eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽❣ ❣﷽ گفتم‌ شبے‌بہ مهدے(عج)بردے دلم‌زدستم من منتظر بہ راهٺ شب تا سحر نشستم گــفتا حجـاب وصلم باشد هــواے نفسٺ گرنفس‌خودشڪستے دستٺ‌رسدبہ دستم @shohada_vamahdawiat
لبانم را روی هم فشار میدهم. این خانه را دوست دارم؛ اما دلم میخواهد برگردم خانه. دلم برای خانواده ام شور میزند. با صدایی که از نگرانی میلرزد رو به حاج حسین میکنم: این اوضاع تا کِی ادامه داره؟ نکنه به خونه های مردم حمله کنن؟ نکنه به خونه ما هم... بشری دستش را روی دستم میگذارد و حاج حسین حرفم را قطع میکند: اگه نگران خانواده اتی میتونم دوتا از بچه ها رو بفرستم که مواظب خونه تون باشن. خوبه؟ -کدوم بچه ها؟ -شخصیتهای رمان خودت دیگه! بعد رو میکند به ابوالفضل: برو مواظب خونه شون باش. کمیل رو هم میفرستم به موقعیتت. با موتور من برو.ابوالفضل بدون مکث از جایش بلند میشود. بشری ناخواسته میایستد؛ اما حرفی نمیزند. ابوالفضل کتش را از روی دسته مبل برمیدارد و یک لبخند گرم حواله بشری میکند که یعنی خیالت تخت. سوئیچ موتور را از حاج حسین میگیرد و میرود؛ نگاه بشری هم به دنبالش. احساس دلتنگی میکنم؛ یکباره و ناگهانی. نمیدانم چرا. نمیدانم این حس از کجا آمد؟ به بشری نگاه میکنم که هنوز نگاهش به در خروجی ست. میتوانم دلتنگی را از نگاهش بخوانم. یعنی حس بشری به من منتقل میشود؟ شاید. هیچ بعید نیست. حتما میان من و شخصیتهایی که خودم خلقشان کردهام یک چنین رابطه ی قلبی ای هست. شاید احساسات من بر آنها و آنها بر من اثر میگذارد. خانه ساکت است و فقط صدای گوینده خبر شبکه شش میآید. عباس و حاج حسین نشسته اند روی مبلهای کرم قهوه ای و اخبار نگاه میکنند. دخترها هم رفته اند توی اتاق و با کمی دقت، میتوان صدای پچپچشان را شنید. بشری دارد از پنجره بیرون را نگاه میکند. شاید او هم مثل من نگران است. صدای تیک تاک ساعت رفته روی اعصابم. انگار دارد برایم زباندرازی میکند که: ببین، زمان دارد میگذرد و تو کاری نمیتوانی بکنی! مجبوری بنشینی و به صدای من گوش بدهی! صدای زنگ موبایل میآید و بعد، صدای اریحا که دارد پاسخ میدهد. از جایم بلند میشوم و میروم به اتاق پدر. در را میبندم و چادرم را در میآورم. دراز میکشم روی زمین. هنوز چشمانم گرم نشدهاند که کسی در میزند. سر جایم مینشینم و روسریام را مرتب میکنم: بفرمایید! در باز میشود. اریحاست؛ نگران. میگوید: مامان، من باید برم خونه! اخم میکنم: خونه؟ کدوم خونه؟ - باید برم خونه عزیز. پسرم داره بهونه میگیره. وقتی قیافه گیج و گنگم را میبیند، بیشتر توضیح میدهد: باید برگردم خونه عزیز. پسرم رو گذاشتم اونجا. یه سالشه. اینا رو بعداً خودت توی رمان مینویسی. دست دراز میکنم و دفترم را از کیف درمیآورم. مینویسم: اریحا بدون دردسر رسید خانه عزیز. اریحا لبخند میزند، خداحافظی میکند و میرود؛ به همین راحتی! کاش یک نفر هم پیدا میشد که داستان من را مینوشت. مینوشت من راحت از این ماجراها خلاص میشوم و برمیگردم خانه. خب؛ قطعا یک نفر هم داستان ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
بسم الله الرحمن الرحیم سوالهای دهمین مسابقه ۱ عمر سعد به چه بهانه ای جنگ را به عقب می انداخت؟؟🌷 ۲ وقتی حضرت زینب سلام الله علیها به امام عرض کرد آيا اين هياهو را مى شنوى دشمنان به سوى ما مى آيند". از امام حسین علیه السلام چه جوابی شنید؟؟🌷 ۳ وقتی امام حسین علیه السلام یک شب از دشمن فرصت خواست فرمانده نيروهاى محافظ فرات ( عمرو بن حجّاج ) جواب سکوت فرمانده ها را چه داد؟؟💖 ۴ شب عاشورا را توصیف کنید طبق مطالبی که برای شما فرستاده شده است ؟؟؟💚 ۵ چرا امام نيمه شب همه ياران خود را فرا خوانده است؟💖 ۶ سوال حضرت قاسم بن حسن از و جواب امام حسین علیه السلام را بیان بفدمائید؟؟💚 ۷ وقتی بریر شوخی میکند عبدالرحمان چه سوالی میپرسد؟ سوال و جواب عبدالرحمان و بریر را بنویسید؟؟💧 ۸ اين شيشه سبز چيست كه در دست آن فرشته است؟ براى چه او به زمين آمده است؟ 💙 ۹ عمرسعد به شمر مى گويد: "خود را به نزديكى خيمه هاى حسين برسان و وضعيّت آنها را بررسى كن و براى من خبر بياور". شمر، سوار بر اسب مى شود و به سوى اردوگاه امام پيش مى تازد. آتش! خدايا! چه مى بينم؟ 🎗 ۱۰ على آخرين سخن خود را به برادرش عَمْرو بن قَرَظَه که برای هدایتش آمده است چیست؟؟؟ ضمن تشکر از اعضای محترم کانال و همراهان همیشگی لطفا ظرف یک هفته جواب دهمین مسابقه را به آیدی زیر ارسال کنید 🌹🌹👇👇 @Yare_mahdii313
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
دوستان عزیز امروز فقط فرصت دارید جوابها رو ارسال کنید 🌹🌹🌹
حَـذف‌عَڪس‌هـٰایَت‌بَھـانہ‌است.. آنھـا‌از‌چِشـمانَت‌مـۍترسند..シ! ‌ 🖐🏾💔•• @shohada_vamahdawiat                 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ ✧ماجرای دیدار علامه مجلسی با امام زمان عجل الله ارواحنا فداه✧ ◥ السلــــام علیڪ یــــا صـــاحب الزمـــاטּ ◣ ✧اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی‏ نَفْسَکَ‏ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِیَّکَ،  ✧اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَکَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَکَ‏، ✧اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی‏. ✧ @shohada_vamahdawiat                 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ تاثیر گرفتن جوان انگلیسی از نماز خواندن رهبر انقلاب بر پیکر پاک شهید سلیمانی 👌 @shohada_vamahdawiat                 
‌‌🌷مهدی شناسی ۳۰۴🌷 🌹الفائزون بكرامته🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 🔶ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ صلوات الله علیه و آله می فرماید:"ﺍَﻧَﺎ ﺍﻟﺸَّﺠَﺮَﺓ": ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﺬﺭ ﺑﻮﺩﻡ ﺩﺭ ﮐﻤﻨﺪ ﺣﻖ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺍﻵ‌ﻥ ﺷﺪﻡ ﺩﺭﺧﺖ ﻭ ﻋﺎﻟﻢ ﺯﯾﺮ ﺳﺎﯾﻪ‌ﯼ ﺭﺣﻤﺖ ﻣﻦ ﻧﺸﺴﺘﻪ است. 🔶 ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﺑﻪ ﮐﺮﺍﻣﺖ خداست. ﺗﺎ ﮐﺮﺍﻣﺖ و ﻟﻄﻒ ﺧﺪﺍ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻓﺎﺋﺰ و ﻣﻔﻠﺢ ﻧﻤﯽ‌ﺷﻮﺩ.ﺣﺘﯽ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ. 🔶 ﺍﺗﻔﺎﻗﺎ ﺍﺣﺘﯿﺎﺝ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﺮﺍﺗﺐ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ. ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﮐﻪ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺍﺣﺘﯿﺎﺝ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻣﺎ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ.ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﯾﮏ ﮔﯿﺎﻩ ﻭ ﯾﮏ ﺩﺭﺧﺖ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺑﻪ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻣﺤﺘﺎجند ﺍﻣﺎ ﺍﺣﺘﯿﺎﺝ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﻪ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ. ﺁﻧﺎﻥ ﮐﻪ ﻏﻨﯽ ﺗﺮﻧﺪ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﺗﺮﻧﺪ... 🔶 ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ ﻣﯽ‌ﻓﺮﻣﻮﺩ ﺍَﻟﻠّﻬُﻢَ ﻻ‌ ﺗَﮑِﻠﻨﯽ ﺍِﻟﯽ ﻧَﻔﺴﯽ ﻃَﺮﻓَﺔَ ﻋَﯿﻦِ ﺍَﺑَﺪﺍً (ﺑﺤﺎﺭﺍﻻ‌ﻧﻮﺍﺭ، ﺝ 16، ﺹ 217) ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﭼﺸﻢ ﺑﺮ ﻫﻢ ﺯﺩﻥ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻭﺍ ﻧﮕﺬﺍﺭ.یعنی اگر ﻭﺍ بگذاری کار من ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻩ. 🔶ﺩﺭ ﺭﻭﺍﯾﺖ ﺩﺍﺭﯾﻢ حضرت ﯾﻮﻧﺲ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﻭﺍﮔﺬﺍﺭ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﭘﺲ ﺍﮔﺮ اهل بیت ﻓﺎﺋﺰ ﺷﺪﻧﺪ ﺑﻪ ﮐﺮﺍﻣﺖ ﻭ ﻟﻄﻒ ﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩﻩ. 🌸 ﺍﮔﺮ اهل بیت ﻓﺎﺋﺰ ﺷﺪﻧﺪ ﺑﻪ ﮐﺮﺍﻣﺖ ﻭ ﻟﻄﻒ ﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩﻩ.ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﻫﺮﮐﺴﯽ ﮐﺮﺍﻣﺖ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ.ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻻ‌ﯾﻖ ﺍﯾﻦ ﮐﺮﺍﻣﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﺮﺍﻣﺖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ. ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺑﻠﻨﺪ ﻧﻤﯽ‌ﮐﻨﺪ. 🌸ﺧﻮﺩ ما وقتی فرزندمان ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﮐﺜﯿﻒ و ﻧﺠﺲ می کند و ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ‌ ﻣﯽ‌ﺑﺮﺩ و ﮔﺮﯾﻪ ﻫﻢ می کند که بغلش کنیم،بغلش نمی کنیم. ﻧﻬﯿﺐ ﻣﯽ‌ زنیم ﺍﺯ ﻣﻦ ﺩﻭﺭ ﺑﺸﻮ! 🌸 ﮐﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻐﻞ ﻣﯽ‌ﮐﻨیم و ﺑﺎ ﻣﺤﺒﺖ ﺑﺎﻻ‌ ﻣﯽ‌ﺑﺮیم؟ ﻭﻗﺘﯽ ﭘﺎﮎ ﻭ ﺗﻤﯿﺰ ﺑﺎﺷﺪ و ﻋﻄﺮ ﻭ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﺷﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. ﻃﻬﺎﺭﺕ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. 🌸ﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﺩﻭ ﺩﺳﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ‌ ﻣﯽ‌ﺑﺮیم. ﯾﻌﻨﯽ ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺑﻐلم کن و بالا ببر.ﻧﻤﺎﺯ ﻣﮕﺮ ﻣﻌﺮﺍﺝ ﻧﯿﺴﺖ؟ ﯾﻌﻨﯽ ﺧﺪﺍﯾﺎ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ‌ ﺑﺒﺮ. ﺧﺪﺍ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ‌ ﻣﯽ‌ﺑﺮﺩ؟! ﮐﺴﯽ ﺳﺮ ﺗﺎ ﭘﺎ ﻏﺮﻭﺭ و ﻏﯿﺒﺖ و ﺗﻬﻤﺖ و ﺣﺴﺎﺩﺕ و ﻧﺨﻮﺕ ﻭ ﺗﮑﺒﺮ ﺍﺳﺖ؟ 🌸ﺳﺮ ﻇﻬﺮ ﻫﻢ ﯾﮏ ﻭﺿﻮﯾﯽ ﮔﺮﻓﺘﻪ و ﻧﻤﺎﺯﯼ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ. ﺩﻭ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ‌ ﻣﯽ‌ﺑﺮﺩ ﺧﺪﺍ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺑﺎﻻ‌ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﺮﺩ.ﮐﺮﺍﻣﺖ ﺧﺪﺍ ﻧﺼﯿﺐ ﭼﻨﯿﻦ ﮐﺴﯽ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ.ﺍﮔﺮ ﻣﯽ‌ﺑﯿﻨیم ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﺑﺎﻻ‌ ﺑﺮﺩ،ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻃﻬﺎﺭﺗﺸﺎﻥ است... 🦋🌻❤️🦋🌻❤️🦋🌻❤️ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۲سال گذشت...🖤 ‏ای کشته فتاده به هامون... ای سیل دست و پازده در خون... 🌷خداوندا‌! ما از او جز خوبی، چیزی نمیدانیم.... @shohada_vamahdawiat                 
﷽❣ ❣﷽ شوق دیدار تو سر رفت ز پیمانه ما کی قدم می نهی ای شاه به ویرانه ما ما هنوز ای نفست گرم، پر از تاب و تبیم سر و سامان بده بر این دل دیوانه ما 💔 @shohada_vamahdawiat
من را نوشته دیگر؛ خدا. داستان من و همه آدمهای دنیا، داستانهایی که در لوح محفوظ هست. و قطعاً برگی از درخت نمیافتد مگر آن که در آن لوح نوشته شده باشد. اریحا که میرود، دوباره صدای زنگ گوشی بلند میشود. نورا تقه ای به در میزند و میآید داخل. گوشی را به من میدهد و آرام میگوید: زهراست. گوشی را میگیرم: الو زهرا سلام! -سلام، تو کجایی؟ هرچی بهت زنگ میزنم گوشیت خاموشه! فکر کردم... میپرم وسط حرفش: گوشیم شارژ نداشت، منم گذاشتمش توی خونه. -خب خیالم راحت شد. میخواستم حتماً با خودت حرف بزنم. -تو کجایی؟ حالت خوبه؟ -برگشتم پایگاه. نشد برم خونه. چند لحظه سکوت میشود. بعد میگوید: فاطمه، تو هم شخصیتهای رمانت رو دیدی؟ اینا واقعی اند؟ من هنوز باورم نمیشه! آه میکشم و چشم میبندم: هیچ آدم عاقلی باورش نمیشه. ولی مثل این که باید باور کنیم! با همان لحن بامزه همیشگی اش میگوید: فاطمه! شهید نشیا! تو قول دادی ما با هم شهید بشیم! نمیدانم چرا زهرا انقدر میترسد من شهید بشوم! من واقعاً هنوز به درد شهادت نمیخورم! میخندم: نگران نباش، چیزیم نمیشه. -باشه. ولی اگه شهید شدی خودم می‌کشمت! میخندم؛ بلندتر. میگوید: زنگ زدم یه چیز دیگه هم بگم، اگه با نورا کاری نداری بگم بیاد پیش من. به چهره نگران نورا نگاه میکنم. سرش را تندتند تکان میدهد؛ میخواهد برود پیش مادرش. میگویم: باشه. اشکال نداره. با زهرا خداحافظی میکنم. نورا گوشی را میگیرد و با شوق برمیخیزد. تازه چشمم به حورا میافتد که ایستاده کنار در. سرش پایین است. میتوانم حدس بزنم برای گفتن چیزی این پا و آن پا میکند. میگویم: بله حورا؟کمی لبش را کج و کوله میکند؛ حرفش را مزمزه میکند و میگوید: من باید برگردم خونهمون. مادرم تنهاست. -خب اشکالی نداره! -مطمئنی به کمکم نیاز نداری؟ اگه لازمه بمونم! لبخند میزنم: اگه لازم شد هم با این روش میارمت! و دفتر و خودکارم را بالا میگیرم. لبخند شرمگینی میزند. میگویم: توی خونه جات امنتره. الان مینویسم که رفتی خونه. عمیقتر میخندد: دستت درد نکنه! و از اتاق بیرون میرود. خب؛ الان فقط من و بشری مانده ایم و عباس و حاج حسین. وقتی حورا را تا دم در بدرقه میکنم، عباس سر میچرخاند به سمتم: همه رو فرستادی برن؟ سرم را تکان میدهم: اینجا براشون خطرناک بود. دلم شور میزنه. -چرا؟ باز هم سکوت. صدای آهنگ آغاز اخبار بیست و سی میآید. حاج حسین صدای تلوزیون را کمتر میکند. تکیه￾نمیدونم. میدهم به اپن. نمیفهمم مجری اخبار چه میگوید. صدای زنگ خانه که میآید، از جا میپرم. به چهره تکت ک شخصیتها نگاه میکنم. همه خیره اند به آیفون؛ متعجب و نگران. بالاخره عباس رو میکند به حاج حسین و میپرسد: قرار بود کسی بیاد؟ حاج حسین جواب میدهد: نه. و تلوزیون را خاموش میکند. عباس و حاج حسین بلند میشوند و من تکیه از اپن میگیرم. بشری از پنجره بیرون را نگاه میکند و میگوید: چیزی نمیبینم. خبری نیست. دوباره صدای زنگ؛ صدایی که الان و با این اضطراب، شبیه ناقوس مرگ است تا زنگ در. خانه آیفون قبلیمان تصویری هم نبود. بشری از کنار پنجره کنار میرود تا حاج حسین که حالا کتش را پوشیده، بتواند کنار پنجره بایستد. بشری زیرلب زمزمه میکند: اگه از بچه های خودمون بودن حتماً کلید داشتن یا به من زنگ میزدن.عباس کاپشن قهوه ای رنگش را از روی دسته مبل برمیدارد و به حاج حسین نگاه میکند: الان تکلیف چیه؟ حاج حسین خیره میشود به آیفون. اگر جواب بدهیم ممکن است بدتر باشد. یک نگاه به من میاندازد، یک نگاه به عباس و یک نگاه به بشری. دوباره صدای زنگ؛ اینبارپشت سر هم و ممتد. حاج حسین میگوید: خونه لو رفته! یا حسین! ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat
بوی گل سوسن و یاسمن آید عطر بهاران کنون از وطن آید جان ز تن رفتگان سوی تن آید رهبر محبوب خلق از سفر آید دیو چو بیرون رود فرشته در آید دیو چو بیرون رود فرشته در آید بگذرد این روزگار تلخ تر از تلخ بار دگر روزگار چون شکر آید بگذرد این روزگار تلخ تر از تلخ بار دگر روزگار چون شکر آید .... هر چه مجاهد ز بند و حبس در آید مهر فساد و ستم دگر به سر آید چشم یزید زمان ز حلقه در آید رهبر محبوب خلق از سفر آید دیو چو بیرون رود فرشته در آید دیو چو بیرون رود فرشته در آید بگذرد این روزگار تلخ تر از تلخ بار دگر روز گار چون شکرآید بگذرد این روز گار تلخ تر از تلخ بار دگر روز گار چون شکر آید 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
1_824195339.mp3
3.98M
توصیه‌ها و دستورات ویژه استاد حتما این فایلو همین الان که چند روزی مونده به ماه رجب گوش بدید 🔔 حتما تا آخرش گوش کنید..... چون خیلی مهمه تو همه ی کانالهام میزارم💖💖💖💖
💢پلیسی که پس از اصابت 9 گلوله به شهادت رسید 🔹همسر شهید میگوید: «هر زمان که به مرخصی می‌آمد مانند اینکه دینی به گردن داشته باشد آخر هر هفته به گلزار شهدا می رفت و برای شهدا فاتحه ای می خواند و همیشه می گفت: یعنی می شود یک جای خالی در بین قبور شهدا هم به مـن بدهند؟؟ او بارها مورد امتحان الهی قرارگرفت و از چندین مورد پیشنهاد رشوه ای که به وی شد ضمن رد رشوه، فرد رشوه دهنده را دستگیر و تحویل مقام قضایی داد سرانجام در دوم بهمن 94 زمانی که همسرش در حال تدارک جشن تولـــد بــرای مهدی بود، وی بــا شهادتـش باعـث نجات جــان یک خانواده گروگان گرفته شده می شـود. شهید مهدی اسماعیلی در این درگیری 9 گلوله به بدنش اصابت می کند. ➥ @shohada_vamahdawiat
🌷مهدی شناسی ۳۰۵🌷 🌹ﺍﺻْﻄَﻔَﺎﻛُﻢْ ﺑِﻌِﻠْﻤِﻪِ🌹 🔸زیارت جامعه کبیره🔸 🍀ﻫﯿﭻ ﮔﺎﻩ ﻋﻄﺮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻮﺯﻩ مسی ﻧﻤﯽ‌ﺭﯾﺰند. ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻇﺮﻓﺶ ﺑﯿﺎﯾﺪ. ﻇﺮﻑ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﺪ. ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﻢ ﺩﺍﻧﺶ و ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﻪ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ. ﻣﯽ‌ﮔﺮﺩﺩ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻇﺮﻑ ﺧﻮﺩﺵ. 🍀ﺧﺪﺍ ﮔﺸﺖ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻋﺎﻟﻢ و ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺗﺮﯾﻦ ﻇﺮﻑ ﺭﺍ اهل بیت ﺩﯾﺪ.یعنی ایشان ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ۵ﻋﻠﻢ ﺧﻮﺩﺵ. ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﻫﺮ ﭼﻪ ﮐﻪ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﻋﻠﻢ ﻭ ﺩﺍﻧﺶ ﺍﻟﻬﯽ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﻨﺪ. 🍀علم ﭼﻪ در ﻗﺮﺁﻥ ﺑﺎﺷﺪ و ﭼﻪ ﺣﺪﯾﺚ، ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ.ﺩﺍﻧﺶ ﺍﻟﻬﯽ ﺍﺳﺖ. ﻓﺮﻕ ﻗﺮﺁﻥ ﻭ ﺣﺪﯾﺚ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ در ﺣﺪﯾﺚ، ﻣﻌﻨﺎ ﺭﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﻗﻠﺐ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ ﺍﻟﻘﺎ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ و ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻟﻔﻈﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﯽ ﺑﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺑﮕﺬﺍﺭ. 🍀ﻣﺜﻞ ﯾﮏ ﻣﺮﺑﯽ. ﺑﻪ ﻭﻟﯽ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ ﺑﺒﯿﻦ ﺑﭽﻪ‌ﯼ ﺷﻤﺎ ﺩﻭ ﺳﻪ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﻮﺏ ﺑﻔﻬﻤﺪ. ﻣﻦ ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﻧﻢ!ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﺳﻪ ﻣﺴﺌﻠﻪ‌ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﻢ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺯﺑﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﻠﺪ ﻫﺴﺘﯽ به او ﺣﺎﻟﯽ ﺑﮑﻦ! 🍀 ﯾﮏ ﻭﻗﺖ ﻧﻪ ﻣﺮﺑﯽ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ ﺑﺒﯿﻦ ﺍﯾﻦ ﻣﻄﻠﺒﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﻢ ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﻋﺒﺎﺭﺗﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﻢ، ﻧﻪ ﮐﻢ ﺑﮑﻦ و ﻧﻪ ﺯﯾﺎﺩ ﺑﮑﻦ و به او بگو. ﻗﺮﺁﻥ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭﯼ ﺍﺳﺖ. ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﯾﮏ ﻭﻗﺖ ﺑﻪ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﻣﺤﺘﻮﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﻢ ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻟﻔﺎﻅ ﺑﮕﻮ « ﻗُﻞْ ﻫُﻮَ ﺍﻟﻠَّـﻪُ ﺃَﺣَﺪٌ» (ﺗﻮﺣﯿﺪ/ 1) 🍀ﺩﺭ ﻫﺮ ﺻﻮﺭﺕ ﻗﺮﺁﻥ و ﺣﺪﯾﺚ ﻣﻌﻨﺎ ﻭ ﻣﺤﺘﻮﺍﯾﺶ ﺩﺍﻧﺶ ﺍﻟﻬﯽ ﺍﺳﺖ. ﻣﻨﺘﻬﺎ ﻟﻔﻆ ﺣﺪﯾﺚ ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﻋﺠﺎﺯ ﻧﺪﺍﺭﺩ.ﺍﻣﺎ ﻟﻔﻆ ﻗﺮﺁﻥ ﻣﺎﻝ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﻟﺬﺍ ﻟﻔﻆ ﺍﻋﺠﺎﺯ ﺩﺍﺭﺩ... و هر دو نزد اهل بیت علیهم السلام است. 💐☘❤️💐☘❤️ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣ ❣﷽ 💫مولای مهربان غزل های من سلام سمت زلال اشک من، آقای من سلام! 💫نامت بلند و اوج نگاهت همیشه سبز آبی ترین بهانه دنیای من سلام! 💫قلبی شکسته دارم و شعری شکسته تر، اما نشسته در تب غوغای من سلام! @shohada_vamahdawiat
┄┅─✵💝✵─┅┄ اول کار است بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ باب اسرار است بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ نغمه جان است بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیم 💖💐☘🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
     یک نفر دارد در حیاط را میکوبد. اعصابم بیشتربهم میریزد. حاج حسین رو میکند به عباس: از در سمت کوچه پشتی ببرشون بیرون. فقط قبلش چک کن که یه وقت کسی پشتش نباشه. بشری بازویم را میگیرد و میگوید: بریم! کیفم را از روی اپن برمیدارم و در برابر فشار بشری مقاومت میکنم. برمیگردم به سمت حاج حسین: پس شما چی؟ حاج حسین لبخند میزند: نترس چیزیم نمیشه. من میمونم که اگه لازم بود سرشون رو گرم کنم. بشری من را میکشد تا از پله ها برویم پایین؛ پشت سر عباس. دلم مانده پیش حاج حسین. من که در دفترم نوشته بودم بهزاد نمیتواند به این خانه برسد؛ پس الان چه خبر است؟ شاید بهزاد همدسته ایی دارد که فکرش را نکرده بودم. پشت در میرسیم. این در به یک کوچه دیگر باز میشود. عباس یک دستش را میبرد زیر کاپشنش و با دست دیگر، به من و بشری علامت میدهد که ساکت باشیم. بشری جلوی من میایستد و آماده مبارزه میشود. عباس کلاهش را تا پایین روی ابروهایش میکشد و زیپ کاپشنش را تا بالا میبندد؛ طوری که صورتش کمتر پیدا باشد. من و بشری هم به تبعیتش، چادر و روسریمان را جلوتر میکشیم. عباس از چشمیِ در، پشت در را نگاه میکند. آرام به بشری میگوید: من میرم بیرون، اگه خبری شد سریع در رو ببندین و از پشتبوم فرار کنین. و با احتیاط در را باز میکند و سرکی به بیرون میکشد. سرش را داخل میآورد و میگوید: خبری نیست. بیاید. صدای در زدن را هنوز میشنوم. از خانه بیرون میزنیم. عباس میگوید: بدویید. فقط بدویید!میدویم. باران میبارد و زمین خیس است. دست بشری را گرفته ام و درحالی که دلم هنوز پیش حاج حسین است، میدوم. انقدر تند دویده ایم که سینه ام میسوزد. نمیدانم دقیقاً کجا هستم. سرم را که بالا میآورم، مقابلم خیابانی را میبینم که بیشتر شبیه میدان جنگ است تا خیابان! عباس و بشری هم حیران شده اند و با بهت و سردرگمی به خیابان نگاه میکنند. این دیگر بستن مسیر هم نیست؛ رسماً جنگ است! انگار برنامه اصلی برای شب بوده. گله به گله آتش روشن کرده اند. بانکی که آن طرف خیابان هست، در آتش میسوزد و خرده شیشه های درهایش روی زمین برق میزنند. دیگر کسی نه شعار میدهد، نه داد و بیداد میکند. اصلا مسئله بنزین نیست. فقط شکستن است و سوزاندن. به عباس نگاه میکنم و مینالم: حالا چکار کنیم؟ کجا بریم؟ عباس یک نگاه به من میاندازد و یک نگاه به بشری. بعد با دست، پیاده روی آن سوی خیابان را نشان میدهد: میریم پایگاه بسیج، پیش بقیه. نمیدانم پایگاه چقدر از اینجا فاصله دارد و اصلا امن هست یا نه؛ اما فعلا ترجیح میدهم با عباس بحث نکنم. ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺دو بیت شعری که سید مجید بنی‌فاطمه از زبان مرحوم آیت‌الله العظمی صافی گلپایگانی در محضر ایشان خواند و ماندگار شد .. یک عمر تو را خطاب کردم "مولا" یکبار تو هم به من بگو "نوکر من" @shohada_vamahdawiat                 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جُمهوری اسلامی فقط ساختارِ حاکمیّت است... لکن مَبنای اصلی و اساسی در است! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                 
کمال بندگی یه کانال بی نظیر👇 💖 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef دلنوشته و حدیث میخوای تو این کانال 👇 عضو شو💖 https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 عکس نوشته های ناب میخوای بیا این کانال👇💖 http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd دنبال انرژی مثبتی حتما یه سر به این کانال بزن👇💖 https://eitaa.com/joinchat/3363700756C253ae7e263 میخوای با شهداء و امام زمان عج الله انس بگیری پیشنهاد ما این کانال هست👇💖 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59 اگه دلت گرفته بیا تو این کانال کمی بخند سرحال بشی👇💖 https://eitaa.com/joinchat/568262700Cf568f3be23 👆👆برای همه ی سنین و همه نوع سلیقه ای 🌹🌹🌹🌹 منتظر نظرات و پیشنهادات شما عزیزان برای بهتر شدن کانالهامون هستیم👇👇 @kamali220