eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰"یک روز با محمد به پارک رفته بودیم. یکی از دانش آموزش تماس گرفت. محمد به خاطر این که تنها می ماندم، می خواست کار دانش آموز را لغو کند. گفتم مشکلی نیست ، بگذار بیاید. او کار دانش آموز را انجام داد وقتی برگشت عذر خواهی کرد و گفت: "نمی خواهم دانش آموزان به بیراهه بروند، می خواهم جذب دین شوند." 🔰یکی از دوستانش هم تعریف می کرد زمانی که با محمد در شلمچه خادم الشهدا بودیم، نصف شب بیدار شدم دیدم محمد سر جایش نیست. هوای بیرون هم سرد بود. بعد از مدتی محمد آمد با یک پلاستیک پر از آشغال گفتم:"کجا بودی تو این سرما؟" محمد گفت:"رفتم زباله ها را جمع کردم.آخه زشته فردا که مردم به زیارت میان، ببینن روی خاک شهدا زباله افتاده." 🌹🌷🌹🌷 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
✍ﻭﺻﻴﺖ ﺷﻬﻴﺪ: هدف ما هدفى است كه امام حسين در راه آن سرش از تنش جدا شد. هدف ما هدفى است كه حضرت على براى برقرارى آن شهيد شد. هدف ما هدفى است كه حضرت محمد(ص)براى برقرارى و حفظ آن سختيها و شكنجه هاى زياد كشيد. هدف ما هدفى است كه امامان ما براى آن زحمات زيادى كشيدند. هدف ما هدفى است كه امام امت ما سالها تبعيد شد. هدف ما برقرارى قسط و عدل در تمام جهان است. هدف ما برقرارى جمهورى اسلامى و تحكيم خط امام در دنيا است كه همان خط حضرت محمد (ص) و قرآن و امامان است 🌸🌸 ﺩﺭﺳﺎﻝ 1361 در عمليات رمضان مفقود گرديد و پس از گذشت 14 سال انتظار پیکرش تفحص و در رمضان 1374 به وطن بازگشت. 🌹 🌹🌷🌹 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
▫️نگاهمان را به بقیعِ چشمانت دوخته‌ایم، و دست‌هایمان را به سوی ابر کرامتت دراز کرده‌ایم، تا باران ظهور را طلب کنیم. ای کریم‌ترین کریمان! 💐 میلاد کریم اهل بیت، حضرت امام حسن علیه السلام پیشاپیش مبارک. 💐💕💐💕 اﻫﻞ ﺑﻴﺖ ع ﻓﺮﺝ 🌸🌺🌸 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙حجت الاسلام آیا میشود در کوتاه ترین زمان، هم جبران گذشته طولانی خراب را کرد و هم جلو زد؟ 🔰ﺩﺭ اﻳﻦ ﺷﺒﻬﺎﻱ ﻣﺎﻩ ﻣﺒﺎﺭﻙ ﺭﻣﻀﺎﻥ اﻳﻦ ﻓﺎﻳﻞ ﺭا ﮔﻮﺵ ﻛﻨﻴﺪ👆 🌺🌸🌺 🌺🌹 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ: https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872
🔰مناجاتـــــنامه: خدایا از تو می خواهم که طبع ما را آنقدر بلند کنی که در برابر هیچ چیز جز خدا تسلیم نشویم. دنیا ما را نفریبد، خودخواهی ما را کور نکند. سیاهی گناه و فساد و تهمت و دروغ وغیبت ، قلب های ما را تیره و تار ننماید. خدایا! به ما آنقدر ظرفیت ده که در برابر پیروزی ها سرمست و مغرور نشویم. خدایا به من آنقدر توان ده که کوچکی و بیچارگی خویش را فراموش نکنم و در برابرعظمت تو خود را نبینم." 🌷 🌹🌷🌹🌷 : https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872
از تہ دل کہ بگویے مهــم نیست پیری ، جوانے یا خردسال آن وقتـــــ سَرَت مےڪند برای عشـق بازی با ... 🌹🌷🌷 ﺻﺒﺤﺘﺎﻥ ﺷﻬﺪاﻳﻲ https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872
اﻣﺎﻡ علے (ع): خوشا به حال آن که بہ بندگان خـدا نیکے کند و براے آخرت خود زاد و توشہ برگــیرد 🌹🌷🌹 به عنایت کریم اهـل بـیت ع امام حسن (ع) در ایام میلاد حضرتـش ، تعداد ۶۰ بسته معیشتے غذایی در مناطق محروم شیراز به همت یکے از بانیان خیر توزیع گردید 🌸☘🌸☘ انشـاالله بانیان خیـر همــت کنـند و جهت تهیه و توزیع ۱۱۴ در دهه دوم ماه مبارک رمضان ما را یاری کنند 👇👇 خانواده هاے شناسایی شده بسیار زیاد هستند و نیازشان در این اوضاع جامعه بیشتر شده است 🔽➖🔽➖ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ ﺟﻬﺖ ﻭاﺭﻳﺰ ﻛﻤﻚ ﻫﺎ: 6362141080601017 بانك آينده بــنام محمد پولادي 🔺▫️🔺▫️ ☘☘ *هییت شهداے گمنام شـــیراز* 🌹🌷🌹🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
احسان روبه‌روی ناصر ایستاده بود .نخ و سوزنی هم در دستش بود .گفت :«ناصر آقا قربون اون جفت دستات. من دست به نخم خوب نیست .یه زحمتی میکشی این شلوار ما را یه وصله بزنی؟» ناصر نگاهی به شلوارش انداختیم های شلوار را به سر زانو هایش وصل کرده بود پایین زانویش هم ۱۰ سانتی پاره شده بود که لباسهای داخل لگن چنگ می زد و گفت :«یک پری بخور! احسان چرخید دوتا جیب عقب شلوار را هم به پشتش دوخته بود گفت :«بیا چرخیدم !حالا برام میدوزی یا نه؟» ناصر بالا برد و گفت :«نوچ!» دوباره مشغول شستن لباسهای شد.احسان دوباره گفت :«آخه برای چی؟! یه کاری از خواستیما! رومون رو زمین ننداز!» _مرد حسابی این چه وضعشه !اصلاً شلوار جای دوخت نداره !برو بندازش دور یه شلوار دیگه از تدارکات بگیر. بدون هیچ حرفی رفت ناصر با خودش گفت« به من میگن آقای جنگجو نه برگ چغندر! هرچی باشه من از همه بچه ها بزرگترم. باید از من حساب ببرند یا نه ؟!لااقل میره تدارکات به دست لباس نو میگیره .این چه وضعشه» وقت ناهار که شد بچه‌ها دور تا دور سفره جمع نشسته بودند غذا برنج و خورشت بود تا بچه ها دیگه غذا را آوردند احسان به کمک نیروهای تدارکات رفت هنوز همان شلوار پایش بود ناصر با خودش فکر کرد« که حتما حاجی محمود نبوده .وقتی بیاد می ره ازش یک دست لباس نو میگیره .به خاطر همین هنوزم ندوختتش» بچه ها از غذای آن روز چه ذوق آمده بودند زهرایی قاشق و چنگال توی دستش را به هم می‌زند و می‌خواند - شکم اگر بیند خطر ، جان را فدایش می کنم. بچه ها هم جوابش را می دادند :«جان را فدایش می کنم» _من پیروی از غرغر، با اقتدارش می‌کنم غذا اگر جنبد ز جا فوری شکارش می کنم با قاشقم حفاظت از، مرز و دیارش می کنم چند نفر از فرماندهان هم به جمع آنها پیوسته‌اند آماده غذا خوردن بودند که صدای احسان بلند شد: «اللهم ارزقنا رزقا حلالا طیبا واسعا و جعلنا من شاکرین» بچه‌ها هم زیر لب دعا سر سفره را زمزمه کردند. _حالا بخورید .شیره نور جونتون باشه. قوت بگیرید با دشمن بجنگید. یکی از ته سفره صدا زد. «کلوا وشربوا را تو در گوش کن ولاتسرفوا را فراموش کن» همه شروع کردن به غذا خوردن بعد از غذا ناصر داخل سنگر شد. احسان مشغول دوختن شلوار بود. ناصر به هم ریخت اما به روی خودش نیاورد و رفت سر جعبه مهمات. _ازم ناراحت شدی آقا ناصر؟! ناصر جوابی نداد احسان ادامه داد: «آخه واسه چی پول بیت المال رو خراب کنم؟ تا وقتی این لباس ها کار می کنه باید ازش استفاده کرد» 🌷 🌷 🌷 در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
✍ 🔸من به این نتیجه رسیده ام که دست خودمان است. انتخاب شهادت🌷 را خداوند به عهده 👉 گذاشته است. 🔸این ما هستیم که شرایط آن را فراهم کنیم. هستیم که تعیین کننده این مسئله هستیم👌 ‌ 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ: https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872 ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
‼️شوخی در جبهه‼️ شب جمعه بود بچه ها جمع شده بودند تو سنگر برای دعای کمیل🤲 چراغارو خاموش کردند💡 مجلس حال و هوای خاصی گرفته بود هر کسی زیر لب زمزمه می کرد و اشک میریخت یه دفعه اومد گفت اخوی بفرما😭 عطر بزن ...ثواب داره - اخه الان وقتشه؟🤔 بزن اخوی ..بو بد میدی ..امام زمان نمیاد تو مجلسمونا😍 بزن به صورتت کلی هم ثواب داره بعد دعا که چراغا رو روشن کردند صورت همه سیاه بود😂 تو عطر جوهر ریخته بود... بچه ها م یه جشن پتوی حسابی براش گرفتند💥😂 🌺ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺷﻬﺪا 🌺 🌸🌹🌸🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔻 🌷ﺷﻬﻴﺪﻱ ﻛﻪ ﻫﻤﻨﺎﻡ اﻣﺎﻡ ﺣﺴﻦ ع ﺑﻮﺩ..ﻣﺜﻞ اﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ع ﺗﺸﻨﻪ ﺷﻬﻴﺪ ﺷﺪ و ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮا س ﺑﻲ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﺎﻧﺪ🌷 🔅 پاتک سنگین عراق برای باز پس گیری شلمچه شروع شده بود. حسن تاب ماندن نداشت, باید کاری می کرد. رفت به سمت خط. تا عصر چندید بار, جا مانده ها را عقب اورد و باز برگشت... لب هایش ترک خورده بود, از صبح لب به اب نزده بود, باز هم برگشت،تا پس از هشت سال جنگ, شهیدی تشنه باشد که دوست دارد مفقود بماند. 🌺🌹🌺🌹 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*ﺩﺭ ﺭﻭﺯﻫﺎﻱ ﺳﺨﺖ هوای همدیگر را ﺩاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ...* 🌸🌺🌸 ﺭﻭﺯ ﻣﻴﻼﺩ اﻣﺎﻡ ﺣﺴﻦ ع ﻳﻚ ﻟﺤﻆﻪ ﻓﻜﺮ ﻛﻨﻴﻢ اﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﻛﺮﻳﻢ اﻫﻞ ﺑﻴﺖ ع اﺯ ﻣﺎ ﭼﻪ ﻣﻲ ﺧﻮاﻫﺪ ....?! 🌹 *اﮔﺮ ﺷﻬﺪا اﻻﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﭼﻪ ﻛﺎﺭ ﻣﻴﻜﺮﺩﻧﺪ?!* 🌹 🌺🌷🌺 ﺑﻴﺎﻳﻴﺪ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺭﻫﺒﺮﻣﺎﻥ ﭘﺎﻱ ﻫﻤﺪﻟﻲ و ﺧﺪﻣﺖ ﺑﻪ ﺧﻠﻖ ﺑﺎﺷﻴﻢ .... 〰🔻〰🔻〰 ﺗﻮﺯﻳﻊ اﻗﻼﻡ ﻏﺬاﻳﻲ و ﺑﻬﺪاﺷﺘﻲ ﺩﺭ ﺩﻫﻪ ﺩﻭﻡ ﻣﺎﻩ ﻣﺒﺎﺭﻙ ﺭﻣﻀﺎﻥ 👇👇 ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ ﺟﻬﺖ ﻭاﺭﻳﺰ ﻛﻤﻚ ﻫﺎ: 6362141080601017 بانك آينده بــنام محمد پولادي 🔺▫️🔺▫️ *هییت شهداے گمنام شـــیراز* 🌹🌷🌹🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 👆
کسانی که شهید حسن حقنگهدار رو می شناختن وبا روحیه او آشنا بودن میدونستن که او روحیات خاصی داره وآدم بذله گو وبداهه گویی بود😊 ﻫﺮ ﺟﺎ ﺑﻮﺩ ﻳﻪ ﻛﺎﺭي ﻣﻴﻜﺮﺩ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺮ ﻟﺐﻫﺎﻱ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﻫﺎ ﺑﻨﺸﻴﻨﺪ ..... یه روز موقع اذان بچه ها دور هم جمع بودن و به هم تعارف می کنند که تو اذان بگو.....☺️ نوبت به حسن رسید ، حسن رفت بالای سنگر و دستهاش روبه صورت زاویه بسته گرفت و چندین مرتبه بالا وپایین کرد(مثل بال زدن خروس) وشروع کرد به قو قولی گفتن که باعث خنده بچه ها شد.😁😁😁😂 ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﻓﺎﺭﺱ 💐🌺💐🌺 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
الهی... فاجْعلنا ممّن قطعْتَ عنه کل شیٍ یقطَعه عنک خدایا قرار دہ ما را از کسانی که بریدی از او هرچه که موجب بریدنش از تـو گردد بُریدن را که یاد بگیری پریدن آسان است مناجات المحبین الهی بحق شهــ🌷ــدا العفو 🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
📖 روزه خواری 🕊 🌸 مادر شهید : سال 91 ، برای خرید بہ بازار رفتم . وقتی مےدیدم خیلےها بہ راحتے در ملأ عام روزه خوارے مےڪنند ، بسیار ناراحت و عصبانے شدم ، تا جایـے ڪه حتے قدرت خرید نداشتم و دست خالے بہ خانہ برگشتم ... مصطفے وقتی مرا دید با تعجب گفت : «بہ این سرعت خرید ڪردید ؟» گفتم : «اصلا دست و دلم به خرید ڪردن نرفت.» و جریان را برایش تعریف ڪردم . مصطفی سری تڪان داد و گفت : «ڪسے ڪه روزه خوارے مےڪند در واقع دارد با خدا علنے مےجنگد ، چون خداوند براے ڪسانے ڪه روزه خوارے در ملأ عام مےڪنند حد معین ڪرده است . حالا فڪر ڪنید با این ڪار چقدر دل امام زمان بہ درد مےآید . قربون دل آقا بشم.» من آن روز ناراحتیم بہ خاطر نادیده گرفتہ شدن قانون بود و مصطفے دلش بہ خاطر رنجش امام زمان لرزیده بود . 🌷 🌷🌷 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
ﻋﺠﻴﺐ ﺷﻬﻴﺪ اﺳﺘﺎﻥ ﻓﺎﺭﺳﻲ اﺯ ﻧﺤﻮﻩ ﺷﻬﺎﺩﺗﺶ 😳😞... 👇 هر کس از جنگ و روز های در پیش چیزی می گفت، تا نوبت رسید به مسعود. این گونه گفت: «خط عملیات در روز عملیات، باید به گونه ای باشد که در هر قدم یک خمپاره 60، گامپ گامپ به زمین بخورد و در این باران خمپاره با موتور حرکت کنی و برای نابودی دشمن بروی!» سکوت همه سنگر را فرا گرفته بود. مسعود ادامه داد: « در حین حرکت با موتور به سمت خط یک خمپاره مستقیم به بدن آدم بخورد و پودر شود، آن وقت بیایند و تکه تکه های بدنت را در گونی سنگر جمع کنند و ببرند!» عرق سردی بر تن ما نشسته بود، نمی دانستیم این ها آرزو هست یا فقط یک شوخی! یک ماهی از این جریان می گذشت. عملیات کربلای 8 بود. فرمانده گردان سلمان، سید جلیل شهید شده بود و مسعود برای جایگزینی همراه با جواد سلیمانی و انصاری با موتور به سمت خط حرکت کردند. در میانه راه خمپاره ای به موتور آنها خورد و هر سه در حالی که بدن آنها متلاشی بود، درجا شهید شدند. قسمتی از بدن آنها که قابل شناسایی بود به عقب منتقل شد. دو سه روز بعد رفتیم سراغ مابقی بدن آنها، آنها را در یک گونی سنگر جمع کردیم و به عقب آوردیم. تکه های بدن مسعود را از سر تراشیده شده و جای ترکش های بدنش جدا کردیم و به معراج تحویل دادیم. یک ماه از آن پیشگویی ها می گذشت که ... برشی از کتاب 🌹🌷🌹 سمت: معاون گردان سلمان - لشکر 33 المهدی(عج) 🌹🌷🌷 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩﺷﻬﻴﺪ ﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ👆
~روایت شهید امام رضایے شیراز که گره گشای ازدواج بود:🌹 🌸✨🌷 یکی از دوستانم👥 را که قبلا با هم همکلاس بودیم و مدتی از او بی خبر بودم در روز جمعه ای در محل برگزاری نماز جمعه شیراز ملاقات کردم. ✍چون تا حدودی در جریان مشکلاتش در خصوص ازدواجش💍 بودم، از او در این خصوص سئوال کردم که با چشم گریان😭 ماجرا را این چنین برایم بیان کرد: ✨وقتي از سوی خانواده تحت فشار قرار گرفتم تا علی رغم میل باطنی از بین چند خواستگاری 🌷که داشتم یکی را انتخاب کنم. از آنها اجازه گرفتم که ابتدا به زیارت امام رضا(علیه السلام)✨ مشرف بشوم و بعداً تصمیم بگیرم. 🌿روز اول که به پابوس آقا✨ مشرف شدم خیلی بی تابی کردم و از آقا امام رضا (علیه السلام) تقاضای یاری کردم . همان شب 🌙بود که خواب ديدم در گلزار شهداء💥 شهر شیراز بالای سر مزار شهیدی بنام -کوچک-موسوی ایستاده ام . ندایی به من می گفت آن جوانی🧔 که مقابل قبر شهيد🌷 نشسته همان فرد مورد نظر برای ازدواج با شماست. 🌷از سفر که برگشتم چند روز بعد به گلزار شهداء شیراز رفتم. برایم خیلی عجیب بود همه چیز مثل خوابی بود که دیده بودم و جوانی هم آنجا نشسته بود. برای اینکه مطمئن شوم از او سؤال کردم ساعت🍂 چند است، وقتی خواست جواب بدهد، چهره اش را دیدم ،خودش بود. در فکر بودم 🤔که این ماجرا چطور ادامه پیدا خواهد کرد، که ناگهان خانمی دستش را روی شانه ام گذاشت بعد از سلام و احوال پرسی از مجرد بودنم سئوال کرد و هنگامی که مطمئن شد مجرد هستم آدرس گرفت تا برای پسرش (همان جوان) به خواستگاری بیایید و من هم آدرس دادم و چند روز بعد آمدند و بدون هیچ مشکلی ازدواج🌸 کردیم. نکته جالب اینکه گفت: اگر یادت باشد من خیلی علاقه داشتم اسم همسرم رضا باشد و همين طور هم شد. این شهید به شهید امام رضایے شیراز مشهور است و خیلی ها برات مشهدشون را از او گرفته اند 🌙◆❥↶✨↷❥◆🌙 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ: https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872 ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در تاریخ خواهند نوشت که یک مادر از عزیزترین فرزندش در راه خدا گذشت! خاطره ای از مادر شهیدی که از همه ی هستیش در راه انقلاب گذشت... 🌷 🌷🌷 اﻧﭽﻪ ﺭا ﺩﻭﺳﺖ ﺩاﺭﻳﺪ ﺭا ﺩﺭ ﺭاﻩ ﺧﺪا ﺑﺪﻫﻴﺪ .... 🌹🌷🌹 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
حاج حسین یکتا: برا خدا ناز کن؛ شهدا برا خدا ناز میکردن. گناه نمیکردن ولی عوضش برا خدا ناز میکردن، خدا هم نازشونو میخرید! حاج احمد کریمی تیر خورد، رسیدن بالاسرش. گفت من دلم نمیخواد شهید بشم! گفتن یعنی چی نمیخوای شهید بشی؟! برا خدا داری ناز میکنی؟ گفت: آره؛ من نمیخوام اینجوری شهید بشم، من میخوام مثل اربابم امام حسین ارباً اربا بشم... . حاج احمد حرکت کرد سمت آمبولانس، بیسیمچی هم حرکت کرد، علی آزاد پناهم حرکت کرد. سه تایی باهم. یک دفعه یه خمپاره اومد خورد وسطشون، دیدم حاج احمد ارباً اربا شده. همه‌ی حاج احمد شد یه گونی پلاستیکی! دوست داری برا خدا ناز کنی خدا هم بخرتت؟ تو بخوای معشوق باشی، خدا هم عاشقت میشه. 🌹🌷🌷🌹 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺗﺒﺎﺩﻝ .....
☘ کانال شهید حاج قاسم سلیمانی❤ پر از عکس 🖼 فیلم خاطرات🎞🎥 دلنوشته ها 📜💌 زندگینامه📖📚 عکس وفیلم زنده 🖼 🎥 از گلزار شهدای کرمان🇮🇷 پی دی اف کتاب📚 ما در کانال 🖍زندگی نامه ایشون رو هم درقالب متن📋 هم درقالب عکس🖼 وهم درقالب فیلم 🎥 دراختیارشما بزرگواران قرار میدهیم👇 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌸ﺍﻟﻠّﻬُﻢَّ ﻧَﻮِّﺭ ﻗُﻠُﻮﺑَﻨﺎ ﺑِﺎﻟْﻘُﺮﺁﻥ🌸 خدایا قلب هایمان را با قرآن نورانی کن... ماه_رمضان_در_جبهه 🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
۱۳۶۱/۲/۱۳ یوسف و احسان سوار ماشین تدارکات بودند که دیدند کسی دارد می زند توی سر خودش. اشک پهنای صورتش را گرفته بود و فریاد می زد:« به دادم برسید. یه عده از بچه ها رفتن روی مین .کمک کنید ببریم شون عقب! یوسف زد روی ترمز! احسان سرش را از پنجره داد بیرون و پرسید:چی شده اخوی؟!» _یه گروهان می بردیم سمت گردان ۱۷ قم ،که راه را گم کردیم ،افتادیم توی میدان مین . تا چشم کار می کرد تاریکی بود .یوسف پرسید:«احسان حالا چکار کنیم؟!» _دنبالش میریم شاید بتونیم کمکی بکنیم. _این پشت پر از وسایل تدارکاته !زخمی ها را کجا جا بدیم؟! _حالا میریم خدا کریمه مقداری از مسیر را پشت سرش رفتند که یک دفعه از جمله چشمانشان ناپدید شدن انسان از ماشین پیاده شده به اطراف نگاه می کرد هیچ صدایی هم شنیده نمی شد .احسان از پنجره ماشین سرش را داخل کرد و گفت:« کمک کردیم چاره ای نداریم باید برگردیم» مسیر آمده را بر می گشتند که انسان کردند راه را گم کردند هر دو از ماشین سرشان را بیرون دادند، به امید این که راه پیدا کنند یا صدایی به گوششان برسد .ماشین هم همین طور که می رفتند ماشین از بلندی پرت شد پایین! یوسف فوری ترمز کرد. احسان سرش را از پنجره بیرون داد و با دقت به اطراف نگاه انداخت و گفت:« یوسف تکون نخور که وسط میدان مین افتادیم!» نفس توی سینه شان هفت شده بود مانده بودند چه کنند. یوسف نفس عمیقی کشید: نمیشه طور بشینیم کارینا کنیم شهادت را بخون! _میخوای چیکار کنی؟ _یا ابوالفضل میگیم و مسیر آمده را برمی گردیم. زیر رفع آن را گفتند یا ابوالفضل گفتند و یوسف دنده عقب گرفت .حواسش را خوب جمع کرد از جایی که افتاده بود بالا برود .به هر سختی بود ماشین را از آنجا بیرون کشید. کمی از مسیر رفت که سرو صدای به گوششان خورد. _۱ این اوصاف من پیاده میشم برا گوشی آب میدم شاید این سر و صداها مال نیروهای عراقی باشه. یوسف به مسیری که احسان از آنجا رفت چشم دوخت و منتظر بماند چند دقیقه بعد احسان پیدایش شد. _خدا را شکر خودی هستند دور بزن و به دنبال من بیا. نزدیک طلوع فجر با تو همان مردانی که قرار بود برای عملیات به آنها بپیوندند.یوسف از ماشین که پیاده شد عبدالحمید حسینی را دید که در آغوش احسان جای گرفته بود. _عبدالحمید میبینم دیگه تحویل نمیگیری! عشق حوری کشتت! عبدالحمید خنده ای کرد _چوب کاری می کنی تو که خودت کنتاکت بالا زده!! عبدالحمید تا چشمش به من افتاد از آغوش احسان جدا شد و به سمتش آمد _ببین کی اینجاست ستارخان خودمون است. احوالپرسی گرمی کرد هنوز درسهای عبدالحمید چی دست هایش بود که صدای انفجار منطقه را پر کرد. پشت سر هم خمپاره ۱۲۰ و گلوله توپ بود که روی سر بچه ها فرو می ریخت. تمام نیروها و هر کس به طرفی رفت. عبدالحمید فریاد زد :«سریع مجروحان را سوار ماشین کنید و برید عقب مانده ها را جمع کنید.» احسان هم دارید سمت چندم جراحی که روی زمین افتاده بودند چند بانده از ترسش آن پا به فرار گذاشته بودند همانطور که مجروحان را داخل ماشین می‌گذاشتند احسان از حرکت ایستاد. دو زانو روی زمین نشست. سرش را به زمین می کوبید و بلند بلند گریه می کرد.پیکر عبدالحمید روی زمین افتاده بود نصف گردنش را برده بود و خون تازه بیرون می زد. _دیدی تو زودتر رفتی ...تو زودتر امام زمان را ملاقات کردی.. صدای فرمانده بود که در گوش یوسف پیچید:« این دوستت رو بلند کن که کار دستم میده الان وقت این کارا نیست..» یوسف زیر بغلش را گرفته از زمین بلندش کرد و گفت:« پاشو احسان باید فکر زنده ها باشیم..پاشو! 🌷 🌷 🌷 در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🏴 شهادت جمعی از رزمندگان سپیدپوش نیروی دریایی ﺑﺨﺼﻮﺹ اﻳﻦ ﺣﺎﺩﺛﻪ 🌹شهید ناوبان دوم عرشه اسماعیل‌پور خسرو  🌹شهید ناو استوار دوم مکانیک سعید یار احمدی  🌹شهید ناو استوار یکم تفنگدار سید مرتضی خادمی حسینی 🌹شهید مهناوی یکم تفنگدار محمد افشون فر 🌹و شهید ناو استوار دوم عرشه سید حامد جعفری به محضر امام‌زمان(عج)، مقام‌معظم‌رهبری(مدظله العالی) و خانواده معظم شهدا و  عرض می‌کنیم. 🙏اﻧﺸﺎاﻟﻠﻪ ﺭﻭﺡ ﻣﻂﻬﺮ و ﻭاﻻﻱ اﻳﻦ ﺷﻬﺪا ﺑﺎ ﺷﻬﺪاﻱ ﻛﺮﺑﻼ و ﺳﻴﺪاﻟﺸﻬﺪا ﻣﺤﺸﻮﺭ ﺑﺎﺷﺪ و ﻣﺎﻧﻴﺰ اﺩاﻣﻪ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺭاﻩ اﻳﺸﺎﻥ ﺑﺎﺷﻴﻢ ◾️◾️◾️◾️ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75