#ماسک رو داد و رفت
مقام معظم رهبری :
#شهید_املاکی شما؛ جانشین لشگر گیلان که توی میدان جنگ #شیمیایی زدند و خودش هم آنجا در معرض شیمیایی بود. بسیجی بغل دستش ماسک نداشت، شهید املاکی #ماسک خودش را برداشت بست به صورت بسیجی همراهش.
#قهرمان یعنی این!
البته هر دو شهید شدند. هم املاکی شهید شد و هم آن بسیجی شهید شد.
اما این قهرمانی ماند اینها که از بین نمیروند. #زندهاند، هم پیش #خدا زندهاند، هم در #دل ما زندهاند و هم در فضای زندگی و ذهنیت ما زندهاند.
@shohadasafadasht97
💐🕊💐🌺💐🕊💐
🌹 #عید_با_شهدا
🌹 #سردار_دلها
🌹 #سپهبد_شهید
🌹 #حاج_قاسم_سلیمانی
#سین_هشتم_سلیمانی
#سردار به تو غبطه خوردم که تو با این عظمت و جایگاه هیچ وقت دنبال #مدرک و #دانشگاه و مدرک #دکترا و ... نبودی
هرگز دنبال نام و #عنوان نبودی
هرگز به فکر #استراحت نبودی
مثل برخی ها #سجاده آب کش هم نبودی
وسط نماز از #یتیم_شهید گل و برگ گل گرفتی و هرگز به خاطرت رسوخ نکرد که شاید #نمازم باطل شده باشد ، شاید فکر کردی این #نماز نزد حق محبوب تر است و بلافاصله بعد از #نماز یتیمی را که به تو گل داده بود غرق بوسه کردی
#سردار این قدر خاکی بودی که بجز در مراسم رسمی #درجه_هایت را نصب نمی کردی ، لباس سبزت یا تنت نبود یا اگر بود #خاکی بود و #گلی بود .
خانه ات ساده بود ، وسایل خانه ات چقدر معمولی و حیاط منزلت چقدر ساده و خودمانی و از #همسرت خواستی که بر #سنگ_قبرت بنویسند #سرباز_قاسم_سلیمانی بدون #نام و #عنوان
اگر به ما بود برایت #مزاری درست می کردیم درجه یک با چندین گنبد و گلدسته در حد یک #الگو و #قهرمان
چه کنیم که خودت پیش دستی کردی و طور دیگری #وصیت کردی
شاید تو ما را بهتر شناخته بودی
#سردار کرارِ همیشه در سفر، سفر بخیر و سلامت
وقتی در سایت ها دنبالت می گشتم و دیدم نوشته به جز تاریخ #تولد و محل #تولد اطلاعات بیشتری در دسترس نیست ، فهمیدم که ما واقعا تو را نمی شناختیم .
#سردار
برایمان #دعا کن که سخت #محتاج دعاییم ...
#علی_فقیه
از #بوشهر
💐🕊💐🌺💐🕊💐🌺💐🕊💐
@shohadasafadasht97
🌴🕊🌹🥀🌹🕊🌴
#عاشقانه_های_شهدا
#همسرانه
#سردار_شهید
#عباس_بابایی
یک سالی از #زندگی مشترکمان می گذشت که یکی از دوستانش دعوت کرد، #برویم خانه شان
گفته بود ( یک مهمانی ساده گرفتیم به مناسبت سالگرد ازدواجمان )
همراه #عباس و دختر چهل روزه مان رفتیم
از در که وارد شدیم، فهمیدیم آن جا جای ما نیست . خانم ها و آقایان #مختلط نشسته بودند و خوش و بش می کردند
از سر اجبار و به خاطر تعارف های صاحب خانه رفتیم نشستیم ، ولی نتوانستیم آن #وضعیت را تحمل کنیم . خدا حافظی کردیم و آمدیم بیرون
پیاده راه #افتادیم سمت خانه
#عباس ناراحت بود . بین راه حتی یک کلمه هم حرف نزد
قدم هایش را بلند بر می داشت که #زود تر برسد
به خانه که رسیدیم دیگر طاقت نیاورد زد زیر #گریه
مدام خودش را سرزنش می کرد که چرا به آن #مهمانی رفته
کمی که آرام شد، #وضو گرفت
سجاده اش را گوشه ای پهن کرد و ایستاد به #نماز
تا نزدیک صبح صدایش را می شنیدم
#قرآن می خواند و اشک می ریخت
آن شب خیلی از دوستانش آنجا ماندند . برای شان مهم نبود که شاید #خدا راضی نباشد .
ولی #عباس همیشه یک #قهرمان بود ، حتی در مبارزه با #نفس_اماره_اش
راوی :
#همسر_شهید
#پنجشنبه_های_دلتنگی
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌴🕊🌹🥀🌹🕊🌴
eitaa.com/shohadasafadasht
🌴🕊🌹🥀🌹🕊🌴
#عاشقانه_های_شهدا
#همسرانه
#سردار_شهید
#عباس_بابایی
یک سالی از #زندگی مشترکمان می گذشت که یکی از دوستانش دعوت کرد، #برویم خانه شان
گفته بود ( یک مهمانی ساده گرفتیم به مناسبت سالگرد ازدواجمان )
همراه #عباس و دختر چهل روزه مان رفتیم
از در که وارد شدیم، فهمیدیم آن جا جای ما نیست . خانم ها و آقایان #مختلط نشسته بودند و خوش و بش می کردند
از سر اجبار و به خاطر تعارف های صاحب خانه رفتیم نشستیم ، ولی نتوانستیم آن #وضعیت را تحمل کنیم . خدا حافظی کردیم و آمدیم بیرون
پیاده راه #افتادیم سمت خانه
#عباس ناراحت بود . بین راه حتی یک کلمه هم حرف نزد
قدم هایش را بلند بر می داشت که #زود تر برسد
به خانه که رسیدیم دیگر طاقت نیاورد زد زیر #گریه
مدام خودش را سرزنش می کرد که چرا به آن #مهمانی رفته
کمی که آرام شد، #وضو گرفت
سجاده اش را گوشه ای پهن کرد و ایستاد به #نماز
تا نزدیک صبح صدایش را می شنیدم
#قرآن می خواند و اشک می ریخت
آن شب خیلی از دوستانش آنجا ماندند . برای شان مهم نبود که شاید #خدا راضی نباشد .
ولی #عباس همیشه یک #قهرمان بود ، حتی در مبارزه با #نفس_اماره_اش
راوی :
#همسر_شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
#پنجشنبه_های_دلتنگی
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
eitaa.com/shohadasafadasht
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
اِن تَنصُروا اللهَ یَنصُرکُم وَ یُثَبِّت اَقدامَکُم
سلام بر فلسطین #مقتدر و #مظلوم؛
سلام بر جوانان #شجاع و #غیور فلسطین،
سلام بر غزهی #قهرمان و #مقاوم،
سلام بر #حماس و #جهاد و همهی گروههای جهادی و سیاسی #فلسطین.
امروز قدرتِ #بازدارندگی رژیم #صهیونیستی به پایان رسیده است.
به درستی که اَم یُریدونَ کَیدًا فَالَّذینَ کَفَروا هُمُ المَکیدون (آیا میخواهند نقشه #شیطانی برای تو بکشند؟! ولی بدانند خود #کافران در دام این نقشهها گرفتار میشوند! - سوره مبارکه الطور آیه ۴۲).
هر چه #مقاومت مردم فلسطین بیشتر بشود، رژیم صهیونیستی ضعیفتر خواهد شد، فجایعش آشکارتر خواهد شد. این وضع فلاکتباری که امروز رژیم صهیونیستی دارد، ناشی از #ایستادگی جوانهای فلسطینی است. رژیم #خبیث از این هم ضعیفتر خواهد شد.
آمادگی جوانان فلسطینی، و قدرتنمایی مجموعههای ارزشمند جهادی به صورت مستمر، فلسطین را روز بروز قدرتمندتر و دشمن #غاصب را روز بروز ناتوانتر و زبونتر خواهد کرد.
خداوند عزیز و قدیر را برای #نصرت و عزتی که به #مجاهدان فلسطینی عطا کرد، سپاس میگویم و پیروزی بر رژیم #جنایتکار #صهیونیست را تبریک میگویم.
هیات رزمندگان اسلام شهرستان ساوه
ارسالی توسط اعضای محترم کانال
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
https://eitaa.com/shohadasafadasht
🌴🕊🌹🥀🌹🕊🌴
#عاشقانه_های_شهدا
#همسرانه
#سردار_شهید
#عباس_بابایی
یک سالی از #زندگی مشترکمان می گذشت که یکی از دوستانش دعوت کرد، #برویم خانهشان.
گفته بود (یک مهمانی ساده گرفتیم به مناسبت سالگرد ازدواجمان)
همراه #عباس و دختر چهل روزهمان رفتیم،
از در که وارد شدیم، فهمیدیم آن جا جای ما نیست. خانم ها و آقایان #مختلط نشسته بودند و خوش و بش می کردند
از سر اجبار و به خاطر تعارف های صاحب خانه رفتیم نشستیم، ولی نتوانستیم آن #وضعیت را تحمل کنیم، خدا حافظی کردیم و آمدیم بیرون.
پیاده راه #افتادیم سمت خانه.
#عباس ناراحت بود، بین راه حتی یک کلمه هم حرف نزد
قدم هایش را بلند بر می داشت که #زودتر برسد
به خانه که رسیدیم دیگر طاقت نیاورد زد زیر #گریه
مدام خودش را سرزنش می کرد که چرا به آن #مهمانی رفته
کمی که آرام شد، #وضو گرفت،
سجادهاش را گوشهای پهن کرد و ایستاد به #نماز
تا نزدیک صبح صدایش را می شنیدم،
#قرآن می خواند و اشک می ریخت.
آن شب خیلی از دوستانش آنجا ماندند. برایشان مهم نبود که شاید #خدا راضی نباشد.
ولی #عباس همیشه یک #قهرمان بود، حتی در مبارزه با #نفس_امارهاش
راوی: #همسر_شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
eitaa.com/shohadasafadasht
🌴🕊🌹🥀🌹🕊🌴
#عاشقانه_های_شهدا
#همسرانه
#سردار_شهید
#عباس_بابایی
یک سالی از #زندگی مشترکمان می گذشت که یکی از دوستانش دعوت کرد، #برویم خانهشان.
گفته بود (یک مهمانی ساده گرفتیم به مناسبت سالگرد ازدواجمان)
همراه #عباس و دختر چهل روزهمان رفتیم،
از در که وارد شدیم، فهمیدیم آن جا جای ما نیست. خانم ها و آقایان #مختلط نشسته بودند و خوش و بش می کردند
از سر اجبار و به خاطر تعارف های صاحب خانه رفتیم نشستیم، ولی نتوانستیم آن #وضعیت را تحمل کنیم، خدا حافظی کردیم و آمدیم بیرون.
پیاده راه #افتادیم سمت خانه.
#عباس ناراحت بود، بین راه حتی یک کلمه هم حرف نزد
قدم هایش را بلند بر می داشت که #زودتر برسد
به خانه که رسیدیم دیگر طاقت نیاورد زد زیر #گریه
مدام خودش را سرزنش می کرد که چرا به آن #مهمانی رفته
کمی که آرام شد، #وضو گرفت،
سجادهاش را گوشهای پهن کرد و ایستاد به #نماز
تا نزدیک صبح صدایش را می شنیدم،
#قرآن می خواند و اشک می ریخت.
آن شب خیلی از دوستانش آنجا ماندند. برایشان مهم نبود که شاید #خدا راضی نباشد.
ولی #عباس همیشه یک #قهرمان بود، حتی در مبارزه با #نفس_امارهاش
راوی: #همسر_شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
کانال شهدا و ایثارگران صفادشت
eitaa.com/shohadasafadasht