eitaa logo
شهدا و ایثارگران صفادشت
200 دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
3.1هزار ویدیو
5 فایل
این کانال بمنظور ترویج فرهنگ ایثار و شهادت، زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا، و تجلیل از ایثارگران به ویژه خانواده محترم و معزز شهدا تشکیل شده است. آدرس کانال در تلگرام https://t.me/shohadasafadasht ارتباط با ادمین: @shohadayad72
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 پرستار به صورت رنگ پریده و لب های ترک خورده و مجروح نگاه کرد و بعد به پاهای زخمی اش و گفت : اجازه بدهید داروی بی هوشی تزریق کنم ، این طوری کمتر درد می کشید هم ناله ای کرد و گفت : نه ، بی هوشم نکن ، دارویت را نگهدار برای آنهایی که زخم های عمیق تری دارند . 🌹🌹🕊🌺🕊🌹🕊🌺🕊🌹🌹 کانال شهدا و ایثارگران صفادشت ✅👉 @shohadasafadasht97
🌴🌹🕊🌷🕊🌹🌴 پرستار به صورت رنگ پریده و لب های ترک خورده و مجروح نگاه کرد و بعد به پاهای زخمی اش و گفت : اجازه بدهید داروی بی هوشی تزریق کنم ، این طوری کمتر درد می کشید . هم ناله ای کرد و گفت : نه ، بی هوشم نکن ، دارویت را نگهدار برای آنهایی که زخم های عمیق تری دارند . 🌴🌹🕊🌷🕊🌹🌴 eitaa.com/shohadasafadasht
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 ما بچه که بوديم، بابا يادمان داده بود که در مدرسه هر کس پرسيد پدرتان چه کاره است، بگوييد کارمند دولت. کسي واقعاً‌نمي‌دانست پدر ما سپاهي هست؛ فرمانده هست. الحمدالله در خانه هم يک طوري برخورد مي‌کرد که حالا ما فکر نکنيم خبري هست! خودش عميقاً به اين قائل بود که اينها همه‌اش يک لحظه است؛ امروز هست و فردا نيست. اصلاً پست و مقام و درجه و جايگاهي که داشت حقيقتاً برايش بي‌ارزش بود. يادم هست هفته‌هاي آخر منتهي به شهادت ايشان بود. کمي مريض احوال و سرماخورده بودند. رفتند وسط هال و يک کاغذ A4 گذاشتند زيرپايشان. من و سعيد و مادرم را هم صدا کردند. گفتند پست و مقام براي من، مثل اين کاغذ مي‌ماند، نه وجودش، من را بالا برده و نه بعداً‌ اگر از زير پايم کشيده شود، زمين مي‌خورم. کشيدنش و وجودش برايم هيچ فرقي ندارد. شما هم طوري زندگي کنيدکه مقام برايتان اينطوري باشد. راوی : محمدمهدی کاظمی کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌷🌴🌹🥀🌹🌴🌷 در محل کار از همه می آمد و از همه می‌رفت . در هفته چند ساعت برای خود می‌زد و می‌گفت : در حین کار شاید یک لحظه به سمت خانه ، همسر و یا فرزندم رفته باشد . کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 پرستار به صورت رنگ پریده و لب های ترک خورده و مجروح نگاه کرد و بعد به پاهای زخمی اش و گفت : اجازه بدهید داروی بی هوشی تزریق کنم ، این طوری کمتر درد می کشید . هم ناله ای کرد و گفت : نه ، بی هوشم نکن ، دارویت را نگهدار برای آنهایی که زخم های عمیق تری دارند .
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 ما بچه که بوديم، بابا يادمان داده بود که در مدرسه هر کس پرسيد پدرتان چه کاره است، بگوييد کارمند دولت. کسي واقعاً‌نمي‌دانست پدر ما سپاهي هست؛ فرمانده هست. الحمدالله در خانه هم يک طوري برخورد مي‌کرد که حالا ما فکر نکنيم خبري هست! خودش عميقاً به اين قائل بود که اينها همه‌اش يک لحظه است؛ امروز هست و فردا نيست. اصلاً پست و مقام و درجه و جايگاهي که داشت حقيقتاً برايش بي‌ارزش بود. يادم هست هفته‌هاي آخر منتهي به شهادت ايشان بود. کمي مريض احوال و سرماخورده بودند. رفتند وسط هال و يک کاغذ A4 گذاشتند زيرپايشان. من و سعيد و مادرم را هم صدا کردند. گفتند پست و مقام براي من، مثل اين کاغذ مي‌ماند، نه وجودش، من را بالا برده و نه بعداً‌ اگر از زير پايم کشيده شود، زمين مي‌خورم. کشيدنش و وجودش برايم هيچ فرقي ندارد. شما هم طوري زندگي کنيدکه مقام برايتان اينطوري باشد. راوی : محمدمهدی کاظمی کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌷🌴🌹🥀🌹🌴🌷 در محل کار از همه می آمد و از همه می‌رفت . در هفته چند ساعت برای خود می‌زد و می‌گفت : در حین کار شاید یک لحظه به سمت خانه ، همسر و یا فرزندم رفته باشد . کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 پرستار به صورت رنگ پریده و لب‌های ترک‌خورده و مجروح و به پاهای زخمی‌ نگاه کرد و گفت: اجازه بدهید داروی بی‌هوشی تزریق کنم، این طوری کمتر درد می‌کشید. هم ناله‌ای کرد و گفت: نه، بی‌هوشم نکن، دارویت را نگهدار برای آنهایی که زخم‌های عمیق‌تری دارند. کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌷🌴🌹🥀🌹🌴🌷 در محل کار از همه می آمد و از همه می‌رفت. در هفته چند ساعت برای خودش می‌زد و می‌گفت: در حین کار شاید یک لحظه به سمت خانه، همسر و یا فرزندم رفته باشد. کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 ما بچه که بوديم، بابا يادمان داده بود که در مدرسه هر کس پرسيد پدرتان چه کاره است، بگوييد کارمند دولت. کسي واقعاً‌ نمي‌دانست پدر ما سپاهي هست؛ فرمانده هست. الحمدالله در خانه هم يک طوري برخورد مي‌کرد که حالا ما فکر نکنيم خبري هست! خودش عميقاً به اين قائل بود که اينها همه‌اش يک لحظه است؛ امروز هست و فردا نيست. اصلاً پست و مقام و درجه و جايگاهي که داشت حقيقتاً برايش بي‌ارزش بود. يادم هست هفته‌هاي آخر منتهي به شهادت ايشان بود. کمي مريض احوال و سرماخورده بودند. رفتند وسط هال و يک کاغذ A4 گذاشتند زيرپايشان. من و سعيد و مادرم را هم صدا کردند. گفتند پست و مقام براي من، مثل اين کاغذ مي‌ماند، نه وجودش، من را بالا برده و نه بعداً‌ اگر از زير پايم کشيده شود، زمين مي‌خورم. کشيدنش و وجودش برايم هيچ فرقي ندارد. شما هم طوري زندگي کنيدکه مقام برايتان اين‌طوري باشد. راوی: فرزند شهید، محمدمهدی کاظمی کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌷🌴🌹🥀🌹🌴🌷 در محل کار از همه می آمد و از همه می‌رفت. در هفته چند ساعت برای خودش می‌زد و می‌گفت: در حین کار شاید یک لحظه به سمت خانه، همسر و یا فرزندم رفته باشد. کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 پرستار به صورت رنگ پریده و لب‌های ترک‌خورده و مجروح و به پاهای زخمی‌ نگاه کرد و گفت: اجازه بدهید داروی بی‌هوشی تزریق کنم، این طوری کمتر درد می‌کشید. هم ناله‌ای کرد و گفت: نه، بی‌هوشم نکن، دارویت را نگهدار برای آنهایی که زخم‌های عمیق‌تری دارند. کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht