eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.4هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
3.1هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
#ﮔﺰاﺭﺵ_ﺗﺼﻮﻳﺮﻱ ﻣﺮاﺳﻢ ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲ ﻫﺎﻱ ﺯﻫﺮاﻳﻲ #ﺩﻳﺮﻭﺯ
#ﮔﺮاﻣﻴﺪاﺷﺖ ﺷﻬﻴد ﻋﺒﺎﺱ ﺩﻭﺭاﻥ و ﺷﻬﻴﺪ ﻋﻠﻲ ﭘﻴﺮﻭﻱ 3/5/98
ﻟﻂﻔﺎ ﭘﻴﺸﻨﻬﺎﺩاﺕ و اﻧﺘﻘﺎﺩاﺕ ﺩﺭ ﺧﺼﻮﺹ اﻳﻦ ﻣﺮاﺳﻢ ﺭا, ﺟﻬﺖ ﺑﻬﺒﻮﺩ ﻣﺮاﺳﻤﺎﺕ ﺁﺗﻲ, به اﺩﻣﻴﻦ ﻛﺎﻧﺎﻝ اﺭﺳﺎﻝ ﻛﻨﻴﺪ : @Khadem_shohadaye_shiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پلاڪ هم نداشت اصلا هیچ نشونہ اے نداشت امیـــدوار بودم روے زیرپیرهنیش اسمش رو نوشتہ باشہ نوشتہ بود : “ اگر برای خداست بگذار گمنام بمانم ... 🍃🍀🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
دکتر به حاج اسکندر می گفت: دیگر به بهبود این پسر امیدی نیست و از دست می رود. می دانستم دل حاج اسکندر در جبهه گیر است.همیشه خودم ساکش را می دادم دستش ومی گفتم برو.اما این بار دوریش راتاب نمی آوردم. هرچه اصرار کردتابرگردد و به عملیات برسد، گفتم: آخه من با این طفل معصوم چی کار کنم. اصلاً اگرخدایی نکرده از دست رفت،جنازه اش را به دست من می دهند,کجادفنش کنم؟ حاج اسکندر سرش راپائین انداخت و گفت:حق باشماست. آن شب من پیش مهدی در بیمارستان ماندم، حاج اسکندرهم به کوار برگشت. روی صندلی کنار تخت نشسته بودم،به فرزندبیمارم چشم دوخته بودم که خوابم برد. ناگهان بانویی که چادری از نور به سر داشت،به همراه دو آقاکه از نورشان نمیتوانستم به آنها خیره شوم از درب اتاق واردشدند.دو آقا به احترام خانم عقبترایستاده بودند. آمدند و کنار تخت مهدی ایستادندوگفتند:ما آمده ایم عیادت فرزندشما! باتعجب گفتم:شما؟ خانم فرمودند:دلت میخواهد پسرت خوب بشه! -والله پدرش هم می خواهد بره جبهه، به خاطراین بچه نمی تونه بره! - من حضرت زهرا(س) هستم.آمدم بگم که مانع حاج اسکندر نشو، بگذار برگرددجبهه، ما فرزندت راشفا می دهیم. از خواب پریدم.دل توی دلم نبود. صبح که شد، حاج اسکندربایکی از بچه های کوار آمد.نگذاشتم وارد شود. - حاجی همین الان،از همین جا برو جبهه. دیگه نمی خواهم اینجا بمونی! - چی شده! - هیچی،تو فقط برو. اصرار کرد جریان خواب را گفتم. اشک توی چشم هایش پیچید.حاج اسکندر همیشه آماده رفتن بود، از همان درب بیمارستان به سمت جبهه حرکت کرد. کم کم، برخلاف انتظار پزشکان، علائم بهبودی درمهدی هم دیده شد وخوب شد...
1_56208998.mp3
5.6M
🎵 🔺اسم زیبا دارم بر لب 🔹میخونم ✌️ 🔻من هستم سربازِ گردانِ 🔹 پادشاه عرب 👈تقدیم به 🎤🎤 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
کاظم از قهرمانان جودو کشور بود و چندین مدال کشوری داشت. اما تمام و کمال خودش را وقف بسیجی ها و بچه های مسجد کرده بود. در درمانگاه متروکه پایگاه هوایی در فلکه خاتون، سالنی بود که بچه ها برای آموزش جودو آنجا جمع می شدند. من به کاراته علاقه داشتم و کلاس کاراته می رفتم. چند باری برای تماشا به سالن کاظم رفتم. قبل از شروع تمرین دسته جمعی سوره ای از قران می خواندند، تمرین ها که زیر نظر کاظم تمام می شد، چراغ ها را خاموش می کردند همه رو به قبله ایستاده و دعای فرج می خواندند و به امام زمان متوسل می شدند. بعد از تمام شدن، کارتن کوچکی در بین کسانی که برای تمرین آمده بودند می چرخید و هر کس دوست داشت مبلغی را برای مخارج باشگاه کمک می کرد، چون کاظم هیچ دستمزدی برای آموزشی که می داد نمی گرفت. یکبار او را به کلاس کاراته دعوت کردم.تا کاراته هم یاد بگیرد. قبل از شروع کلاس به استاد جریان آمدن کاظم را گفتم. وقتی کاظم با لباس و کمربند سفید وارد شد، استاد همه را به صف کرد و به سبک کاراته کار ها، همه جلو کاظم خم شدند و کلمه اُوس را گفتند. اخم کاظم توی هم رفت. انقدر افتاده بود که دوست نداشت کسی به او تعظیم کند، حتی در ورزش. به گوشه ای رفت و خودش به تنهایی تمرین کرد، دیگر هم پا در کلاس کاراته نگذاشت. شاگردان زیادی از باشگاه کاظم به شهادت رسیدند یا به درجه جانبازی نائل شدند. 🌺🌹🌺🌹🌹🌺 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ ..,........... : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz