eitaa logo
شهدا و ایثارگران صفادشت
200 دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
5 فایل
این کانال بمنظور ترویج فرهنگ ایثار و شهادت، زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا، و تجلیل از ایثارگران به ویژه خانواده محترم و معزز شهدا تشکیل شده است. آدرس کانال در تلگرام https://t.me/shohadasafadasht ارتباط با ادمین: @shohadayad72
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🍃🌹 ✍️✍️✍️✍️ راوی: توی جبهه همراه ما بود یادم میاد قبل از عکس امام رو داخل بسته های نایلونی پرس کرده بودند که میشد داخل جای دکمه روی پیرهن نصب کرد و تقریبا اکثر به اتفاق رزمنده ها عکس امام روی سینه هاشون بود. تعریف میکرد: حین عملیات خیبر با تعدای از های_اطلاعات_عملیات لشگرسیدالشهداء علیه السلام برای شناسایی مواضع دشمن رفتیم. در حین برگشتن از شناسایی دشمن متوجه شد و آتیش سنگینی روی ما ریخت. به طوریکه مجبور شدیم از هم جدا بشیم. در مسیر برگشت یه نزدیکم خورد و هر چی گل و لای بود ریخت روی سر و صورتم . تمام هیکلم گلی شده بود و از طرفی هم از شدت موجب انفجار دیگه نمیتونستم به درستی حرف بزنم . هرطوری بود مسیر رو پیدا کردم و به نزدیکی خط پدافندی خودمون رسیدم. قبل از رفتن رو گفته بودند اما من که قادر نبودم با این لکنت زبان اسم رمز رو به زبان بیارم هرچی نگهبان خط مقدم صدا زد ... اسم رمز.... اسم رمز... من نتونستم جواب بدم و به راه خودم ادامه دادم تا اینکه یه لحظه دیدم چند تا از رزمند ه ها اسلحه به دست دورم رو گرفتن. تمام هیکلم غیر از گردی صورتم گل آلود بود . به خیالشون از دشمن اسیر گرفتن. تا اومدم بگم من ایرانی هستم واز بچه های تخریبم دوتا سیلی محکم خوردم. یه لحظه یادم اومد که نشانه ای نشون بدم واز دست بچه های رزمنده خلاص بشم. روی درب جبیب پیرهنم افتادم و با اندک رمقی که داشتم گل ها رو از روی و به رزمنده ها نشون دادم عکس امام رو که دیدند من رو رها کردند. توی این گیر رو دار من رو شناخت و دوید سمت من و من رو بغل کرد و گفت : زعفری کجا رفتی این قدر دنبالت گشتیم. من هم خودم رو توی بغلش انداختم و از حال رفتم شهید زعفری میگفت: اگر عکس امام نبود معلوم نبود چه بلایی سر من میومد در هرصورت دوتا سیلی خوردم غلام میگفت: اون رزمنده ای که دو تا سیلی به من زده بود خودش رو روی پای من انداخت و گفت برادر زعفری یا باید ببخشی و یا باید قصاص کنی. من هم صورتش رو بوسیدم و گفتم: . 🍃🌹 🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 ننوشت.. شهادت : 19 اسفند 1366 ✍🏿✍🏿 : یک روز گفت میخوام یک وصیت نامه خ خ خ وشگل برام بنویسی. با تعجب گفتم من برات بنویسم. گفت آره. گفتم حالا چی بنویسم . گفت از اون چیزهای خوبی که خودت بلدی. من هم عین وصیت نامه خودم رو براش نوشتم... بعد گفت بخون چی نوشتی. من هم خوندم و خیلی توی حال رفت و چند تا قطره اشک هم ریخت و آخرش گفت این سفارشات رو به خانواده ام بنویس و بدهی ها و طلب کاری هاش به مردم و خدا رو گفت و نوشتم و اون هم آخر زیرش رو امضاء کرد. 🌹 🍃🌹🌹🌹🌹🌹 کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🍃🌹🌹🌹 🍃🌹 ✍️ راوی: توی جبهه همراه ما بود یادم میاد قبل از عکس امام رو داخل بسته های نایلونی پرس کرده بودند که می‌شد داخل جای دکمه روی پیراهن نصب کرد و تقریبا اکثر به اتفاق رزمنده ها عکس امام روی سینه هاشون بود. تعریف می‌کرد: حین عملیات خیبر با تعدای از های_اطلاعات_عملیات لشکر سیدالشهداء علیه السلام برای شناسایی مواضع دشمن رفتیم. در حین برگشتن از شناسایی، دشمن متوجه شد و آتیش سنگینی روی ما ریخت. به طوریکه مجبور شدیم از هم جدا بشیم. در مسیر برگشت یه نزدیکم خورد و هر چی گل و لای بود ریخت روی سر و صورتم . تمام هیکلم گلی شده بود و از طرفی هم از شدت موجب انفجار دیگه نمی‌تونستم به درستی حرف بزنم . هرطوری بود مسیر رو پیدا کردم و به نزدیکی خط پدافندی خودمون رسیدم. قبل از رفتن رو گفته بودند اما من که قادر نبودم با این لکنت زبان اسم رمز رو به زبان بیارم هرچی نگهبان خط مقدم صدا زد ... اسم رمز.... اسم رمز... من نتونستم جواب بدم و به راه خودم ادامه دادم تا اینکه یه لحظه دیدم چند تا از رزمنده‌ها اسلحه به دست دورم رو گرفتن. تمام هیکلم غیر از گردی صورتم گل آلود بود. به خیالشون از دشمن اسیر گرفتن. تا اومدم بگم من ایرانی هستم و از بچه های تخریبم دو تا سیلی محکم خوردم. یه لحظه یادم اومد که نشانه‌ای نشون بدم و از دست بچه‌های رزمنده خلاص بشم. روی درب جبیب پیرهنم افتادم و با اندک رمقی که داشتم گل‌ها رو از روی و به رزمنده‌ها نشون دادم عکس امام رو که دیدند من رو رها کردند. توی این گیر رو دار من رو شناخت و دوید سمت من و من رو بغل کرد و گفت : زعفری کجا رفتی این قدر دنبالت گشتیم. من هم خودم رو توی بغلش انداختم و از حال رفتم. شهید زعفری می‌گفت: اگر عکس امام نبود معلوم نبود چه بلایی سر من میومد در هر صورت دو تا سیلی خوردم. غلام می‌گفت: اون رزمنده‌ای که دو تا سیلی به من زده بود خودش رو روی پای من انداخت و گفت برادر زعفری یا باید ببخشی و یا باید قصاص کنی. من هم صورتش رو بوسیدم و گفتم: . 🍃🌹 🍃🌹🌹🌹 کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 ..، شهادت : 19 اسفند 1366 ✍🏿 : یک روز گفت می‌خوام یک وصیت نامه خ خ خ وشگل برام بنویسی. با تعجب گفتم من برات بنویسم. گفت آره. گفتم حالا چی بنویسم . گفت از اون چیزهای خوبی که خودت بلدی. من هم عین وصیت نامه خودم رو براش نوشتم... بعد گفت بخون چی نوشتی. من هم خوندم و خیلی توی حال رفت و چند قطره اشک هم ریخت و آخرش گفت این سفارشات رو به خانواده ام بنویس و بدهی‌ها و طلب‌کاری‌هاش به مردم و خدا رو گفت و نوشتم و اون هم آخر زیرش رو امضاء کرد. . 🌹 🍃🌹🌹🌹🌹🌹 کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht