄🎄🎄🎄
#مهدی_شناسی
#قسمت_155
#زیارت_آل_یاسین
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت114
گوشیام را سر دادم داخل کیفم و سرم را به پشتی صندلی تکیه دادم.
شاید چون برای آرش این دیدارها، بیرون رفتن ها عادی بود، روی من هم تاثیر گذاشته بود.
من به جز آقای معصومی با هیچ مرد دیگری اینطور راحت، هم کلام نشده بودم.
نباید تقصیر آرش بیندازم. خودم باید حواسم باشد. چه کنم که گاهی علاقه باعث میشود زیاد به خودم سخت نگیرم و می دانم اولین کسی که در این رابطه آسیب میبیند خودم هستم.
حالا اگر به هزار دلیل ازدواج من و آرش میسّر نشد تکلیف چیست؟ می توانم این همه خاطره و احساسی که خودم باعث به وجود آمدنشان هستم را دور بیندارم.
گوشیام زنگ خورد.
مادر نگران شده بود.
–دارم میام مامان جان، تو تاکسیام.
نتوانستم به مادر بگویم که با آرش بودم. چون مطمئنم ناراحت میشد و میگفت، مواظب نیستی.
–تاکسی؟ مگه با مترو نمیای؟
سکوت کردم و مدام در ذهنم دنبال حرفی میگشتم که نه راست باشد نه دروغ.
–با مترو بودم.
–خب؟
با مِن ومِن گفتم:
–راستش یه اتفاقی افتاد که الان با تاکسی دارم میام.
صدایش نگران شد.
–چی شده راحیل؟ تصادف کردی؟
بیچاره مادرم آنقدر پر از اعتماد است که...
–راحیل حرف بزن. چیزی شده؟
–نه مامان، من حالم خوبه. دیگر چاره ایی نداشتم. باید میگفتم تا از نگرانی بیرون بیاید خودم هم آرام شوم. صدایم را آرامتر کردم و دستم را دور گوشی و دهانم گرد کردم، تا راننده ی تاکسی نشنود. ماجرا را برایش تعریف کردم و بعد گفتم:
–مامان نمیدونم چیکار کنم، گاهی پیش میاد نمیشه کاریش کرد. امروز خیلی تصادفی آرش نزدیک همون ایستگاهی بود که منم بودم. جلو خواستش نتونستم مقاومت کنم.
معلوم بود مادر از کارم خوشش نیامده است.
بعداز کمی سکوت گفت:
– میتونی از این به بعد همه ی تقصیرها رو بنداز گردن من، بگو مامانم اجازه نمیده تا محرم نشدیم با هم بیرون بریم.
بعد صدایش جدیتر شد.
–اصلا از طرف من این پیغام رو بهش بده، واقعیته، من راضی نیستم.
–چشم مامان جان.
بعد از قطع تماس بلافاصله دوباره گوشیام زنگ خورد. این بار آرش بود.
حتما خیلی ناراحت شده.
–بله.
–راحیل حالت خوبه؟ این پیامه چیه؟ من بستنی خریدم با هم بخوریم. کجا رفتی؟
–ببخشید آقا آرش، راستش نتونستم بمونم. شما حق دارید ناراحت بشید، من از اول اصلا نباید باهاتون میومدم.
بعد حرفهای مادر را هم برایش توضیح دادم.
کمی مکث کردو گفت:
–نماز نخونده رفتی؟
–بله، میرم خونه میخونم. دوباره عذر خواهی کردم و او پرسید:
–یعنی رفتنت یهو از نماز خوندنت هم واجب تر شد؟
–چند دقیقه ی دیگه میرسم خونه میخونم.
–آخه تو که خیلی برات مهم بود سروقت نمازت رو بخونی، چی شد؟
–چون حرفت باعث شد فکر کنم منم عمل ندارم، فقط حرف میزنم.
–نه اینطور نیست، من اصلا منظورم تو نبودی. همین که اینقدر به خودت زحمت میدی هر دفعه اذان میگه فوری نمازت رو میخونی، خب خیلی خوبه. تازه جالب تر این که لذتم میبری از این کار.
احساس کردم برای جبران حرفی که زده بود این حرفها را میزند. برای همین گفتم:
ــ آخه کی از یه کار تکراری و خسته کننده لذت می بره؟
ــ یعنی چی؟ خب پس چرا نماز می خونی؟
ــ چون از خدا می ترسم. ترس دارم از این که دستورش رو گوش نکنم. وقتی به عظمتش فکر می کنم، اونقدر خودم رو کوچیک میبینم که دیگه مگه جرات میکنم نسبت به حرفهاش بیتوجه باشم.
