#خاطرات_شهید
●همه جور شاگردی داشت. از حزب اللهی ریش دار تا صورت تراشیده تیریپ آرت. از چادری سفت و سخت تا آنها که مقنعه روی سرشان لق می زد.
یک بار یکی از همین فکلیها همراه دوست محجبهاش آمده بود پیش دکتر. پیش پای هر دو نفرشان بلند شد. جواب سؤالاتشان را داد. هردو نفرشان را هم خطاب میکرد «دخترم». اذان گفتن. نگفت «بروید بعد نماز بیایید». همان جا آستین هایش را بالا زد. سجادة کوچکی در دفترش داشت که هر وقت فرصت نماز جماعت نبود، در دفتر نماز اول وقتش را می خواند.
●یک سال بعد، آن دختر فکلی، در صف اول نماز جماعت دانشگاه بود و قرآن بعد از نمازش ترک نمی شد. شهید دکتر مجید شهریاری این طور شاگرد تربیت میکرد.
📎پ ن: آنهایی ترور میشوند که وجودشان دریچہۍ تنفس استڪبار را میبندد، آنقدر کہ مجبور شوند، آنها را حذف فیزیکی، یعنے #ترور کنند...
●هشتم آذر ماه سالروز شهادت دکتر مجید شهریاری، شهید سنگر علم و دانشگرامے باد🌷
#شهید_ترور
#شهید_مجید_شهریاری
#سالروز_شهادت......🌷
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
#خاطرات_شهید
💠بچه ها امشب، شب آخر است، من دیگر شماها را نخواهم دید. دلم میخواهد امشب با هم خاطرهای بسازیم که هرگز فراموش نکنید.
دورهم نشستیم و ایشان شروع کردند به صحبت کردن. یکییکی از ما میپرسیدند میخواهی چکاره شوی؟ و همه را یک به یک مینوشتند. بعد هم یک نقاشی برای ما کشیدند که صحنه نبرد بود و میدان رزم؛ تانک و تفنگ و پرچم در حال اهتزاز جمهوری اسلامی ایران.
💠ما آنقدر بچه بودیم که معنی کارهای او را نمیفهمیدیم. آن شب شهید تا نیمه های شب با بچه ها بازی کرد؛ بعد همه وسایل خانه را یک به یک بازدید کرد و هر جا خرابی بود درست کرد. آرزوهایش را برای بچهها روی کاغذ نوشت و برای من وصیت کرد که بچهها را درست تربیت کنم، از مال حرام پرهیز کرده و نماز را بهوقت بخوانیم، صبح هم رفت غسل شهادت کرد و عازم جبهه شد.
💠بعد از چند روز خبر آمد که محمد آقا زخمی شدهاند و در بیمارستانی در تهران هستند. وقتی بالای سرشان رفتیم دیدیم قطع نخاع شده، حرف نمیتواند بزند و ترکش از پشت، قلبش را زخمی کرده و از سینهاش خارجشده بود. درست مثل خوابی که شب قبل از اعزام دیده بود. ایشان بعد از 8 روز شهید شدند.
📎معاون طرح و عملیات قرارگاه نجف۲، فرمانده محور طرح و عملیات لشگر ویژه شهدا
#سردارشهید
غلاممحمد_نیکعیش🌷
#سالروز_شهادت
ولادت: ۱۳۳۴/۶/۵ قوچان
شهادت: ۱۳۶۵/۹/۲۳ مهران، قلاویزان
eitaa.com/shohadasafadasht
#خاطرات_شهید
●خبردار شد که دوستش نیازمند پول هست،
رفت و تموم پسانداز هفت سالهی خودش رو بهش بخشید، بیمنت...
☝️شبیه شهدا رفتار کنیم؛ سخت نیست...
#خاطرات_شهدا
●حاج حسين رزمنده ها را عاشقانه دوست داشت و گاه اين عشق را جوری نشان میداد كه انسان حيران میشد.
یک شب تانک ها را آماده كرده بوديم و منتظر دستـور حرکت بوديم.
من نشسته بودم كنار برجک و حواسم به پیرامونمان بود و تحرکاتی كه گاه بچهها داشتند. یک وقت ديدم یک نفر بين تانک ها راه میرود و با سرنشینان، گفت و گوهای كوتاه میكند.
●کنجکاو شدم ببينم كيست!! مرد توی تاريكی چرخيد و چرخيد تا سرانجام رسيد كنار تانكی كه مـن رویش نشسته بودم. همين كه خواستم از جايم تكان بخورم، دو دستی به پوتينم چسبيد و پايم را بوسيد! گفت: به خدا سپردمتون!!
تا صدایش را شنيدم، نفسم بريد
گفتم: حاج حسين گفت: هيس؛ صدات در نياد! و رفت سراغ تانک بعدی.....
📎فرماندهٔ دلاور لشگر ۱۴ امام حسین(ع)
#سردارشهید_حسین_خرازی🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت: ۱۳۳۶/۶/۱ اصفهان
●شهادت: ۱۳۶۵/۱۲/۸ شلمچه، عملیات کربلای۵
#نثار_روح_ملکوتی_اش_صلوات
#اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
https://eitaa.com/shohadasafadasht
#خاطرات_شهید
سال 61 به عنوان شهردار کازرون انتخاب شد، شهرداری که در زمان خودش در سطح استان فارس نمونه بود.
🔴 نور شهادت را در چهرهاش می دیدم، با اینکه او در گردان های رزمی نبود و شهادت ایشان دور از انتظار بود. روزی پرسیدم: «ممکنه شما هم شهید شوی؟»
جدی گفت: «مگر شهید شدن در راه خدا شوخی است. باید آن قدر در راه خدا فعالیت داشته باشی که مورد رضای خدا قرار بگیری»
🔷روز اول عید بود که عازم جبهه شد. باز هم می خواست مرا با چهار بچه قد و نیم قد تنها بگذارد. برای اینکه منصرفش کنم گفتم: «این بار اگر بروی من از توان نگهداری فرزندان شما بر نمی آیم!»
خندید و گفت: «شما همسر خوب و فداکاری هستید از عهده همه چیز بر می آیید! تا ده روز دیگر بر می گردم.
دقیقاً روز دهم عید بود که مجروح شد و او را به شیراز آوردند. تمام بدنش با گاز های شمیایی تاول، تاول شده بود.
شب سیزده عید بود که خبر شهادتش همه شهر را عزادار کرد.
#شهید_هدایت_اله_مصلحیان
#سالروز_شهادت🌷
#نثار_روح_ملکوتی_اش_صلوات
🥀🍀🍃🕊🍃🍀🥀
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
https://eitaa.com/shohadasafadasht
#خاطرات_شهید
●هميشه يك دلواپسي داشتند كه از دوستان شهيدشان جاماندهاند. در مدت حضور ايشان در جنگ من و مادر شهيد در ستاد پشتيباني جنگ فعاليت داشتيم. مادر ايشان خيلي فعال بودند، از پختن نان بگيريد تا بافتن پليور براي رزمندگان اسلام هر آنچه در توان داشتيم انجام ميداديم. سردار مدت 84 ماه در جنگ و جبهه حضور داشتند. در اين مدت 9 بار مجروح شدند و 25 درصد جانبازي داشتند.
●شهيد در سال 1358 وارد سپاه شدند و در كردستان و مريوان حاضر بودند. اولين حضور ايشان در جبهه سوسنگرد بود. همسرم همرزم سردار جاويدالاثر حاج احمد متوسليان بودند. سردار اسكندري در مدت حضورشان در جبههها تكتيرانداز، تيربارچي، نيروي اطلاعات شناسايي و... بودند.
●همسر سردار اسکندری در یکی از گفتوگوهای خود با رسانهها درباره نخستین مواجهه خود با چگونگی شهادت ایشان اشاره کرد: «به هر ترتیبی که بود برای اولین بار عکسهای پیکر و سربریده شده همسرم شهید اسکندری را دیدم. در این لحظه بود که صحنه کربلا پیش رویم زنده شد، فرمایش حضرت زینب (س) را به یاد آوردم که فرمودند؛ در صحنه کربلا چیزی جز زیبایی ندیدم؛ لذا با تأسی به حضرت زینب (س) میگویم زمانی که سربریده همسرم را دیدم تمام آرزوی همسرم را دیدم که به اجابت رسیده است.»
✍راوی: همسر بزرگوارشهید
#سردار_بی_سر
#شهید_حاج_عبدالله_اسکندری
#سالروز_ولادت🌷
● شهادت: ۹۳/۳/۳ حلب، سوریه
● ولادت : ۱۳۳۷/۱/۱۵ شیراز
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
https://eitaa.com/shohadasafadasht
#خاطرات_شهید
#سالروز_شهادت
🔸بچه های زینبیون میگفتند: پدر ماست! راست میگفتند؛ وقتی برای خانواده شهدا و جانبازان مشکلی پیش می آمد، این حیدر بود که وسط می آمد.
🔹آنها میگفتند: هیچ فرماندهای به خوبی حیدر با آنها برخورد نکرد او در کنار یک سفره با انها، هم غذا میشد و مراقب خانواده هایشان بود.
🔸استعداد بالایی در فرماندهی نیروها داشت و به خاطر اخلاق حسنهاش، افراد زیادی را جذب خود کرده بود و از محبوبیت بالایی میان نیروهایش برخوردار بود.
🔹بسیار متواضع بود و تا زمان شهادت نزدیکانش هم نمیدانستند که فرمانده گروههای مقاومت را بر عهده داشته است. محمد جنتی در حماه سوریه منطقه تل ترابی به شهادت رسید و همچون حضرت عباس(ع) سر و دستش را فدا کرد..
🔸سردار سلیمانی درباره این فرمانده شهید گفته بود: «حیدر یکی از بهترینهایم بود.»
📎فرماندهٔ تیپ زینبیون
#شهید_محمد_جنتی🌷
#سالروز_شهادت
#نثار_روح_ملکوتی_اش_صلوات
#اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
https://eitaa.com/shohadasafadasht
#سالروز_شهادت
#خاطرات_شهید
« اینقدر این مرد صلابت و شجاعت وشهامت داشت که انسان به حالش غبطه میخورد. به خدا وجود پاکش انگار ذرهای ترس از مرگ نداشت. سلیمانی یک سرمایه بزرگ برای انقلاب بود، یک فرمانده غنی و بزرگ مانند مالکاشتر، جسور و بی باک در هنگام رزم. آنقدر با بچههای بسیج اخلاقش خوب بود که همه شیفتهاش شده بودند. در او ذرهای از وابستگی به دنیا پول، ثروث، خانواده، منصب و مقام وجود نداشت... این عزیز اینگونه شربت شهادت رانوشید، ما بسیار یادش خواهیم کرد و یادش را در ادامه راهش به اثبات خواهیم رساند....»
✍به روایت سردارشهید حاج محمدابراهیم همت
📎فرماندهٔ گردانمیثمتمار لشکر ۲۷محمدرسولالله (ص)
#سردارشهید_مختار_سلیمانی🌷
●ولادت: ۱۳۳۸ خلجستان قم
●شهادت: ۱۳۶۲/۱/۲۶ فکه، عملیات والفجر۱
#نثار_روح_ملکوتیاش_صلوات
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
https://eitaa.com/shohadasafadasht
#خاطرات_شهید
محسن یکی از فعالین فرهنگی مسجد رجایی شهر بود و جوانان زیادی را جذب میکرد، در آن محل همه محسن را میشناختند و محسن جایگاه ویژهای داشت.
محسن اردوهای فرهنگی و رزمی بسیاری برگزار میکرد و از این طریق جوانان زیادی را باخود همراه میکرد، با شروع شدن حمله داعش به مردم مظلوم و بی پناه سوریه و عراق و برای دفاع از حرم اهل بیت در قالب مستشار نظامی برای آموزش نظامی و رزمی به نیروهای مردمی و وطنی سوریه و عراق چندین مرحله به این دو کشور اعزام شد.
بعد از اعزام، محسن دیگر آن محسن نبود، مدام از آنجا میگفت و از مظلومیت مردم سوریه حرف میزد، حتی زمانی هم که پیش ما بود روحش آنجا بود.
محسن بیشتر حقوقش را صرف خانواده های بی سرپرست میکرد، محله های فقیر نشین کرج، محسن را خوب میشناختن و هنوز هم حقوق محسن صرف خانواده های نیازمند میشود.
یک روز با محسن به بهشت زهرا رفته بودیم، مادر شهیدی را دیدیم که همسرش نیز به رحمت خدا رفته بود و فرزندی نداشت، محسن آنقدر پای صحبتش و درد و دلش نشست که متوجه شد سقف منزل آن مادر در اثر باران خراب شده و کسی را ندارد که تعمیرش کند، محسن برای تعمیر منزل پیش قدم شد و آن مادر همیشه دعاگوی محسنم بود.
✍به روایت مادر بزرگوار شهید
#شهید_محسن_کمالی🌷
🌸ولادت: ۱۳۶۳/۱۱/۹ کرج
●شهادت: ۱۳۹۴/۱/۲۷ حلب، سوریه
#نثار_روح_ملکوتی_اش_صلوات
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌹🇮🇷❤️🇮🇷🌹
#خاطرات_شهید
○ نماز شب علی هرگز ترک نمیشد، تا طلوع آفتاب نمیخوابید. میگفتم:
«علیجان! بخواب خستهای!» میگفت:«کراهت دارد.» هیچگاه نمیتوانم حالات سیدعلی را هنگام نماز خواندن توصیف کنم.
● او همچون فردی ناتوان و فقیر به روی قبله مینشست، با گردنی کج با خشوع با خدای خویش راز و نیاز میکرد. سجدههای طولانی، حالات عرفانی و روحانی خاصی داشت. گاهی که نماز میخواند از پشت به او نگاه میکردم، میگفتم:«خوش به حالت سیدعلی! قامتت چون حضرت ابوالفضل (ع)، مظلومیت و ایثارت چون جدت امام حسین (ع) و سجدههایت چون امام سجاد (ع) است.»
○روضهی حضرت زینب خیلی در من تاثیر میگذاشت و تنفر مرا نسبت به یزیدیان بر میانگیخت، گفت: همیشه این تصور را داشتم که اگر در زمان امام حسین (ع) بودم حتما به یاری ایشان میرفتم.
●وقتی سیدعلی 15 سالش نشده بود و میخواست به جبهه برود من مخالفت میکردم و میگفتم:
«نه؛ امکان ندارد، تو بچهای جلوی دست و پای رزمندگان را میگیری».
○سیدعلی از این حرفم ناراحت و افسرده شد، گفت: لحظهای به یاد روزهایی افتادم که آرزو داشتم در زمان امام حسین (ع) بودم و به آنان یاری میدادم. حس و حال علی هم برای شرکت در جبهه و یاری امام زمان خویش همین بود. اما من اجازه این کار را به او نداده بودم. لحظهای به خودم آمدم، پسر من که از علیاکبر (ع) امام حسین(ع) بالاتر نبود.
●برای همین با رفتنش به جنگ موافقت کردم. فقط برای این رفتن شرط گذاشتم که سیدعلی من تا شهادتش به آن عمل کرد. به او گفتم:
«علی جان دوست دارم تا آنجا که میتوانی به کشورت خدمت کنی، تا آنجا که در توان داری از خاک و ناموست دفاع کنی و هر چه در توان داری از بعثیها بکشی، دوست ندارم خودت را بیجهت به کشتن بدهی و مفت کشته شوی. آنجا بچهگانه رفتار نکن.
○علی نگاهی به من کرد و بعد متوجه منظورم شد که هدفم خدمت بیشتر او به خلق خدا بود و گفت: «من تمام سعی خودم را میکنم که انشاءالله هرچه در توان داشته باشم برای حفظ اسلام انجام بدهم. سعی من برای خدمت به دین اسلام است.
✍به روایت مادر بزرگوار شهید
📎جانشین گردان مسلمابنعقیل لشگر ۲۵کربلا
#سردارشهید_سیدعلی_دوامی🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت: ۱۳۴۶/۱۰/۲ ساری، مازندران ( ۲۱ رمضان)
●شهادت: ۱۳۶۷/۲/۱۸ شلمچه، ( ۲۱ رمضان)
سن شهادت: ۲۱ سال
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
https://eitaa.com/shohadasafadasht
#خاطرات_شهید
💠احترام به پدر
🔸در محوطه گردان به همراه او ايستاده بوديم در همين هنگام يكى از برادران كه از مرخصى برگشته بود رو به من كرد و گفت: «پدرت بيمار است و پيغام داده به شهر برگردى.»
گفتم انشاءاللَّه چند روز ديگر مرخصى مى گيرم و مى روم. بهداشت كه ناظر گفتگوى ما بود گفت: «چند روز ديگر نه! همين الان به ديدن پدرت برو.» چند لحظه مكث كردم و گفتم من تازه آمدم انشاءاللَّه چند روز ديگر برمى گردم.
🔹هنوز حرفم تمام نشده بود كه گفت: «من فرمانده تو هستم به تو مى گويم به خاطر احترام به پدرت همين الان به مرخصى برو.»
به هر حال به خانه برگشتم و وقتى ماجرا را براى پدرم بازگو كردم با آن حال بيمارش به ترمينال رفت و بليطى تهيه كرد و به من داد و گفت: «پسرم برايت بليط گرفتم فردا صبح به جبهه برو و سلام مرا به بهداشت برسان و بگو خداوند خيرش بدهد و من هميشه برايش دعا می کنم.»
📎فرمانده گردان حمزه سیدالشهدای لشگر ۲۵ کربلا
#سردارشهید_ناصر_بهداشت🌷
●ولادت: ۱۳۴۰/۴/۲۵ قائمشھر، مازندران
●شهادت: ۱۳۶۴/۲/۱۸ محور مهران_ چنگوله
#نثار_روح_ملکوتی_اش_صلوات
#اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
eitaa.com/shohadasafadasht
#خاطرات_شهید
💠یک روز ظهر وارد خانه شد، سلام کرد، خیلی خسته و گرفته بود، یک ساک دستش بود، آن روز از صبح به مراسم تشییع شهدای گمنام رفته بود، آرام و بیصدا به اتاقش رفت.
💠صدا کرد: مادر، برایم چای میآوری؟ برایش چای ریختم و بردم.
وارد اتاقش شدم، روی تخت دراز کشیده بود، من که رفتم بلند شد و نشست.
💠پرسیدم: چه خبر؟ در جواب من از داخل ساکش یک پرچم سه رنگ با آرم «الله» بیرون آورد.
پرچم خاکی و پاره بود. اول آن را به سر و صورتش کشید و بعد به من گفت: «این را یک جایی بگذار که فراموش نکنی. هر وقت من مُردم آن را روی جنازهام بکش».
💠خیلی ناراحت شدم، گفتم: «خدا نکند که تو قبل از من بری».
اجازه نداد حرفم را تمام کنم، خندید و گفت: «این پرچم روی تابوت یک شهید گمنام تبرک شده است!.»
💠وقتی من مُردم آن را روی جنازه من بکشید و اگر شد با من دفنش کنید تا خداوند به خاطر آبروی شهید به من رحم کند و از گناهانم بگذرد و شهدا مرا شفاعت کنند».
💠نمیدانست که پرچم روی تابوت خودش هم یک روزی تکه تکه برای شفاعت دست همه پخش میشود....
✍به روایت مادر بزرگوار شهید
#شهید_حسن_قاسمیدانا🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت: ۱۳۶۳/۶/۲ مشهد
●شهادت: ۱۳۹۳/۲/۱۹ حلب سوریه
#نثار_روح_ملکوتی_اش_صلوات
#اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
eitaa.com/shohadasafadasht
#خاطرات_شهید
#حجت_الاسلام_سید_مهدی_تقوی
#غواص_خط_شکن_عملیات_کربلای_5
💐🌷#از_مدرسه_تا_گردان_تخریب
بعد از اينكه سال دوم دبيرستان را قبول شدم به سركار رفتم بعد از 45 روز آن كار راترك كردم و به #جبهه رفتم و من چون متولد 1349 بودم، نمي گذاشتند و براي همين در فتوكپي شناسنامه دست كاري كردم و ما را به #گردان_حضرت_علي_اكبر(ع) معرفي كردند.
در #پادگان_وليعصر(ع) تهران كه مي خواستند ما را تقسيم بكنند، يكي از نماينده هاي #گردان_تخريب به آنجا آمده بود و از ماموریت #بچه_های_تخریب در جبهه گفت و من داوطلب اعزام به تخریب شدم.
به گردان تخريب رفتم و همان اول با معاون گردان صحبت كردم كه وقتي مدرسه ها باز شد من بايد بروم و او هم قبول كرد و من 45 روزي ماندم و با بچه ها انس گرفتم واحتياجات جبهه و خودم را ديدم و بالاخره قسمت اين بود كه ما آنجا بمانيم.
در آنجا كلاس هاي آشنائي با مين مي گذاشتند و كلاسهاي آر پي جي و تيراندازي هم داشتيم #عمليات_كربلاي_2 شروع شد و ما به منطقه رفتيم ولي قسمت نبود كه در این عمليات شركت كنيم و بعد از عمليات يكسري از بچه ها را به مشهد بردند بعد از اينكه از مشهد آمديم گردان براي بچه ها آموزش گذاشت و ما در آن شركت كرديم و تا اينكه قرار شد #عمليات_كربلاي_5 شروع بشود و يكسري از بچه ها را بردند كه #غواصي ياد بگيرند و من هم رفتم و 10-15 روز بيشتر طول نكشيد و آماده عملیات شدیم.
در #شب_عملیات_کربلای_5 به عنوان #غواص_تخریبچی به گردان #حضرت_علي_اكبر_علیه_السلام مامور شدیم.
معبر ما به نام #فاطمه_زهراء (س) بود.
شب عملیات قبل از ما تعدادی از #بچه_هاي_تخريب جلو رفته بودند تا موانع رو بشکافند و معبر برای عبور غواصان ایجاد کنند.
قبل از رسیدن گروهانی که ما همراهش بودیم عملیات لو رفت. 8 رده سیم خاردار جلوی ما بود و هر رده باز 8 رديف سيم خاردار داشت كه 4 تا روي آب و 4 تا زير آب ، و يكسري از مين ها هم زیر آب بودكه يكي از بچه ها ، پايش روي مين رفت و شهيد شد.
از طرف فرماندهي گردان فرمان رسيد كه به هر نحوي هست بقیه #بچه_هاي_تخريب راه را باز كنند حتي اگر بايد روي سيم خاردار بخوابند به علت آتش دشمن تعدادی از بچه ها شهید و مجروح شده بودند.
قرار شد برای حمله به دشمن و رسیدن به #دژ_شلمچه در گروه های 5 و 10 نفره با استفاده از #آر_پی_جی به دشمن حمله کنیم و از موانع عبور کرده و به دژ برسیم.
يكي از بچه هاي #اطلاعات_عمليات جلوی ستون قرار گرفت و يكي از #بچه_هاي_تخريب پشت سر او و من هم پشت سر ايشان و چند نفر ديگر هم پشت سر من ایستادند و به یک ستون حرکت کردیم برای عبور از موانع.
هنوز چند متری نرفته بودیم که آتش دشمن به سمت ما قفل شد و در یک لحظه با تیر اندازی دشمن داخل آب برادر اطلاعات عمليات شهيد شد و نفر جلوی من هم که از بچه های خودمون بود تير به سرش خورد و شهيد شد. من سر ستون بودم و مسیر رو ادامه دادم هرچه جلو میرفتم آتش تیربارهای دشمن سنگین و دقیق تر میشد تا جایی رسیدیم که پشت سرم رو نگاه کردم و دیدم کسی نیست. تعدادی مجروح و شهید شده بودند و همان لحظه هم احساس کردم دست چپم سنگین شد. تیر به دستم خورده بود. دیدم دستم دیگه کار نمیکنه و خودم رو روی آب سر دادم تا به خاکریزی که سمت راست معبر بود و پای یکی از مجروحین رو هم گرفتم و به خاکریز چسبیدیم. چند ساعتی گذشت. هوا به شدت سر بود و خون زیادی از ما رفته بود و همهی وجودمان رو سرما گرفته بود.
تیم های #غواصی که جلو رفته بودند داشتند برمیگشتند. دستور رسیده بود که غواص ها عقب بیایند.
اونها به داد ما رسیدند و کمک کردند و ما ما را روي آب هل دادند و قايق آمدند و ما سوار شديم.
ما رو با آمبولانس به اهواز و از آنجا هم به مشهد اعزام شدیم و در بیمارستان مشهد ادامه عمليات را از تلويزيون نگاه كرديم.
45 روز دستم توي گچ بود و بعد از طی شدن ایام درمان مجددا به #گردان_تخریب برگشتم و برای عملیات بعد اعلام آمادگی کردم.
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
https://eitaa.com/shohadasafadasht