eitaa logo
شهداءومهدویت
7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
31 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🎗 🤹‍♀️ گوشی رو قطع کردم و روی تخت دراز شدم.باید یکی کمکم می کرد. مخم انقدر هنگ بود که قادر به تصمیم گیری نبودم. دوباره گوشیمو برداشتم و به مامان زنگ زدم. تا گوشی رو برداشت گفت: سلام به دختر گل خودم. احساس کردم که چقدر نیاز دارم که در اغوشش فرو برم و کمی مثل قبلنا خودمو برایش لوس کنم... _ سلام مامانم...خوبی؟ _ فدات بشم مادر جان...تو چطوری؟ خوب رفتی و حاجی حاجی مکه ها. _ این چه حرفیه اخه می زنی مامان؟! نمی دونی که چقدر دلم براتون تنگ شده. _ بارانم چرا صدات گرفته؟ _ وا؟! مامانم کجا صدام گرفته؟ _ من اگر دخترم و نشناسم به درد لای جرز دیوار می خورم. می گم چی شده؟ ایش...یکی نیست بگه اخه مگه مرض داری الان که حالت اینجوریه زنگ می زنی بهش؟! _ مامانم به خدا هیچی نشده...فقط دلم یکم گرفته و البته دلم برای خونه تنگ شده. _ عزیزکم ...نمیخوای بگی چرا دلت گرفته؟ _ نمی دونم مامان جونم.( دیگه نمی توانستم از پس سوال های مامان بر بیام.به دروغ متوسل شدم و گفتم):ببخشید مامان جونم باید برم. اخه یاشار داره صدام می کنه. _ باشه عزیزم. برو مراقب خودت هم باش. سلام به بچه ها برسون. _ چشم...بابای _ می بوسمت عزیزم. خداحافظ گوشی را قطع کردم و دوباره ولو شدم روی تخت.انقدر زل زدم به سقف که چشمام روی هم افتاد. با تکان شدیدی که بهم وارد شد از خواب پریدم. گیج و منگ دور و اطرافم را نگاه کردم که دیدم الهه نشسته و بهم زل زده.وقتی نگاه خیره ام را به خودش دید گفت: به من گفتی بیام که چرت زدنت رو نگاه کنم؟؟ ده دقیقه است اومدم ولی سرکار خانم گرفتی خوابیدی. 💖 💖💖 💖💖💖 @shohada_vamahdawiat
✋ تـن مـن فـٖدای جانت" سر بنده و آستانت چه مرا به از گدایی" چو تو پادشاه دارم 🦋🌹💖🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
⁉️ مشکل‌ همه‌ کارهاے ما این‌ اسٺ که‌ براے رضاے همه‌ کار میکنیم، جز خدا @shohada_vamahdawiat
‌🌷مهدی شناسی ۲۵۷🌷 🌹... و کهف الوری...🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 🌼🍃در زمان ما ﻫﻢ ﺍﺻﺤﺎﺏ ﮐﻬﻒ وجود دارند. ﺁﻥ ﮐﻬﻒ ﭼﻪ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ؟ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻣﺎ ﻫﺴﺘﯿﻢ،ﺁﻥ ﻫﻢ ﮐَﻬﻒِ ﺍﻟﻮَﺭَﺍ. 🌼🍃ﻭﺭﺍ ﯾﻌﻨﯽ ﺁﻥ ﭼﻪ ﻭﺭﺍﯼ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺎﺷﺪ. ﻫﺮ ﭼﻪ ﺟﺰ ﺧﺪﺍ ﺑﺎﺷﺪ، ﻣﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﭘﻨﺎﻩ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ. ﻭ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺟﺰ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﻣﺎ ﭘﻨﺎﻩ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻭ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯽ‌ﺩﻫﯿﻢ. 🌼🍃ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﻬﻒ ﯾﮏ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﻟﻄﯿﻒ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﺩ. ﮐﻪ ﺁﻥ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﻟﻄﯿﻒ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺍﯾﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﺭﻭﺷﻦ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ. ﻓﺮﻣﻮﺩ: "‌ﺍﻟﺴَّﺤﺎﺏ ﮐَﻬﻒِ ﺍﻟﻤَﻄﺮ" :"‌ ﺍﺑﺮﻫﺎ ﮐﻬﻒ ﺑﺎﺭﺍﻥ‌ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ" ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ؟ 🌼🍃ﻣﺎ ﻣﯽ‌ﺩﺍﻧﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺍﺑﺮ ﺗﮑﻮﻥ و ﻭﺟﻮﺩ ﭘﯿﺪا می کند.ﭘﺲ ﮐﻬﻒ ﯾﮏ ﻣﻌﻨﺎﯾﺶ ﭘﺮﻭﺭﺷﮕﺎﻩ ﺍﺳﺖ. ﻣﺎ ﮐﻬﻒ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺍﻣﺎﻥ ﻣﺎ ﯾﮏ ﭘﺮﻭﺭﺷﮕﺎﻫﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ ﻭ ﺷﻤﺎ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﺪ ﺭﺷﺪ ﭘﯿﺪﺍ ﺑﮑﻨﯿﺪ ﻓﻘﻂ ﺑﺎ ﻣﺎ ﺭﺷﺪ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯿﺪ ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺷﻮﺩ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﺑﺮ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ. 🌼🍃ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﺪ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﺳﯿﺪ ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﺪ ﺑﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﻭ ﺁﺩﻣﯿﺖ ﺭﺍﻩ ﭘﯿﺪﺍ ﺑﮑﻨﯿﺪ،ﺑﺪﻭﻥ اﻣﺎم ﺍﻣﮑﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ. 🌼🍃ﺍﺑﺮ ﺍﺯ ﻭﺟﻮﺩ ﺧﻮﺩش ﻣﺎﯾﻪ ﻣﯽ‌ﮔﺬﺍرد،ﺗﺎ ﺑﺎﺭﺍﻥ‌ ﺷﮑﻞ ﺑﮕﯿﺮد.امام زمان ﻫﻢ ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ﻭ ﻭﺟﻮﺩ ﺧﻮﺩشاﻥ،ﺍﺯ ﻣﺎﻝ ﻭ ﻫﺴﺘﯽ ﺧﻮﺩشاﻥ ﻣﺎﯾﻪ ﻣﯽ‌ﮔﺬﺍﺭند ﺗﺎ ما ﺷﮑﻞ ﺑﮕﯿﺮﯾم. ﺗﺎ ﯾﮏ ﺷﺨﺼﯿﺘﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﺑﮑﻨﯿم... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
💢پس شهادت تنها آرزو نیست که هروقت خواستید به آن، دست پیدا کنید باید تلاش کنید برای آن بجنگید آن هم با شیطانِ نفستان، به خدا نزدیک شوید و درست عمل کنید تا به سر منزل مقصود برسد . @shohada_vamahdawiat
یاعلی ابن موسی الرضا علیه السلام اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَاالْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ‏ وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ‏ @shohada_vamahdawiat
🎗 🤹‍♀️ دستی به صورتم کشیدم و گفتم: ببخشید. از بیکاری خوابم برد.حسام هم اومده؟ _ نه خانم خانما...نیومده. حالا کارت رو بگو که کلی کار توی خونه دارم و اومدم ور دل شما نشسستم. _ مسئله مربوط میشه به بردیا. _ چی شده؟! شروع کردم و از صحبت های ترانه تا حرفای بردیا را برایش گفتم. اونم در سکوت فقط گوش می داد. وقتی حرفم تمام شد گفت: حالا من چیکار باید بکنم. _ تو باید بهم کمک کنی و بگی که چی کار کنم. _ مگه تو قراره کاری کنی؟ _ یعنی می گی بشینم و ببینم که بردیا نابود میشه؟ _ مگه نمی گی که ترانه بردیا رو دوست داره؟! _ خب اره. _پس اگر دوستش داشته باشه به ارش جواب رد میده. _ اگه نده چی؟ _در این صورت همان بهتر که بهم نرسن. چون کسی به همین راحتی از عشقش بگذره دیگه عاشق نیست و به درد زندگی هم نمی خوره. _ الهه مشکل اینجاست که ترانه توی یک شکیه که فکر می کنه بردیا اصلا دوسش نداره. برای همینم من احتمال میدم که همچین اشتباهی بکنه. _ من میگم از حرفای بردیا فعلا چیزی به ترانه نگو. از حرفای ترانه هم به بردیا چیزی نگو. بهتره بذاری خودشون به این باور برسن که باید یه اقدامی چیزی بکنن. _ اما فرداشب چی؟ _ تو از قرار فردا شب مطمئنی؟ _ اره....یعنی راستش نمی دانم. بردیا گفت. _ میتونی از مامانت ته توشو در بیاری؟ _ زنگ زدم به مامانم ولی حرفی نزد. اگه در جریان بود حتما به من می گفت. ولی می توانم از ساناز بپرسم. _ ساناز کیه دیگه؟ _ دختر داییمه دیگه. خواهر ارش. _ د خب بزنگ دیگه ... تو هم شوتی ها. گوشی رو برداشتم و زنگ زدم به ساناز...بعد از چند تا بوق بالاخره برداشت. _ سلام سانازی...خوبی؟ بارانم. _ سلام...چی شده این وقت شب یادی از ما کردی؟ _ ساناز یه چیزی شنیدم میخواستم از صحتش مطمئن بشم. _ چی؟ _ فرداشب خواستگاری ارشه؟ با تعجب گفت: فردا شب؟! وا نه؟! الهه که داشت به حرف هایم گوش می کرد یهو مثل بزغاله پرید و گوشی رو از دست من گرفت و همان طور که روی ایفون بود گفت: سلام ساناز خانم،خوب هستین؟ ساناز بیچاره که هنگ کرده بود با تعجب گفت: ممنونم...ببخشید شمااا؟ _ من الهه دوست باران هستم...ساناز جون شما مطمئن هستید؟ _ الهه جون مگه میشه مطئن نباشم؟ مثلا اگه برادر شما بخواد بره خواستگاری شما در جریان قرار نمی گیرین؟ بعدشم برادر من تازه 22 سال داره و فقط دانشجوئه. زن می خواد چیکار؟ الهه بدون اینکه حتی گوشی رو فاصله بده شروع کرد به حرف زدن: خب باران راست میگه دیگه...تو هم خلی ها...از تو خل تر هم اون داداشته که این حرفارو زده و باور کرده و حالا هم نشسته کنج اون اتاقش زانوی غم بغل گرفته. 💖 💖💖 💖💖💖 @shohada_vamahdawiat
شبتون بخیر 🌹💖🌟🌙✨💖
﷽❣ ❣﷽ دست مرا بگیر ببین ورشکسته ام اب از سرم گذشته و من دست بسته ام کار مرا حواله نده دست دیگری محتاجم و فقط به تو امید بسته ام @shohada_vamahdawiat
🎗 🤹‍♀️ ساناز_ جریان چیه بچه ها؟ چرا باید بردیا زانوی غم بغل بگیره؟ اصلا این چیزا چیه که شما ها می گین؟ خودم_ هیچی بابا...ساناز این الهه یه چیزی گفت حالا. _ من گوشام مخملیه باران؟ بهت می گم جریان چیه؟! دارم از فضولی می میرم دیوونه. دستمو بلند کردم و تاپ کوبوندم روی سر الهه که این مصیبت را هم اضافه کرد. چون می دانستم اگه ساناز سوتی ای بگیره تا اخر جریان را نفهمه ول کن نیست و بی خیال نمیشه و هم چنین دهنش هم قرصه جریان را برایش تعریف کردم.وقتی حرف هایم تمام شد گفت: باران یه چیزی می گم بین خودمون باشه. خب؟ _ بگو...قول میدم. _ باران الان روی پخشه؟ _ اره..الهه هم اینجاست. _ الهه جون پس حالا که شما هستین باید بگم که این جریان بین سه نفریمون بمونه. قول بدین. الهه با حرکات لبش گفت: این دختر داییتم چایی نخورده پسر خاله میشه ها. توجهی بهش نکردم و گفتم: ساناز قول می دیم. بگو دیگه. _ ارش اصلا ترانه رو دوست نداره. ارش الان دوسال هست که شیما رو دوست داره. مغزم پوکید. چه اتفاقاتی دور برمون می افتاد و من بی خبر بودم. شیما تنها نوه خاله ی مامانم بود.باورم نمی شد که اون دختر ساده و مظلوم و اروم با ارش شیطون و مردم ازار بتونه زیر یه سقف باشه. _ ساناز اون که تازه امسال سوم دبیرستانه. چجوری دوساله آرش اونو میخوادش؟! _ به ما چه. مهم اینه که ارش جونش رو برای شیما میده..... _ بچه بازیه ها... _ باران باز تو سوژه گیر اوردی؟ من اگه اینچیز ها رو هم بهت گفتم برای اینه که این قضیه یکم مشکوکه. برو دنبالش ببین کی به بردی گفته که قراره فردا مراسم خواستگاری باشه. _ حیف که الان بردیا نیست تا بشنوه دوباره بهش گفتی بردی. وگرنه کلت رو می کند...ولی با حرفت موافقم. همین الان می رم و ازش می پرسم. کاری نداری؟ _ نه....برو بذار یکم استراحت کنم،فقط یادت باشه من رو بی خبر نذاری. الهه که تا اون لحظه ساکت نشسته بود گفت: چشم ساناز جون...حتماخبرت می کنم. فقط میشه من شمارت رو از باران بگیرم. خدایی خیلی باهات حال کردم. _ البته عزیزم. این حرفا چیه. _ ممنونم عزی... نذاشتم الهه حرفش را ادامه بده و گفتم: بسه دیگه. چقدر حرف می زنین. قطع کنید که می خوام برم و اطلاعات کسب کنم. بچه ها با هم خداحافظی کردند و بالاخره گوشی رو قطع کردند. 💖 💖💖 💖💖💖 @shohada_vamahdawiat