#خاطره ای از شهید علم الهدی
حسین، واقعاً مظلوم و تنهاست...
«.. بعد از مرخصی از بیمارستان به اهواز برگشتم و دو سه روز بعد با اینکه هنوز کامل بهبود نیافته بودم اما به بسیج دبیرستان دکتر شریعتی رفتم تا به جبهه «فارسیات» بروم.
«حسین علمالهدی» و «غفار درویشی» هم آن روز آنجا بودند. حسین پس از احوالپرسی از من خواست تا با آنها به هویزه بروم.
من گفتم: نه، برنامه من این است که به «فارسیات» بروم. اکثر بچههای مسجد آنجا هستند. چند لحظه بعد غفار درویشی به سراغ من آمد و با من صحبت کرد. او آنقدر راجع به حسین علمالهدی عاشقانه صحبت میکرد که انسان را تحت تأثیر قرار میداد. او گفت: حسین، واقعاً مظلوم و تنهاست.
پس از صحبتهای غفار من قبول کردم که با آنها به هویزه بروم. پس از شهادت «اصغر گندمکار» و «رضا پیرزاده»، حسین علمالهدی متأثر و منقلب شده بود. او دیگر آن حسین سابق نبود. غم بزرگی وجود او را گرفته بود. احساس میکرد آنهایی که یک روز به منزله شاگرد او بودند، از او سبقت گرفتهاند. خودش را ملامت میکرد...
بهترین عزیزانش را به میدانی راهنمایی کرده بود که قرار بود خودش جلودارش باشد. برنامه زندگیاش را کنار گذاشت و فرماندهی سپاه هویزه را برعهده گرفت تا سلاح بر زمین افتاده اصغر گندمکار را به دست بگیرد.
وجود حسین از قبل هم قرآنی بود و زمانی نبود که قرآن همراهش نباشد، اما اکنون قرآن خواندنش با گذشته کاملاً متفاوت بود. با کلام خدا معاشقه میکرد و از حال عادی خارج میشد. به آیه ۱۰۳ و ۱۰۴ سوره کهف که میرسید، چند بار تکرار میکرد و هر بار لحن و صوت سوزناکش در و دیوار را هم به ناله میآورد.
آن آیه چنین است:
«قل هل ننبئکم بالأخسرین اعمالاً/ الذین ضل سعیهم فی الحیوة الدنیا و هم یحسبون أنهم یحسنون صنعاً»»
راوی: محسن نوذریان
منبع: کتاب دِین
#شهید_علم_الهدی
#شهید_گندمکار
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
#سیدحسین (102)
✍️ خاطراتی کوتاه از خورشید همیشه فروزان نینوای هویزه شهیدسیدمحمدحسین علم الهدی
🔹 با اینکه می شد فرمانده سپاه اهواز یا حتی خوزستان باشد، بعد از شهادت اصغر گندمکار آمد هویزه.
خیلی دوستش داشت.
می گفت نسل ها باید بیاید تا فرزندی مثل اصغر به دنیا بیاید.
پرسیدم چرا آمدی هویزه؟
گفت تا الآن نهج البلاغه را به صورت نظری تدریس می کردم، حالا آمده ام آن را به طور عملی امتحان بدهم.
منبع: کتاب سید حسین
#شهید_گندمکار
🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
شهدای هویزه
📔 #گزارش_به_خاک_هویزه (29) | خاطرات سردار یونس شریفی 🔺 کل تجهیزات سپاه هویزه 🔻 روایتی خواندنی از ن
📔 #گزارش_به_خاک_هویزه (30) | خاطرات سردار یونس شریفی
🔺شهادت اصغر گندمکار؛ مؤسس سپاه هویزه
🔻 روایتی خواندنی از نخستین روزهای تهاجم دشمن بعثی
✍️ صدای تانکهای دشمن مثل صدای پای غول سیاهی هراس آور بود و آدم را کلافه و از خود بیخود میکرد. وقتی به تانک های دشمن نگاه می کردم آرزو داشتم آرپی جی همراهم بود و می توانستم با آن تانک های عراقی را بزنم و به هوا بفرستم. هر چند که تا آن روز نه آموزش شلیک آرپی جی را یاد گرفته بودم و نه حتی یک گلوله آرپی جی زده بودم. معدود موشک های آرپی جی هم که بچه های سپاه سوسنگرد داشتند خیلی زود تمام شد و عیش ما را کامل کرد!
🔹 خــون روی خاک های تشنه، روان بود و جنازه ها روی هم افتاده بودند. ما دلمان نمی آمد شهدا و مجروحان را رها کنیم و از داخل سوسنگرد عقب بنشینیم، اما سه راه هویزه نیز با آن حجم وحشتناک آتش، دیگر جای ماندن نبود. کم کم دستانمان از هر گونه گلوله ای خالی شد و ما ماندیم و تفنگ های از کار افتاده با خشاب های خالی، اما هر طور بود تا حوالی ظهر مقاومت کردیم. مقاومت که چه عرض کنم شانس آوردیم که هدف یکی از گلوله های تانک دشمن قرار نگرفتیم. همین!
🔹 حوالی ظهر اولین ضربه قطعی بر ما وارد شد. «اکبر پیرویان» فرمانده گروه اعزامی از کازرون شهید شد. هنوز صدای اکبر در گوشم زنگ میزد که همین دیروز بود که با لهجه کازرونی اش فریاد زد:« اَ... لشكريه!»
🔹 در این هیر و ویر، اصغر گندمکار یک جایی را شناسایی کرد که می توانست 10 متر جلوتر برود. اصغر تا حرکت کرد، دشمن متوجه حرکتش شد و با تیر مستقیم تانک به او شلیک کردند. تیر تانک در مقابل چشمان حیرت زده ما به اصغر خورد و او را به شهادت رساند.
🔹 از آنچه میدیدم متحیرم بودم. درست مثل اینکه کابوسی را در خواب میبینم. اصغر که ما نماز صبح مان را با هم خواندیم و تا همین چند لحظه پیش کنار من می جنگید، غرق در خون کمی آن طرف تر روی زمین افتاده بود و من که او را این همه دوست داشتم حتی نمی توانستم برای جابه جا کردن جنازه اش یک وجب از سر جایم تکان بخورم.
🔹 اصغر گندمکار فرمانده ما در سپاه هویزه بود و همه ما مثل برادرمان او را دوست داشتیم. او اولین فرمانده مؤسس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در هویزه و جانشین «حامد جرفی» بود. همان لحظات به یاد حامد هم افتادم که بیهوش در اغمای کامل روی تخت بیمارستان امام خمینی تهران با مرگ دست و پنجه نرم می کرد.
🔹 خاطرات، مثل فیلمی که آن را روی دور تند گذاشته باشند از نظرم عبور می کرد. اصغر هنوز یک ماه نشده بود که به هویزه آمده بود و ما در این مدت کوتاه و کم چه علاقه ای به او پیدا کرده بودیم. باورم نمی شد اصغر جلوی چشمان خودم با آن وضعیت مظلومانه پاره پاره شود و به شهادت برسد، اما جنگ بود و بی رحمی و مرگ عزیزترین دوستان و کسانت.
🔹 عده ای شایع کردند که اصغر به شهادت نرسیده و مجروح است و من هم به خودم قبولاندم که اصغر مجروح شده و هنوز به شهادت نرسیده است. در زندگی لحظاتی پیش می آید که آدم بر اثر ضربه هولناکی که میخورد دلش می خواهد خودش را فریب دهد تا بتواند کورسوی امیدی که در دلش روشن است، خاموش نشود و سیاهی جای آن را نگیرد.
⬅️ ادامه دارد...
#سردار_شریفی
#شهدای_هویزه
#شهید_گندمکار
#روایت
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh