eitaa logo
شهدا و ایثارگران صفادشت
217 دنبال‌کننده
21.8هزار عکس
4.9هزار ویدیو
9 فایل
این کانال بمنظور ترویج فرهنگ ایثار و شهادت، زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا، و تجلیل از ایثارگران به ویژه خانواده محترم و معزز شهدا تشکیل شده است. آدرس کانال در تلگرام https://t.me/shohadasafadasht ارتباط با ادمین: @shohadayad72
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🇮🇷❤️🇮🇷🌹 شهادت : تاریخ شهادت : ۶۷/۵/۲ راوی: زمستان سال ۶۶ (اسفند ماه) بود . برف مقر را سفیدپوش کرده بود. نیمه های شب از سوله ای که عراقیها دردل کوه درست کرده بودن و بعدا شده بود سنگر محل استراحت ما خارج شدم . در آن تاریکی و سرما صدایی مرا بسمت خود کشید . به سمت صدا که از گوشه ای دنج از مقر به گوش می رسید رفتم. شهید علیرضا عباسیان را دیدم که در حال کندن قبری برای راز و نیاز خود بود . در همان حال گفتم: “علی دعا یادت نره”. که تازه متوجه من شده بود منو صدا کرد و باچشمانی اشکبار گفت . علیرضا خودشو غرق گناه می دونست اما همه می دونن شهدا همشون خودشونو گنهکار می دونستن ولی مزد اعمالشون را با شهادت گرفتن. اواخر اردیبهشت سال ۶۷ بود آماده رفتن به مرخصی بود ولی خیلی پکر و غمگین بنظر می رسید. معمولا بچه ها وقتی برای مرخصی می رفتند شاد و شنگول بودند ازش پرسیدم علیرضا چرا پکری؟ با غصه بمن گفت: شاید برم مرخصی دیگه برنگردم . پرسیدم چرا برنگردی؟ گفت چون مادرم ناراحتی قلبی داره می ترسم برگردم حالش بد بشه . بهش گفتم: علیرضا این شیطونه که میگه بخاطر بیماری مادرت برنگرد و توصیه کردم حیفه این فضای معنوی را از دست بدیم و گفتم برو مرخصی تا مادرت با دیدنت کمی بهتر بشه ولی برگرد. دو هفته بعد علیرضا برگشت و دیگر به مرخصی نرفت تا ملائکه او را به معراج بردند . و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون. . کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌺 : چند روز بود که بچه ها می زدند و اون هم می رفت وخودش رو بازسازی می کرد و دو باره با تانک ها و نفربرهای اهدایی اربابانش که به قول بچه ها هنوز بوی نویی می داد حمله می کرد. روز 5 مرداد ماه سال 67 صبح زود عباس و بقیه بچه ها منتظر دشمن بودند که با تانک هاش بیاد هرکی هر جوری بلد بود می خواست تلفات از دشمن بگیره و همه سعی داشتن ستون زرهی دشمن رو توی دشت پخش کنند تا بتونن ضربه های کاری بزنند. هنوز آفتاب بالا نیومده بود که بچه ها درگیر شدند. صدها تانک و نفربر در مقابل و از زمین و هوا هم آتش دشمن می جوشید. هوا به شدت گرم بود و عطش رو هم همراهش داشت . و آخر اینکه عباس و چند تای دیگه از های_تخریب در نبرد جانانه در محاصره تانک ها قرار گرفتند و توی دود و انفجار محو شدند. ده روزی بود که خبری ازشون نبود احتمال اسارتشون زیاد بود . بچه ها دعا می کردند که خدا ، خبر سلامتی همسنگراشون قرار بده اما خبری نشد. چند روز بعد خبر دادند پیکر و پیدا شد اما از عباس خبری نبود پیکر روی خاک گرم جا خوش کرد تا (ع) فرا رسید و پیکر مطهر شهید عباس رخ نشون داد . بالاخره عباس . 🌺 کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌹🇮🇷❤️🇮🇷🌹 محل شهادت: تاریخ شهادت: ۶۷/۵/۲ راوی: زمستان سال ۶۶ (اسفند ماه) بود. برف مقر را سفیدپوش کرده بود. نیمه های شب از سوله‌ای که عراقیها دردل کوه درست کرده بودن و بعدا شده بود سنگر محل استراحت ما خارج شدم. در آن تاریکی و سرما صدایی مرا بسمت خود کشید. به سمت صدا که از گوشه‌ای دنج از مقر به گوش می رسید رفتم. شهید علیرضا عباسیان را دیدم که در حال کندن قبری برای راز و نیاز خود بود. در همان حال گفتم: “علی دعا یادت نره”. که تازه متوجه من شده بود منو صدا کرد و با چشمانی اشکبار گفت: . علیرضا خودشو غرق گناه می دونست اما همه می دونن شهدا همشون خودشونو گنهکار می دونستن ولی مزد اعمالشون را با شهادت گرفتن. اواخر اردیبهشت سال ۶۷ بود آماده رفتن به مرخصی بود ولی خیلی پکر و غمگین بنظر می رسید. معمولا بچه‌ها وقتی برای مرخصی می رفتند شاد و شنگول بودند ازش پرسیدم علیرضا چرا پکری؟ با غصه بمن گفت: شاید برم مرخصی دیگه برنگردم . پرسیدم چرا برنگردی؟ گفت چون مادرم ناراحتی قلبی داره می ترسم برگردم حالش بد بشه. بهش گفتم: علیرضا این شیطونه که میگه بخاطر بیماری مادرت برنگرد و توصیه کردم حیفه این فضای معنوی را از دست بدیم و گفتم برو مرخصی تا مادرت با دیدنت کمی بهتر بشه ولی برگرد. دو هفته بعد علیرضا برگشت و دیگر به مرخصی نرفت تا ملائکه او را به معراج بردند. و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون. . کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌹🇮🇷❤️🇮🇷🌹 محل شهادت: تاریخ شهادت: ۶۷/۵/۲ راوی: زمستان سال ۶۶ (اسفند ماه) بود. برف مقر را سفیدپوش کرده بود. نیمه های شب از سوله‌ای که عراقیها دردل کوه درست کرده بودن و بعدا شده بود سنگر محل استراحت ما خارج شدم. در آن تاریکی و سرما صدایی مرا بسمت خود کشید. به سمت صدا که از گوشه‌ای دنج از مقر به گوش می رسید رفتم. شهید علیرضا عباسیان را دیدم که در حال کندن قبری برای راز و نیاز خود بود. در همان حال گفتم: “علی دعا یادت نره”. که تازه متوجه من شده بود منو صدا کرد و با چشمانی اشکبار گفت: . علیرضا خودشو غرق گناه می دونست اما همه می دونن شهدا همشون خودشونو گنهکار می دونستن ولی مزد اعمالشون را با شهادت گرفتن. اواخر اردیبهشت سال ۶۷ بود آماده رفتن به مرخصی بود ولی خیلی پکر و غمگین بنظر می رسید. معمولا بچه‌ها وقتی برای مرخصی می رفتند شاد و شنگول بودند ازش پرسیدم علیرضا چرا پکری؟ با غصه بمن گفت: شاید برم مرخصی دیگه برنگردم . پرسیدم چرا برنگردی؟ گفت چون مادرم ناراحتی قلبی داره می ترسم برگردم حالش بد بشه. بهش گفتم: علیرضا این شیطونه که میگه بخاطر بیماری مادرت برنگرد و توصیه کردم حیفه این فضای معنوی را از دست بدیم و گفتم برو مرخصی تا مادرت با دیدنت کمی بهتر بشه ولی برگرد. دو هفته بعد علیرضا برگشت و دیگر به مرخصی نرفت تا ملائکه او را به معراج بردند. و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون. . کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht