eitaa logo
شهدا و ایثارگران صفادشت
217 دنبال‌کننده
21.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
9 فایل
این کانال بمنظور ترویج فرهنگ ایثار و شهادت، زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا، و تجلیل از ایثارگران به ویژه خانواده محترم و معزز شهدا تشکیل شده است. آدرس کانال در تلگرام https://t.me/shohadasafadasht ارتباط با ادمین: @shohadayad72
مشاهده در ایتا
دانلود
💠بچه ها امشب، شب آخر است، من دیگر شماها را نخواهم دید. دلم میخواهد امشب با هم خاطره‌ای بسازیم که هرگز فراموش نکنید. دورهم نشستیم و ایشان شروع کردند به صحبت کردن. یکی‌یکی از ما میپرسیدند میخواهی چکاره شوی؟ و همه را یک به یک مینوشتند. بعد هم یک نقاشی برای ما کشیدند که صحنه نبرد بود و میدان رزم؛ تانک و تفنگ و پرچم در حال اهتزاز جمهوری اسلامی ایران. 💠ما آنقدر بچه بودیم که معنی کارهای او را نمیفهمیدیم. آن شب شهید تا نیمه های شب با بچه ها بازی کرد؛ بعد همه وسایل خانه را یک به یک بازدید کرد و هر جا خرابی بود درست کرد. آرزوهایش را برای بچه‌ها روی کاغذ نوشت و برای من وصیت کرد که بچه‌ها را درست تربیت کنم، از مال حرام پرهیز کرده و نماز را به‌وقت بخوانیم، صبح هم رفت غسل شهادت کرد و عازم جبهه شد. 💠بعد از چند روز خبر آمد که محمد آقا زخمی شده‌اند و در بیمارستانی در تهران هستند. وقتی بالای سرشان رفتیم دیدیم قطع نخاع شده، حرف نمیتواند بزند و ترکش از پشت، قلبش را زخمی کرده و از سینه‌اش خارج‌شده بود. درست مثل خوابی که شب قبل از اعزام دیده بود. ایشان بعد از 8 روز شهید شدند. 📎معاون طرح‌ و ‌عملیات‌ قرارگاه‌ نجف ۲ ، فرمانده‌ محور‌ طرح‌ و‌ عملیات‌ لشگر ویژه‌ شهدا غلام‌محمد_نیک‌عیش🌷 ولادت: ۱۳۳۴/۶/۵ قوچان شهادت: ۱۳۶۵/۹/۲۳ مهران ، قلاویزان eitaa.com/shohadasafadasht
🔰خدایا تو را شکر می‌کنم به لفظ و زبان که مرا مسلمان آفریدی، خدایا تو را شکر می‌کنم به اینکه مرا شیعه آفریدی، رهبرم را امام خمینی قرار دادی خدایا تو را شکر می‌کنم از این که مرا در این زمان آفریدی و من انتخاب شدم برای جنگ با دشمن کافر. 🔰خدایا تو را به لفاظ و زبان شکر می‌کنم که من را پیغام آور اسلام در این مکان قرار دادی. هرچند که این حقیر لایق آن نیستم خدایا این حقیر نمی‌دانم و نمی‌توانم که با جان و دل و اعمال شکر تو را بکنم فقط می‌دانم که باید شکر کنم. 🔰خدایا قرآن را آنچنان به من بیاموز که بدانم و آگاه باشم که نمی‌توان نمونه آن را آورد، خدایا بگذار آنقدر به قرآنت آشنا شوم که بدانم چرا نمی‌شود نمونه آن را آورد. 🔰من از سلاح خوشم نمی‌آید به خاطر اینکه آدم می‌کشد من از سلاح به خاطر این خوشم می‌آید که دشمن از آن خوشش می‌آید. 🔰خدایا خداوندا وای به حال کسی که حکمش حکم تو نباشد و به دلیل حکم و قانون خوی شکسی را بکشد خدایا مرا یاری کن که هرکس را که می‌کشم حکم تو باشد و طبق قانون تو نه حکم من و قانون من زیرا قانون من کامل نیست و حکم من عادل نیست و قضاوتم اگه به منطقی باشد که منطق الهی نباشد ناقص است. خدایا مرا به حکم عدالت آشنا ساز و حکم حاکم به زمینت را به من شناسان. فرماندهٔ عملیات لشگر ۱۰سیدالشهدا ع 🌷 ولادت : ۱۳۳۵/۴/۱۶ تهران شهادت : ۱۳۶۲/۱۲/۷ جزیرهٔ مجنون ، عملیات خیبر صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم کانال شهدا و ایثارگران صفادشت eitaa.com/shohadasafadasht
💠ﺟﻠﻮﯼ ﺍﯾﻮﺍﻥ ﺑﻨﺪ ﭘﻮﺗﯿﻦﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺴﺖ ﻭ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎی ﻣﺎﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﻮﺳﯿﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﮔﻔﺖ ﺣﻼﻟﻢ ﮐﻨﯿﺪ. ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ : " ﺑﻤﺎﻥ، چند ﺭﻭﺯ ﺩﯾﮕﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﭘﺪﺭ ﺷﻮﯼ" حبیب الله ﮔﻔﺖ: "ﻭﺿﻊ ﮐﺮﺩﺳﺘﺎﻥ ﻧﺎﺟﻮﺭ ﺍﺳﺖ ﺻﺪﺍﻡ ﻭ ﮔﺮﻭﻫﮏﻫﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﻇﻠﻢ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﻭﻡ "ﻭ ﺭﻓﺖ. 💠ﻭﻗﺖ ﺭﻓﺘﻦ ﮔﻔﺖ :" ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﺳﻤﺶ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ ﻣﺤﺪﺛﻪ". ﺩﺭ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺗﻤﺎﺱ ﺗﻠﻔﻨﯽﺍﺵ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ :"ﻣﻦ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺮﻧﻤﯽﮔﺮﺩﻡ ﻗﻨﺪﺍﻗﻪ ﻣﺤﺪﺛﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﺸﯿﯿﻊ ﺟﻨﺎﺯﻩﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻮﺗﻢ. ﻣﻄﻤﺌﻨﺎ ﻣﻦ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﻫﺮﮔﺰ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﺩﯾﺪ " ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﯽﮔﻔﺖ .. ﻧﻮﺯﺍﺩ ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﻭ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻧﺪﯾﺪﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺪﺭ... 🌷 صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 🔹گریه‌های محدثه یک طرف، بیماری و بی‌قراری محمد یک طرف، پدر مادرم از دست گریه‌های این دو تا بچه عاصی شده بودند. پدرم گفت: «زنگ بزن حاجی بیاید، این بچه دارد می‌میرد.» 🔸19 اسفند 1363 که محدثه چهار روزه بود،من بعد از اذان صبح شروع کردم به تماس گرفتن با مریوان، تا این که ساعت هفت صبح موفق شدم تماس بگیرم، از بس بوق اشغال شنیدم، سرم درد گرفت. وقتی تماس برقرار شد، آن‌قدر برایم غیرمنتظره بود که دستپاچه شـدم و به تته پته افتادم، یکـی از سربازهای سپاه مریوان گوشی را گرفته بود، گفت: «حاجی گشت بوده، همین یک ساعتِ پیش خوابیده.» 