eitaa logo
شهدا و ایثارگران صفادشت
218 دنبال‌کننده
21.6هزار عکس
4.8هزار ویدیو
9 فایل
این کانال بمنظور ترویج فرهنگ ایثار و شهادت، زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا، و تجلیل از ایثارگران به ویژه خانواده محترم و معزز شهدا تشکیل شده است. آدرس کانال در تلگرام https://t.me/shohadasafadasht ارتباط با ادمین: @shohadayad72
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 بازی است مگر؟ جگر می خواهد! به بهانه ی دلتنگی،به دلایل ؛ سلام! سلامی به وسعت و به بزرگی راستش نوشتن از که کار ما نیست، جسارتاً با کلمات می کنیم تا عرض داشته باشیم خدمت شمایی که از برای ما گذشتید ، تا ما نباشیم از کوچک ترین برایتان بگذریم! را دیدیم، ولی عمل کردیم و چه ساده از کنارش رد شدیم و چشممان را به مردم دوختیم و را به راحتی آب خوردن سر کشیدیم. از حفظ زمزمه کردیم ما صف اول بودیم ، از آخر مجلس را چیدند و هربار پرپر شدن دلاورانمان بودیم و از ماجرا با دست مشت شده شعار دادیم! از کوچه خیابان های شده به شریفتان عبور کردیم که یادمان باشد این که در کوچه پس کوچه ها قدم می زنیم ، صدقه ی مبارک شماست و باز را مانند کبک در برف بردیم و هرکسی زبانش به هر به شما و راهتان و پیروانتان باز شد به بهانه ای می کنیم تا بلکه خجالت بکشد کردیم! آری ما چنین آور مدعی ادامه دهندگان راه شماییم و چقدر که مدام ! کاش اگر نیستیم نما نباشیم! التماس تفکر... شادی روح و
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 حجّت‌الاسلام علی شیرازی، با اشاره به ساده‌زیستی گفت : تاکنون این را نگفته‌ام اما اکنون که ایشان شده‌اند می‌گویم که یک ریال یا یک دلار حق نگرفت . گاهی به من می‌گفت که من در زندگی و خود می‌مانم . کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🍃🌹 ✍️✍️✍️✍️ راوی: توی جبهه همراه ما بود یادم میاد قبل از عکس امام رو داخل بسته های نایلونی پرس کرده بودند که میشد داخل جای دکمه روی پیرهن نصب کرد و تقریبا اکثر به اتفاق رزمنده ها عکس امام روی سینه هاشون بود. تعریف میکرد: حین عملیات خیبر با تعدای از های_اطلاعات_عملیات لشگرسیدالشهداء علیه السلام برای شناسایی مواضع دشمن رفتیم. در حین برگشتن از شناسایی دشمن متوجه شد و آتیش سنگینی روی ما ریخت. به طوریکه مجبور شدیم از هم جدا بشیم. در مسیر برگشت یه نزدیکم خورد و هر چی گل و لای بود ریخت روی سر و صورتم . تمام هیکلم گلی شده بود و از طرفی هم از شدت موجب انفجار دیگه نمیتونستم به درستی حرف بزنم . هرطوری بود مسیر رو پیدا کردم و به نزدیکی خط پدافندی خودمون رسیدم. قبل از رفتن رو گفته بودند اما من که قادر نبودم با این لکنت زبان اسم رمز رو به زبان بیارم هرچی نگهبان خط مقدم صدا زد ... اسم رمز.... اسم رمز... من نتونستم جواب بدم و به راه خودم ادامه دادم تا اینکه یه لحظه دیدم چند تا از رزمند ه ها اسلحه به دست دورم رو گرفتن. تمام هیکلم غیر از گردی صورتم گل آلود بود . به خیالشون از دشمن اسیر گرفتن. تا اومدم بگم من ایرانی هستم واز بچه های تخریبم دوتا سیلی محکم خوردم. یه لحظه یادم اومد که نشانه ای نشون بدم واز دست بچه های رزمنده خلاص بشم. روی درب جبیب پیرهنم افتادم و با اندک رمقی که داشتم گل ها رو از روی و به رزمنده ها نشون دادم عکس امام رو که دیدند من رو رها کردند. توی این گیر رو دار من رو شناخت و دوید سمت من و من رو بغل کرد و گفت : زعفری کجا رفتی این قدر دنبالت گشتیم. من هم خودم رو توی بغلش انداختم و از حال رفتم شهید زعفری میگفت: اگر عکس امام نبود معلوم نبود چه بلایی سر من میومد در هرصورت دوتا سیلی خوردم غلام میگفت: اون رزمنده ای که دو تا سیلی به من زده بود خودش رو روی پای من انداخت و گفت برادر زعفری یا باید ببخشی و یا باید قصاص کنی. من هم صورتش رو بوسیدم و گفتم: . 🍃🌹 🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹 🌹 7 تیر ماه 65 اومده بود تا در جریان طرح مانور فرماندهان برای انجام ماموریتشون قرار بگیره. فرماندهان گردان ها و واحدهای پشتیبانی کننده رزم یکی یکی گزارش هاشون رو دادند و نوبت به رسید. میله نقشه رو دستش گرفت و چنان مسلط بر همه ی جوانب کار گزارش داد که همه رو حیرت زده کرد. گفت: با توکل بر خدا ما آمادگی کامل برای عملیات داریم. راه کار ها و معبر ها به نحو احسن پیش بینی شده. های تخریب شناسایی خوبی کردند و اطلاع کامل از آرایش میدون های مین دشمن دارند. تیم های با تجربه ای رو سازماندهی کردیم تا با زدن معبرها، نیروها رو با امنیت کامل از معبرها عبور دهند. و بعد از عبور نیروهای رزمنده از معبر و درگیری با دشمن ، برای عبور دادن دستگاههای مهندسی از میدان مین، معبر ها رو عریض می کنند تا خدای نکرده بلدوزرها آسیب نبینند. همه چیز به لطف خدا به خوبی انجام شد و و....
🌺 : چند روز بود که بچه ها می زدند و اون هم می رفت وخودش رو بازسازی می کرد و دو باره با تانک ها و نفربرهای اهدایی اربابانش که به قول بچه ها هنوز بوی نویی می داد حمله می کرد. روز 5 مرداد ماه سال 67 صبح زود عباس و بقیه بچه ها منتظر دشمن بودند که با تانک هاش بیاد هرکی هر جوری بلد بود می خواست تلفات از دشمن بگیره و همه سعی داشتن ستون زرهی دشمن رو توی دشت پخش کنند تا بتونن ضربه های کاری بزنند. هنوز آفتاب بالا نیومده بود که بچه ها درگیر شدند. صدها تانک و نفربر در مقابل و از زمین و هوا هم آتش دشمن می جوشید. هوا به شدت گرم بود و عطش رو هم همراهش داشت . و آخر اینکه عباس و چند تای دیگه از های_تخریب در نبرد جانانه در محاصره تانک ها قرار گرفتند و توی دود و انفجار محو شدند. ده روزی بود که خبری ازشون نبود احتمال اسارتشون زیاد بود . بچه ها دعا می کردند که خدا ، خبر سلامتی همسنگراشون قرار بده اما خبری نشد. چند روز بعد خبر دادند پیکر و پیدا شد اما از عباس خبری نبود پیکر روی خاک گرم جا خوش کرد تا (ع) فرا رسید و پیکر مطهر شهید عباس رخ نشون داد . بالاخره عباس . 🌺 کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 بازی است مگر؟ جگر می خواهد! به بهانه ی دلتنگی، به دلایل ؛ سلام! سلامی به وسعت و به بزرگی راستش نوشتن از که کار ما نیست، جسارتاً با کلمات می کنیم تا عرض داشته باشیم خدمت شمایی که از برای ما گذشتید ، تا ما نباشیم از کوچک ترین برایتان بگذریم! را دیدیم، ولی عمل کردیم و چه ساده از کنارش رد شدیم و چشممان را به مردم دوختیم و را به راحتی آب خوردن سر کشیدیم. از حفظ زمزمه کردیم ما صف اول بودیم ، از آخر مجلس را چیدند و هربار پرپر شدن دلاورانمان بودیم و از ماجرا با دست مشت شده شعار دادیم! از کوچه خیابان‌های به عبور کردیم که یادمان باشد این که در کوچه پس کوچه ها قدم می زنیم ، صدقه‌ی مبارک شماست و باز را مانند کبک در برف بردیم و هرکسی زبانش به هر به شما و راهتان و پیروانتان باز شد به بهانه‌ای می‌کنیم تا بلکه خجالت بکشد ! آری ما چنین مدعی ادامه دهندگان راه شماییم و چقدر که مدام ! کاش اگر نیستیم نباشیم! التماس تفکر... شادی روح و کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🔶 شهادت: 4 دیماه 65 خرمشهر ✅ شهید عیسی از سرگروهای لشکر۱۰ سیدالشهداء(ع) بود و وظیفه هدایت چند گردان را برای حمله به مواضع دشمن به عهده داشت.اما با مشکل مواجه شد و قرار شد رزمندگان لشکر ۱۰ سیدالشهداء(ع) که در اطراف مسجد جامع خرمشهر برای عملیات مستقر بودند سریعا منطقه رو ترک کنند. رزمندگان لشگر از شهر بیرون رفته بودند ولی های_تخریب و در شهر حضور داشتند .صبح عملیات کربلای 4 که روز پنجشنبه 4 دیماه 65 بود دشمن بعثی خرمشهر رو زیر آتش و گلوله گرفت و عیسی هم که با جمعی از دوستانش در چند قدمی مسجد جامع خرمشهر بودند با اصابت ترکش گلوله‌های دشمن به شهادت رسید و عیسی تنها شهید لشکر ۱۰ در کربلای4 بود. کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🕊🌹🌷🥀🌷🌹🕊 پیری دارم یک سه قد و نیم قد از چیزی ندارم جز یک ؛ قیامت یقه تان را می گیرم اگر را تنها بگذارید . شادی روح و 🕊🌹🌷🥀🌷🌹🕊 eitaa.com/shohadasafadasht
🍃🌹🌹🌹 🍃🌹 ✍️ راوی: توی جبهه همراه ما بود یادم میاد قبل از عکس امام رو داخل بسته های نایلونی پرس کرده بودند که می‌شد داخل جای دکمه روی پیراهن نصب کرد و تقریبا اکثر به اتفاق رزمنده ها عکس امام روی سینه هاشون بود. تعریف می‌کرد: حین عملیات خیبر با تعدای از های_اطلاعات_عملیات لشکر سیدالشهداء علیه السلام برای شناسایی مواضع دشمن رفتیم. در حین برگشتن از شناسایی، دشمن متوجه شد و آتیش سنگینی روی ما ریخت. به طوریکه مجبور شدیم از هم جدا بشیم. در مسیر برگشت یه نزدیکم خورد و هر چی گل و لای بود ریخت روی سر و صورتم . تمام هیکلم گلی شده بود و از طرفی هم از شدت موجب انفجار دیگه نمی‌تونستم به درستی حرف بزنم . هرطوری بود مسیر رو پیدا کردم و به نزدیکی خط پدافندی خودمون رسیدم. قبل از رفتن رو گفته بودند اما من که قادر نبودم با این لکنت زبان اسم رمز رو به زبان بیارم هرچی نگهبان خط مقدم صدا زد ... اسم رمز.... اسم رمز... من نتونستم جواب بدم و به راه خودم ادامه دادم تا اینکه یه لحظه دیدم چند تا از رزمنده‌ها اسلحه به دست دورم رو گرفتن. تمام هیکلم غیر از گردی صورتم گل آلود بود. به خیالشون از دشمن اسیر گرفتن. تا اومدم بگم من ایرانی هستم و از بچه های تخریبم دو تا سیلی محکم خوردم. یه لحظه یادم اومد که نشانه‌ای نشون بدم و از دست بچه‌های رزمنده خلاص بشم. روی درب جبیب پیرهنم افتادم و با اندک رمقی که داشتم گل‌ها رو از روی و به رزمنده‌ها نشون دادم عکس امام رو که دیدند من رو رها کردند. توی این گیر رو دار من رو شناخت و دوید سمت من و من رو بغل کرد و گفت : زعفری کجا رفتی این قدر دنبالت گشتیم. من هم خودم رو توی بغلش انداختم و از حال رفتم. شهید زعفری می‌گفت: اگر عکس امام نبود معلوم نبود چه بلایی سر من میومد در هر صورت دو تا سیلی خوردم. غلام می‌گفت: اون رزمنده‌ای که دو تا سیلی به من زده بود خودش رو روی پای من انداخت و گفت برادر زعفری یا باید ببخشی و یا باید قصاص کنی. من هم صورتش رو بوسیدم و گفتم: . 🍃🌹 🍃🌹🌹🌹 کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🕊🌹🌷🥀🌷🌹🕊 پیری دارم یک سه قد و نیم قد از چیزی ندارم جز یک ؛ قیامت یقه‌تان را می گیرم اگر را تنها بگذارید. شادی روح و 🕊🌹🌷🥀🌷🌹🕊 کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
روزهای اول ماه شعبان بود و ماه توی آسمون نبود. دو یا سه شب از علیه السلام میگذشت... شب چهارشنبه قبلش (ع) بود و ما توی مقرمون در شهر بیاره عراق دعای توسل بر گزار کردیم و از بچه ها خیلی گریه گرفتم .. گفتم چند شب دیگه عملیاته. معلوم نیست کدوم یکی از ماها زنده باشیم. خوشبحال اونهایی که آماده شدند برای لقاء خدا. و بعد با گریه گفتم ..بچه ها هر کدوم شهید شدید ما رو هم از یاد نبرید. با این فضای معنوی پشت سر و مناسبت ولادت امام زمان (ع) که در پیش بود دل به خدا دادیم و سوار قایق ها شدیم...موتور قایق ها که روشن شد یک نگرانی به نگرانی ها اضافه شد و آنهم صدای موتور قایق ها بود که در سکوت شب و در کوهستان موجب هوشیاری دشمن میشد. برای حل این مشکل پتو دور موتورها کشیدند و صدا به اندازه زیادی کم شد. قایق ها حرکت کردند. ما با های_اطلاعات_عملیات قایق اول بودیم و از جدا شدیم و داخل یکی از شیارها به سمت دریاچه دربندی خان حرکت کردیم..ابتدای مسیر پیچ و خم داشت و یکمقدار که گذشتیم مسیر باز تر شد و قایق ها زیر که مشرف به دریاچه بود رسیدند که قایق ما به علت اینکه پتوی روی موتور خیس و سنگین شده بود و راه خروج دود از اگزوز رو گرفته بود خاموش شد. و بقیه قایق ها هم ایستادند...سکاندار قایق تسمه هندل قایق رو کشید تا قایق روشن بشه ....اما قایق خفه کرده بود و هرباری که سکاندار تسمه رو رها میکرد در آن سکوت صدای "تقش" نگران کننده بود. در همین حین بود که سه چهارتا منور توی آسمون روشن شد و صدای رگبار دوشکا که تیر رسام داخل آب میزد آرامش ما رو به هم ریخت..دو کیلومتر با نقطه شروع درگیری فاصله داشتیم.
🌹🌷🌹 7 تیر ماه 65 اومده بود تا در جریان طرح مانور فرماندهان برای انجام ماموریتشون قرار بگیره. فرماندهان گردان ها و واحدهای پشتیبانی کننده رزم یکی یکی گزارش هاشون رو دادند و نوبت به رسید. میله نقشه رو دستش گرفت و چنان مسلط بر همه‌ی جوانب کار گزارش داد که همه رو حیرت زده کرد. گفت: با توکل بر خدا ما آمادگی کامل برای عملیات داریم. راه کارها و معبرها به نحو احسن پیش بینی شده. های تخریب شناسایی خوبی کردند و اطلاع کامل از آرایش میدون های مین دشمن دارند. تیم های با تجربه‌ای رو سازماندهی کردیم تا با زدن معبرها، نیروها رو با امنیت کامل از معبرها عبور دهند. و بعد از عبور نیروهای رزمنده از معبر و درگیری با دشمن، برای عبور دادن دستگاههای مهندسی از میدان مین، معبر ها رو عریض می کنند تا خدای نکرده بلدوزرها آسیب نبینند. همه چیز به لطف خدا به خوبی انجام شد و و....