eitaa logo
شهدا و ایثارگران صفادشت
219 دنبال‌کننده
21.7هزار عکس
4.8هزار ویدیو
9 فایل
این کانال بمنظور ترویج فرهنگ ایثار و شهادت، زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا، و تجلیل از ایثارگران به ویژه خانواده محترم و معزز شهدا تشکیل شده است. آدرس کانال در تلگرام https://t.me/shohadasafadasht ارتباط با ادمین: @shohadayad72
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌷بسم الشهدا و الصدیقین🌷🌹 🌹و به نام که به پای امنیت ما پرپر شدند..... 🌿گاهی که دلت غصه داراست و پر از فریاد می نویسی تا شاید کمی آرام شوی ولی اینبار دستم به نوشتن نمی رود ولی التماسش می کنم که بنویس تا بماند برای فردایی که با غرور و افتخار می خواهی در این شهر سر بلند کنی و قدم بزنی تا زندگیت جاری باشد بنویس تا یادت بماند برای این قدمها برای این خون عزیزترین بندگان خدا ریخته شده است. 🌿یادت بماند که برای اینکه بزرگترین افتخار و تاج بندگیت بماند محمد صدراها بی پدر شدند... خواهرها بی برادر شدند. برادری که حضورش و نفسش دلگرمی تمامی دوستان و آشنایان بوده است.چه بگویم از دل مادرها ننوشته دستم می لرزد. خدایا شاهدی که این مادرها لحظه ای در راه و هدف فرزندانشان تردید نکردند هر چند تمام کودکی تا بزرگسالی و ازدواج جگر گوشه شان در یک لحظه جلوی چشمشان پرپر شد... چقدر استوار و صبور بودی مادر چقدر جنس صحبت کردن هایت شبیه مادر بود... چقدر احساس دلنشینی داشتی زمانیکه در وصف قد و قامت رشید مرتضایت می باریدی... نمیدانم از کجای دل متلاطم خواهرانت بنویسم .... 🌿چقدر محجوب و چقدر دقیق و چقدر عمیق با مفهوم عجین بودند... مرحبا به تو مادر که فرزندانی تربیت کردی که هر کدام تیری هستند بردل بد طینتان و آنانی که فهمی از این حال خوب شما ندارند. سوختن برای آنهاست و جاودانگی از آن شما حقارت و سرافکندگی برازنده آنهاست و روسفیدی از آن شماست. شما از امروز محبوب دل این ملت هستید.جای شما در دل تک تک ما ملت ایران سبز میماند... قابل درک نیست که انسانیت برای این اشرار چگونه تعریف میشود... امروز حضور این روضه مجسمی بود از غربت و مظلومیت شیعه امیرالمومنین... امروز صحبت از شمشیر و غافلگیری از پشت و شکستن سر و پهلو و... مادر خدا صبرت بدهد... خدا صبرمان دهد 🌿سوز دلهای سوخته و آه این ملت مقاوم و فهیم ونجیب و موقعیت شناس تا آخر تاریخ بماند بر دل یزیدیان زمان، همانهایی که سالها هزینه میکنند از جان و مالشان تا این صدای رسای اسلام ناب محمدی را خاموش کنند و پرچمی که روح ا... برافراشته کرد و حال بدست فرزندی از (س) و امتی مقاوم و پایدار و آتش به اختیاران تا پای جان ، روز به روز جهانی تر و برافراشته تر میشود زمین بزنند ولی کور خوانده اند.... 🌿حضوراین امروز خون تازه ای به شریانهای اصلی این تزریق کرد... عزمها راسختر شد چون کینه ها آشکارتر شد و فریادها رساتر شد که بکشید ما را... بریزید خونهای ما را... تکه تکه کنید و بسوزانید جسمهای ما را... ولی هیهات و هیهات که بشنوید و ببینید که ما پشت به این نظام و انقلاب و پا روی این خونهای مطهر بگذاریم... تا پای جان با علی هستیم. ْ 🌹🌹🕊🕊🌹🌹🕊🕊🌹🌹🕊🕊🌹🌹 کانال شهدا و ایثارگران صفادشت ✅👉 @shohadasafadasht
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 به بهانه روز که با می شنید و با حرف می زد می خواهیم به یکی از روستاهای دوردست سفر کنیم به جایی که مردمانش حق بزرگی برگردن انقلاب دارند. وقتی از مسیر اصفهان به شیراز حرکت و از آباده عبور کنیم، ‌به شهرستان کوچکی به نام «خرم بید» می‌رسیم. در حوالی این شهرستان روستای کوچکی است که اکنون نامش است. خانواده‌های ساکن این روستا زیاد نیستند اما وقتی به گلزار روستا سر بزنی تعجب خواهی کرد. آن ها چهل و سه تقدیم انقلاب و اسلام کرده اند ؛ که هرکدام پرچمی برای سرافرازی و سربلندی نظام هستند. از میان قبور وقتی عبورکنی به مزار سردار رشید اسلام، ‌ خواهی رسید. در بالای مزار او قبر است که اکنون زائرانی از مناطق دور و نزدیک دارد. آنجا مزار است. به همه، من و شما نشان داده که هیچ چیز نمی‌تواند مانع رشد و کمال معنوی انسان شود. او از نعمت گویایی و شنوایی محروم بود، نه می شنید،‌ نه می توانست حرف بزند.
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 تنها به زبان نگفتند «اِنّی حَربٌ لَِمَن حٰاربَکُم...» عاشورا را با تمام وجود درك کردند و مصداق «اَلَذیّنَ بَذَلوُ مُهَجَّهُم دُونَ الحُسین عليه السلام» شدند معطل من و تو نمی ماند اگر سربازخدا نشوی دیگری می شود بی ادعا باش و زندگی کن تمام هویت و مرام خلاصه شده در همین بی ادعایی... از خودت و دلبستگی های دنیایی ات که بگذری تازه میشوی لایق ... 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 ‏بعد از حمله به کابل را پیدا کردند که ۱۴۲ بار با تماس گرفته و بعد از اینکه دریافت نکرده فرستاده که : ؟ فدای دِلِ پدران که سال‌ها از خود بی‌خبر بودند. ننگ بر حقوق بشر دروغین غرب شادی روح و پدردان و مادران که آسمانی شده اند و سلامتی و طول عمر پدران و مادران که برکت زندگی ما هستند . 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 @shohadasafadasht
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 روزهای عملیات کربلای یک حال بچه‌ها تو این سرزمین با سایرجبهه‌ها فرق داشت . اون روزها از روی قله‌های قلاویزان با ، به امام حسین(ع) سلام میدادیم و زمزمه میکردیم در جبهه‌ها غوغا به پا شد دوباره شد و بچه‌ها اشک میریختن مردان مردی رو دیده که برای اسلام از همه چیزشون گذشتن بدن‌های بی سر پاهای بی بدن پهلوهای شکافته و... اینها تو حافظه ثبت شده و این هم سرگذشت پاهایی که بی بدن شد ... عکس فوق مربوط به عملیات آزادسازی و خاطره اش اینه که : سنگرسازان بی‌سنگر جهاد تهران به فرماندهی و اومدن کمک رزمندگان لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله(ص) لودر و بلدوزرها جلوتر از نیروها خاکریز می‌زدن ، هوا روشن شده بود و پاتک دشمن شروع شد . فاصله تانک‌ها با رزمندگان اسلام کم بود و تانک‌ها مستقیم به بچه‌ها شلیک می‌کردن روی لودر سینه به سینه تانک‌ها خاکریز می‌زد که گلوله تانک بعثی‌ها به لودر اصابت و ترکشش ، لوله هیدرولیک بازوهای لودر رو پاره کرد و روغن داغ با حرارت مرگبار روی لودر ریخت هم پشت فرمون لودر... روضه رو باز نکنم تا بچه‌ها برسن دیگه پشت فرمون نبود. فقط پاهای روی پدال‌ها بود . دو همسنگر ، بهت‌زده به باقی مونده رفیقشون نگاه می‌کردن از دو تا پای سوخته موند که تو گلزار امام‌زاده عقیل اسلامشهر ، کنار برادر به خاک سپرده شد . یادمون باشه زیارت با عزت امروز رو مدیون خون چه هستیم... شادی روح و کانال شهدا و ایثارگران صفادشت eitaa.com/shohadasafadasht
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 روزهای عملیات کربلای یک حال بچه‌ها تو این سرزمین با سایرجبهه‌ها فرق داشت اون روزها از روی قله‌های قلاویزان با شهدا ، به امام حسین (ع) سلام می دادیم و زمزمه می کردیم در جبهه‌ها غوغا به پا شد دوباره شد و بچه‌ها اشک میریختند مردان مردی رو دیده که برای اسلام از همه چیزشون گذشتند بدن‌های بی سر پاهای بی بدن پهلوهای شکافته و اینها تو حافظه ثبت شده است و این هم سرگذشت پاهایی که بی بدن شد عکس فوق مربوط به عملیات آزادسازی مهرانه و خاطره اش اینه که : سنگرسازان بی‌سنگر جهاد تهران به فرماندهی ملاآقایی و مهدی عاصی تهرانی اومدن کمک رزمندگان لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) لودر و بلدوزرها جلوتر از نیروها خاکریز می‌زدند . هوا روشن شده بود و پاتک دشمن شروع . فاصله تانک‌ها با رزمندگان اسلام کم بود و تانک‌ها مستقیم به بچه‌ها شلیک می‌کردند خسرو صبوری روی لودر سینه به سینه تانک‌ها خاکریز می‌زد که گلوله تانک بعثی‌ها به لودر اصابت کرد و ترکشش ، لوله هیدرولیک بازوهای لودر رو پاره کرد و روغن داغ با حرارت مرگبار روی لودر ریخت خسرو صبوری هم پشت فرمون لودر روضه رو باز نکنم تا بچه‌ها برسن خسرو دیگه پشت فرمون نبود. فقط پاهای خسرو روی پدال‌ها بود دو همسنگر ، بهت‌زده به باقی مونده رفیقشون نگاه می‌کردند از صبوری دو تا پای سوخته موند که تو گلزار امام‌زاده عقیل اسلامشهر ، کنار برادر شهیدش به خاک سپرده شد یادمون باشه زیارت با عزت امروز عتبات عالیات رو مدیون خون چه هستیم
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 به بهانه روز که با می شنید و با حرف می زد می خواهیم به یکی از روستاهای دوردست سفر کنیم به جایی که مردمانش حق بزرگی برگردن انقلاب دارند. وقتی از مسیر اصفهان به شیراز حرکت و از آباده عبور کنیم، ‌به شهرستان کوچکی به نام «خرم بید» می‌رسیم. در حوالی این شهرستان روستای کوچکی است که اکنون نامش است. خانواده‌های ساکن این روستا زیاد نیستند اما وقتی به گلزار روستا سر بزنی تعجب خواهی کرد. آن ها چهل و سه تقدیم انقلاب و اسلام کرده اند ؛ که هرکدام پرچمی برای سرافرازی و سربلندی نظام هستند. از میان قبور وقتی عبورکنی به مزار سردار رشید اسلام، ‌ خواهی رسید. در بالای مزار او قبر است که اکنون زائرانی از مناطق دور و نزدیک دارد. آنجا مزار است. به همه، من و شما نشان داده که هیچ چیز نمی‌تواند مانع رشد و کمال معنوی انسان شود. او از نعمت گویایی و شنوایی محروم بود، نه می شنید،‌ نه می توانست حرف بزند. اما این پسر هوش و استعداد فوق العاده داشت. با بچه‌های هم سن و سال خود مدرسه رفت. آنقدر نیز هوش بود که تا کلاس پنجم درس خواند بعد به سراغ بنایی رفت. یک استاد کار ماهر در بنایی شد. تقریباً همه خانه‌های روستا یادگار اوست. هرکس احتیاج به تعمیر خانه داشت را خبر می‌کرد. در لوله کشی و کارهای خدماتی هم استاد بود. خلاصه یک آدم با استعداد و دوست داشتنی که از نعمت تکلم و شنوایی محروم بود. انقلاب که پیروز شد به بسیج پیوست. دوستی داشت که ارتباط آن‌ها مانند مرید و مراد بود. دوست او بود که مسئولیت عقیدتی سپاه خرم بید را برعهده داشت. آن ها شب و روز با هم بودند. با کمک او راهی جبهه شد. قدرت بدنی او بالا بود. برای همین سخت‌ترین کارها را قبول می‌کرد. او آرپی جی زن شده بود. در کارش بسیار ماهر و استاد بود. خیلی دقیق هدف‌گیری می‌کرد. دوستانش از چیزهای عجیبی می‌گفتند. یکی می‌گفت عجیب است؛ ناشنواست، اما وقتی خمپاره شلیک می‌شود او زودتر از همه خیز برمی‌دارد. دیگری می گفت بارها با هم توی خط بودیم بسیار به نماز اول وقت مقید بود. ما شنوایی داشتیم ، ساعت داشتیم اما او هیچ کدام را نداشت ، اما هنگامی که موقع اذان می شد آرپی جی را کنار می گذاشت و آماده نماز می شد. هنوز این معما باقی مانده که او از کجا هنگام اذان را تشخیص می داد. اما این رزمنده شجاع و غریب ، زمانی که دوست عزیزش را از دست داد بسیار بی تاب شده بود. وقتی را به خاک می سپردند در کنار قبر نشسته بود و اشک می ریخت. در والفجر ۸ به رسید. در بالای مزارش نشست و روی زمین صورت یک قبر را ترسیم کرد،‌با زبان بی زبانی به همه گفت :‌ اینجا قبر من است. برخی از افراد او را مسخره کردند؛ برخی به او خندیدند و… در آخرین روزهای سال ۱۳۶۵ ازدواج کرد. آن موقع بیست و دو ساله بود. بلافاصله به منطقه برگشت. درعملیات کربلای ۸ در شلمچه غوغا کرد . هر جا همه خسته می شدند او یک تنه در مقابل تانک های دشمن با شلیک آرپی جی قد علم می کرد . برادرش می کفت : نوزدهم فروردین ۱۳۶۶ به وصال محبوب خود رسید. پیکر پاک این ربه روستا آوردند. را به ردیف دفن می کردند. حالا نوبت به جایی رسیده بود بالای مزار ، وقتی او را به خاک می سپردیم برخی با تعجب به هم نگاه می کردند ، مثل اینکه خاطره ای به یادشان آمده بود. بله آنها خاطره آن روزی را به یاد آوردند که درست همین مکان را نشان داد و گفت :‌ « من اینجا دفن خواهم شد » مدت ها گذشت ، ما هم مانند بسیاری از مردم از عظمت و بزرگی غافل بودیم ، به کلام حضرت امام که قبور مطهر تا ابد دارالشفا خوانده بود بی توجه بودیم . برادر ادامه داد : ‌ مادر ما دچار سرطان بسیار حادی شده بود . چند ماه به همه پزشکان شیراز و … مراجعه کردیم اما بی فایده بود. سرطان بدخیم بود و مادر ما کهولت سن داشت . گفتند ایشان را اذیت نکنید ، ببرید خانه تا راحت تر … ما هم مادر را به خانه آوردیم . همه ناراحت بودیم ، مادر توان راه رفتن نداشت . صبح روز بعد دیدیم مادر از جا بلند شد! با شور و نشاط مشغول کارهای خانه شد ،‌ همه با تعجب به سراغ مادر رفتیم یعنی چه شده بود؟
🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊 خط مقدم جبهه بود. گردان به میدون مین که رسید، مثل همیشه قرار شد تعدادی از رزمنده ها برن و معبر باز کنن . چندتاشون داوطلب شدن و رفتند. او هم رفت. چند قدم که رفت، برگشت. 15 سال بیشتر نداشت. یعنی ترسیده بود! .... خب! ترس هم داشت! .... اما .... نه .... پوتین هاشو از پاهاش در آورد و داد به یکی از بچه ها و گفت: تازه از گردان گرفتم. حیفه! بــیــت الــمــالــه... و ... پابرهنه رفت... خدایا کمک کن بتوانیم رهرو راه باشیم که با این چنین افکار پسندیده‌ای از جان خود گذشتند... و رفتند تا ما در آرامش زندگی کنیم. کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht
🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊 خط مقدم جبهه بود. گردان به میدون مین که رسید، مثل همیشه قرار شد تعدادی از رزمنده ها برن و معبر باز کنن... چندتاشون داوطلب شدن و رفتند. او هم رفت. چند قدم که رفت، برگشت. 15 سال بیشتر نداشت. یعنی ترسیده بود!.... خب! ترس هم داشت!.... اما.... نه.... پوتین هاشو از پاهاش در آورد و داد به یکی از بچه ها و گفت: تازه از گردان گرفتم. حیفه! بــیــت الــمــالــه... و ... پابرهنه رفت... 🤲 خدایا کمک کن بتوانیم رهرو راه باشیم که با این چنین افکار پسندیده‌ای از جان خود گذشتند... و رفتند تا ما در آرامش زندگی کنیم. کانال شهدا و ایثارگران صفادشت https://eitaa.com/shohadasafadasht