eitaa logo
『‌شُھداۍِدهه‌هشتـٰادۍ』
1.7هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.2هزار ویدیو
34 فایل
در ایــن کـانـــال یاد میگیریم کـــ چگونھ #شہیدانــھ زندگے کنیم ٵندَکے شࢪٵیِــِطٓ @sharaete80
مشاهده در ایتا
دانلود
•°🌱 تـوانتهایِ‌غمـے.. ‌از‌کجا‌شروع‌کنم…🖐🏼!' 🍃- 🏴- ʝơıŋ➘ |❥ @shohadae80 《🥀شهداے دهہ هشتادے🥀》
. . خدا با پیامبر خودش، یونس هم تعارف نداشت، دید خطایی کرده انداختش تو دهن نهنگ. دیگه من و تو که جای خود داریم.. ! @Shohadae80🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『‌شُھداۍِدهه‌هشتـٰادۍ』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『‌شُھداۍِدهه‌هشتـٰادۍ』
#قسمت‌شانزدهم #مینویسم‌تا‌بماند🌿🌸 در حالی ک هنوز سر پا بودیم اذان تموم شد و همه قامت بستن برای اق
🌸🌿 از میون راه نگم ک هزار بار وایسادیم . نمیگم از بازار و خرید خوشم نمیاد ولی بیشتر دوست داشتم وقتمو تو حرم صرف کنم ‌. یعنی دیگه کی پام به این خاک میرسه کاش به همین زودی باشه نه شایدم چهار سال دیگه طول بکشه شایدم دیگه نشه احتمال اینکه نباشم هم وجود داره. با صدای مامانی به خودم اومدم که میگفت تو بازار میمونی یا میری حرم؟! سریع گفتم: حرم ک عقیله و محدثه هم همین نظرو داشتن مامانی با خاله سمیه و خاله معصومه گفتن یکم دیگه میان مامان بشرا و مامان معصومه کوچولو به هتل برگشتن چون بچه ها خسته شده بودن و بقیه هم نصفکی تو بازار میچرخیدن و بعضیا هم میرفتن حرم ... بنا بر این با مامان محدثه به سمت بین الحرمین قدم برداشتیم وقتی رسیدیم صدای اذان تو محوطه پخش میشد بین الحرمین مملو از جمعیت بود محدثه رفت و از جامهری که نزدیکمون بود برامون مهر آورد فعلا ک جای نماز خوندن نبود و همه در حال رفت و آمد بودن هوا به تاریکی میزد آب سرد کن پشت سرمون بود رفتم کنارش و بغلش ک سکوی گل و گیاها بود نشستم تا جا باز بشه و بتونم نماز بخونیم بعد چنددقیقه طرف ما خلوت شد و رفتم کنار عقیله ک داشت چادرشو عوض میکرد نشستم و مهرو روی کاشی های بین الحرمین گذاشتم . •| فرمانده ی عشاق دل آگاه حسین است. •| بی راهه مروساده ترین راه حسین است. •| از مردم گمراه جهاد را مجویید. •| نزدیک ترین راه به الله حسین است. سه رکعت نمازمو خونده بودم ک صدای مامان ماشینی رو شنیدم داشت با مامان محدثه حرف میزد . دو رکعت نماز عشا رو هم خوندم و همونطور نشسته بودیم بعد از این که همه نمازشون رو خوندن گفتن بلند شیم بریم کم کم هتل، و اخر شب بیایم . بلند شدم و چادرمو درست میکردم که گفتن پس صبر کنیم بقیه هم بیان با هم برگردیم یهو گم نشیم هر چی هم گفتیم ما راهو بلدیم ولی قبول نکردن اصلا خیلی هم خب شد بیشتر اینجا میموندیم. بعد از لحضاتی ک چندی از همسفران اومدن به هتل رفتیم در راه عقیله چشمش به یه مغازه افتاد ک تسبیح هم داشت و اونم قصد داشت واسه باباش تسبیح بخره ، برای اینکه یه پله هم داشت من داخل نرفتم و عقیله بعد از انتخاب تسبیح به من از داخل نشون داد ک منم با سر تاییدش کردم و اینطور شد ک اونو خرید یهو هر دوشون با خنده و شتاب اومدن بیرون گفتم چی شده؟ ، محدثه در حالی ک سعی میکرد نخنده گفت:ما به این یارو گفتیم میریم پول بیاریم انگشتر بخریم😂🤏🏻 گفتم : چی میگین شمااع ک عقیله نفس عمیق کشید و دستمو گرفت و گفت یکم سریع تر حرکت کنین که من کیف مامان معصومه رو دستمه اینا هم پشت سر مونن همراهای خودمونم نیستن جلو رفتن یهو میدزدن خودمونو به پشت نگاهی انداختم سه چهار تا پسر بودن ک با هم حرف میزدن و به جلو میومدن خلاصه سرعتمونو بالا بردیم و محدثه باز شروع کرد به حرف زدن ک وقتی داخل مغازه بودن محدثه داشته انگشترارو میدیده ک مرده بهش اصرار کرده یکی بگیره محدثه هم چند تا نگاه کرده و اندازه گرفته و کلا تو دستش امتحان کرده بعدشم گفته میرم از مامانم پول میگیرم میام (البته سر کار گذاشتن این بنده خدا رو و قصد خرید نداشتن واسه همین میخندید) رسیدیم هتل و بعد از گذاشتن وسایل ها داخل اتاق رفتیم سالن غذا خوری برای صرف شام ... دوباره همون آش و همون کاسه سینی ور داشتم و قاشق و چنگال و دو دونه هلو و... بشقاب غذا رو ک از دست مرده ورداشتم به یکی نمیدونم چی چی گفت ک اونم کارتن ماست رو گذاشت گوشه ی میز و اومد سینی رو از دستم ورداشت ، بقیه محتویات رو داخلش گذاشت و رو به من اشاره کرد ک برم دنبالش سینی رو روی میز گذاشت و رفت عقیله با سینی قرمز رنگی جلوم سبز شد و بعدش حسنا و زهرا ک به زور سعی در حمل سینی داشتن اومدن و کنار عقیله جا گرفتن ، بعدش هم محدثه سر و کلش پیدا شد . بعد از شام تقریبا سالن خالی شده بود و فقط چند نفری که از کاروان دیگه روی میز کناری بودن . حسنا و زهرا برای خودشون چای اوردن و منتظر بودن سرد شه تا بخورن ، وقتی متوجه شدن نه قند اوردن و نه شکر زهرا بلند شد برا خودش بیاره و حسنا صداش کرد تا واسه اونم بیاره ولی زهرا گفت خودت بیا ، اینطور شد ک دو تا چای رو پیش ما به امانت گذاشتن و ما چون امانتدار خیلی خوبی بودیم... ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صفحه 200 ʝơıŋ➘ |❥ @shohadae80 《🥀شهدای دهه هشتادی🥀》
از آیت‌الله‌بهجت‌پرسيدند: آياآدم‌ هم‌مـےتواند را‌ببيند؟!؟ جواب‌دادند:  شِمِر‌هم‌امام‌زمانش‌راديد، امانشناخت .... ... 🌱|Shohadae80
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°🌱 کوفه میا حسین جان کوفه وفا ندارد..♥️ ʝơıŋ➘ |❥ @shohadae80 《🥀شهداے دهہ هشتادے🥀》
『‌شُھداۍِدهه‌هشتـٰادۍ』
•°🌱 کوفه میا حسین جان کوفه وفا ندارد..♥️ #استوری ʝơıŋ➘ |❥ @shohadae80 《🥀شهداے دهہ هشتادے🥀》
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌حسین جان! ••تاخاکے‌نشده‌معجر‌زینب‌برگرد💔😭