با حیرت، دوباره پرسید:
– اگه می خوای دستور گوش کنی چرا اینقدر برات مهمه که اول وقت باشه. دیرترم بخونی که خدا قبول میکنه.
ــ بله، خدا اونقدر مهربونه که ما هارو همه جوره قبول می کنه، ولی اول وقت خوندن، مودبانه تره دیگه. مثلا وقتی شما به کسی کاری میگید که انجام بده وقتی سریع بدونه بهونه انجام بده خوشحال میشید یا مدام بهونه بیاره و گاهی هم انجام نده؟ بعدشم اینجوری بیشتر میتونم توجه خدا رو به خودم جلب کنم.
ــ آخه گاهی واقعا سخته، بخصوص نماز صبح.
آهی کشیدم و گفتم:
–آخ آخ، نماز صبح رو که نگو، بخصوص اگه شبم دیر خوابیده باشی، مگه این پلک ها رو می تونی از هم بازشون کنی.
پوفی کردو گفت:
– خدا که نیازی به نماز ما نداره.
ــ خدا که از همه چیز بی نیازه...به نظرم به خاطر خودمونه. فکر کنم اگه اینجا که خدا میگه نماز بخون و یه کار تکراری رو هی هر روز انجام بده حرفش رو گوش کنیم. خب برامون یه تمرینی میشه جاهای دیگه هم حرفش رو گوش می کنیم. مثلا وقتی میگه حرف پدرو مادرت رو گوش کن، دیگه وقتی یه جاهایی بهمون حرف زور میزنن براشون شاخ و شونه نمی کشیم و می گیم چشم.
–راحیل تو چه ذهن خلاقی داریا، چطوری همه اینارو به هم ربط میدی.
–آقا آرش، تو این دنیا همه چی به هم ربط داره.
انگار حرفهایم توجه راننده تاکسی را جلب کرده بود، چون مدام از آینه متفکر نگاهم می کردو من هم هر لحظه سعی می کردم آرامتر حرف بزنم.
منطق سرش میشه، خودت رو نگاه نکن
✍#بهقلملیلافتحیپور
<======💚🌹💚======>
@shohada_vamahdawia
10.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃❤️دلبرانه❤️🍃
🍃💖🎼📸 آوا و نوای بسیار زیبای مهدوی.
🍃💙 استاد عالی ؛
🍃❤️ در مورد گلِ زیبای باغِ ملکوت حضرت صاحب الزمان عج و مومنین و شهدا و...
🍃💙تقدیم به همه رهپویانِ راهِ خوبیها و بهشت...
<======💚🌹💚======>
@shohada_vamahdawiat
<======💚🌹💚======>
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت115
*آرش*
یک هفته بیشتر به تمام شدن مهلتی که با راحیل گذاشته بودیم نمانده بود.
استرس داشتم. دیگر آنقدر برای کیارش پیغام و پسغام فرستاده بودم خسته شده بودم. البته آن آتش روزهای اول دیگر فروکش کرده بود، ولی هنوز هم رضایت نداشت. مادر راحیل هم گفته بود که در مراسم خواستگاری باید برادرم هم باشد.
مژگان در این مدت خیلی کمکم می کرد و به گفته ی خودش مدام با کیارش صحبت می کرد، ولی نمی دانم چطور حرف میزند که چندان تاثیری نداشت، البته خودش هم هر دفعه می گفت:
– موافق این ازدواج نیستم، فقط به خاطر تو دارم کمکت می کنم.
وقتی اولین بار عکس ناواضح راحیل را روی صفحه ی لب تابم دید، با تعجب گفت:
– آرش، برام جالبه که از یه دختر این تیپی خوشت امده. بعد زیر لبی ادامه داد:
–البته بعد از ازدواج تغییر می کنه.
– ولی اون خیلی سر سخته، به نظر نمیاد اهل تغییر باشه. ازم قول گرفته، بعدها کاری به اعتقادات و پوشِشش نداشته باشم.
مژگان پوزخندی زدو گفت:
–یه دوسه بار تیپ زدن من رو ببینه تحت تاثیر قرار می گیره بابا، تواین دخترارو نمی شناسی. بخصوص چشم و هم چشمیه جاریا که بیاد وسط همه چی قابل تغییر میشه.
من برام مهم نبود راحیل چادر سرش کند یا نه، ولی دلم می خواست اگرقصد کنار گذاشتن چادرش را دارد قبل از دیدن مژگان این کار را انجام دهد. خیلی برایم اُفت داشت حرفهای مژگان اتفاق بیوفتد.
ــ آرش.
ــ هوم.
ــ تو از چیه این دختره خوشت امده؟ توی این عکس که قیافش مشخص نیست ، یعنی اینقدر خوشگله؟
لبخند زدم.
–جذب این اخلاقش شدم که پسرارو آدم حساب نمیکنه، جذب وقارو متانتش.
پوزخندی زد.
–بشین بابا، تحت تاثیری ها... تا همین چند وقت پیش با هر دختری اینورو اونور می رفتی این چیزام برات مهم نبود، حالا چی شده؟ جو گیر شدی؟ اصلا همین دختره چی بود اسمش؟...همون که همیشه تو اکیپتون بودو آویزون تو بود.
ــ کدوم؟
کلافه گفت:
–بابا همون که یه بارم من وکیارش باهاتون امدیم رفتیم کوه، همراهتون بود دیگه، که گفتی همکلاسیمه، همش هم با تو می پلکید.
ــ سارارو می گی یا سودابه رو؟
نوچ نوچی کردو گفت:
وای آرش، اونقدر زیادن که حتی نمیدونی کدوم رو میگم؟
همون که گفتی هم کلاسیمه.
–اون ساراس. سودابه هم دانشگاهیمه. –آره همون، رابطهی توو راحیل رو می بینه چیزی نمیگه؟ گفتم:
–چی بگه؟ ما فقط باهم همکلاسی هستیم، اگه باهم بیرونم رفتیم رو همون حساب بوده، تازه چه اون چه هر دختر دیگهایی که قبلا باهاشون بیرون رفتم، من ازشون نخواستم، خودشون خواستن منم قبول کردم. اکثر مهمونی یا بیرون رفتن هامونم دسته جمعی بوده، به جز چند مورد.
بعد اخمی کردم.
– تو در مورد من چی فکر کردی مژگان؟
من تا حالا با هیچ دختری در مورد ازدواج حرف نزدم.
با خودم فکر کردم، شایدم مژگان راست میگوید، نکند سارا پیش خودش فکرهایی کرده، چون جدیدا سر سنگین شده، آن روزهم گفتم زنگ بزند به راحیل خوشش نیامد و اخم و تَخم کرد.
حرف مژگان رشته ی افکارم را پاره کرد.
ــ ولی به نظرم سارا از تو خوشش میومد.حتما الان جیک تو جیک شما رو می بینه داره دق می خوره.
از حرفش خنده ام گرفت.
– جیک تو جیک کجا بود بابا، ما اصلا با هم حرف نمی زنیم. فکر کردی من بهش گفتم می خوامت اونم چسب شده به من؟
چند بار با کلی خواهش و تمنا تازه اونم به قصد آشنایی و ازدواج باهم حرف زدیم. باورت میشه ما اصلا به عنوان همکلاسی هم باهم حرف نمی زنیم، مگر ضروریات، یا من یه کلکی سوار کنم بتونم باهاش حرف بزنم و ببینمش.
یعنی همه ی فکر و ذکرم شده چطوری و کجا و تو چه زاویه ایی وایسم که بتونم رودر رو ببینمش. اولش که جواب منفی داد کلا، حتی جواب پیامم نمیداد. ولی از وقتی با یکی که قبولش داره حرف زدم و اون ازش خواسته، کوتا امده.
با چشم های گرد شده پرسید:
–یعنی الانم تو دانشگاه تو رو می بینه حرف نمیزنه؟
ــ حرف که نه، ولی سلام می کنه و لبخند میزنه، واسه همین لبخندش لحظه شماری می کنم. البته خیلی کم همدیگه رو می بینیم، دانشگاه ترم تابستونی فقط هشت واحد ارائه داده. واسه همین دو روز بیشتر نمیریم دانشگاه.
ــ حالا درس خونه؟
ــ خیلی ... نمره هاش رو که دیدم اصلا موندم. تازه اکثر ترم هاشم فشرده واحد برداشته بود.
مژگان رفت تو فکر و حرفی نزد. فکر کنم حس حسادت جاری بودنش فعال شد. البته خودشم تحصیلکرده بود. حالا چرا درس و مشق راحیل براش سوال شده بود، خدا بخیر کنه.
بامهربونی گفتم:
– حالا اگه می خوای جاری داربشی باید حسابی مخ اون شوهر لج بازت رو بزنی. چون دیگه وقت نداریم.
صورتش را مچاله کردو گفت:
–دیگه نمی تونم، چقدر حرف بزنم بابا، عصبیه، تا حرفش رو می زنم می پره بهم.
ــ ای بابا، خب یه جوری باهاش حرف بزن کوتا بیاد دیگه...میگن خانم ها لِم شوهراشون رو بلدن یه کم...
حرفم را برید.
– نه بابا، این برادر شما نه لِم داره نه
🍃🌸
🌸🍃🌸
@shohada_vamahdawiat