eitaa logo
شهدا و ایثارگران صفادشت
217 دنبال‌کننده
21.8هزار عکس
4.9هزار ویدیو
9 فایل
این کانال بمنظور ترویج فرهنگ ایثار و شهادت، زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا، و تجلیل از ایثارگران به ویژه خانواده محترم و معزز شهدا تشکیل شده است. آدرس کانال در تلگرام https://t.me/shohadasafadasht ارتباط با ادمین: @shohadayad72
مشاهده در ایتا
دانلود
ساعت حدود 12 شب بود که رمز پشت بیسیم اعلام شد (س) بود. هنوز با موانع پرحجم مقابل کمین های کلنجار میرفتند که درگیری از سمت راست و از طرف آبگرفتگی شروع شد و منورها بود که به آسمان میرفت وهمه جا مثل روز روشن شد. آتش کینه دشمن سینه رو شکافت. و خونشان آب شلمچه را رنگین کرد. سلام الله علیها قفل شد. همه در قرارگاه به تکافو افتادند و نگران تکرار دوباره. اما حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها به امداد آمد و با حمله برق آسای از معبری که با هدایت بی بی دوعالم گشوده شد کمر دشمن شکست. یاد همه شهدای این نبرد عاشورایی بخیر کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🍃🍃🍃🍃🍃🌷🌷 قایقی که شهدا را آورد نماز صبح را خونده بودیم .اما هوا هنوز روشن نشده بود . با شهید حاج ناصر اربابیان اومدیم لب اسکله و گفتیم بریم اون طرف .. چون هم نگران سید بودیم هم غواص ها. که یک دفعه دیدیم قایقی باسرعت از طرف دشمن به سمت اسکله میاد. از اون دور سکاندار صدا می زنه . ...بچه های تخریب. بند دلم پاره شد. گفتم ناصر حتما سیدمحمد یه چیزیش شده. تا اینکه قایق به اسکله رسید و سکاندار طناب رو انداخت و ما گرفتیم.. گفتم چیه سر و صدا می کنی. گفت این غواص ها شهدای تخریب هستند که داخل آب بودن. دیدم تمام سطح قایق را بدن های شهدا گرفته. لباس های سیاه غواصی به سرخی می زنه. اصلا حواسم نبود آخه دنبال سید بودم . اما توی اون نور کم که تازه خورشید داشت می اومد بالا که صبح روز 19 دی ماه 65 خودشو نشون بده ... دیدم چهره آرام شهید علیرضا پیکاری را که پلک هاش روهم افتاده و به آرامش رسیده بود. . 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌹🌹🌹🌹🌹🌹 این روزهای بچه های در37 سال پیش 🍃🌷قبل از 🍃🌷 ✅🔴 بهمن ماه 1364 ✍🏿✍🏿✍🏿✍🏿 زمستان بود و تقریبا اکثر روزها بارونی بود شبها هوا خیلی سرد می شد روی چادر ها رو با پلاستیک پوشونده بودیم و بعضی بچه ها هم خارو خاشاک بیابون رو برای استتار روی چادر ها ریخته بودند تقریبا همه با چکمه توی مقر راه می‌رفتند. یه حموم صحرایی توی داشتیم که پنج تا دوش داشت و مسئولش بود. فرمانده ما شهید اصرار داشت که حتما قبل از نماز صبح حموم گرم باشه برای اونهایی که نیاز به آب پیدا می کنند. چون شهید حاج عبدالله همزمان مسئولیت و رو با هم داشت بچه های مهندسی هم در کنار مقر تخریب چادرها شون رو علم کرده بودند و روزهای خوبی با این عزیزان داشتیم. مسئولیت آموزش و تمرینات در آب با و بود. تقریبا اکثر شب ها رزم شبانه داشتیم. اون هم رزم های شبانه بچه های تخریب. آموزش های محتلفی بچه ها داشتند. جمع صد و چند نفری گردان ما همه مشغول بودند. مقر ما در کنار کارون برای خودش اسکله داشت. با نصب یه پل خیبری کنار کارون فضایی مهیا شده بود که بچه های تخریب کار غواصی در آب رو به سهولت بیشتری انجام دهند. چندین تیم از برداشت موانع در آب رو تمرین می‌کردند. با راهنمایی و کمک هشت پرهایی(خورشیدی) درست کرده بودند و با مواد منفجره اونها رو منهدم می‌کردند. این کار تمرینی بود برای مواجهه غواصان تخریبچی با موانع هشت پر در ساحل . بچه های تخریب برای منهدم کردن در حداقل زمان نوارهایی انفجاری ابتکاری درست کرده بودند. داخل این نوارها خرج انفجاری C4 بود که دور نقطه اتصال جوش ها محکم می‌کردند و با چاشنی انفجاری و فتیله باروتی و آتش زنه(دستگاهی برای روشن کردن فتیله باروتی در آب) اون رو منفجر می‌کردند. با نظر بچه هایی که موانع دشمن رو در آنسوی اروند شناسایی کرده بودند میدان موانعی شبیه آنچه در شناسایی ها دیده بودند در ساحل کارون احداث شده بود و و تخریب و سایر (ع) در اون موانع تمرین عبور از موانع رو انجام می‌دادند و تقریبأ هرشب این مانور انجام می‌شد. یاد اون روزهای خوب بخیر کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 غواصان لشگر10 از 4 معبر که توسط در موانع دشمن باز شد به دشمن یورش بردند. اطلاعات راه کارها ✅راه کار اباعبدالله(ع) اطلاعات عملیات تخریب ✅راه کار فاطمه زهرا(س) اطلاعات عملیات تخریب ✅راه کار علی اصغر(ع) برادر زعیم زاده اطلاعات عملیات برادر شکاری تخریب ✅راه کار زینب کبری(س) اطلاعات عملیات تخریب کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 #عملیات_بدر پاتک سنگین دشمن و عملیات شکافتن و انفجار دژ روز 23 اسفند سال 1363 شرق دجله گرامی باد نام و یاد و خاطره شهدایی که مردانه مقابل دشمن جنگیدند و غریبانه به شهادت رسیدند و پیکر مطهر آنها سال‌ها میهمان هور بود. سلام بر این پاره های تن ملت که مونسی جز نسیم صحرا و همدمی جز مادرشان حضرت زهرا (س) ندارند. (امام خمینی ره) کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
مواظب باشیم پیاده مون نکنند عاشق و شیدای اهل بیت(ع) مولوی در مثنوی معنوی ابیاتی داره واقعا شرح حال است جایی که می‌گوید: عاشقی پیداست از زاری دل نیست بیماری چو بیماری دل علت عاشق ز علتها جداست عشق اصطرلاب اسرار خداست عاشقی گر زین سر و گر زان سرست عاقبت ما را بدان سر رهبرست آشنایی بنده با این شهید برمی‌گرده به پائیز سال 63 بعد از ماه محرم بود که فرمانده ما، جمعی از لشکر ده رو جدا کرد و زیر در مقری که به نام معروف بود در کنار یه قبرستان مستقر کرد. ما شب ها می‌رفتیم جلو و در اطراف که در اون منطقه مستقر بودند می‌کردیم بردن TX50 با قاطر و اون هم شب ، زیر پای دشمن و کار گذاشتن آنها واقعا کار سختی بود. صبح هم برای نماز صبح خسته برمی‌گشتیم و در مقر استراحت می‌کردیم. جمعه ها به ما استراحت داده بود و از جلو رفتن و مین گذاری معاف بودیم. کنار مقر ما یک چند تا اطاقک حمام بود که رزمنده هایی که توی منطقه بودند استفاده می‌کردند. در نزدیکی ما و در خط پدافندی بچه های مستقر بودند و گاهی اوقات با هم گعده میگرفتیم فرمانده اون بچه ها محمد زندی بود خودش می‌گفت بچه تهران است فرمانده‌ای به نهایت ادب و تواضع. می‌گفت: است. چندین بار نزدیک مقرمون با هم روبرو شده بودیم.یه روز اومد پیش ما یادم نمیاد چیکار داشت اما قبل از ظهر بود و من هم داخل چادر یه نوار از سخنرانی های های شیخ حسین انصاریان رو گذاشته بود فکر کنم نوار مقام شهید بود. داشت سخنرانی پخش می‌شد و من هم با دوستان مشغول بودیم محمد زندی همون درب چادر نشست و بعد از چند لحظه دیدم سرش رو داخل دوتا زانوش گرفت و چفیه سفید رنگش رو هم روی سرش کشید و رفت توی حال...شاید به دقیقه نرسید که صدای هق هق گریه اش بلند شد.می‌خواست صداش رو مخفی کنه اما نمی‌شد کاری کرد که ما هم در چادر همراه او شدیم نیم ساعت طول کشید و ما با گریه شهید زندی گریه می‌کردیم. نوار که تمام شد سرش رو بلند کرد و با چفیه اش اشکش رو پاک کرد. چشمهاش کاسه ی خون بود. بعد یک معذرت خواهی از بچه ها کرد که خاطرتون رو مکدر کردم. شهید محمد که خداحافظی کرد و رفت ما تازه به خودمون اومدیم هم اونجا بودند. با یه نگاهی به هم کردیم به حسن گفتم بابا این ها کجا هستند و ما کجا. بعد از اون هم چند بار دیگه به مناسبتی شهید محمد رو دیدم.. در در سرمای منفی 20 درجه از ارتفاعات مشرف به به دیدار خدا رفت. یاد همشون بخیر رفتند چه جانسوز و گذشتند چه دلگیر آن سینه زنان حَرَمت دسته به دسته کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
💐🌷 بعد از اينكه سال دوم دبيرستان را قبول شدم به سركار رفتم بعد از 45 روز آن كار راترك كردم و به رفتم و من چون متولد 1349 بودم، نمي گذاشتند و براي همين در فتوكپي شناسنامه دست كاري كردم و ما را به (ع) معرفي كردند. در (ع) تهران كه مي خواستند ما را تقسيم بكنند، يكي از نماينده هاي به آنجا آمده بود و از ماموریت در جبهه گفت و من داوطلب اعزام به تخریب شدم. به گردان تخريب رفتم و همان اول با معاون گردان صحبت كردم كه وقتي مدرسه ها باز شد من بايد بروم و او هم قبول كرد و من 45 روزي ماندم و با بچه ها انس گرفتم واحتياجات جبهه و خودم را ديدم و بالاخره قسمت اين بود كه ما آنجا بمانيم. در آنجا كلاس هاي آشنائي با مين مي گذاشتند و كلاسهاي آر پي جي و تيراندازي هم داشتيم شروع شد و ما به منطقه رفتيم ولي قسمت نبود كه در این عمليات شركت كنيم و بعد از عمليات يكسري از بچه ها را به مشهد بردند بعد از اينكه از مشهد آمديم گردان براي بچه ها آموزش گذاشت و ما در آن شركت كرديم و تا اينكه قرار شد شروع بشود و يكسري از بچه ها را بردند كه ياد بگيرند و من هم رفتم و 10-15 روز بيشتر طول نكشيد و آماده عملیات شدیم. در به عنوان به گردان مامور شدیم. معبر ما به نام (س) بود. شب عملیات قبل از ما تعدادی از جلو رفته بودند تا موانع رو بشکافند و معبر برای عبور غواصان ایجاد کنند. قبل از رسیدن گروهانی که ما همراهش بودیم عملیات لو رفت. 8 رده سیم خاردار جلوی ما بود و هر رده باز 8 رديف سيم خاردار داشت كه 4 تا روي آب و 4 تا زير آب ، و يكسري از مين ها هم زیر آب بودكه يكي از بچه ها ، پايش روي مين رفت و شهيد شد. از طرف فرماندهي گردان فرمان رسيد كه به هر نحوي هست بقیه راه را باز كنند حتي اگر بايد روي سيم خاردار بخوابند به علت آتش دشمن تعدادی از بچه ها شهید و مجروح شده بودند. قرار شد برای حمله به دشمن و رسیدن به در گروه های 5 و 10 نفره با استفاده از به دشمن حمله کنیم و از موانع عبور کرده و به دژ برسیم. يكي از بچه هاي جلوی ستون قرار گرفت و يكي از پشت سر او و من هم پشت سر ايشان و چند نفر ديگر هم پشت سر من ایستادند و به یک ستون حرکت کردیم برای عبور از موانع. هنوز چند متری نرفته بودیم که آتش دشمن به سمت ما قفل شد و در یک لحظه با تیر اندازی دشمن داخل آب برادر اطلاعات عمليات شهيد شد و نفر جلوی من هم که از بچه های خودمون بود تير به سرش خورد و شهيد شد. من سر ستون بودم و مسیر رو ادامه دادم هرچه جلو میرفتم آتش تیربارهای دشمن سنگین و دقیق تر میشد تا جایی رسیدیم که پشت سرم رو نگاه کردم و دیدم کسی نیست. تعدادی مجروح و شهید شده بودند و همان لحظه هم احساس کردم دست چپم سنگین شد. تیر به دستم خورده بود. دیدم دستم دیگه کار نمیکنه و خودم رو روی آب سر دادم تا به خاکریزی که سمت راست معبر بود و پای یکی از مجروحین رو هم گرفتم و به خاکریز چسبیدیم. چند ساعتی گذشت. هوا به شدت سر بود و خون زیادی از ما رفته بود و همه‌ی وجودمان رو سرما گرفته بود. تیم های که جلو رفته بودند داشتند برمی‌گشتند. دستور رسیده بود که غواص ها عقب بیایند. اونها به داد ما رسیدند و کمک کردند و ما ما را روي آب هل دادند و قايق آمدند و ما سوار شديم. ما رو با آمبولانس به اهواز و از آنجا هم به مشهد اعزام شدیم و در بیمارستان مشهد ادامه عمليات را از تلويزيون نگاه كرديم. 45 روز دستم توي گچ بود و بعد از طی شدن ایام درمان مجددا به برگشتم و برای عملیات بعد اعلام آمادگی کردم. کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 شهادت:27 خرداد 1365 محل شهادت: ✅ اواخر خرداد ماه سال 65 بود. دشمن در تحرکاتی داشت و به ماموریت دادند که با دشمن مقابله کند... لشکر10 هم مامور شدند برای جلوگیری از تحرکات دشمن جنوبی خیبر رو کنند. و در این ماموریت آسمانی شد.
🌹🌷🌹 7 تیر ماه 65 اومده بود تا در جریان طرح مانور فرماندهان برای انجام ماموریتشون قرار بگیره. فرماندهان گردان ها و واحدهای پشتیبانی کننده رزم یکی یکی گزارش هاشون رو دادند و نوبت به رسید. میله نقشه رو دستش گرفت و چنان مسلط بر همه‌ی جوانب کار گزارش داد که همه رو حیرت زده کرد. گفت: با توکل بر خدا ما آمادگی کامل برای عملیات داریم. راه کارها و معبرها به نحو احسن پیش بینی شده. های تخریب شناسایی خوبی کردند و اطلاع کامل از آرایش میدون های مین دشمن دارند. تیم های با تجربه‌ای رو سازماندهی کردیم تا با زدن معبرها، نیروها رو با امنیت کامل از معبرها عبور دهند. و بعد از عبور نیروهای رزمنده از معبر و درگیری با دشمن، برای عبور دادن دستگاههای مهندسی از میدان مین، معبر ها رو عریض می کنند تا خدای نکرده بلدوزرها آسیب نبینند. همه چیز به لطف خدا به خوبی انجام شد و و....
🌹🌹🌹🌹🌹 یک روایت واقعی عملیات کربلای یک 10 تیرماه 65 ✍️ راوی: شب دهم تیرماه عمليات کربلای یک، اونشب من با و دو نفر از برای پاکسازی میدان مین دوم جلوی خاکریز دشمن مأموريت داشتیم، قبل از حرکت پشت خاکریز، شهید سیدمحمد (فرمانده تخریب لشکر10) بسيار نگران باز نشدن دشمن بود برای همين چهار نفری دستهامون رو کف دست راست سید محمد گذاشتیم و عهد کردیم چنانچه تا شروع عملیات سیم خاردارها باز نشد روی سیم خاردار ها بخوابیم و یا توی بدویم و به هر صورت نیروها را از موانع رد کنیم بعد از این پیمان بود که سید محمد آرام گرفت و ما جلوی گردان حرکت کردیم. پشت که رسیدیم متوجه نیروهای عراقی شدیم که در میدان مین مشغول کار بودند، بخاطر همین یه مدت کوتاه پشت میدان خوابیدیم تا اینکه نیروهای عراقى کارشان تمام شد و رفتند ما برای پاکسازی آغاز بکار کردیم. با کشیدن مسیری را برای عبور نیروها با مشخص کردیم و نیروهای رزمنده را با توکل بر خدا از معبر عبور دادیم . عملیات شروع شده بود و دشمن با انواع سلاح و ادواتش روی معبر آتیش می ریخت. یکی از رزمنده ها به خاطر آتش زیاد دشمن کنار من توی معبر زمین گیر شد. و هر کاری کردم که از معبر رد بشه و با بقیه رزمنده ها با دشمن درگیر بشه نشد. یکی از نیروهای دشمن که متوجه ما شده بود به طرف ما تیراندازی کرد و گلوله به بازوی راست اون رزمنده اصابت کرد. چاره ای نبود چفیه‌ام را باز کردم و دور بازوش بستم تا جلوی خونریزی را بگیرم. دشمن با خمپاره معبر رو زیر آتیش گرفته بود و ما مجبور بودیم جابجا بشیم. خونریزی زیاد بود و اون مجروح تشنه شده بود و به این خاطر آب قمقه خودش و من را تا تهش سرکشید. زیر بغلش رو گرفتم تا به خاکریز خودی برسونم و تحوبل بچه های امداد بدهم. همین طور که داخل عقب میومدیم در بین میدان مین اول و دوم دیدم یه شهید روی زمین افتاده. خوب که نگاه کردم دیدم پیکر مطهر است که پایش قطع شده بود. بخودم اومدم و دیدم لودر و بلدوزرهای خودی به طرف میدان مین در حرکت هستند. مجروح را پشت خاکریز تحویل آمبولانس دادم و بلافاصله به طرف بلدوزرها دویدم و آنها را به طرف معبر خودمان که جهت عبور دستگاههای مهندسی عریض کرده بودیم هدایت کردم. ابتدای راننده بلدوزر دلهره داشت و ایستاد. به شهید تابش گفتم تو برو بالای بلدوزر، من توی میدان مین حرکت می کنم اگر باز هم حرکت نکرد خودمون دستگیره های حرکت بلدوزر رو به عقب می کشیم و بلدوزر به سمت جلو حرکت میکنه تا از ميدان رد بشه . خوشبختانه با حرکت شهید تابش و جذبه‌ای که داشت راننده راه افتاد و دستگاههای مهندسی را برای زدن خاکریز و جان پناه برای رزمندگان به سلامت از عبور دادیم. میدان مین زیر بارش توپ و خمپاره بود و نیاز بود مدام معبر بوسیله ترمیم بشه. تا نزدیکی های صبح مشغول آماده کردن معبر جهت تردد خودروها و وسایل نقلیه پشتیبانی بوديم. هوا روشن شده بود که اومد دنبالمون و به عقب برگشتیم. از اینکه به تکلیفمون عمل کرده بودیم احساس رضایت می کردیم خدا رو شکر که هم معبر باز شد و هم رزمندگان و نیروهای پشتیبانی از آن به سلامت عبور کردند. 🌷 . اونایی که برای از مرز به کربلا مشرف میشن از اون معبر به سلامت عبور می کنند. خدایی یاد اونهایی که برای باز نگهداشتن اون معبر تا به امروز از پا افتادند هم باشید. شادی ارواح طیبه و ملکوتی تمامی شهدا بویژه شهدای عزیز عملیات کربلای یک که در آزادسازی مهران دل امام خمینی ره را شاد کردند و ملت بزرگ ایران را سرافراز نمودند صلوات 🌷🇮🇷❤️🇮🇷🌷 کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🍁🌹🍁 ✅ حماسه‌ی 🔷 ✍️ راوی: به گردان ها برای مامور شده بودند اون ها سر ستون می‌رفتند و گردان عازم هجوم به مواضع دشمن شد مدام با بی سیم وضعیت گردان رو می پرسید. چون آتیش دشمن سنگین شده بود و گردان در مسیری می‌رفت که خطرات زیادی تهدیدش می‌کرد آتش اداوت دشمن روی ستون گردان زیاد بود و بچه هایی که سر ستون بودند بیشترین آسیب رو دیدند. تخریبچی هایی که مامور به گردان رزمی بودند یکی یکی با ترکش توپ و خمپاره زمین‌گیر شدند. هم که گردان رو همراهی می‌کرد از ترکش بی‌نصیب نبود تا پشت میدون مین رسیدند فقط یک نفر از سرپا بود. ستون رزمنده ها نزدیک از حرکت ایستاد. همه سراغ تخریبچی ها رو می‌گرفتند. غافل از اینکه تخریبچی های مجروح یکی یکی از ستون جدا شده بودند. تنها تخریب‌چی بازمانده خودش رو به فرمانده گردان معرفی کرد. فرمانده گردان با تعجب پرسید بقیه بچه های تخریب کجا هستند. خبردار شد که زیر آتیش سنگین دشمن مجروح شدند. تخریبچی تنها به فرمانده گفت: من حاضرم با توکل به خدا به تنهایی داخل معبر بزنم. فرمانده گردان یه نگاهی به میدان مین کرد و یه نگاه به تخریبچی و گفت: خاطرجمع هستی که می‌تونی تنهایی معبر بزنی. گفت: آره باز فرمانده دلش قرص نبود. با بی سیم تماس گرفت وضعیت رو پرسید و فرمانده گردان گفت: حاجی پشت رسیدیم و تخریبچی نداریم. تنها تخریبچی وسط حرفش دوید و گفت: برادر من که هستم کار رو انجام می‌دهم. فرمانده داشت از اجازه می‌خواست که مسیر رو برگردند و بعد از رفع مشکل عملیات کنند که قبول نکرد. باز تماس گرفت و گفت یه تخریبچی مونده و میگه خودم به تنهایی می‌تونم معبر بزنم. و هی اصرار تنها تخریبچی گردان که مورد قبول واقع شد و تک و تنها دل به خدا داد و قدم در میدان مین گذاشت و زیر آتش دوشکای دشمن ابهت میدان مین رو شکست و معبر باز شد و رزمنده ها به قلب دشمن زدند. عملیات که تمام شد یکبار دیگر پادگان دوکوهه با حضور بچه هایی که از عملیات برگشته بودند به جنب و جوش افتاد. همه در میدان صبحگاه منتظر حضور فرمانده لشگر بودند. لب به سخن گشود