eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 *میهمانی لاله های زهرایی* 🌹 💢و گرامیداشت سردار شهید سید محمد شعاعی 🔹با : برادر سید کمال خردمندان سعدی (همرزم شهید) 💢 : حجت الاسلام کشاورز : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت / از ساعت ۱۷ 🔺🔺🔺🔺 🔺🔺🔺 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb مبلغ باشید
🌷🕊🍃 شهادت، معقول ترین راه رسیدن، به خدا... اللهم الرزقناشهادت... 🌷 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰دو سه شب قبل از حرکت برای آزادسازی خرمشهر بود. احسان پیشم آمد و گفت: حسین سر من را بتراش! گفتم: من کار دارم، الان نمیشه، نمی‌تونم. گفت: نه، من نیت‌هایی دارم، تو باید سر من را بتراشی. از همان ابتدای ورودم به منطقه یک ماشین سرتراشی داشتم که کارهای سلمانی بچه‌ها را انجام می‌دادم. بین بچه‌ها معروف شده بود که هر کس حسین سرش را اصلاح کند، یا شهید می‌شود یا جانباز. 🔰یاد چند ماه قبل افتادم. یک روز حاج شیرعلی[شهید حاج شیرعلی سلطانی] هم اصرار می‌کرد که سر من هم بتراش من هم نیتی دارم. گفتم حاجی تو که موهات کوتاه است. گفت: نه، من دوست دارم شهید بشم و باید سر من را بتراشی! سرش را تراشیدم و چند روز بعد بی سر شهید شد. 🔰حالا باز اصرارهای احسان من را یاد حاج شیرعلی می‌انداخت. اصرار کرد و گفت تا سر من را نتراشی رهایت نمی‌کنم. دیدم ولم نمی‌کند، راضی شدم. گوشه‌ای نشست و سرش را با ماشین از ته تراشیدم. بعد هم رفت در آب‌گرفتگی‌های کنار محل استقرار تیپ غسل شهادت کرد. وقتی او را دیدم نور از چهره‌اش می‌بارید گفتم: ای داد که احسان هم قرار است شهید شود. گردان‌ها شروع به آماده‌سازی و تجهیز برای شرکت در مرحله نهایی عملیات بیت‌المقدس کردند. من وارد گردان آقای کریم شایق و گروهان [شهید] علیرضا قربانی شدم و به‌عنوان مسئول دسته وارد عملیات شدم. بعد از آن به سمت خرمشهر حرکت کردیم... از پل نو وارد خرمشهر شدیم که خبر شهادت احسان را شنیدم ... 🌹🍃🌷🌱🌹 حاج شیرعلی سلطانی و احسان حدائق http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
••⸾⸾🐚🕸' ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ مَـن‌مُطمئِـن‌هستَـم‌چِـشمۍڪِه‌ بِـه‌نگاھ‌حَـرـآم‌عادَت‌ڪُنـدخِـیلۍ چِیـزهـٰارـٰاازدَسـت‌مۍدَهـَد..(:🌩'! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‹ › ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۴۱ سال انتظار برای برآورده شدن وصیت یک شهید 🔹شهید هدایت‌الله طیب متولد روستای موگر از توابع شهرستان لنده یکی از شهدای شاخص استان کهگیلویه و بویراحمد از دانشجویان پیرو خط امام بود که درس و تحصیل در فلوریدای آمریکا را رها و با لبیک به فرمان رهبر انقلاب رهسپار جبهه و جنگ شد. 🔹در بخشی از وصیت این شهید آمده است: هنگام زنده بودن نتوانستم خدمتی برای مردم انجام دهم جنازه‌ام را در زادگاهم دفن کنید شاید مسئولین بعد از مرگم بتوانند خدمتی به مردم این روستا ارائه دهند. 🔹قبر شهید در این روستا به دلیل صعب‌العبور بودن مسیر تاکنون زائری به خود ندیده و کسانی که برای زیارت آرامگاه طیب راهی روستا شدند به علت سختی عبور و مرور نتوانستند بر مزار شهید حضور پیدا کنند. 🔹معاون اجرایی رئیس‌جمهور امسال از روستای موگر دیدن کرد و قرار است تا پایان سال ۱۴۰۲ عملیات ساخت جاده و پل در این منطقه به اتمام برسد. 🌱🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⭐️یادی از سردار شهید هاشم اعتمادی⭐️ 🌹با اینکه سنش کم بود، اما با همان جسارت خودش پای کار انقلاب بود و با کمیته انقلاب همکاری می کرد. هاشم و بچه هاي کميته براي دستگيري یکی از خان های ظالم منطقه رفته بودند. ايلش را پيدا كردند، اما خودش را نه. به پيشنهاد هاشم تمام مردان ايل براي باز جويي، بازداشت شدند و پياده به سمت جاده انتقال دادند. راه برگشت جاده مال رويي بين کوه و صخره هايي با شيبي زياد بود. يکي از افراد بازداشت شده پير و سالخورده بود و به پاي جوان ها نمي رسيد. پيرمرد نفسش گرفته بود و پاهايش ديگر توان بالا كشيدن از اين صخره ها را نداشت. روي صخره اي نشست. نفسش به شماره افتاده بود. هاشم که حواسش به همه چيز بود، زير پاي پيرمرد نشست. با قدرت پيرمرد را روي جثه کوچک خود كشيد و در جلو دسته شروع به حرکت کرد. 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹 جمله انقلاب : امام خامنه‌ای : انگیزہ های بسیار شدیدی وجود دارد برای فراموشی شهــدا.. نگذارید یاد شهـدا فراموش شود... ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
شهدای غریب شیراز
🌹 جمله #رهبر انقلاب : امام خامنه‌ای : انگیزہ های بسیار شدیدی وجود دارد برای فراموشی شهــدا.. نگذاری
👈همسنگران و محبین شهدا برای اینکه یاد شهدا زنده شود دیگران را به کانال شهداي غریب شیراز دعوت کنید 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷🕊🍃 دلت 💔که گرفت با رفیقی درد و دل کن که آسمانی باشد این زمینیـها در کارِ‌خود هم مانده اند 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
هر وقت او را بی کار می دیدم، در حال قرائت دعای عهد بود. می گفت: ما الان در حال پی کنی و آماده سازی حکومت امام مهدی(عج) هستیم و من آرزﻭ دارم برای چند دقیقه هم شده است، را درک کنم! قبل از شروع عملیات بود. قبل از ورود به آب پرویز نماز خواند. سجده شکر کرد و باز دعای عهد را خواند و وارد آب شد. نزدیک کمین عراقی ها بودیم که آتش دشمن روی دریاچه ماهی شروع شد. گلوله اول به پرویز خورد، اما راهش را ادامه داد. بالافاصله گلوله دوم هم به تنش نشست. به جای اینکه کمک بخواهد یا داد و فریادی کند. دستش را جلو دهانش گرفت تا مبادا صدای ناله اش، تیربارچی دشمن را متوجه نیروهایش کند... 🌷🍃🌷 # ﻣﻌﻠﻢ ﺷﻬﻴﺪ 🌹🌱🌹🌱🌹 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
هدایت شده از گلزار شهدا
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * انگار خنکای اول صبح هم نمی توانست آن مرد همیشه آرام را آرام کند. قرار بود پدر شود. در حیاط قدم میزد .گاه گوشه ای می نشست و گاه می ایستاد و با گامهایی تند و کوتاه، طول و عرض حیاط را طی می‌کرد. دستی در موهای جوگندمی اش می کشید و بی اختیار نگاهش کشیده می‌شد به سمت اندرونی. آن روز صبح نرم بادی می وزید آفتاب تازه از دل خاک برخاسته بود و سرشاخه درختان نارنج و پرتقال را با انگشتان طلایی‌اش نوازش می‌کرد. اما نهال خرمالو هرچه می کرد نمی توانست با برگ های نازک و کرکی اش، دست طلایی آفتاب را بگیرد. زنی ضیق ضد مادر بود مرد از جا جهید و دلشوره داشت که سر به آسمان برد و زیر لب زمزمه کرد: «امن یجیب و المضطر اذا دعا و یکشف السؤ» مادر همچنان درد میکشید و پدر بی قرار بود و مضطرب. با قدم های تند طول و عرض حیاط را طی کرد و قهرمان داستان واقعی ما هنوز متولد نشده بود که پدر روی پله سنگی ایوان نشست. پدر به خاطر آورد جایی شنیده بود که در بعضی از روایات این آیه تفسیر به قیام حضرت مهدی علیه السلام شده است از یکی از علما شنیده بود در روایتی از امام صادق علیه السلام چنین آمده که این آیه درباره مهدی (عج) نازل شده به خدا سوگند ،مضطر اوست که در مقام ابراهیم دو رکعت نماز به جا می آورد و دست به درگاه خداوند متعال بر می‌دارد .خدا دعای او را اجابت می کند و ناراحتی ها را برطرف...» ناگهان آرامشی به او دست داد. لبخند کمرنگی بر لبانش نشست و خیره شد به لاجوردی حوض سنگی بزرگی که وسط حیاط دراز کشیده بود و ماهی های ریز و درشت در آغوشش این سو و آن سو می رفتند. مرد نفسی عمیق کشید و بعد نگاهش تا آن شمشادهای همیشه سبزی رفت که در حاشیه باغچه رشد کرده بودند. قابله کنار مادر نشسته بود و از او مراقبت می کرد. زنی بلندقامت میانسال و سرد و گرم چشیده. قرآن انگار همه شیرازی های قدیمی می‌شناختند و احترامش را نگه می داشتند. از اهالی خیابان های خیابان احمدی و سردزک گرفته تا عربان و فلکه شاهزاده قاسم. همه می‌گفتند دستش سبک است و حضورش اطمینان بخش. قابله دست بر پیشانی عرق نشسته مادر کشید و گفت:« دل نگران نباش دیگه تمومه» http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میخِ یه تابوت گیر کرد به چادرم... ـــــــــــــــــــــــــ 🔰 حاج حسین یکتا 🌱🌷🌱🌷🌱 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⭐️یادی از سردار شهید هاشم اعتمادی⭐️ 🇮🇷هاشم جنگ را با جنگ های نا منظم شروع کرد. وقتی آوازه دکتر چمران و گروه جنگ هاي نامنظم را شنيد، خودش را به گروه دكتر چمران رساند. دكتر وقتي سن و جثه هاشم را ديده بود، گفته بود: «اين پسر خيلي كوچك است، چرا به جبهه آمده.» يكي از بچه ها كه هاشم را از قبل مي شناخت خطاب به دکتر گفته بود: «شما به قد كوچكش نگاه نكنيد، يك مأموريت به او بدهيد، ببينيد همين پسر کوچک چه توانايي هايي که ندارد.» هاشم از اولین ماموريتش با موفقيت برگشت، دكتر او را در آغوش گرفته، صورتش را بوسيده بود. 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💟از همان ابتدا و زمان آشنایی با هدف و خواسته آقاجواد آشنا بودم همه ما برایمان جا افتاده بود که در کنار علاقه ای که به خانواده اش، من و  بچه ها دارد ادای تکلیفش را مهمتر می داند.  برایمان جا افتاده بود که آقا جواد خانواده اش را دوست دارد اما تکلیف را مهمتر از خانواده می دانست ما هم هرگز مانع رفتن ایشان به ماموریت نمی شدیم ✅در جواب اینکه چرا اصرار بر رفتن به سوریه دارد به همه می گفت اگر به سوریه نرویم باید در ایران با دشمن رو به رو شویم. آیا شما دوست دارید دشمن وارد تهران بشود و خانه و زندگی ما را ویران کند؟ پس بهتر این است که در سوریه با دشمن رو به رو شویم و او را عقب بزنیم. 💥معتقد بود حتی اگر حرم حضرت زینب(س) هم در سوریه نبود باید می رفت و چیزی از اهمیت رفتنش کم نمی شد چه برسد به اینکه بحث حرم هم پیش آمده بود. میگفت سوریه محور مقاومت ماست. اگر از دست برود خطر بزرگی برای انقلاب اسلامی است. از طرف دیگر غیرتم اجازه نمی دهد که زنان و کودکان مسلمان در این کشور بی دفاع و بی سرپناه بمانند. جواد الله کرم ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🚨🚨🚨 همسنگرا و خادمین شهدا 👈خیریه و مرکز نیکوکاری هییت شهدای گمنام شیراز،حدود ۴ سال است که با مجوز رسمی از کمیته امداد در حال فعالیت می باشد و در حال حاضر حدود ۱۶۵ خانواده نیازمند را تحت پوشش قرار داد است ♨️لذا به دنبال مکانی به صورت امانی ، جهت دفتر خیریه و محل نگهداری برخی اقلام خیریه هستیم. این مکان حداقل ۲۰ متر فضا ، در محیطی نزدیک بلوار امیرکبیر یا بلوار رحمت و شهرک های اطراف در به دلیل نزدیکی جامعه هدف نیازمند شناسایی شده باید باشد. 👈لذا دوستانی که محلی سراغ دارند و یا می‌توانند با افراد مختلف جهت در اختیار گذاشتن آن مذاکره کنند لطفا کمک کنند و اطلاع رسانی نمایند 💢انشاالله به دعای خیر شما و نیازمندانی که توفیق خدمت به انها شده ، از این بلاتکلیفی در بیاییم... خواهشا موارد را به شماره زیر یا ادمین کانال اطلاع دهید : 09039199282 @Kh_sh_sh ادمین ⬆️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🍃 متبرکـ استـ تمـامـ روزی که صبحش با یاد تـو آغاز شـود ؛ ای شهیــد ...✨🌸 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔹سید محمد شعاعی دانشجو بود، تازه از مجروحیت برگشته بود، تک فرزند بود، خودش بود و مادرش، برای همین مانع می شدیم به خط برود. اما آن شب جمعه اصرار و اصرار که من باید امشب در خط باشم، می گفت حاج منصور توی خط هست و می‌خواهم برای دعای کمیل برم پیش حاج منصور. می گفت دعای کمیل منصور فرق دارد، روضه خوانی اش فرق دارد، وقتی روضه می خواند، انگار خودش در کربلا بوده و دیده... می گفت یک بار ‌حاج منصور دم یازهرا گرفته بود،‌که چراغ سنگر خاموش شد و نوری دیگر آمد...آنقدر التماس کرد که حاج نبی،‌فرمانده لشکر راضی شدو گفت برو...رفت،‌اما بیست دقیقه نشد پیکر غرقه به خونش را آوردند... سید محمد شعاعی حاج منصور خادم صادق 🌿🌷🌿 : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * مادر دردآلود فریاد زد انگار نوزاد قصه ما نمی‌خواست از اوج افلاک به مقام که تیره خاک و دم بگذارد پدر با شنیدن صدای جیغ چشمش به آسمان و گلدسته آقا شاهچراغ افتاد و دلش لرزید .بغضش شکست و چیزی زمزمه کرد. اما وقتی صدای گریه نوزاد را شنید و اشک هایش به لبخند رسید و سر به سوی آسمان برد. _مشتلق بدین آقو.. پدر سر برداشتن با چشمان نمدار به قابل خیره شد. _حاج کرامت پسر گیرتون اومده... _خوش خبر باشی خانوم. پدر زانو ساز کرد و روی پله سنگی نشست و پرسید: «حال مادرش چطوره؟!» _رمق نداره ولی خوب میشه ایشالا... _الحمدالله رب العالمین و اینگونه شهید غلامعلی دست بالا در سال ۱۳۴۱ شمسی به دنیا آمد. روزهای کودکی اش در همان خانه ای قدیمی طی شد و روزها منزلشان در محله شاهچراغ بود. جایی میان کوچه پس کوچه های خاکی و باریک و پیچ در پیچ. کوچه هایی که مانند جویباری از زندگی در میان خانه های خشتی و کاهگلی پیچ و تاب می خوردند. گاه به گاه باریک می شدند و گاه در جوار امامزاده ای سبزپوش آرام می گرفتند. غلامعلی و هم بازی هایش وقتی از تعداد بازی خسته و تشنه و بی رمق می‌شدند در سایه امامزاده استراحت می‌کردند و خنکای آب سقاخانه آتشفشان ها را فروکش می کرد کوچه پس کوچه های مهربان شیراز را نمیشود به آسانی نوشت باید خودت در این پیچ و تاب ها قدم بزنی تا بفهمی استشمام عطر گلاب از مسجد محله چه صفایی دارد. پس کوچه های محله گاه به میدان چی وصل می شدند و گاه با بازارچه می‌رسیدند کوچک اما باصفا. بازارچه از عطر خوش نان تازه می داد. و رایحه هلو گلاب و آویشن را پراکنده می‌کرد .نانوایی سبزی فروشی بقالی و عطاری و دوکان های ثابت این بازارچه های کوچک بود. روزها کوچه پس کوچه های محله احمدی، بازی های کودکانه را نظاره می‌کردند که بعدها در جنگ حماسه ساز شد. روزهای کودکی غلامعلی به همه شیرینی و زیبایی مانند برق و باد گذشت. حالا دیگر غلامعلی قد کشیده بود نوجوانی بود درشت اندام با موهای تیره و مجعد و چشمانی نافذ. حالا دیگر غلامعلی دست بالا نوجوانی ۱۴ ساله بود. نه چندان بلند قد، اما مهربان با لبخندی که موج از دوستی را به مخاطبش هدیه می داد. از مدرسه که بر می‌گشت و وسایلش را برمی داشت میرفت. _کجا میری پسرم؟! _میرم مسجد جامع _کی برمیگردی؟! _قبل از غروب برمیگردم. حالا دیگر با چند نفر از دوستان و همکلاسی هایش بیشتر وقت‌ها می‌رفتند مسجد جامع همان مسجدی که می‌گفتند قدیمی ترین مسجد شیراز است و قدمتی دارد به بلندای تاریخ اسلام. http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به یاد سید محمد شعاعی 🎙مادرم دوست دارم در تشییع جنازه من مثل مادر وهب باشی.... 🌷🍃🌷🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⭐️یادی از سردار شهید هاشم اعتمادی⭐️ 🌷هاشم آرپي جي زن قابلي بود. آن روز با دوربين به تماشاي تانکي که با آرپي جي شکار کرده بود نشسته بود که متوجه شد مسلسل روي تانک سالم است. رو به همرزمان گفت: «کي حاضره، آن مسلسل را باز کند.» آتش سنگين دشمن جواب هاشم را داد. هاشم منتظر کسي نشد، سريع روي موتور پريد. با سرعت به سمت تانک سوخته رفت و با آچار مسلسل را باز کرد. بعد آن را محکم به ترک موتورش بست. هنوز به نيرو هاي خودي نرسيده بود که خمپاره و گلوله هاي تانک شروع به شخم زدن دشت کردند. در چند ثانيه محشري به پا شد. گرد و خاک بلند شده، ديدِ همه را کور کرده بود. همه يقين داشتند که هاشم از اين معرکه جان سالم به در نمي برد. ناگهان صداي معجره معجره يکي از بچه ها بلند شد. هاشم بود، سالم و خندان روي موتور با مسلسل غنيمتي وارد خاکريز خودي شد. 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
⭕️ابراهیم میگفت: 🌹بهتره که شبها زود بخوابیم تا نماز صبح رو اول وقت و سرحال بخونیم. کسی که نماز ظهر و مغرب رو اول وقت بخونه هنر نکرده چون بیدار بوده. آدم باید نماز صبح هم اول وقت بخونه. http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
شهدای غریب شیراز
🚨همسنگرا و محبین شهدا همانطور که میدانید هییت شهدای گمنام ، هر هفته مراسم یادواره شهدا با حضور خانواده شهدا در قطعه شهدای گمنام برگزار می کند و از همرزمان و فرماندهانی که خود شهید را دیده اند و با شهید و دفاع مقدس آشنا هستند ، دعوت می نماید که از شهدا روایت کنند 🔰فردا روایت شهیدی گفته می‌شود که بسیار غریب هست شهیدی که لحظات آخر با سلام به ارباب بی کفن شهید شد ..🥺 مجلس فردا را تبلیغ کنید ، ✅ و حتما حضور داشته باشید 🔅شهیدی که غریب باشد، خیلی خوب هوای دوستاش را داره
🌷🕊🍃 میگویند: شهدا رفتند تا ما بمانیم‌ ولے من‌ میگویم: شهدا رفتند تا ماهم‌ به‌ دنبالشان‌ برویم👣 آری جا مانده‌ایم‌... دل‌ را باید صاف‌ کرد تکه‌ای از بهشت در روی زمین پنج شنبه ویاد شهدا باذکر صلوات🌸 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💢بمناسبت یادواره شهید شعاعی، امروز ، در گلزار شهدای شیراز... 🔰چشم راستـش را ترکـش برده، دسـت چپـش هـم به پوستـی آویـزان بـود. گفـت: من را به حـالت سجـده به طـرف قبلـه، سمـت راسـت برگـردان!! بــا چشــم چپــش دنبــال کسـی می گشــت،یک دفعــه به نقطــه ای خیـره شـد و گفـت: سبحـان الله...سبحـان الله .....الحمـد لله رب العـالمین خودش را جمع کرد، بدن خونیش می لرزید و می گفت:السلام علیک یا سیدی و مولای یا جدا یا اباعبدالله...🥺 به مـادرش نوشتـه بـود: چه شبـاهتی داری با ام البنین .....تو هـم بعـد من دیگر پسـری نـداری....🥺 سیدمحمد شعاعی 🌷🍃🌷🍃🌱 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb نشردهید
هدایت شده از گلزار شهدا
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * غلامعلی و دوستانش همانجا درس می‌خواندند تکلیف هایشان را انجام می‌دادند و گاهی هم به وقت نماز همراه سایرین به جماعت نماز می خواندند. _پسر جون برو صف آخر نماز! نماز بلد نیستی. برو صف آخر وایسا نماز بقیه را خراب نکن. _آخه من بلدم _راست میگی؟! احسنت کی بود که حس حال مسجد تغییر کرده بود به آتش زیر خاکستر می مانست. وقت قرآن علی و همکلاسی‌هایش وارد مسجد می شدند ،می دیدند عده‌ای در راهروهای اصلی جمع شده و دارند درباره مسائلی پچ پچ میکند. یک روز از هنگامی که غلامعلی به راهروی ورودی مسجد قدم گذاشت، عده‌ای را دید که داشتند چیزی را که روی دیوار نصب شده بود ،می خواندند.به خاطر فشردگی مردم غلامعلی چیزی نمی دید، اما صحبت هایشان را می توانست بشنود. _این حرف ها آخر و عاقبت نداره.. _ها کاکو سیاست پدر و مادر نداره که.. _دروغ که نگفته ..حرف حق زده... _یعنی از کاشانی و مصدق بالاتره؟!.. _ها... فکر کردن با دو تا اعلامیه میتونن روبروی حکومت وایسن... _سید آل پیغمبره ..حرفش حقه.. _حق یا ناحق چه فرق میکنه؟! _همش خیال خام... نمیشه با اینا در افتاد.. _زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد... _مگه آدم هر حرفی باید بزنه... _این مملکت قانون داره.. آجان و امنیه داره... زندان و بگیر و ببند داره... _عاقبت این حرفا زندان اعدام و اعدامه... _منم که میگم این سید نمیتونه کاری از پیش ببره. _ای آقو کارش درسته خدا هم پشت و پناهشه.. کسی از انتهای کوچه که به مسجد می رسید داد زد :«دارن میان آجان.. آجان...» یکی دیگر داد زد :«مامورا اومدن » مردم به سرعت پراکنده شده هر کسی از سمتی رفت. اما غلامعلی انگار قدرت حرکت را از دست داده بود .چشم از کاغذ روی دیوار بر نمی داشت این کلمات انگار او را مجذوب کرده بودند.. «زنده باشند مردمان مجاهد و عزیز تبریز ،که با نهضت عظیم خود مشت بر دهان یاوه گویانی زدند که با بوق های تبلیغاتی،انقلاب خونین استعمار را که ملت شریف ایران با آن صد درصد مخالف است،انقلاب شاه و ملت می خوانند. من به شما اهالی معظم آذربایجان نوید میدهم. نوید پیروزی نهایی. آذربایجانی‌ها بودید که در صدر مشروطیت، برای کوبیدن استبداد و خاتمه دادن به خود کامگی سلاطین خود به پا خاستید و فداکاری کردید. اهالی معظم بعدی در آذربایجان بدانند که در این راه تنها نیستند. همه در بیزاری از دودمان پهلوی شریک شمایند. امروز شعار ها در کوچه و برزن مرگ بر شاه است . من از عدد مقتولین اطلاعی ندارم اما از بوق های تبلیغاتی معلوم می‌شود که جنایت ها بیش از تصور ماست .با این وصف شاه افراد پلیس را که به قتل عام دلخواه او دست نزده اند به محاکمه می خواهد بکشد..» _این جا چه غلطی می کنی ؟! هان... http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*