eitaa logo
『‌شُھداۍِدهه‌هشتـٰادۍ』
1.7هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.2هزار ویدیو
34 فایل
در ایــن کـانـــال یاد میگیریم کـــ چگونھ #شہیدانــھ زندگے کنیم ٵندَکے شࢪٵیِــِطٓ @sharaete80
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صفحه 245 ʝơıŋ➘ |❥ @shohadae80 《🥀شهدای دهه هشتادی🥀》
می‌گن‌رییسی‌همه‌ی‌کارهاش‌نمایشیه! خو‌فرزندم‌نمایشی‌می‌ره‌سفر،‌نمایشی به‌درد‌دل‌مردم‌گوش‌میده،‌نمایشی‌‌مشکلات‌ مردم‌رو‌حل‌می‌کنه‌😐🚶🏿‍♂ به‌خدا‌ما‌راضی‌بودیم‌روحانی‌هم‌همینطوری‌ نمایشی‌کار‌کنه😹 🌱|Shohadae80
⸀📽 . . • . چطوری‌گناه‌نکنیم؟! -قدم‌اول: هروقت‌که‌فکرگناه‌اومد‌توسرت...↯ ¹•شیطان‌رولعنت‌کن! ²•یه‌صلوات‌بفرست! ³•بگواستغفرالله -قدم‌دوم: اگردیدی‌بازم‌ول‌کن‌نیست...↯ ¹•برویه‌وضوبگیر! ²•دورکعت‌نمازبخون! ''تو۹۹درصدمواقع‌جواب‌میده! کافیه‌فقط‌یه‌بازامتحان‌کنید'' •قانون‌دلمون‌ازامروز↯ موقع‌گناه،اگردیدی‌هیچ‌جوره‌نمی‌تونی‌ جلوی‌شیطان‌وبگیری! اول‌دورکعت‌نمازمیخونی بعدهرگناهی‌خواستی‌انجام‌میدی...! ''مطمئن‌باش‌اینجوری‌خداکمکت‌میکنه‌دیگه‌ سمت‌اون‌گناه‌نمیری...'' -استادرائفی‌پور 🌱|Shohadae80
26.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥منحصر به فرد ترین نماهنگ ۱۴۰۰ 🛑نماهنگ دهه هشتادیا بالاخره منتشر شد . ✔️با حضور عبدالرضا هلالی، محمدحسین پویانفر و علی رام نورایی 🔊👌🏻 پیشنهاد مشاهده ببینید و دلتون و راهی کربلا کنید
『‌شُھداۍِدهه‌هشتـٰادۍ』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『‌شُھداۍِدهه‌هشتـٰادۍ』
#قسمت‌چهل‌و‌ششم #مینویسم‌تا‌بماند🌿🌸 تابستان علاقه ای به باریدن ندارد ولی چرا من هوایم بارانیست؟! تا
🌿🌸 حالت بغض گرفتمو گفتم : -چیکار کنم خب خوابم سنگینه... +بریم مسجد یا همینجا نماز بخونیم؟. -همینجا راحت ترم ، یه خورده پام درد میکنه نمیتونم بیام به حیاط رفتیم و بعد از وضو و نماز دوباره به عقیله پیام دادیم ولی انگار قصد اومدن نداشت و محدثه با یه به درک گوشی رو خاموش کرد... در حال حرف زدن بودیم که حسنا با عجله اومد داخل و گفت: عقیله اومده... فکر کردم داره اذیت میکنه ، بی اعتنا با محدثه ادامه صحبتمونو کردیم که مامان بشرا اومد داخل بعد از سلام و احوالپرسی گفت : جمعتون جمه عقیله تون کمه هاااا محدثه با دلخوری گفت : همین ن هر چی بهش گفتم، گفت نمیام ولش کن نه این هزار تا پند داره اصلا بهتر که نیومد منم دیگه ازش خوشم نمیاد و باهاش حرفم نمیزنم . عقیله وارد اتاق شد و گفت اگه مزاحمم برم و در حالی که به بقیه افراد حاضر در اتاق سلام میکرد کنارم نشست ...با هم دست دادیم و با همون تعجبی که داشتم گفتم .. تو مگه نگفته بودی نمیای +من یه چیزی گفت شما هم باور؟!😂 -اره ما هم باور محدثه گفت: تو به ما دروغ دادی 🥺 +سر کاری بود دروغ ندادم ک... -حالا هر چی بود که ما رو دور زدی منم با تو حرف نمیزنم.. عقیله خندید و گفت : باشه صدای مامانی رو شنیدم که داشت با بقیه که تو سالن بودن حرف میزد بعد از چند دقیقه روضه شروع شد... سرم رو به زانو گرفتم تا صدای هق هقی که تازگی ها بلند میشد به گوش کسی نرسه... آخ رقیه فدای تو بشم من آخرای مجلس بود که صدای نفس نفس زدن محدثه رو شنیدم اشکامو پاک کردم و نگاهی به پشت سرم انداختم چون رو به قبله بودیم محدثه پشت سر من و عقیله پشت سر محدثه نشسته بود. عقیله هم متوجه شده بود که چادر رو از روی صورتش برداشت و خودشو به سمت محدثه کشید محدثه انگار حالش خوب نبود ، مجبور شدیم چراغو هم روشن کنیم.. عقیله بطری آبی که کنارش بود رو برداشت و اومد باز کنه که محدثه در حال افتادن بود که با دستاش گرفتتش و گفت: تو بریز روش سری بطری حاوی آب را بر داشتم و با دست به صورتش زدم که با ناله چشم باز کرد. عقیله رو بهش گفت ما مردیم چت شد لبخند کم جونی زد. تکیه اش را به دیوار دادیم که عقیله نگاهی بهم انداخت و خندید سوالی نگاهش کردم که گفت: +صورتت قرمز شده.. دستی به رویم کشیدم و لب زدم: - من؟! + آره پس کی مامانی وارد اتاق شد و گفت: میای یا ن با اشاره ی عقیله سری تکون دادم به معنی نه و گفتم دنبال مامان ماشینی بر میگردم. با عقیله و محدث و بقیه که نشسته بودن شله زردامون رو خوردیم و نشسته بودیم که عقیله گفت دلم درد میکنه.. محدث هم گفت حتما گشنته منم گشنم شده الان صبر کن میام رف تو این شلوغی غذای ظهر رو تو ظرف ریخت و آورد و گفت دیگه طاقت نداشتم خب که گفتی دل درد دارم وگرنه یادم نمیومد که گشنمه... خلاصه که بعدش هم عرق نعنا به خورد عقیله داد... تبلت دست عقیله و محدث بود و به عکسها نگاه میکردن و منم تو گوشی عقیله دست کاری میکردم.. انگار قرار بود بابای عقیله فردا از پیاده روی اربعین برسن خونه چون عقیله به گفته خودش اومده بود خونه حبیبه اینا تا صبح با هم برن ب پیشواز زائرین اربعین... خاله سمیه هم در راه بوده و در همین یکی دو روز از پیاده روی بر میگرده.. بلند شدیم و موقعه خداحافظی بود ... من و عقیله ایستاده بودیم که باهم خداحافظی کنیم میخواستیم همو بغل بگیریم نرجس دختر خاله محدثه که پشت سر عقیله بود گفت چقدر همو نگا میکنین زود باشین حالا و پشتوانه حرفش عقیله رو هل داد و میخواست بیوفته رو من ک منو گرفت تو بغلش ... محدثه هم از این کار دختر خالشو دعوا کرد تو حیاط ایستاده بودیم.. مامان ماشینی رو به عقیله گفت : +دیگه بیای طرف ما -ما که اومدیم یه بار دیگه شماع بیان وسط حرفش پریدم و گفتم +خونه محدث اومدی ک.. خونه ما نیومدی -به هر حال که اومدم +عمه خاله دایی -خبه الاع😂 آره، آخرین دیدار همون موقعه بود ... ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صفحه 246 ʝơıŋ➘ |❥ @shohadae80 《🥀شهدای دهه هشتادی🥀》