eitaa logo
🕊🌷کانال شهدا زنده اند 🌷🕊
121 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
7 فایل
توضیحات : «نغمه ملکوتی عشاق را جز عاشق نمی‌تواند بفهمد اگر عاشق باشی خواهی دید که نغمه پرندگان وادی عـشـق چیزی جز #شـهـادت نیست»
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🌷کانال شهدا زنده اند 🌷🕊
🔻 پیکر شهیدی که با صحبت‌های همسرش اشک ریخت! 🥀همسر شهید مرتضی عطایی: وقتی بهش گفتم سلام خوبی؟ دلمو
که طبق آرزویش به شهادت رسید🕊️ 🌷شهید مرتضی عطایی : ۱۲/ ۴ / ۱۳۵۵ مشهد : ۲۱/ ۶ / ۱۳۹۵ سوریه گلزار شهدای بهشت رضا علیه السلام 🌷راوی: مرتضی فرمانده گردان تیپ فاطمیون ملقب به ابوعلی هر وقت پشت بی‌سیم‌ها صدای ابوعلی می‌آمد داعشی‌ها واقعا می‌ترسیدند. در آنجا با صدرزاده آشنا شد و پس از مدتی دیگر طاقت جدایی از مصطفی صدرزاده را نداشت،🥀رفیق شش دانگ هم بودند؛♡ به هم گفته بودند هرکی اول شد باید بره درِ خونه سیدالشهداء (؏) بست بشینه تا شهادت اون یکی رو از آقا بگیره مصطفی گفت: نری، آبروریزی راه میندازم! مرتضی گفت: هر کی نره شهید پَستیه! (: چند وقت بعد؛ تیر توی پهلوی مصطفی ، تیر توی گلوی مرتضی🕊و سالگرد مصطفی شد چهلم مرتضی! هر دو به زیبایی به هم پیوستند🕊همسرشهید: هر بار که به سوریه می‌رفت مجروح می‌آمد موج‌های انفجار اذیتش می‌کرد و دچار تشنج می شد 🥺 مرتضی میگفت: روز قیامت که بشود وقتی گلوی خونی امام حسین(ع) را ببینم و گلوی من سالم باشد شرمنده می شوم 🥺عاقبت پس از رشادت های فراوان، ۲۱ شهریور ماه ۱۳۹۵ با تیری که توسط داعشیان به گلویش خورد شد و به آرزویش رسید🕊️وقتی پیکرش را آوردند دخترش گفت شهیدان زنده اند، اگر هستی یک نشانی بده حرف دخترش که تمام شد دیدند از گوشه چشم چپ آقا مرتضی قطره اشک سرازیر شد و بخشی از پارچه کفن خیس شد 😭 طبق وصیتش او را در بهشت رضا(ع) دفن کردند🕊️ 📎 روحش شاد نامش جاودان 🤲🌷 💙🌷 🤲اِلٰهیِ بِدِمٰاءِ شُهَدٰائِنٰا؏َجِّل لِوَلیِّڪَ الفَرَجـْــ⛅️ •┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈•
🕊🌷کانال شهدا زنده اند 🌷🕊
  💠بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ💠 وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّه
🔰*روایت عجیب نویسنده کتاب خاطرات یونس زنگی آبادی از ظهور دوباره پس از / عجیب و از بی نظیر ترین دوران دفاع مقدس*🌷🌷🌷   ☎️صدای زنگ تلفن من  را به خود آورد. بی اهمیت به صدای زنگ مشغول جمع آوری ورقه ها شدم. ☎️باز هم صدای زنگ. ورقه ها را جمع می کردم و به درون کارتن می انداختم. ☎️ بازهم صدای زنگ تلفن. روزهای گذشته را با خود مرور می کردم.☎️ بازهم صدای زنگ تلفن. از آقای کرمانی درخواست کرده بودم نگارش زندگینامه یکی از سرداران را به من بسپارد. ☎️ باز هم زنگ تلفن. آقای کرمانی مسئول چاپ کتاب های مربوط به کنگره بزرگداشت سرداران بود. ☎️باز هم زنگ تلفن. آن روز یک کارتن پر از برگه داده بود دستم. ☎️بازهم زنگ تلفن. برگه ها مجموعه ای  از گفتار خانواده، دوستان و همرزمان سرداری شهید بود. ☎️ بازهم زنگ تلفن. با مطالعه برگه ها وا رفتم. ☎️ باز هم زنگ تلفن. نا امیدانه احساس کردم این همه خاطره از قابلیت تبدیل شدن به اثری داستانی را ندارد. بازهم ☎️زنگ تلفن. از طرفی پروین، لیلا و سهیلا با دیدن کارتن دلخور شده بودند.☎️ باز هم زنگ تلفن. میدانستند تا چند وقتی که نگارش کتاب را در دست دارم من را بسیار کمتر خواهند دید. ☎️ بازهم زنگ تلفن. اما چه کنم ؟ زندگی خرج دارد؟. باز هم زنگ تلفن. باید کاری کنم تا داستان جذاب شود. ☎️باز هم زنگ تلفن. می توانم از تجربه ای که در نگارش دارم برای خلق داستانی جذاب استفاده کنم. باز هم زنگ تلفن. حال آدمی را داشتم که بین زمین و آسمان معلق است.☎️ باز هم زنگ تلفن. و این زنگ تلفن. چه سماجتی دارد.☎️ باز هم زنگ تلفن. احتمالاً یکی از خوانندگان است.☎️باز هم صدای زنگ تلفن. و 😧باز هم ....... ☎️ 👈این بیست و پنجمین بار است که صدای تلفن بلند می شود. تعداد زنگ ها را شمرده بودم.گوشی را برداشتم....... 📞  ⬇️⬇️⬇️
🕊🌷کانال شهدا زنده اند 🌷🕊
🌷..... برای ترساندنت نیامده ام. بلکه برای ادای حقی که بر ذمه توست آمدم. هر عباسی یک حسین دارد و هر ح
😮 ..... ناگهان تلفن شروع کرد به بوق ممتد زدن. گوشی را گذاشتم. حجمی از سوالات به من حمله ور شد. یعنی خواب می دیدم؟ واقعاً او سردار یونس زنگی آبادی بود؟🤔 درباره این واقعیت با چه کسانی مشورت کنم؟ 🤔چه کسی باور می کند با من تماس تلفنی داشته است؟ چه کسی باور می کند خیره شدن من به دو چشم مهربان و خندان او را؟ به هرکسی توضیح بدهم باید برایش قسم جلاله بخورم. آخر باور کردنی نیست. باید اولین کاری که می کنم از مخابرات پیگیر تماس شوم. تمام شب واقعه را مرور می کردم. صبح اولین کاری که کردم پیگیر تماس شدم. حتی در حوالی آن ساعت  😧هیچ تماسی ثبت نشده بود.! از طرفی 25 مرتبه زنگ خوردن گوشی اتفاقی غیرممکن بود. از نظر قانونی اگر زیر 25 مرتبه تماسی گرفته شود و پاسخ ندهیم. گوشی اشغال شده و قطع می شود. 🥺عقل و عشق حکم می کرد به اتفاقات آن شب اعتماد کنم. فصول کتاب در حال تکمیل است. 🚌 با اتوبوس راهی روستای زنگی آباد شدم. روستایی در 20 کیلومتری کرمان. در جاده زرند. به روستا که رسیدم یک لحظه دوباره شک شیطانی به سراغم آمد. این چه کاری ست که من کردم. شاید خیال بوده شاید..... هنوز شاید ها کامل نشده بود که 🚲دوچرخه سواری جلوی من ایستاد.   سلام علیکم. آقای صفایی؟ علیکم سلام. بله شما؟ 🥺چشمانش پر از اشک شد و گفت: من مرتضی هستم. برادر حاج یونس زنگی آبادی. از دوچرخه پیاده شد و من را در آغوش کشید و گفت: بفرمایید برویم منزل. شما مهمان حاج یونس هستید. قدمتان سر چشم. 🌷 به خوابم آمد و گفت: که این ساعت به پیشواز شما بیایم!......  ⬇️⬇️⬇️
🕊🌷کانال شهدا زنده اند 🌷🕊
😮 ..... ناگهان تلفن شروع کرد به بوق ممتد زدن. گوشی را گذاشتم. حجمی از سوالات به من حمله ور شد. یعنی
.... دیگر تمام اتفاقات عجیب داشت برایم عادی می شد. مطمئن بودم عجیب تر هم خواهد شد. مهمان همسر و فرزندان شدم. مصطفی و فاطمه فرزندان بودند. وقتی فهمیده بودند فرستاده ای از طرف پدر می آید برای دیدنم لحظه شماری کرده بودند. اکنون در فضای گرم و صمیمی حیاط منزل در کنار برادر و دو فرزند بودم. سر صحبت را با فرزندان باز کردم. 🕊پرواز کبوتری که روی دیوار حیاط نشست توجه همه ما را به خود جلب کرد. با خود فکر کردم شاید حاج یونس این بار در کسوت کبوتری ظاهر شده. مصطفی و فاطمه  همزمان گفتند: 🕊چه کبوتر قشنگی!. مصطفی سه ساله بود و فاطمه ده ماهه که پدر شد. این جمله را مصطفی آنچنان با حسرت و سوزناک گفت که فاطمه زد زیر گریه. برای این که دختر را آرام کنم، گفتم: پدر شما است. زنده اند. دست پدران شما بسیار باز است. می توانند هر حاجتی که داشته باشید را برآورده کنند. ناگهان فاطمه وسط حرفم دوید و گفت: هر حاجتی؟ یکه خوردم. گفتم: تا آن جایی که بتوانند. البته بستگی به حاجت دارد. فاطمه گفت: تنها آرزوی من دیدن پدرم هست. ناگهان 🕊کبوتر پرواز کرد و روی شانه فاطمه نشست و نوکش را به گونه های فاطمه کشید.🥰 همه تعجب کرده بودیم.😳 ولی من یقین داشتم که این کبوتر، سفیر است. 🔹خبر در روستا زود می پیچد. خبر ورود نویسنده ای که به زنگی آباد آمده تا درباره حاج یونس کتاب بنویسد. آقا مرتضی گفت: که خبر از اینجا به کرمان هم رسیده و عده ای از دوستان و همرزمان حاج یونس پیغام داده اند که امشب بعد از شام می آیند اینجا برای شب نشینی، و نقل مجلسمان هم حاج یونس خواهد بود. گفتم عالی است و با وجود آنها جای خالی خاطراتی که درباره حاجی خوانده ام، پر می شود. حضور همرزمان حاج یونس برای پی بردن به  وجوه نظامی شخصیت او بسیار ضروری است. دارم کلافه می شوم که چرا در این همه فصولی که از سر گذرانده ام، حاج یونس خودی نشان نداده است؟ آیا در این همه اشتباهی وجود ندارد که او تصحیح کند؟ حاجی جان، با تایید کار تا اینجا به من برای ادامه قوت قلب می دهی؟ پس چرا خودی به من نمی نمایی؟ تویی که به جسم کبوتری در می آیی تا .... ناگهان برحاشیه دستنوشته من این خطوط پدیدار شد :...... 👇  ⬇️⬇️⬇️
🕊🌷کانال شهدا زنده اند 🌷🕊
بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ ۱_اگر شما انتخاب شده اید، به دلیل روش تحلیلی کار شماست. پس ا
...... از شدت هیجان چنان می لرزیدم که ترسیدم قلبم تاب نیاورد. آقا مرتضی را صدا کردم و با چشمانی اشکبار دستخط حاج یونس را نشانش دادم و گفتم : این دستخط را می شناسید؟ با دقت نگاه کرد و ناباور به من خیره شد. گفت: خط حاج یونس است! و حیران به خط نگاه کرد و باز به من. پرسید: این را از کجا آورده اید؟   او پس از شنیدن توضیح من آنقدر هیجان زده شد که نوشته را با خود برد و لحظاتی بعد صدای گریه و فریاد زن ها و بچه ها بلند شد😭 . همسرش نام او را صدا می زد و فرزندانش بابا بابا 😭 می کردند. من  که قادر به حفظ اشک هایم نبودم،😭 به این فکر می کردم که چرا حاج یونس برای ارتباط برقرار کردن با من از روش های غیر معمول استفاده می کند؟ آمدن به خواب امری طبیعی تلقی می شود ، اما ☎️تلفن زدن و بر ✍📃کاغذ نوشتن و در جسم یک 🕊کبوتر حلول کردن هر چقدر هم که ملموس باشد و به چشم خود ببینی و به گوش خود بشنوی ، باز هم باورش برای کسی که ندیده است، سخت است. ناگهان صدای حاج یونس را شنیدم.  نه از روبرو یا از پشت سر، که از همه جهات.  به هر سو که می چرخیدم ، در وضوح صدا تغییری احساس نمی کردم: بستگان و دوستان را به همان خوابشان رفتن کفایت است،‌ اما تو که راوی منی،  باید حضور مرا احساس کنی و لمس کنی و دریابی که آنچه نامش عِندَ رَبــِّهــِم یــُرزَقُون است، چیست؟ که اذن خداوند به تا به کجاست؟ که عزیز کرده خداوند است و هر بنا به درجه اش نزد حق تعالی می تواند تا آنجا پیش رود که علاوه بر حضور در خواب به حضور در بیداری نیز اقدام کند تا مایه عبرت غافلان گردد. تا این دنیای فانی را که کفی بر دهان ابدیت است، به هیچ گیرد و بداند آنچه حقیقی است؛ ‌نه دنیا، که آخرت است. پس تو روایت کن مرا، آنچنان که به قدرت لایزال حق تعالی دنیا را در مشت دارم و دلم برای دنیا زدگان سخت می سوزد که غافلانند.... زانو زدم و دست هایم را دراز کردم تا به دستانی که می دانستم دست دراز شده ام را رد نمی کنند، لمس شوم. شروع کردم به گریه کردنی سخت و به صدایی بلند که تاب نگه داشتن نفس را در سینه نداشتم. گفتم: حاجی جان، شفاعت ما یادت نرود... و سر بر سجده گذاشتم و نالیدم : دریغا....😭😭  ⬇️⬇️⬇️
🕊🌷کانال شهدا زنده اند 🌷🕊
...... از شدت هیجان چنان می لرزیدم که ترسیدم قلبم تاب نیاورد. آقا مرتضی را صدا کردم و با چشمانی اشکب
...... "بعد از شام مجلس را با حضور حاج قاسم سلیمانی، آقای خوشی، محمد زنگی آبادی و نجف زنگی آبادی آغاز کردیم. همرزمان حاج یونس حامل سلام از خیل دوستانی بودند که  نتوانسته بودند در این جلسه حضور یابند. من توضیح دادم که اداره جلسه با خود است. تمامی تصمیم گیری ها با خود اوست. در واقع او خود؛ نویسنده خاطراتش است. آقای خوشی گفت: اگر دستخط حاج یونس را ندیده بودم و اگر جوهرش به این تر و تازگی نبود  هیچکدام از این اتفاقات را باور نمی کردم. اما حالا هر چه بگویید باور می کنم . اگر بگویید اینجاست، شک نمی کنم. اگر بگویید الان ظاهر می شود و خود را به ما که آرزوی دیدارش را داریم، نشان می دهد. باور می کنم و به احترام حضو رش می ایستم و منتظر می مانم تا ظاهر شود. آنچه آقای خوشی گفت، مرا لرزاند و آن طور که آماده ایستاد که انگار قرار است حاج یونس ظاهر شود. به نظرم آمد که شدنی است. می شود. باور حضور فیزیکی آن قدر جدی شد که همه بر خواستند. حاج قاسم گفت: ما شک نداریم. نجف آقا گفت: دیدن چنین چیزی کم نیست. محمد آقا گفت: معجزه است. شانه های آقای خوشی از شدت گریه😭 بی صدا تکان می خورد. .صدای گریه زنها که از اتاق دیگر برمی خواست😭 ،او هم صدای گریه اش را رها کرد. همه بی اختیار نام را صدا می زدیم. من می گفتم: حاجی ...حاج یونس عزیز. نجف آقا فریاد می زد: :یونس جان ... آقا مرتضی می گفت: برادر. حاج قاسم او را حاجی جان می خواند. صدای همسر که او را حاج آقا خطاب می کرد اتمام حجتی بود بر باوری که تبدیل به یقین شده بود. و حالا فرزندان معصوم پدر را صدا می زدند. فاطمه حین دویدن به سمت اتاق زن ها با چشمانی گریان😭 می گفت: بابا...بابا... 😭 و مطصفی با دستهایش اشکهایش را پاک می کرد و زمزمه می کرد: بابا جان... بابا جان.... دیگر گریه زنان، شیون شده بود و صداهای ما فریاد.😭😭 من فریاد زدم :حاجی ...تو را به قسم که اگر اذن داری، خودت را برما نمایان کن. حتی یک لحظه. که ببینیمت ...لمست کنیم ...متبرک شویم ..." ⬇️⬇️⬇️
🕊🌷کانال شهدا زنده اند 🌷🕊
...... "بعد از شام مجلس را با حضور حاج قاسم سلیمانی، آقای خوشی، محمد زنگی آبادی و نجف زنگی آبادی آغا
"ناگهان 💡چراغ پر نور شد و خاموش شد. همه جا ظلمات شد. فقط صدای😭 شیون و فریاد به نام حاج یونس بلند بود. آن همه تاریکی به ظهور نوری ملایم، روشن شد و بیشتر و  بیشتر رنگ گرفت تا به رنگ طلایی حضور متوقف شد. در هیبت یک آدم ، رشید بود. 🌷🌷در برابر چشمان حیران ما و زیر فشار خرد کنند صدای قلب ما شروع به چرخش کرد و برابر هر یک از ما ایستاد و ما را مورد تفقد قرار داد🥰. با مهربانی از ما گذشت و سپس به اتاق دیگر رفت. ما  ایستاده بودیم و یونس یونس از زبانمان نمی افتاد. دیگر همه طاقت از دست داده بودیم و افتادیم 😭. و من در این اندیشه بودم که مگر قلم خود بتواند این ظهور را بنویسد. حاج یونس در هیبت نوری طلایی به اتاق باز آمد و به همان ملایمتی که ظاهر شده بود، محو شد. دلم نمی خواست چراغ روشن شود. دلم می خواست درآن ظلمات روشن تر از نور، سر به سجده سایم و فریاد زنم: عـِندَ رَبــِّهـِم یـُرزْقـُون."..... ⬇️⬇️⬇️
🕊🌷کانال شهدا زنده اند 🌷🕊
"ناگهان 💡چراغ پر نور شد و خاموش شد. همه جا ظلمات شد. فقط صدای😭 شیون و فریاد به نام حاج یونس بلند بود
« حاج یونس زنگی آبادی در سال ۱۳۴٠ در خانواده ای مستضعف و متدین در روستای« زنگی آباد» کرمان به دنیا آمد. پدرش، ملاحسین، مردی مومن و عاشق اهل بیت بود. سنگ صبور یونس در سن هفتاد و پنج سالگی از دنیا رفت، یونس دوازده سال بیشتر نداشت که یتیم شد. پس از پدر؛ مادر خانواده، قمر خانوم،  با سختی و مشقت برای تامین معاش زندگی همت کرد. یونس نیز برای کمک به خانواده بعد از مدرسه یا به جالیز خیار کربلایی احمد می رود یا سری به جالیز هندوانه مشهدی عباس می زند، یا به پسته تکانی می رود و یا در شخم زدن زمین و برداشت محصول به اهالی کمک می کند. او حتی به کار سخت خشت مالی می پردازد تا از نظر مالی در تنگنا نباشند. ارادت او به خانواده و مادرش در سال های بعد نیز تداوم دارد. آنجا که وقتی مادر  سکته  می کند ودست، پا و زبانش سنگین  می شود. حاج یونس، یک ماه، علیرغم زخم ها و جراحت های سخت ناحیه شکم، خودش مادر را به دوش میگیرد و برای مداوا  به کرمان می برد. و حتی زمانی که همسرش از او می خواهد تا این کار را به او بسپارد می گوید: این وظیفه من است.    حاج یونس با پیروزی انقلاب اسلامی به کردستان رفت و در سال۱۳۶٠  لباس سبز پاسداری را رسماً به تن کرد. تدبیر، اخلاص و شجاعت او در عملیاتهایی چون فتح‌المبین، بیت‌المقدس، والفجر مقدماتی، رمضان، خیبر و بدر باعث شد تا سردار قاسم سلیمانی، فرمانده وقت لشکر ۴۱ ثارالله کرمان، حاج یونس ۲۳ ساله را‌ به فرماندهی تیپ امام حسین (ع) لشکر ۴۱ ثارالله کرمان برگزیند. با شکوه ترین فراز زندگی او در روز بیست و پنجم دی ماه سال ۱۳۶۵ در شلمچه رقم خورد. او با تأسی از مولایش حسین(ع) و همچون علمدار کربلا ، شهد شیرین را نوشید و مصداق آیه «عـــِندَ رَبــِّهـِم یـُرزّقُون»  شد. 🌷😭 در مورد حاج یونس زنگی آبادی همین بس که سردار قاسم سلیمانی در باره اش گفت: وقتی حاج یونس در خط بود، انگار نه یک لشکر که چند لشکر در خط بود. او در هر خطی بود احساس می کردم امکان ندارد آن خط شکسته شود. «سایر فیلمهای مرتبط با شهید زنگی آبادی به شرح ذیل است:⬇️ اگر حال و اتصالی حاصل شد التماس دعای 🙏😭  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷﷽شهدازنده اند ﷽🌷 🌷😔 گفت: من فقط برای حجاب زن ها اومدم...!!! 📎روز قیامت جلوی تک‌ تکتان را می گیرم!!!! 🙏 🌷 🌴نثار ارواح مطهر شهیدان "صلوات" 🌿🌾الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌾🌿 ╭━━⊰•🍃🌷🍃•⊱━━╮ @Shohada_zende_313 ╰━━⊰•🍃🌷🍃•⊱━━╯ 🤲اِلٰهیِ بِدِمٰاءِ شُهَدٰائِنٰا؏َجِّل لِوَلیِّڪَ الفَرَجـْــ⛅️ •┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈•
«میگفت در این راه پسر باید داد» 😔🌷 ای بُغض فروخفته مرا مَرد نگه دار تا دستِ خداحافظی‌اش را بفشارم ...💔🥺 قاب زیبای مادر و پسری از لحظه‌‌ خداحافظی 💔🥺 جواد رحمانی نیکونژاد؛ او در شهریورماه سال۱۳۶۲ در سردشت در درگیری با گروهک‌های ضدانقلاب به رسید. 🥀🥀 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌿🌾الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌾🌿 🌷 ╭━━⊰•🍃🌷🍃•⊱━━╮ @Shohada_zende_313 ╰━━⊰•🍃🌷🍃•⊱━━╯ 🤲اِلٰهیِ بِدِمٰاءِ شُهَدٰائِنٰا؏َجِّل لِوَلیِّڪَ الفَرَجـْــ⛅️ •┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.🌷﷽شهدازنده اند ﷽🌷 ♨️ آماده کردن پیکر پاک شهیدان مقاومت برای تشییع و تدفین 🔹تصاویری از آماده‌سازی پیکر مطهر شهدای حزب‌الله لبنان، سید حسن نصرالله، حاج سمیر توفیق دیب، حاج محمد حبیب خیر الدین و حاج علی کرکی 😭 🇵🇸✌️🇮🇷 👊 🌿🌾الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌾🌿 🤲اِلٰهیِ بِدِمٰاءِ شُهَدٰائِنٰا؏َجِّل لِوَلیِّڪَ الفَرَجـْــ⛅️ •┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈•
🌷﷽شهدازنده اند ﷽🌷 عکسی که کامل شد 😭🌷 تصویری از در کنار سرداران سلیمانی؛ سردار زاهدی، احمد کاظمی و شهیدعماد مغنیه در کنار سید حسن نصرالله مشاهده می کنید." 🌴نثار روح پاک و مطهرشون "صلوات" 🌿🌾الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌾🌿 ╭━━⊰•🍃🌷🍃•⊱━━╮ @Shohada_zende_313 ╰━━⊰•🍃🌷🍃•⊱━━╯ 🤲اِلٰهیِ بِدِمٰاءِ شُهَدٰائِنٰا؏َجِّل لِوَلیِّڪَ الفَرَجـْــ⛅️ •┈••••✾•🌿🖤🌿•✾•••┈•
🌷﷽شهدازنده اند ﷽🌷 ✍ 🌷 🔹 سردارشهیدحاج علی محمدی پور🌷 🔹فرمانده گردان ۴۱۲ لشگــــر ۴۱ ثارﷲ عارفی که مزارش مأوای دل های شکسته است. 🔸سردار شهید حاج علی محمدی پور والامقامی که مزارش در روستای دقوق‌آباد نوق است هر کس گرهی به‌ کارش می‌افتد به او متوسل می‌شود و کمتر کسی‌ هست که از مزار او دست‌ خالی برگشته باشد‌. 🔹راوی حاج محمد میرزایی برای تکمیل گردان ۴۱۲ حاج‌ علی ویژگی‌هایی برشمردند که اولین ویژگی این بود که رزمندگان نماز شب‌ خوان باشند دومین ویژگی از هر قشری که می‌خواهند باشند اما در مقابل دشمن نترس و مقاوم باشند اگر حتی عملیات هم نرفته باشند به آنها آموزش می‌دهیم و سومین ویژگی اتحاد رفاقت و برادری بود که اینها ویژگی‌های خود حاج‌علی بود. 🔸حاج‌ علی نماز شب‌خوان بود و یک جایگاه در جنگل خطرناک درست کرده بود شبانه در آنجا می‌رفت و مناجات می‌کرد و مسلماً نیروها نگاهشان به فرمانده بود و الگو می‌گرفتند. 🔹فرمانده عارف شهید حاج علی محمدی پور هیچوقت بین خود و نیروی تحت امرش امتیاز قائل نمی‌شد کهنه‌ترین کفش‌ها را می‌پوشید و لباسش مندرس بود اگر نیروی تحت امرش لباس پاره داشت لباس خودش را به او می‌داد در گردان ما همه رقم افراد بودند از نوجوان چهارده و ۱۵ ساله بود تا پیرمرد شصت هفتاد ساله. 🔸دفاع مقدس دانشگاه جامع‌ الشرایطی بود که از دانشجو دانش‌آموز کسبه و بازاری و همه با هم یکی بودیم. 🌴نثار روح پاکش "صلوات" ╭━━⊰•🍃🌷🍃•⊱━━╮ @Shohada_zende_313 ╰━━⊰•🍃🌷🍃•⊱━━╯ 🤲اِلٰهیِ بِدِمٰاءِ شُهَدٰائِنٰا؏َجِّل لِوَلیِّڪَ الفَرَجـْــ⛅️ •┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈•
🌷﷽شهدازنده اند ﷽🌷 لاله ها را چیدنی کرد به چشم دل خدا را دیدنی کرد..... 🌷 در کنار حاج احمد کاظمی🌷 فرمانده لشکر ۸ نجف اشرف 🌐در دوران دفاع مقدس 🌴شادی روحشان فاتحه مع "صلوات"🤲 🌿🌾الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌾🌿 🤲اِلٰهیِ بِدِمٰاءِ شُهَدٰائِنٰا؏َجِّل لِوَلیِّڪَ الفَرَجـْــ⛅️ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
خبرنگار تونسی: نصرالله شیعه شد و عده ای از سعودی‌ها شادی کردند، السنوار سنی شد و برخی از سعودی ها باز هم خوشحال شدند. خب به ما بگو دین پدرت چیست؟ نکند از یهودیان خیبر باشید در حالی که ما نمی‌دانیم؟
🌷﷽شهدازنده اند ﷽🌷 🌴شکوه به معنای حقیقی کلمه هیچ مرگی از زیباتر نیست مخصوصا که قبلش بدنت اینقدر جراحت بردارد که وقتی مچ دستت قطع شد، سیم به آرنجت ببندی تا شدت خونریزی را کم کنی و انگشت اشاره دست چپت هم قطع شده باشد اما با همان دست مجروح، سنگ و چوب و آهن به طرف کوادکوپتر دشمن پرتاب کنی تا لحظه آخر، پوشش روی صورتت را برنداری تا شناسایی نشوی و دشمن طمع نکند که تو را به هر قیمتی که هست، زنده دستگیر کند هر چه از شرح روضه لحظات آخر یحیی بنویسم، از شکوهش کم می‌شود قلم ما کجا و شرح عاشقانگی این مردان خدا کجا؟!! 😔😔 سلام بر یحیی🌷😔 سلام بر روزی که چریک زاده شد🌷 و بر روزی که چریک شد.🌷😭 🌴نثار روح پاک و مطهرش "صلوات" 🌿🌾الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌾🌿 🤲اِلٰهیِ بِدِمٰاءِ شُهَدٰائِنٰا؏َجِّل لِوَلیِّڪَ الفَرَجـْــ⛅️ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌷 شهید حسن تهرانی مقدم 🌷 💠امروز۶ آبان سالروز ولادت بزرگوار است. همان مردی که روی سنگ مزارش نوشته: اینجا کسی است که می‌خواست اسراییل را نابود کند. ❁‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‌‌༺࿐❁❥༅
🌷﷽شهدازنده اند ﷽🌷 سیدقاسم سیدکابلی 16 ساله 🌴تولد: 1 / 10 / 1346 🌴شهادت: 9 / 12 / 1362 : جزیره مجنون عملیات: خیبر اول دی 1346 در شهرستان سرخس استان خراسان رضوی متولد شد. 🔹پدرش سیدرضا کشاورز بود و مادرش کلثوم نام داشت. تا کلاس سوم دبیرستان درس خواند. صوت دلنشین برای قرائت قرآن داشت. به نماز اول وقت و نماز شب بسیار اهمیت میداد. از طرف بسیج به جبهه رفت و به عنوان تخریبچی در گردان جندالله تیپ 18 جوادالائمه لشکر 5 نصر مشغول به فعالیت شد. سیدقاسم نهم اسفند 1362 طی عملیات خیبر در جزیره مجنون بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سر و صورت و گردن به شهادت رسید. پیکرش در گلزار شهدای بهشت نبی زادگاهش به خاک سپرده شد. زندگینامه و خاطرات سیدقاسم در کتاب "قول‌به‌خدا" به قلم محمدعلی خواجوی به چاپ رسیده است ✍قسمتی از وصیتنامه : ای دوستان تقوا پیشه کنید و از شهوترانی‌های دنیوی دوری کنید. جبهه را ترک نکنید، امام را دعا کنید. ای برادران با تشکیل دادن جلسات مذهبی و اسلامی ایمان خود را محکم کنید همیشه به یاد خدا باشید و از خدای خود غافل نشوید. برادران؛ ما می رویم تا با خون خویش پیروزی همیشگی مستضعفین را در طول تاریخ بیمه نماییم. پیام ما به مردم ایران همان پیام شهیدان است که در صفﷲ آگاهانه متحد شوید و قیام کنید و در راه او جهاد کنید. خوشا به حال آنانکه زندگیشان برای خدا است مرگشان در راه خدا خوشا به حال آنانکه جز راه خدا راهی ندارند و جز ذکر خدا یادی. 🤲اِلٰهیِ بِدِمٰاءِ شُهَدٰائِنٰا؏َجِّل لِوَلیِّڪَ الفَرَجـْــ⛅️ •┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈•
🌹بسم رب الشهدا 🌷هشتم آبان سالروز شهادت نوجوان ۱۳ساله بسیجی حسین فهمیده گرامی باد 🌷 🌷شادی روح همه شهدا، امام شهدا بخصوص بزرگوار محمد حسین فهمیده "صلوات"🌷 🤲اِلٰهیِ بِدِمٰاءِ شُهَدٰائِنٰا؏َجِّل لِوَلیِّڪَ الفَرَجـْــ⛅️ ╭┅─────────┅╮ @Shohada_zende_313 ╰┅─────────┅╯ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌷﷽شهدازنده اند ﷽🌷 «فهمیده‌ها راه را نشان دادند»🌷 قاسم سلیمانی: وقتی این ۱۳ ساله، حسین فهمیده شد، امام فرمودند: رهبر ما آن طفل ۱۳ ساله‌ای است که خود را به زیر تانک می‌اندازد. امام غلو نمی‌کرد. درست است رهبری تعیین خط میکند، آن شهید هم تعیین خط کرد. / ۲۲ بهمن ۱۳۹۶. 📎 به مناسبت سالروز شهادت حسین فهمیده🌷🌷 🤲اِلٰهیِ بِدِمٰاءِ شُهَدٰائِنٰا؏َجِّل لِوَلیِّڪَ الفَرَجـْــ⛅️ ╭┅─────────┅╮ @Shohada_zende_313 ╰┅─────────┅╯ •┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈•
🌷﷽شهدازنده اند ﷽🌷 📸 سنگ مزار دانش‌ آموز ۱۳ ساله با فرازی از وصیت‌نامه تاریخی :🌷 "در تشییع جنازه من پرچم آمریکا را به آتـش بکشید تا مـردم بداننـد مـن ضدآمریکایی و تابع ولایت فقیه هستم" 🌴روحش شاد با "صلوات" ╭━━⊰•🍃🌷🍃•⊱━━╮ @Shohada_zende_313 ╰━━⊰•🍃🌷🍃•⊱━━╯ 🤲اِلٰهیِ بِدِمٰاءِ شُهَدٰائِنٰا؏َجِّل لِوَلیِّڪَ الفَرَجـْــ⛅️ •┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅خاطره شنیدنی دکتـــــــر قالیباف از زمان جنگ با رفقای 😊😊 🍃چه خاطره ای سراسر از قهرمانی همراه با ۶ و قهرمان ملی😍 🤲اِلٰهیِ بِدِمٰاءِ شُهَدٰائِنٰا؏َجِّل لِوَلیِّڪَ الفَرَجـْــ⛅️ •┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈•
32.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✊■[.....طَيْرًا أَبَابِيلَ..... ]■✊ بسمﷲ بزن بر صف لشگر👊 📺 سرود حماسی "... طَيْرًا أَبَابِيلَ..... " کار از گروه سرود ضحی تقدیم به روح بلند عزیز مقاومت، ╭━━⊰•🍃🌷🍃•⊱━━╮ @Shohada_zende_313 ╰━━⊰•🍃🌷🍃•⊱━━╯ 🤲اِلٰهیِ بِدِمٰاءِ شُهَدٰائِنٰا؏َجِّل لِوَلیِّڪَ الفَرَجـْــ⛅️ •┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈•
🔴٢٧آبان ماه سالروز شهادت سرلشکر مهدی زین‌ الدین و برادرش مجید گرامی باد مهدی زین‌الدین، فرمانده لشگر علی بن ابی‌طالب، از آن دسته فرماندهانی بود که شخصاً برای شناسایی وارد منطقه دشمن می‌شد. حتی در زمانی که شرایط مساعد شد،‌ به زیارت نجف و کربلا رفته بود و در راه برگشت وارد قرارگاه عراقی‌ها شده و در آنجا چای نوشیده بود! 🌷شادی ارواح مطهر همه شهدای عزیز و شهیدان زین الدین “صلوات” 🌿🌾الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌾🌿 🤲اِلٰهیِ بِدِمٰاءِ شُهَدٰائِنٰا؏َجِّل لِوَلیِّڪَ الفَرَجـْــ⛅️ •┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈•
• 🥀 مادر هر کاری کند، فرزندان یاد می‌گیرند؛ مثلاً اگر شود...💔 ✨🥀😭 .
مهمان داریم 😭🌷🌷 استقبال از پنج گمنام در شهر کرد 😭🌷 به باغبون بگویید دیگه لاله نکاره گوشه گوشه ی این سرزمین لاله زاره آهای مسافرهای عشق از کربلا خوش اومدید آهای غریب جبهه ها به جمع ما خوش اومدید شما که از تابوتاتون می باره عطر کربلا کی گفته که گمنامید اسمتون عشقه به خدا از التهاب این دلم که بی قراره کم کنید محضر بی بی فاطمه سفارش منم کنید شهدای خوش نام از ما هم نام ببرید😭🌷 🌿🌾الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌾🌿 🤲اِلٰهیِ بِدِمٰاءِ شُهَدٰائِنٰا؏َجِّل لِوَلیِّڪَ الفَرَجـْــ⛅️ ╭━━⊰•🍃🌷🍃•⊱━━╮ @Shohada_zende_313 ╰━━⊰•🍃🌷🍃•⊱━━╯ •┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اونی که دستش تیر خورده ایرج است🌷 🌷 🌴نثار روح پاکش “صلوات” 🤲اِلٰهیِ بِدِمٰاءِ شُهَدٰائِنٰا؏َجِّل لِوَلیِّڪَ الفَرَجـْــ⛅️ @Shohada_zende_313 •┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈•
🌷هر انسانی یک تولد دارد ؛ یک مرگ و تنها انسانی است که مرگـش را هم تبدیل به تولد می‌کند ... ۱۳ اردیبهشت ؛ سالروز ولادت و فرمانده خط‌شکن گردان المهدی لشکر۱۰ سیدالشهداء علیه‌السلام معروف به "شیر بیشه گمنام" 🌷 🤲اِلٰهیِ بِدِمٰاءِ شُهَدٰائِنٰا؏َجِّل لِوَلیِّڪَ الفَرَجـْــ⛅️ @Shohada_zende_313 •┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀 مادر که دو بار از فرزندش گذشت؛ 🔹«ننه نورمحمد» مادر نورمحمد و علیرضا مهدی‌ئی که به خاطر مردم دو بار از دیدار فرزند محروم شد؛ آسمانی شد. 🔹ننه نورمحمد، نماد مادرانی است که همیشه در دل مردم این سرزمین می‌درخشند. 🌴نثار شادی روح پاک مادران آسمانی صلوات🥀 🤲اِلٰهیِ بِدِمٰاءِ شُهَدٰائِنٰا؏َجِّل لِوَلیِّڪَ الفَرَجـْــ⛅️ @Shohada_zende_313 •┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈•