💐🕊💐🌺💐🕊💐
🌹 #عید_با_شهدا
🌹 #سردار_دلها
🌹 #سپهبد_شهید
🌹 #حاج_قاسم_سلیمانی
#سین_هشتم_سلیمانی
#سردار به تو غبطه خوردم که تو با این عظمت و جایگاه هیچ وقت دنبال #مدرک و #دانشگاه و مدرک #دکترا و ... نبودی
هرگز دنبال نام و #عنوان نبودی
هرگز به فکر #استراحت نبودی
مثل برخی ها #سجاده آب کش هم نبودی
وسط نماز از #یتیم_شهید گل و برگ گل گرفتی و هرگز به خاطرت رسوخ نکرد که شاید #نمازم باطل شده باشد ، شاید فکر کردی این #نماز نزد حق محبوب تر است و بلافاصله بعد از #نماز یتیمی را که به تو گل داده بود غرق بوسه کردی
#سردار این قدر خاکی بودی که بجز در مراسم رسمی #درجه_هایت را نصب نمی کردی ، لباس سبزت یا تنت نبود یا اگر بود #خاکی بود و #گلی بود .
خانه ات ساده بود ، وسایل خانه ات چقدر معمولی و حیاط منزلت چقدر ساده و خودمانی و از #همسرت خواستی که بر #سنگ_قبرت بنویسند #سرباز_قاسم_سلیمانی بدون #نام و #عنوان
اگر به ما بود برایت #مزاری درست می کردیم درجه یک با چندین گنبد و گلدسته در حد یک #الگو و #قهرمان
چه کنیم که خودت پیش دستی کردی و طور دیگری #وصیت کردی
شاید تو ما را بهتر شناخته بودی
#سردار کرارِ همیشه در سفر، سفر بخیر و سلامت
وقتی در سایت ها دنبالت می گشتم و دیدم نوشته به جز تاریخ #تولد و محل #تولد اطلاعات بیشتری در دسترس نیست ، فهمیدم که ما واقعا تو را نمی شناختیم .
#سردار
برایمان #دعا کن که سخت #محتاج دعاییم ...
#علی_فقیه
از #بوشهر
💐🕊💐🌺💐🕊💐🌺💐🕊💐
@shohadasafadasht97
1️⃣ #اسماعیلی_که_برای_شهادت نشان شده بود.....
#تخریبچی_شهید_اسماعیل_گلمحمدی
معروف به #گلی
این حکایت واقعا خواندنی است👇🏾
شاید در بدو ورود به جمع #بچههای_تخریبچی این تداعی بشه که با جمعی مواجه میشی که سختی ها و زبری های جنگ اونها رو از جهت روحی سفت و سخت کرده اما توی دقایق اولیه به اونجا میرسی که در قله عاطفه و صمیمیت داری قدم میزنی.
زندگی میون بچه های تخریبچی، شیرینی خاص خودش رو داشت. از دقایق معنوی و روحانیاش که بگذری لحظات با طراوت شور و شادمانی جوانی و نوجوانی برای خودش عالمی داشت. توی بچههای تخریب به ندرت به سن و سال بالاها بر میخوری. جمع با صفای این حماسه سازان رو نوجوانها و جوانها تشکیل میدادند...
جوانهایی که سراسر شور و شوق بودند. بعضی از اونها به معنویتشون شهره و بعضی دیگر هم با رعایت شئونات دینی، کمپوت خنده و روحیه بودند... و پیدا میشدند کسانی هم که در اوج معنویت بودند اما خودشون رو به سادگی میزدند...
یکی از اون نازنینان، #شهید_اسماعیل_گلمحمدی و بقول بچه های تخریب #برادر_گلی بود. حکایت زندگی گلی واقعا شنیدنی است... گلی در سال 1342 در خانوادهای مذهبی دیده به جهان گشود پدرش کارگر سازمان آب سد امیرکبیر بود و در روستا ارنگه چاده چالوس زندگی میکردند.
اسماعیل بین همه فرزندان خانواده گلمحمدی آرامترین و مظلومترین بود 5 سالش بود که از پشت بام خونهشون توی حیاط افتاد، اما مشیت الهی بر این بود که سالم بمونه...
یک سال بعد وقتی که به اتفاق والدین به دیدن یکی از اقوام میروند در اثر چشم زخم اطرافیان به وی، در حالی که مشغول بازی بود ستون ایوان خانه که سالیان سال پا برجا بود یک مرتبه از جا کنده شده و روی صورت او خراب میشه، که باز به لطف و عنایت الهی صدمه جدی نمیبینه و بعد از چند وقت دوا و دکتر خوب میشه...
در دوران مدرسه یک روز که به خانه میاد. به سبب یک غفلت، سماور آبجوش بر رویش میریزد و باز خدا نگهدار اسماعیل است و باز اتفاقی دیگه میفته که از همه جالبتره...
چند ماه قبل از شهادتش یک روز مادرش متوجه میشه که از درد به خودش میپیچد اما حاضر نیست مسئله را به خانواده بگوید به هر حال بعد از یک شبانه روز ناراحتی والدین او را به دکتر میرسانند و پزشک میگوید اپاندیس او ترکیده و معجزه است که تاکنون سالم مانده است و آخری، این حکایت است که خودش با خنده برام تعریف میکرد که توی کرج با بلدوزر مشغول جادهسازی بوده که بلدوزر روش میغلطه و در کمال ناباوری اسماعیل سالم از مهلکه بیرون میاد...
همه اینها حکایت روزهای اسماعیل بود توی این دنیا...
اسماعیل بعد از عملیات والفجر۱ در خرداد۱۳۶۲ به #گردان_تخریب_تیپ_سیدالشهداء علیهالسلام اومد و در عملیات های والفجر2 و 4 و خیبر شرکت کرد و چندین بار مجروح شد. اسماعیل در گردان شهره دلاوری و نترسی بود... هر کس با او عملیات میرفت از شوخ و شنگ بودن اسماعیل در کار میگفت... او حتی در سختترین لحظات و زیر آتش نفس گیر دشمن خنده از لبش نمی افتاد. اسماعیل در آموزش ها و مانورها هم دست از شادابی برنمیداشت.
ادامه👇