🔹گفتم: «خانمش هستم، کار واجب دارم، بیدارش کنید.» رفت بیـدار کرد، حاجـی آمد گوشی را گرفت، تا جـواب سلامم را داد، گفت: «چه بی‌موقع زنگ زده‌ای؟» 🔸هم تعجب کردم، هم ناراحت شدم، سابقه نداشت با من اینگونه صحبت کند، بلافاصله لحنش عوض شد، توضیح داد: «همین الان داشتم خواب می‌دیدم شهید شده‌ام، دارند تابوت مرا می‌آرند مازندران.» 🔹گفتم: «حاجی جان! من که قصد نداشتم تو را از آرزوهات جدا کنم، محمد مریض شده، محدثه دم به دقیقه گریه می‌کند، زودتر بیا ما را ببر مریوان، اگر خودت فرصت نمی‌کنی، دایی حسین علی یا پسردایی‌ام را بفرست بیایند ما را ببرند، پدر و مادرم پیرند، حال و حوصله‌‌ی ونگ و وینگِ بچه‌ها را ندارند.» 🔸گفت: «سبحان‌الله! تو هم عجب فراموش کار شده‌ای حاج خانم، مگر من همه چی را به تو و دخترم نگفته‌ام. اگر زنده بودم و درگیری‌ها کم شد، عید می‌آیم دنبال‌تان، اما باز هم دارم بهت می‌گویم، آمدنی در کار نیست، من به خواب امروزم ایمان دارم.» 🔹قبل از خداحافظی گفت: «عماره جان! منتظر باش، همین امروز خبر شهادتم به گوشت می‌رسد.» این جمله‌ها را با مهربان‌ترین لحنی که در عمرم از او شنیده‌ بودم به زبان آورد. 🔸این مکالمه‌ی تلفنی، آخرین گفت و گوی من و حبیب بود. یاد نخستین گفت و گو افتادم. روزی که به خانه‌ی ما آمد تا باهم حرف بزنیم و اگر هم دیگر را پسندیدیم، عقد کنیم، آن روز هم حبیب از شهادت حرف زده بود، در حالی که من تصور روشنی از معنای شهادت نداشتم. 🔹گوشـی را گذاشتـم، رادیـو را روشن کردم و گوش به زنگ نشستم، از حرف‌های حبیب چیزی به پدر مادرم نگفتم، آنقدر خوابِ راست از او شنیده بودم که مطمئن بودم، همان می‌شود که او گفته است. 🔸یک ساعت بعد از تلفن من، پسر دایی‌ام از تهران تماس گرفت، گفت: «ماشین خراب شده بود، آوردم تهران درست کنم، زنگ زده‌ام مریوان، حاجی گفت بیایم بهشهر یک سر به شما بزنم بعد برگردم مریوان.» 🔹پیش خودم گفتم اگر امروز شهید نشد، همراهِ پسردایی برمی‌گردم مریوان. بعد از تلفنِ پسر دایی‌ام، رادیو اعلام کرد هواپیماهای عراقی چند بار مریوان را بمباران کرده‌اند، همین موقع محدثه شروع کرد به گریه کردن، بی‌اختیار آیه‌ی اِسترجاع به زبانم آمد: «انّا لِله و انّا الیه راجعون.» 🔸محدّثه‌ی چهار روزه را بغل کردم و توی گوش او هم آیه‌ی استرجاع خواندم. گریه‌‌اش بند آمد، نمی‌دانم بغلش کردم ساکت شد یا حرفم باعث شد. نزدیک ظهر آقای حمیدی مسئول تدارکات سپاه مریوان زنگ زد بهشهر. 🔹پرسید: «از مریوان چه خبر؟» مگر مریوان نیستید؟ گفت : «نه، رشتم، آمدم دنبال تدارکات، می‌خواهم حرکت کنم سمت مریوان.» ماجرای تلفن کردن به حاجی و خواب حاجی و اخبار رادیو را برای آقای حمیدی تعریف کردم. 🔸گفت: «من هم چون اخبار رادیو را شنیده‌ام زنگ زده‌ام به شما، صبر کن تماس بگیرم مریوان، دوباره زنگ می‌‌‌زنم.» نیم ساعت بعد زنگ زد. گفت: «حاجی راست گفت». ✍به روایت همسربزرگوارشهید 📎فرماندهٔ سپاه مریوان 🌷 ●ولادت : ۱۳۳۴ بهشهر ، مازندران ●شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۱۹ مریوان ، بمباران هوایی صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
💠بچه ها امشب، شب آخر است، من دیگر شماها را نخواهم دید. دلم می‌خواهد امشب با هم خاطره‌ای بسازیم که هرگز فراموش نکنید. دورهم نشستیم و ایشان شروع کردند به صحبت کردن. یکی‌یکی از ما می‌پرسیدند می‌خواهی چکاره شوی؟ و همه را یک به یک می‌نوشتند. بعد هم یک نقاشی برای ما کشیدند که صحنه نبرد بود و میدان رزم؛ تانک و تفنگ و پرچم در حال اهتزاز جمهوری اسلامی ایران. 💠ما آنقدر بچه بودیم که معنی کارهای او را نمی‌فهمیدیم. آن شب شهید تا نیمه های شب با بچه ها بازی کرد؛ بعد همه وسایل خانه را یک به یک بازدید کرد و هر جا خرابی بود درست کرد. آرزوهایش را برای بچه‌ها روی کاغذ نوشت و برای من وصیت کرد که بچه‌ها را درست تربیت کنم، از مال حرام پرهیز کرده و نماز را به‌وقت بخوانیم، صبح هم رفت غسل شهادت کرد و عازم جبهه شد. 💠بعد از چند روز خبر آمد که محمد آقا زخمی شده‌اند و در بیمارستانی در تهران هستند. وقتی بالای سرشان رفتیم دیدیم قطع نخاع شده، حرف نمی‌تواند بزند و ترکش از پشت، قلبش را زخمی کرده و از سینه‌اش خارج‌شده بود. درست مثل خوابی که شب قبل از اعزام دیده بود. ایشان بعد از 8 روز شهید شدند. 📎معاون طرح‌ و ‌عملیات‌ قرارگاه‌ نجف ۲ ، فرمانده‌ محور‌ طرح‌ و‌ عملیات‌ لشگر ویژه‌ شهدا غلام‌محمد_نیک‌عیش🌷 ولادت: ۱۳۳۴/۶/۵ قوچان شهادت: ۱۳۶۵/۹/۲۳ مهران ، قلاویزان eitaa.com/shohadasafadasht
💠بچه ها امشب، شب آخر است، من دیگر شماها را نخواهم دید. دلم می‌خواهد امشب با هم خاطره‌ای بسازیم که هرگز فراموش نکنید. دورهم نشستیم و ایشان شروع کردند به صحبت کردن. یکی‌یکی از ما می‌پرسیدند می‌خواهی چکاره شوی؟ و همه را یک به یک می‌نوشتند. بعد هم یک نقاشی برای ما کشیدند که صحنه نبرد بود و میدان رزم؛ تانک و تفنگ و پرچم در حال اهتزاز جمهوری اسلامی ایران. 💠ما آنقدر بچه بودیم که معنی کارهای او را نمی‌فهمیدیم. آن شب شهید تا نیمه های شب با بچه ها بازی کرد؛ بعد همه وسایل خانه را یک به یک بازدید کرد و هر جا خرابی بود درست کرد. آرزوهایش را برای بچه‌ها روی کاغذ نوشت و برای من وصیت کرد که بچه‌ها را درست تربیت کنم، از مال حرام پرهیز کرده و نماز را به‌وقت بخوانیم، صبح هم رفت غسل شهادت کرد و عازم جبهه شد. 💠بعد از چند روز خبر آمد که محمد آقا زخمی شده‌اند و در بیمارستانی در تهران هستند. وقتی بالای سرشان رفتیم دیدیم قطع نخاع شده، حرف نمی‌تواند بزند و ترکش از پشت، قلبش را زخمی کرده و از سینه‌اش خارج‌شده بود. درست مثل خوابی که شب قبل از اعزام دیده بود. ایشان بعد از 8 روز شهید شدند. 📎معاون طرح‌ و ‌عملیات‌ قرارگاه‌ نجف۲، فرمانده‌ محور‌ طرح‌ و‌ عملیات‌ لشگر ویژه‌ شهدا غلام‌محمد_نیک‌عیش🌷 ولادت: ۱۳۳۴/۶/۵ قوچان شهادت: ۱۳۶۵/۹/۲۳ مهران، قلاویزان eitaa.com/shohadasafadasht