و از حماسه رزمندگان لشگر27 در تجلیل کرد. به صورت ویژه از به عنوان (ص) تجلیل کرد. شهید همت را در کنار خود طلبید ولی نوجوان تخریبچی امتناع کرد و خواست عملش فقط برای خدا بماند. این تخریبچی شجاع، امیر ذبیحی بود. کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌺🌹 تخریبچی لشگر10 ✍️✍️✍️ راوی: اون اهل شهریار بود و معلم آموزش و پرورش. متاهل هم بود. دوتا فرزند داشت روزنانه هم بود همیشه یه ساک کوچولو دنبالش بود که توش یه دفترچه چهل برگ کاهی و یک عدد دوربین 135 میلمتری بود که روش برچسب موسسه کیهان خورده بود. عکس هم که می‌گرفت سیاه سفید بود هرکجا می‌رفتیم آخر روز می‌نشست و خاطراتش رو می‌نوشت. مثل خیلی تند و خرچنگ قورباغه می‌نوشت که حتی بعد از نوشتن، خط خودش رو به سختی می‌خوند. سال 67 داشت تحویل می‌شد و ما داشتیم از منطقه وارد عراق می‌شدیم که کنار آبشاری ساکش رو باز کرد و دفترچه کاهیش رو درآورد و شروع کرد تند تند نوشتن. "الان وارد بیاره عراق شدیم و کنار آبشاری توقف کردیم تا هم ناهار بخوریم و هم دعای سال تحویل رو بخونیم". گفتم برادر بگذار غروب می‌نوسی. گفت معلوم نیست تا غروب باشیم.. آخه توی مسیر که میومدیم وارد خاک عراق بشیم یه چوپان با گوسفنداش وارد کنار جاده شده بودن و گوسفندان روی مین های رفته بودند وتکه های بدنشون در اطراف جاده پراکنده بود. منظره عجیبی بود و عجیب به هم ریخت. چند روز به مونده بود که دیدم اخم هاش تو همه.. گفتم برادر چی شده. مگه کشتی هات غرق شده. با عصبانیت گفت: دوربینم توی ساک نیست. گفتم شاید اشتباهی جابجا شده. گفت: برای بیت المال بود از این عصبانیم که در نگهداریش سهل انگاری کردم. گفتم ان‌شاءالله پیدا میشه. مواظب دفترچه‌ات باش. روز 11فروردین 67 یه تعداد برای مین گذاری مقابل دشمن وارد شدند. و ایشون هم همراهشون بود. اونجا هم دنبال خبر و گزارش بود و خیلی از مسائلی که برای ما عادی بود و از کنارش بی توجه رد می‌شدیم اون به دقت بررسی می‌کرد. دشمن از صبح علی الطلوع آتش سنگینی برای پس گرفتن مواضعش از ما می‌ریخت و همه رو کلافه کرده بود به طوریکه جرات خارج شدن از سنگر رو نداشتیم. احتمال تلفات بالا بود و فرمانده‌هان تصمیم گرفتند بچه های تخریب عقب بیان ودر یک فرصت دیگه ماموریتشون رو انجام بدهند. تازه به مقر عقبه اومده بودند. وقت ظهر بود که هواپیماهای دشمن سر و کله شون پیدا شد. برای بمباران عقبه واحدها و گردان‌ها اومده بودند که یه هم نصیب چادرهای لشکر10سیدالشهداء(ع) شد و و شهید دوم خانواده طحانی پرکشید. بعد از شهادت علی‌اکبر نه دوربین پیدا شد و نه دفترچه های چهل‌برگ که گزارش ها و خاطراتش رو نوشته بود. هرکسی از اون دفترچه و دوربین خبر داره به ما اطلاع بده. . کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht