eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
شهدای غریب شیراز
🎊🎊🎊🎊🎊🎊 برندگان مسابقه روز دختر مشخص شد 👇👇👇 ۱_زینب عابدی از قم ۲_کوثر نیکنام از کوار روستای ارباب
یه مطلب ... هییت شهدای گمنام شیراز، هییت مردمی هست و برنامه های هییت و این مسابقه ها از هیچ جا و هیچ ارگان و سازمانی حمایت و تامین مالی نمیشه ... و خود خادم های شهدا و بانی ها دارند برای بهتر شدن کار شهدا کمک می کنند لذا عزیزان ، کمک و همراهی خیرین و بانیان خیر در ادامه برنامه های شهدایی ، حتما اجر و پاداش زیادی داره ...
انشاالله برای برنامه پنجشنبه که جشن ازدواج یه زوج جوان در گلزارشهدا داریم ، و کلی شکلات و شیرینی و بخصوص کیک ازدواج میخواهیم بدیم ، نیاز به همراهی داریم
🔰برای دریافت تخصص به آلمان رفت. پس از بازگشت به ایران، به جای پیدا کردن شغلی، به دامن روحانیت و مذهب پناه آورد. این طلبه ی دانشمند که خسته از منجلاب فرهنگ غرب، به مذهب پناه آورده بود. 🔰غذای او جز نان خشک و پنیر یا خرما، چیز دیگری نبود. با پای پیاده یا با دوچرخه به روستاهای اطراف شیراز می رفت. اغلب، مجانی برای روستاییان وعظ می کرد. اگر مبلغی، روستاییان به او می دادند، به آیت الله دستغیب می داد، تا در امور خیریه هزینه کندـ پدرش می گوید:هر وقت به خانه ما می آمد، نان خشک و خرمایش را می آورد، و از غذای ما، چیزی نمی خورد. 🔰شهید محراب ایت الله دستغیب در خصوص شهید فرمودند: نوافلش ترک نمی شد، تهجدش ترک نمی شد، در اخلاقیاتش، روز به روز روحانیتش زیادتر، تواضعش و ادبش بیشتر. اخلاص که اصل سعادت و روحانیت است که اگر او نباشد، اسم روحانیت را نباید رویش گذاشت، در آن جهت هم فوق العاده شده بود.» 🍃🌹🍃🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
شهدای غریب شیراز
🔰برای دریافت تخصص به آلمان رفت. پس از بازگشت به ایران، به جای پیدا کردن شغلی، به دامن روحانیت و مذهب
🚨اعضای محترم کانال بخصوص عزیزانی که تازه وارد کانال شهدا شدن..... حضور شما در این کانال که متعلق به شهدا میباشد ، از طرف خود شهداست 💢هر روز در این کانال یاد شهدای غریبی می شود که زندگی ما مدیون آنهاست 🔹شما می توانید با حضور در کانال و نشر مطالب شهدا ، دل های شهدا را خوشحال کنید👌 👈همچنین آشنایی با عملی شهدا ، مطمئنا کارگشا در زندگی همه ماست ✋پس هر کس خود را مدیون شهدا می داند، ضمن حضور در کانال دیگران را به جمع شهدایی دعوت کند ... یا زهرا.... 🔻🔻🔻 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * دستی بر شانه ام نشست. برگشتم ‌. علی بود و با دیدن من خندید و گفت :«مگر دو هفته مرخصی نداشتی؟!» _خوب آره داشتم _اینجا چیکار می کنی؟! _تو خودت مگه قرار نبود بری کردستان؟! _میخواستم برم. اینجا یه خبرایی هست که وادارم کرد بمونم. _چه خبری؟! _یعنی تو نمیدونی؟! _نه! _پس واسه چی برگشتی منطقه!؟ محمد به جای من جواب داد :شربت شهادت میخواد! _ای بابا ما را چه به شهادت! محمد رو به من و علی کرد و گفت: می خواهید با هم بریم جایی که شهادت نصیبمون بشه؟! من و علی جا خوردیم. محمد اما منتظر پاسخ ما بود. من من کنان گفتم: آخه من که از این لیاقتا ندارم. حالا اگه علی آقا رو بگید یه چیزی..» علی جواب داد: قیاس به نفس نفرمایید ‌... محمد پادرمیانی کرد و گفت: ای بابا چقدر تعارف تیکه پاره می کنین.. خندید و ادامه داد: بنده های خدا مگه من نماینده تقسیم شهادتم. فقط خواستم اتمام حجت کرده باشم و بدونید شرایط این عملیات چقدر حساسه‌. هر دو قبول کردیم. محمد اسلامی نسب خندید و گفت :شما را برای گروهان ویژه ضدکمین می خوام. رو به من کرد و گفت: اول برو برگ مرخصی ات را تحویل بده و اسلحه بگیر. هنوز چند قدم بیشتر دور نشده بودم که محمد داد زد: نیم ساعت دیگه منتظرتم. مقر حال و هوای خاصی داشت .همه در جنب و جوش بودند. ۲۰ دقیقه بعد من و علی و چند رزمنده دیگر در چادر اسلامی نصب بودیم ‌ _همه اومدن؟! _بعللههه محمد طرح عملیات را برای ما تشریح کرد و ادامه داد :«این عملیات اهمیت حیاتی دارد برای ما و به خاطر همین یک عده باید جلوتر از گردان خط شکن بروند و منطقه را آماده کنند. باید بی سر و صدا خودمان را به پشت سنگر های کمینه دشمن برسانیم و آن را پاکسازی کنیم کار باید بدون درگیری باشد.» http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب: شهدای مرزی ما مظلومن! 🔻شهادت ۶ مرزبان در سراوان! ۶ مرزبان در سراوان سیستان‌و‌بلوچستان در درگیری با اشرار به شهادت رسیدند. 🌱🍃🌱🍃🌱🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⭐️یادی از سردار شهید هاشم اعتمادی⭐️ 🌹در يکي از نامه هايش نوشته بود: «قلب ما لحظه اي آرام ندارد، چرا که براي خدا مي تپد و قلبي که براي خدا مي تپد هرگز از جوش و خروش نمي افتد. خدايا انقلاب خميني عشق است و اگر در راه اين عشق خاکستر شوم و خاکسترم در هوا معلق گردد، در تک تک ذرات خاکسترم نام خميني و لبيک يا خميني منعکس خواهد بود. ... واي بر شما چنانچه عليه اين انقلاب که خون بهاي خون برادران شهيد به خون تپيده است حرکت نمائيد.» از هاشم سؤال کردم جزء کدام جناح سياسي هستي؟ گفت: «پدر جان، دين من اسلام است، کتابم قرآن. هر چه قرآن بگويد عمل مي کنم، کاري هم به دسته بندي هاي سياسي ندارم.» سکوت کرد و ادامه داد: «اگر ولايت فقيه بگويد دو دستي اسلحه خودتان را تحويل دشمن بدهيد من اين کار را مي کنم، چون سخن ولايت فقيه، سخن قرآن و خداست.» 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌱قسمتی از وصیت نامه سردار شهید حاج عبدالله اسکندری: 🔹️خدایا آمدم بسویت ،آمدم بسویت... مرا قبول کن در لابه لای خوبان مرا قبول کن. خدایا آزادم کن از گرفتاری نفسم. 🔹️خدایا رهایم کن از اسیری نفسم خدایا زمین گیر شدم دستم را بگیر آزادم کن از این عالم خاکی خدایا تحولی در وجودم ایجاد کن، از خود گذشتگی و از خود دور شدن و به محبوب خود نزدیک شدن را به ما عطا فرما خدایا تمام جهان در ید قدرت توست هر کاری بخواهی بکنی میتوانی. 🔹️خدایا مگر خود نگفتی ناامید مباش ، مگر خود نگفتی امیدوار باش،مگر خود نگفتی اگر توبه شکستی باز هم بیا ، مگر خود نگفتی مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم ، ما آمدیم اما چگونه آمدیم با کوله بار گناه، با کوله بار کبر، با کوله بار تکبر، با کوله بار مستی دنیا، با کوله بار نفس سرکش ،نفسی که از دست خودم در رفته و دیگر نمی توانم آن را هدایت و کنترل کنم. 🔹️خدایا کمکم کن‌.خدایا دستم را بگیر. خدایا هدایتم کن خدایا به راه راست و صراط مستقیم خود ما را راهنمایی کن خدایا پشیمانم. 🔹️خدایا دستم از همه جا قطع شده خدایا فقط فقط تو را دارم، خدایا فقط فقط امیدم به توست 🔹️ خدایا اگر امیدم به تو نباشد پس به کی امید ببندم... 🌱🍃🌱🍃🌱🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
شهدای غریب شیراز
🌼 *مراسم میهمانی لاله های زهرایی* 🌼 🌸🎊و جشن دهه کرامت 🎊🌸 💢با حضور خادمین حرم حضرت احمد بن موسی شاه
🚨همسنگرا و خادمین شهدا برای جشن روز پنجشنبه در گلزار شهدا می خواهیم شکلات و شیرینی و شربت و بخصوص کیک عروسی خریداری کنیم 🔹حدود ۵ میلیون هزینه میشه انشاالله به نیت مجلس امام رضا ع و حضرت شاهچراغ کمک کنید تا هزینه مراسم ردیف بشه.. 👌همه ما مدیون امام رضا ع هستیم پس برای مجلس حضرت کم نذاریم 👇👇 👇👇 شماره کارت جهت کمک به هزینه جشن میلاد
6037697506615480
بنام محمد پولادی (روی کارت کلیک کنید شماره کپی میشه ) 🎊🎊🎊🎊🎊🎊
🌷🕊🍃 شهری که ایمان مدافعانش هـرگز سقوط نکرد .... خرمشهر را خدا آزاد کرد🍃 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 خرمشهرها در پیش است... 🇮🇷امام خامنه ای: «جوانان عزیز! خرمشهرها در پیش است؛ نه در میدان جنگ نظامی، در میدانی که از جنگ نظامی سخت‌تر است. البته ویرانی‌های جنگ نظامی را ندارد، بالعکس آبادانی به دنبال دارد اما سختی‌اش بیشتر است.‌ امروز برای نظام اسلامی، جنگ نظامی، احتمال ضعیفی است. لکن جهاد باقی است. در بین جهادها جهادی وجود دارد که خداوند آن را «جهاد کبیر» نام نهاده: «و جاهدهم به جهاداً کبیراً». جهاد کبیر یعنی تبعیت نکردن از دشمنی که با او در میدان مبارزه قرار گرفته‌ایم؛ تبعیت نکردن از دشمن در میدان اقتصاد، سیاست، فرهنگ و هنر، جهاد کبیر است.» ♦️به مناسبت ۳ خرداد، سالروز آزادسازی خرمشهر 🌷🍃🌷🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * _ببخشید برادر اسلام نسب ،ولی اگر عراقی ها با ما درگیر شدن چی؟! _اگر درگیر شدیم باید به هر شکلی که شده ماموریت مان را انجام بدیم. اگر لازم شد خودمان را قربانی می کنیم اما نباید گیر بیفتیم یا زمین گیر بشیم. لحظه ای سکوت کرد و ادامه داد:« تمام این عملیات به ماموریت شما بستگی دارد. ماموریتتان را قبل از رسیدن گردان تمام کنید تا بچه های گردان زمینگیر نشوند.» دهانم خشک شده بود و دلشوره رهایم نمی کرد. نگاهی به علی و بقیه انداختم. بی قراری را میشد در نگاه تک‌تک‌شان دید. _خدایا خودت کمکمون کن. همه هیجان زده بودیم و دلهره داشتیم. شهید اسلامی نسب که متوجه اضطراب و دلهره بچه ها شده بود لبخندی زد و گفت :«به خدا توکل کنید و آماده شهادت باشید.» مکثی کرد و ادامه داد:« مسئول شما در این ماموریت برادر دست بالاست.» _همون ورزشکاره؟! _بله مگه مربی شما نبوده؟! _چرا بوده _اطلاعات تکمیلی را از ایشان بگیرین. علی از چادر اسلامی نسب بیرون رفتیم علی رو به من کرد و گفت :دست بالا رو میشناسیش؟! _نه _مگه تا حالا سر کلاس عقیدتیش نرفتی؟! مکثی کردم و پرسیدم: مربی عقیدتیه؟! سر تکان داد و گفت :آره آدم درستیه؟! _کم حرفه ؟! _آره اما مورد اعتماد هست. _میگم ورزشکار ه؟! _درس و بحث هم هست؟! _پس یه جورایی شبیه محمد رضا عقیقی مگه نه؟! _بهتر خودت ببینی. به چادر شهید دست بالا رسیدیم و وارد شدیم. خودمان را معرفی کردیم برادر دست بالا با دیدن ما لبخند زد و گفت: «خوب الحمدلله گروه ما هم تکمیل شد» با دست اشاره کرد که بنشینیم .وقتی نشستیم برادر دست بالا نفسی عمیق کشید و گفت: «انشاالله بعد از نماز حاجت و دعای توسل راه می‌افتیم» ماهرخ نفره بود من و علی و رزمنده افغانی به نام های حسین رضا هاشمی و اسلام نجفی زاده که اولین آرپیجی زن بود و دومین کمک او. دو تک تیرانداز هم داشتیم به نام سید هاشم حسینی و ارسلان کشاورز به همراه شهید دست بالا. به دستور ایشان علی تیربارچی شد و من کمک او شدم. http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
💠 عملیات بیت المقدس بود, ازاد سازی خرمشهر. حسن تک تیرانداز بود من هم تیربارچی. اولین روز سقوط شهر بود که وارد خرمشهر شدیم. تک و توک درگیری توی شهر بود, هلیکوپترهای عراقی هم که دیگر محل نیروهای خودشان را نمی دانستن, مرتب در حال گشت بودن. حسن گفت مجید من برم تو این سنگر ببینم چه خبره. ربع ساعتی گذشت که دیدم, یک عراقی از در سنگر امد بیرون, تا امدم ببندمش به رگبار, گفت:نزن بابا, حسنم! خودش بود, یک دست لباس نو عراقی پوشیده بود. قیافه سبزه اش هم کمک کرده بود تا بشود یک عراقی تمام عیار! به سنگر لجستیک عراقی ها تک زده بود. چند دقیقه بعد سر و کله یک هلیکوپتر عراقی پیدا شد, من پناه گرفتم, اما حسن ایستاد و چشم دوخت به هلیکوپتر. چند لحظه بعد یک بسته بزرگ تدارکات از هلیکوپتر جلو حسن افتاد. حسن هم یک موشک ار پی جی به سمتش شلیک کرد. موشک به هلیکوپتر خورد و منفجر شد.. آن روز از رادیو سراسری با حسن مصاحبه کردند ...  حسن دیگر ان لباس را بیرون نیاورد و بین بچه ها معروف شد به حسن عراقی! حسن صفرزاده(حسن عراقی) 🌱🌷🌱🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
بچه ها! اگر شهرسقوط کرد، نگران نباشید؛ دوباره فتح می‌کنیم! مراقب باشید سقوط نکند... شهید 🌱🍃🌱🍃🌱🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⭐️یادی از سردار شهید هاشم اعتمادی⭐️ 🌹 آتش سنگين دشمن امان بچه ها را بريده بود. باران سرب مي باريد. از فرماندهي دستور عقب نشيني داده بودند. نيرو های لشکر چسبيده به خاكريز خود را عقب مي كشيدند.زمین خیس و بود گل آلود، به سخت می شد روی آن راه رفت به خصوص که به خاطر آتش دشمن باید خمیده و سریع عبور می کردند. همه بجز مجيد سپاسی و هاشم به سمت عقب می رفتند. این دو روي راس خاكريز به آرامي خلاف جهت ديگران به جلو مي رفتند و بچه ها را عقب می فرستادند. فرمانده می گفت شما هم زودتر برگردید. مجيد بيسيم را از هاشم گرفت و در جواب درخواست های فرمانده گفت : چشم، همه كه آمدند ما هم ميایم عقب. هاشم مي گفت دوست دارم زير باران خمپاره باشم به شرطي كه مجيد كنارم باشد. 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
شهدای غریب شیراز
🚨همسنگرا و خادمین شهدا برای جشن روز پنجشنبه در گلزار شهدا می خواهیم شکلات و شیرینی و شربت و بخصوص کی
🚨🚨🚨 تا الان ۱میلیون و ۲۰۰ جمع شده 😐 هنوز ۳.۸۰۰ کم داریم یا علی ...برای امام رضا ع کم نذاریم!!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨 شهیدی که حاجت می دهد .... 🎞 عنایت ویژه احسان حدائق 🎙سخنران و راوی: حجت الاسلام استاد شیخ علیرضاحدائق 👆پیشنهاد دانلود.... : حرم مطهر حضرت شاهچراغ ع 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
شهدای غریب شیراز
🚨 شهیدی که حاجت می دهد .... 🎞 عنایت ویژه #شهید احسان حدائق 🎙سخنران و راوی: حجت الاسلام استاد شیخ
👆👆👆👆 این کلیپ سخنرانی استاد حدایق را حتما گوش دهید یک دفعه قسمت شد... هم ایام شهادت شهید هست🇮🇷 هم مناسبت دارد با برنامه جشن عقد فردا و دعای مجردااا 😍🤩 هم قبر مطهر شهید در حرم شاهچراغ هست هر کی رفت حرم اونجا نایب الزیاره باشه🙏🙏
تبلیغات مراسم فردا... لطفا اطلاع رسانی کنید
🌷🕊🍃 🍃گاهے تمام خواهش های دنیا خلاصہ میشود در دو کلمہ: ای شهید من ... مـرادریــاب ... پنج شنبه ویاد شهدا باذکر صلوات( به تعداد دلخواه)🌸 💔🥀 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
... 🔰حاج موسی می گفت: ساعتی از آزادسازی خرمشهر می گذشت که وارد خرمشهر شدم. روی سکویی نشستم تاخستگی در کنم. لحظه ای بعد ۴ نفر دیگر هم کنار من نشستند. اسلحه یکی از آنها روی پایم بود و ناراحتم می کرد. گفتم:« برادر اسلحه رو بردار.» تا گفتم برادر، هر ۴ نفر که بر خلاف من مسلح بودند، اسلحه ها را جلو من انداختند و بلند گفتند: «دخیل یا خمینی!» شانه ای بالا انداختم, اسلحه ها را برداشتم و ان چهار عراقی را به سمت جایگاه اسرا راهنمایی کردم. 🔰خرمشهر آزاد شده بود. قرار شد پرچم ایران را به نشانه پیروزی روی گنبد مسجد خرمشهر نصب کنیم. هنوز تک و توک عراقی ها در شهر بودند و هنوز روی شهر آتش بود. یک روحانی بلند گفت کی حاضره این پرچم را ببره بالای گنبد! قبل از همه، الله کرم، که موهایش سفید شده بودو راننده تدارکات بود پیش از همه پیش قدم شد و برای نصب پرچم پیروزی رفت روی گنبد مسجد خرمشهر! 🍃🌷🍃 هدیه به شهیدان,حاج موسی رضا زاده و حاج کرم الله بوستانی 🍃🌷🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * خورشید به افق نزدیک می‌شد که کمپرسی ها برای بردن رزمندگان آمدند. شهید دست بالا خاک کربلا را در کاغذ بی چیز و به ما داد: «تربت آقا اباعبدالله» رو به من کرد و گفت:« بروید من خودم را به شما می رسانم» با چشمای خیس و دلی پر امید سوار شدیم. کنار هم نشستیم اما هر کدام از ما در دنیای خودمان غرق شده بودیم. زمزمه‌هایمان اوج می‌گرفت به آرامی .جاده خاکی بود و پر پیچ و خم .مقرهای تاکتیکی و سنگرهای عقب را پشت سر گذاشتیم. کمی که گذشت به منطقه عملیاتی رسیدیم پیاده شدیم و منتظر ماندیم .هوا هنوز گرم بود و آرام‌آرام احساس تشنگی میکردم .یادم رفته بود آب با خودم بیاورم. نیروها در شیاری جمع شده بودند . از بقیه جدا شدم تا گشتی در اطراف بزنم. دلم نمی‌خواست از کسی تقاضای جرعه آب کنم قمقمه ای خالی بود. پشت یکی از خاکریزها نوجوانی چهارده ساله نشسته بود و چیزی می نوشت. آرامشی که داشت برایم جالب بود متوجه حضورم شاد با لهجه یزدی سلام کرد و گفت: «چیزی شده» _این طرفها آب پیدا میشه. به نقطه دور اشاره کرد و دوباره مشغول نوشتن شد .پشت جعبه های خالی مهمات تانکر کوچکی بود .خوشحال شدم. اما شیر را که باز کردم تنها چند قطره آب نصیبم شد و دیگر هیچ. در بازگشت دوباره همان نوجوان پرسید: _پیداش کردی؟! _خالی بود .آب نداشت. خندید قمقمه اش را از کمر باز کرد. _بگیر قبل از اینکه چیزی بگویم به قمقمه دیگری که کنار کوله پشتی اش بود اشاره کرد و گفت: یکی دیگه دارم. قمقمه را گرفتم و تشکر کردم. کمی بعد شهید دست بالا با عده‌ای از رزمندگان خودشان را به ما رساندند. با دیدن چهره های آشنا جان تازه‌ای گرفتیم. دیدن اسلامی نسب نظیری منم شایع در آن لحظات ملتهب روحیه بخش بود. _کجا بودی؟! _قمقمه ام خالی بود، پرش کردم. _ای بابا گفتم نکنه تنهایی زدی به دل دشمن. وانت نیسان که اسلامی نسب و دست بالا را با خود به اینجا آورده بود گوشه ای توقف کرد.شهید دست بالا رو به ما کرد و گفت:«بسم الله » آفتاب کم رمق شده بود و سرخ که همه سوار شدیم. http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
هم اکنون، ،،آغاز مراسم دهه کرامت