هدایت شده از ❣️ شهادت نامه ی عشاق❣️
بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا.mp3
2.74M
🖤بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا😭
💚 با صدای #شهید_سیدمجتبی_علمدار
@ShahadatNameOshagh
🖤 السلام علی الحسین
🖤 و علی علی بن الحسین
🖤 و علی اولاد الحسین
🖤 و علی اصحاب الحسین
#شب_جمعه
#شب_زیارتی
هدایت شده از •ڪاڹاݪ شھداےگمناݦ•🇵🇸
شور باز زدم آقا به تو رو..._۲۰۲۱_۰۹_۰۲_۲۱_۱۶_۱۹_۱۲۶.mp3
3.47M
من بشکسته سبو ..💔
#آرامش_سحر
فراق.mp3
6.15M
دوباره مضطرم😭
یهرحمی مادرتکنهبهاشکمادرم😭💔
@stikersaze
💔 منو جدا شدن از تو؟
خدا نکند!
خدا هر آنچه کند
از تو أم جدا نکند...
#امام_حسین #شب_جمعه
#اربعین
@stikersaze
🔵 سازگاری و هماهنگی با مردم
💠 هماهنگی در اخلاق و رسوم مردم، ايمن ماندن از دشمنی و كينه های آنان است.
📒 #نهج_البلاغه ، حکمت ۴۰۱
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
🌱 #نوجوانانه
🔰 اعتدال در دوستی
⚠️ مراقب صمیمی شدن بیش از اندازه با دوستات باش چون ممکنه یه روز با هم مشکل پیدا کنید درحالی که همه اسرار و دردلهای تو رو میدونه.
📒 #نهج_البلاغه، برگرفته از حکمت ۲۶۸
💌 #نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
📔 لذت مطالعه (خلاصه کتاب)
🔔 ناقوس ها به صدا در می آیند. (۳۶)
📚 انتشارات عهدمانا
پلیسی که مسن تر بود دست داد و سلام کرد و گفت : « سلام پدر . من ستوان استپان هستم ، ببخشید که کمی دیر رسیدیم. »
ستوان استپان نگاهی به اطرافش انداخت و رو به کشیش گفت : « متأسفم پدر ، سرقت از کلیسا نهایت بی شرمی است... آیا چیز با ارزشی هم به سرقت رفته است ؟ »
کشیش گفت : « به نظر نمی رسد از اموال کلیسا چیزی برده باشند ، اما در کشوی میز کارم ، دوهزار دلار پول نقد بود که حالا نیست. » پلیس گفت : « سارق یا سارقان از کجا وارد کلیسا شده اند ؟ » کشیش با دست درِ پشتی را نشان داد و گفت : « قفل آن در شکسته شده است. » ستوان به همکارش که داشت با دقّت به هم ریختگی محراب را نگاه میکرد، گفت : « سرکار دنیس ! لطفاً از در پشتی انگشت نگاری کنید. بعد بیایید به دفتر کار جناب کشیش. » کشیش و ستوان به طرف دفتر کار به راه افتادند. ستوان با دیدن دفتر به هم ریختهٔ کشیش پرسید : « آیا شما همیشه در دفتر کارتان مبلغ قابل توجهی پول نگهداری می کنید؟ »
کشیش گفت : « نه ! من هیچ وقت پولی در دفترم نگه نمی داشتم. این دو هزار دلار ، پول یک مرد تاجیک بود که قرار بود بیاید و آن را از من بگیرد. »
ستوان به کشیش خیره شد و گفت : « یک مرد تاجیک ؟ آیا او می دانست شما دوهزار دلار را دفتر کارتان نگه می دارید ؟ » کشیش بی حوصله جواب داد : خیر ! او چیزی نمی دانست . قرارمان دو روز پیش بود ، اما نمیدانم چرا نیامد. » ببخشید پدر ! آیا شما با این مرد تاجیک ، قصد معاملهٔ چیزی را داشتید؟
↩️ ادامه دارد...
🔵 پیوند صفات نیک با یکدیگر
💠 اگر در كسی خصلتی شگفت ديديد، همانند آن را نیز انتظار كشيد.
📒 #نهج_البلاغه ، حکمت ۴۴۵
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی