eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ‼️از زبان همه خونواده های شهدا میگم... 👈نمیگذریم از اون دختری که به راحتی با پا میگذارد روی خون پاک پدران ما!😔💔 🌷🌹🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
❤️ مادرِ شهید بود؛ شهیدِ مفقودالاثر. از بنیاد شهید واسش دعوت نامه سفر به مکه فرستادن، قبول نکرد. دعوت نامه سفر به کربلا فرستادن، قبول نکرد. حتی دعوت نامه سفر به مشهد رو هم قبول نکرد. ❓ بهش گفتن: چیزی شده مادر؟ نکنه از ما ناراحتی؟ 🔰 گفت: شماها نمی‌دونید چشم انتظاری یعنی چی. من با نگرانی تا سرِ کوچه میرم که نکنه یه وقت پسرم برگرده و من نباشم! 📎 🌷🌹🌷🌹 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
باری اگر‌ حالِ مرا خواسته باشی ملالی نیست! ﺟﺰ ﺩﻭﺭﻱ ﺷﻤﺎ ... .... ﻣﺎ ﺭا ﺩﻋﺎ ﻛﻨﻴﺪ 🌷🌹🌷 ﺷﻬﺪاﻳﻲ 🌹🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
.... 👇👇👇👇 پنجشــبه 29 ﺧﺮﺩاﺩ / ساعــت 18:30 آنلاین شوید از دور انجام دهید/ زیارت عاشورا دستہ جمعے بخوانیـــم 🌷🌹🌷 پخش زنده در صفحه 👇: https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk 🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻟﻂﻔﺎ ﻣﺒﻠﻎ ﻣﺠﻠﺲ ﺷﻬﺪا ﺑﺎﺷﻴﺪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ڪلیپ بسیار‌‌ زیبا وجانسوز غمِ دورے مادر و فرزند... 📎پنجشبه ها دل ما هم مثل مادران شهدا، هواے گلزار شهدا دارد..🌷 مادرها به دنبال نشــانہ اے از یوسفشان و مــا در جستجوے نشانه اے از خود .... 🌷🌷🌷🌷 زیارت مجازے قطعه شهدای گمنام شیراز امروز،ساعت ۱۸:۳۰👇 ว໐iภ ↬ https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk
🌱 تمـام‌گرفتارۍهاۍمــا درهمین‌نـام‌هـا‌هستند واین‌را خوب‌فهمیده‌استــــ ❗️❗️ 👇👇 تا دقایقی دیگر آنلاین شوید 👇👇👇 بسم الله ... زیارت مجازے شهدای گمنام و قراعت دسته جمعی زیارت عاشورا 👇👇👇 https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk
🌷 محبتی از تو در دل ماست که خاموش شدنی نیست. گواهش همین شب های جمعه که دلمان کربلاست... 🌹 ❤️ ﺷﺐ ﺟﻤﻌﻪ اﺯ ﺩﻭﺭ ﺳﻼﻡ ✋🙏 ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
خنده ات دستی ست که مرگِ مـرا هر روز دورتر می‌اندازد... ﺩﻟﻢ ﻣﺮﮒ ﻧﻤﻴﺨﻮاﻫﺪ ﺳﺮﺩاﺭ ﺩﻟﻢ ﻣﻴﺨﻮاﻫﺪ ﻣﺜﻞ.... ﺗﻮ 🌹 🌷 🌹🌷🌹🌷 📎 شهـدایـی🌺 ▫️🌺▫️ ว໐iภ ↬ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
شد تا باز جای خالی😔 توحس شود تا شقایق🌺 باز دلتنگ شود آفتاب پشت ابرم🌥 نام دارم به لب خواستم گرمی بخش این مجلس شود👌 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ واتسـاپ: https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
ﻛﺎااش زمان جنگ و جبهه بودیم. مامان ! جنگ شد و آقا دستور جهاد دادن من میرماااا ‼️ عادت کرده بودم از علی این حرفها رو بشنوم. ... هیچ زیارتی به اندازه شلمچه براش دلنشین نبود. با حسرت فیلم های شهداء رو نگاه می کرد و آه می کشید. آرزوش شهادت بود و بس! ﺁﺧﺮﺵ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺁﺭﺯﻭﺵ ﺭﺳﻴﺪ ﺗﻮ ﻣﺠﻠﺲ اﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ (ع)... اﺭﺑﺎ اﺭﺑﺎ....' 🌷🌹🌷 ﺣﺴﻴﻨﻴﻪ ﺭﻫﭙﻮﻳﺎﻥ ﻭﺻﺎﻝ 🔅🎊🌸🎊🌸🎊 اﻳﺎﻡ ﻭﻻﺩﺕ ﺷﻬﻴﺪ, ﻫﺪﻳﻪ ﺑﻪ ﺷﻬﻴﺪ ﺻﻠﻮاﺕ 🌹🌷🌷🌹 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
🌹 زمانی که به جبهه اعزام شد پس از دو سه ماه به خانه آمد. دیدم دست و پاهایش رنگ حنا دارند. گفتم: مادر حنا گذاشته ای؟! گفت: بله در جبهه به نیت دست و پاهایم را حنا بستم. من ناراحت شدم و گفتم: مادر می خواهم حنای دامادیت را ببندم. گفت: مادر این حنا با حنای جبهه فرق دارد. حنای جبهه را از بهشت می آورند و مادرم .س. برایم حنای دامادی می بندد مادر!! عروس من است... 🌹🌷🌹 فارس_ ممسنی 🌹🌷🌹🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
دلم می‌خواهد به خانه‌ای در آن زندگی میکردیم سری بزنم. خانه نزدیک است توی طاق بعدی . نگاهم را می دوزم به ته کوچه .قدم هایم را تندتر برمیدارم .پایم را به اولین پله که مرا به سمت دالان می برد ،می گذارم. بوی نم توی دالان پیچیده است .مام غروب که میشد چراغ گردسوز را نفت میکرد و می گذاشت جلوی در، تا وقتی پدر یا من به خانه می آمدیم جلوی پایمان را ببینیم .از این که خانه‌مان زیرطاق بود گله‌مند بود اما هیچ وقت از پدر نخواست تا خانه را عوض کند. سقف طاق برای قد ۱۷۰ سانتی من کوتاه است و باید گردنم را خم کنم تا بتوانم وارد دالان شوم .درست روبروی ورودی دالان در قهوه‌ای رنگ کوچکی است که خانه ما بود. وینگه زنگ در گوشم می پیچد . _بله بفرمویین! زن با چادر گلدار سفید در قاب در ایستاده است دلم فرو می ریزد. یاد گل‌های رنگی چادر نرگس می‌افتم. می خواهم نگاهش کنم ،شاید خودش باشد. شاید نیمه صورتی که توی چادر گلدار پنهان شده نرگس باشد, اما نمی توانم. زن دوباره می گوید: با کی کار دارین؟! _سلام .ببخشید خونه ما قبلا اینجا بود راستش اومدم... زن نمی گذارد حرفم را تمام کنم که می‌گوید: اگر دنبال صاحبخانه قبلی هستید من خبر ندارم .تا الان خونه دو دست گشته تا به ما رسیده... دیگر شوقی به دیدن زن ندارم.کلامش نشان می‌دهد نرگس نیست. _نه من دنبال کسی نیومدم .فقط میخواستم اگه بشه خونه رو یه نگاهی بندازم. _نمیشه! من شوهر و بچه هام خونه نیستند. دیگه خونه فروخته شده! _میدونم !من خارج از کشور بودم .بعد از مدتها اومدم سری به محله بزنم، اگر بشه فقط از همین جا یک نگاهی می اندازم داخل نمیام. زن در را چهار طاق باز می کند و من چشم می دوزم به داخل خانه.حوض وسط حیاط هنوز هستش اما انگار از رمق افتاده و به لجن افتاده !کیسه های گچی و سیمانی که کنار حوض است نشان می‌دهد به زودی قرار است برداشته شود و سنگ فرشهای خانه یک دست و نو شود.خبری از گلدان های دور حوض نیست.بچه که بودیم وقتی با خسرو مهدی و فرهاد غرق بازی می شدیم ،دیگر یادمان به گلدان ها نبود .آنقدر گلدان‌های سفالی مادر را شکستیم که آخر مجبور شد برود گلدان پلاستیکی برای گلها بخرد. آن وقت دیگر شکستن گلدان ها برایمان مزه نداشت. آشپزخانه درست آن گوشه حیاط روبه‌روی حمام بود .حمام را پدرم خودش ساخته بود تا مجبور نشویم برویم حمام عمومی.همیشه از آشپزخانه بوی شیرینی‌های ما بلند بود و زنهای همسایه را برای دستور پخت می کشاند داخل خانه ما.همین بوی خوش مزه شیرینی های خانگی، بوی نرگس را هم به خانه ما آورد. آن روز را خوب یادم است فکر کنم ۱۷ ساله بودم و تازه از مدرسه برگشته بودم. در خانه‌ که باز شد چشمم به نرگس افتاد که توی چادر گلدار ای پیچیده شده بود. چشمم به او که افتاد قلبم تپید بدون اینکه بدانم چه چیزی در حال رخ دادن است .بدون اینکه دست خودم باشد! از آن پس همیشه منتظر استشمام بوی نرگس بودم و هر دختر چادر گلدار را می‌دیدم خیال میکردم نرگس است. درست ندیده بودمش و جز چشمهایش چیزی توی خاطرم نبود، اما بویش را می فهمیدم. چند روز قبل از رفتن به آمریکا دیدمش. باز هم با مادرش بود و مثل همیشه ته همان کوچه گم شد .نمیفهمیدم کجا می‌رفت و توی کدام یک از خانه‌ها. _اگر اجازه بدهید این در را ببندم؟ صدای زنم را از خاطراتم بیرون می‌آورد. تا به خودم می آیم در بسته می شود. در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺧﺎﺩﻣﻴﻦ و ﻫﻤﺴﻨﮕﺮاﻱ ﺷﻬﺪاﻳﻲ 🌹👇🌹 *اﻧﺸﺎاﻟﻠﻪ ﻣﺸﺎﺭﻛﺖ و ﺗﺒﻠﻴﻐﺎﺕ ﻓﺮاﻣﻮﺵ ﻧﺸﻮﺩ* *ﻣﻴﺨﻮاﻫﻴﻢ ﺩﺭ ﺩﻫﻪ ﻛﺮاﻣﺖ و ﺩﺭ ﺭﻭﺯ اﻭﻝ ﻣﺎﻩ ﺫﻱ اﻟﻘﻌﺪﻩ ﻗﺮﺑﺎﻧﻲ ﻧﺬﺭ ﻇﻬﻮﺭ اﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﻋﺞ اﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻴﻢ* *اﻧﺸﺎاﻟﻠﻪ ﻋﻴﺪﻱ ﺭﻭﺯ ﺗﻮﻟﺪ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﻌﺼﻮﻣﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﻫﺎي ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪ ﺷﻬﺮﻣﺎﻥ ﺑﺸﻮﺩ ...* 👇👇 ﺷﻤــﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ ﺟــﻬﺖ ﻭاﺭﻳﺰ ﻛﻤــﻚ ﻫﺎ: 6362141080601017 بانك آينده بــنام محمد پولادي 🔺▫️🔺▫️ *هییت شهداے گمنام شـــیراز* 🌹🌷🌹🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 لطفا به دیگـران هم اطلاع بدهید
●یک شب خواب دیده بود که توی جمکران بعد از به جا آوردن زیارت و آداب مسجد، گم شده است که امام زمان (عج) را می بیند و آقا راهنمائیش می کنند تا به خانواده اش برسد و بعد می فرمایند: از قول ما به خانواده شهید عارف بگوئید چرا به وصیت نامه حمید عمل نکردید؟ حمید در یکی از وصیتنامه هایش نوشته بود، قبرم را ساده مثل شهدای بقیع بسازید! ●همچنین آقا می فرمایند: شما قبر را درست کنید، ما خرج قبر را می دهیم که نشانی محل پول را هم می دهند. در همین حین از خواب بیدار می شود و با خانواده اش به گلزار شهدا می رود، به نیت زیارت و هم پیدا کردن آدرس و نشانی داده شده. ●در مکان مورد نظر، یک دستمال سبز با بوی خاص و عجیبی پیدا می شود که درون آن مبلغ ۳۰۳۰ تومان قرار داشت.پس از این اتفاق، ماجرا را برای خانواده شهید عارف و یکی از علما تعریف می کنند و بعد از تائید، مقداری از مبلغ را جهت باز سازی قبر حمید و ۳۰ تومان باقی مانده را برای انتشار خبر آن هزینه می کنند. ﻣﻨﺒﻊ: ﻛﺘﺎﺏ ﺳﺮﻭﻗﺎﻣﺘﺎﻥ 📎 🌷 . ﺩاﺭاﺏ ﺗﻮﻟﺪ:ﻣﻴﻼﺩﺣﻀﺮﺕ ﻋﻠﻲ ع ﺷﻬﺎﺩﺕ:ﺭﻭﺯ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻠﻲ ع 🌹🌷🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
میدونی یعنی چی؟! یعنی...↓ •|وقتی گناه در قلبت را میزند •|یاد نگاهش بی افتی... •|و درو باز نکنی... •|یعنی محرم اسرار قلبت •|آن اسراری که هیچکس نمی داند... •|بین خـــ♡ــودت و... •|خــــ♡ـــدا و... •|دوست‌شهیـــ♡ــت •|باشد... ﺧﻮﺩ ﺭا اﻧﺘــﺨﺎﺏ ﻛــﻦ!!🌹 ﺧــﻮﺩﺕ ﺭا ﺷﺒﻴــﻪ ﺁﻥ ﻛــﻦ... 🌷 🌷🌷 : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💢میخواستم همیشہ مظهر وشجاعت باشم و پرچم شهادت🌷 در راه خدا بہ دوش بکشم 💢میخواستم در دریاے بخورم ودست نیاز🤲 بہ سوے کسے دراز نکنم❌ 🌹 🌹🍃🌹🍃 ﺑﻪ ﻧﻮﺭ ﺷﻬﺪا ﻣﺰﻳﻦ ﺑﺎﺩ 🌹🔺🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
دلم میخواست داخل خانه را می‌دیدم. مخصوصاً اتاق خودم را !!تنها جایی که خسرو را با خودم میبردم خسرو تنها دوستی بود که مام اجازه می‌داد تا او را به خانه بیاورم و تنها مسلمانی که پاپا اجازه می‌داد با او رفت و آمد کنم .پاپا خیلی برای رابطه گرفتن با پسرهای محله به من سخت می گرفت. همیشه میگفت: پسر وقتی پایت را از خانه بیرون میگذاری، فقط مدرسه و خانه !توی هیچ جمعی و گروهی هم نرو شیرفهم شد؟! اولین باری که پاپا خسرو را توی خانه دید سرم داد زد و مرا برای این کارم شماتت کرد. اما وقتی دید خسرو توی درسها به ویژه ریاضی که در آن ضعیف بودم کمکم میکرد، دیگر چیزی نگفت. هرچند من همیشه خسرو را زمانی به خانه می بردم که پاپا نبود .خسرو درس حسابش خیلی خوب بود و تقریباً همیشه نمرات بالا می گرفت .اما من توی درس های شیمی و علوم طبیعی و فیزیک بهترین بودم. وقتی می‌دیدم خسرو چطور مسئله ها را سریع حل می‌کند، به او می‌گفتم: خسرو تو آخرش یا مهندس می‌شوی یا استاد حساب !او هم می زد پشت من و گفت: اما من مطمئنم تو پزشک می‌شوی این خط و این هم نشان! اولین روز آشنایی مان از خاطرم نمیرود. روزهای اول مدرسه بود که بچه ها ریخته بودند روی سرم و به قصد کشت مرا میزدند. یکی از بچه‌های قل چماق مدرسه وقتی فهمیده بود من مسیحی هستم مرا زد .خسرو مرا زیر دست و پا بیرون کشید و تا چند فن کشتی رو پیاده نکرد، نتوانست از من جداییش کند .خسرو کشتی‌گیر خیلی خوبی بود. این را بعدها فهمیدم. وقتی دوستیمان شکل گرفت چند باری هم با او به باشگاه رفتم. او مرا به دکتر برد .سرم شکافته بود و ۵ تا بخیه خورد . بعد هم مرا رساند خانه‌مان !فردایش خودش آمد دنبالم تا با هم به مدرسه برویم .کلی هم توی خار و خاشاک پشت مدرسه گشته بود تا صلیبم را برایم پیدا کند .صلیبی را که بچه‌ها از گردنم کنده بودند و از پنجره کلاس توی زمین های پشتی مدرسه انداخته بودند. دیگر کسی توی مدرسه جرات نداشت برای من خط و نشان بکشد .بعد از آن روز من و خسرو رفیق هم شدیم و من آن صلیب را هرگز از خودم دور نکردم. دلم هوایش را کرده !چقدر احساس می کنم مانند آن وقت ها به او نیاز دارم. دوران نوجوانی تنها چیزی که می‌تواند مأمن خوبی باشد رفیق است. شاید وقتی ببینمش سرم را بگذارم روی شانه هایش و برایش از سال‌های تنهایی در آمریکا درددل کنم. برایش از مرگ مادر و مام بگویم یا از پاپا که در این سالها نه سراغم آمد و نگذاشت سراغش بیایم. و بدتر از همه زمانی به ایران آمدم که دیگر توی دنیا نیست و تازه باید بفهمم، آن هم از زبان عمو که پاپا در تمام این سال‌ها به عنوان زندانی سیاسی توی زندان بوده !!اما هنوز چرایش را نمیدانم! دلم برایت تنگ شده خسرو می دانم آن‌قدر فضای دانشگاه و درس غرق شدم که هیچ وقت سراغی از تو نگرفتم که بدانی کجایم و چه می کنم .یک بار هم برایم نامه از تو آمد ولی نفهمیدم از کجا آدرس مرا گیر آورده بودی. شاید از پاپا گرفته بودی اما او اظهار بی اطلاعی می کرد .جواب نامه را ندادم و توهم دیگر برایم نامه ندادی .کاش نگذاشته بودی دوستیمان قطع شود! راه کج می کنم سمت خانه خسرو نزدیکی مسجد مشیر روی سنگفرش ها قدم بر میدارم .درست روی همین دیوار که تهش می‌رسید به کوچه بعدی، خسرو اسپری از جیبش در آورد و نوشت «مرگ بر شاه »شاه را وارونه می نوشت. هر جا رد می شد و می دید دیواری شعاری ندارد .گاهی با خودم فکر می‌کنم تمام دیوارهای این شهر را خسرو سیاه کرده است.موقع نوشتن شعار نمی گذاشت من پیشش باشم می‌گفت: بر خانه‌تان یا می گفت :برو دوتا کوچه بالاتر منتظرم بمان ! دوست نداشت برای من دردسر درست کند یا شاید دوست نداشت از کارهایش سر دربیاورم .بعضی روزها بعد از کلاس های تقویتی خانه نمی آمد و تا دیر وقت توی مدرسه می‌ماند. مدیر و ناظم و بچه ها نبودند، ولی نمی‌دانم خسرو چه سرّی بابای مدرسه داشت.؟! دست میکشم روی دیوار. هنوز آن شعارها روی دیوار مانده است، اما شعارهای جدیدی هم اضافه شده «جنگ جنگ تا پیروزی» «نصر من الله و فتح القریب» در خط کلمات دقیق می شوم تا ببینم این ها هم دست خط خسرو است. با آن خط خوش و موزونش .خسرویی که من می‌شناسم نمی گذاشت روی هیچ دیواری بدون خطوط تفکرش باشد. دیروز به رفتن شاه فکر می‌کرد و حتماً امروز به جنگ و فردا..... در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷خانواده دور هم جمع بودیم. علی محمد تازه از منطقه برگشته بود. به او گفتم: «شما کم کم باید به فکر یک قطعه زمین برای ساختن خانه هم باشید!» خندید. گفت: «من همین الان هم یک قطعه زمین دارم!» با تعجب نگاهش می کردیم. ادامه داد: «حدود یک متر ونیم در نیم متر در کنار پای امام زاده حسن(ع).» تعجب ما را که دید، گفت: «دنیا که ارزش این حرف ها را ندارد!» بیست روز بعد در خانه ابدیش جا گرفت! 🌷🌹🌷 . ﻓﺴﺎ🌹 سمت: جانشین عملیات تیپ 33 المهدی(عج) 🌷🌷🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹علیمحمد در امیدیه بود و من در شوش. از آنجا برای نامه ای نوشت و در آن یادآور شدکه روز به روز در حال نزدیک شدن به شهادت است. برایم نوشت اعمال ورفتار و گفتارش را به گونه ای کرده است، که روزبه روز به این فیض عظیم نزدیک تر شود. عشق به شهادت در نوشته هایش هم نمود دارد:«من برای پیش برد و قوام انقلاب اسلامی که خون بهای هزاران شهید و صد هاهزار معلول است به جنگ بامنافقان می روم و هدفم کشتن و از بین بردن آنهاست. الهی به جز این تن ناچیز، چیزی ندارم و این را هم در راه تو خواهم داد. که یکی از بهترین نعمت هایت، آنکه به حسین بن علی(ع) دادی را به من عطاء فرمائی ، آنهم شهادت در راه توست!» علی محمد الوانی 🌷🌹🌹🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
😁 😁ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺷﻬﺪاﻳﻲ 😁 . غاده ؛همسر شهيد چمران مي گويد روزي دوستم به من گفت : \"غاده! در ازدواج تو یك چیز بالاخره برای من روشن نشد. تو از خواستگارهایت خیلی ایراد می گرفتی، این بلند است، این كوتاه است... مثل این كه می خواستی یك نفر باشد كه سر و شكلش نقص نداشته باشد. حالا من تعجبم چه طور دكتر را كه سرش مو ندارد قبول كردی؟\" من گفتم: «مصطفی كچل نیست. تو اشتباه می كنی.»😐 ... آن روز همین كه رسیدم به خانه، در را باز كردم و چشمم افتاد به مصطفی، شروع كردم به خندیدن.😂 مصطفی پرسید «چرا می خندی؟» و من كه چشم هایم از خنده به اشك نشسته بود گفتم «مصطفی، تو كچلی؟ من نمی دانستم!» و آن وقت مصطفی هم شروع كرد به خندیدن ...😅 . ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻋﺎﺷﻘﺸﻢ ﺑﻮﺩﻡ ﻛﻪ اﺻﻼ ﻋﻴﺒﺶ ﺭا ﻧﺪﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩ..❤️ 🌹☘🌹☘ دکتر مصطفی چمران ☘🌷☘ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻌﺮﻓﻲ ﻛﻨﻴﺪ👆
رفقا خبر دارید... ♻️ هنوز که هنوز است ﺣﺒﻴﺐ ﺭﻭﺯﻳﻂﻠﺐ از عملیات ﻣﺤﺮﻡ بر نگشته...❗️ ♻️ خبر دارید که ﺣﺴﻦ ﺣﻘﻨﮕﻬﺪاﺭ آن دلیرمرد ﺧﻨﺪاﻥ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺳﺮﺯﻣﻴﻦ ﺷﻠﻤﭽﻪ ﻣﺎﻧﺪ و ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﺮ ﻟﺐ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺧﺸﻜﻴﺪ...❗️ ♻️ از ﺳﺮﺩاﺭ ﺧﻮﺭﺷﻴﺪﻱ ﺧﺒﺮ ﺩاﺭﻳﺪ?...❗️ ♻️ ﺗﻮ ﺟﺰﻳﺮﻩ ﻣﺠﻨﻮﻥ, ﻟﻴﻠﻲ ﻭاﺭ ﺩﻧﺒﺎل ﻣﻌﺸﻮﻗﺶ ﺭﻓﺖ و ﺩﻳﮕﺮ ﻛﺴﻲ ﻧﺪﻳﺪﺵ...❗️ ♻️ از جوانانی که خوراک کوسه های اروند شدند خبری دارید...❗️ ♻️ هنوز از شلمچه صدای اذان بچه ها می آید❗️ ♻️ هنوز صدای مناجات رزمندگان از حسینیه حاج همت به گوش می رسد...❗️ ♻️ هنوز وصیت نامه شهدا خشک نشده: خواهرم حجابت برادرم نگاهت ...❗️ ♻️ هنوز که هنوز است شهدا می ترسند از اینکه رهبر رو تنها بگذاریم...❗️ ♻️ و هنوز که هنوز است شهدا بند پوتین هایشان را باز نکرده اند و منتظر منتقم حسین علیه السلام هستند تا دوباره در رکابش شهید شوند...❗️ ♻️ و هنوز که هنوز است مادرانی چشم انتظار جـــگرگوشه هایشان هستند ....❗️ بیاییم و به راه بیاییم... 🌷🌹 ﺩﻋﺎﻱ ﺧﻴﺮ ﺷﻬﺪا ﻫﻤﺮاﻫﺘﺎﻥ ... 🌷🌹🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
آفتاب ڪن در وجودم صبحڪَاهم بهشتـی است با صبـح بخیـرهایت ... صبح تویی ، طلوع تویی.... 🌷 ﺷﻴﺒﺎﻧﻲ 🌹🌷🌹 ﺑﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺷﻬﺪا ﻣﺰﻳﻦ ﺑﺎﺩ ว໐iภ ↬ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
....: ....: همیشه برایم سوال بود که چرا خسرو این همه مخالف شاه است؟!نه تنها او بلکه خیلی های دیگر .برعکس خیلی ها هم با شاه موافق بودند، مثل پاپا ! او می گفت که بودن شاه به ما غیر مسلمانها امنیت می‌دهد. نمی‌دانم درست می گفت یا نه، اما توی محله ما بیشتر مسلمان بودند و خیلی هایشان با ما خوب بودند و برای من خسرو خوبترین بود. یادم هست یک بار از خسرو پرسیدم : این همه تلاش برای بیرون کردن شاه چرا؟!! در جوابم گفت :برنابی ،من از تو یک سوال میپرسم. برای چی زندگی می کنی؟ اصلاً زندگی یعنی چه ؟شاید پاسخ به این سوال به خودت، پاسخ سوالی باشد که از من پرسیده ای! سوالش تا ته ذهنم رفت. درست توی عمق ذهنم ماند و مرا با خودم درگیر کرد.برای اولین بار با چنین چالشی روبرو می‌شدم با کمی من و من گفتم:« درس بخوانیم، بزرگ شویم ،کاره ای شویم ،بخوریم، بخوابیم ،ازدواج کنیم و بچه دار شویم و بعدش هم....» خسرو نگاهم کرد از عمق چشم های درشت و مشکی اش تا عمق چشم های رنگی من پر زد و گفت:« برنابی باید به چیزی فراتر از اینها فکر کنی. چیزی فراتر از خوردن و خوابیدن و ازدواج و کار! به چیزی که به زندگی از معنا می دهد. چیزی که به خاطرش نفس میکشی! چیزی که به خاطرش اگر زخمی بر داری می ایستی! چیزی که برایش اگر شده جون بدی! آنروز از حرفهای خسرو سر در نیاوردم. هر چند وقتی توی دانشگاه هاروارد درس خواندم ،نظریه‌ ای زندگی من را دگرگون کرد و شب و روز مرا گرفت.تز پزشکی که اگر به بار بنشیند می تواند دنیا را کنترل کند .شاید علم پزشکی را تکان بدهد و شاید چیزی که بشر فکرش را نمی کند. سوال خسرو هنوز در ذهنم مانده است و با جواب های گوناگونی که برایش پیدا می کنم. گاهی باخودم فکرمیکنم خسرو از من بزرگتر است. اما ما هم سن بودیم! ولی او بهتر از من می فهمید. نمی‌دانم یا شاید او به چیزهایی فکر می‌کرد که من نمی کردم .من همیشه این را می گذاشتم به حساب دین متفاوت مان از هم. اما بعضی چیزها تفاوت در دین بود. مسئله خلقت انسان بود. این را بعدها که بیشتر با آن فکر کردم متوجه شدم. اصلا این تز پزشکی هم از همین‌جا در ذهنم جا خوش کرد .برای چه قرار است بمیریم؟!! اصلاً چرا مرگ ؟!چرا زجر برای بیماری هایی که در سلول های ما نفوذ می کند و به مرور ما را میکشد ؟!معنای عمیق تر از زندگی شاید حیات جاویدان ما باشد.!! آن روز که داشتم توی ذهنم به رابطه بین شعار «مرگ بر شاه» و «زندگی» فکر می کردم واقعا چه رابطه‌ای با هم داشتند؟! زنگ های تفریح دیرتر به داخل حیاط می آمد .یکبار کنجکاو شدم ببینم چه می کند. پاییدمش! دیدن دارد توی نیمکت بچه‌های کلاس کاغذهایی می گذارد. از کلاس بیرون رفت. رفتم یکی اش را برداشتم و خواندم. اعلامیه بود !همان چیزی که مدیر مدرسه بابتش سرصف صبحگاهی برای بچه‌ها خط و نشان می‌کشید و می‌گفت: اگر بفهمم اینها کار چه کسی است، می‌دهم دست شهربانی تا حساب کار دستش بیاید. بیچاره مدیر هر روز رگ گردنش از عصبانیت میزد بیرون! اما فایده نداشت. حتی خسرو نمی‌دانست من میدانم اعلامیه‌ها کار اوست .ولی به کسی چیزی نمی گفتم .کسی هم کاری به کار من نداشت ،چون من یک مسیحی بودم. به مسجد مشیر میرسم .درهای بزرگ قهوه ای رنگش را خوب یادم است ،چون دقیقه های زیادی به در مسجد زل میزدم تا خسرو از آن بیرون بیاید و برویم و بازیگوشی مان !جلوی در مسجد یک جیپ نظامی ایستاده و پارچه زرد بزرگی که رویش با خط مشکی نوشته شده «محل ثبت‌نام و اعزام به جبهه» چند جوان دارند و سایل را بار وانت باری که آنجاست می کنند.عمو مهران می‌گفت: این اواخر چند باری پی خسرو را گرفته به خواست پاپا ،اما نتوانسته پیدایش کند. می‌گفت از این محل رفتند. تنها چیزهایی که از هم محله ای ها شنیده این که او برادرهایش به جبهه رفتند. توی هفت سال خیلی چیزها تغییر کرده .آدم‌های محله هم !من هم نمی‌دانم چطور خسرو را پیدا کنم .جز این محله و مسجد نشانی ندارم .خسرو همیشه یک پایش توی این مسجد بود. این را نه پاپا می دانست و نه عمو! خسرو عاشق اینجا بود و هر روز با صدای اذان می‌رفت توی مسجد نمازش را می خواند. صدای دلنشینی داشت اذان! یک کلام آهنگین بدون موسیقی. همیشه گوش دادن به این صدا را دوست داشتم. شاید خسرو الان همین اطراف باشد نمی دانم اگر ببینمش میشناسمش؟! در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
: 🌷یکی☝️ از دلایل اینکه هیچ‌گاه به ایشان به دلیل زیاد خرده نگرفتم، حدیثی بود به این مضمون که📌 «اگر کسی از جهاد و شهادت فرار کند، خداوند مرگی نصیب او می‌کند 👌به‌‌ همان زودی ولی با خفت و خواری‌» و پس از خواندن این مطلب نمی‌کردم به ایشان بگویم به مأموریت نرود.❌ 🌷آنقدر عاشق بود که هنگام نماز از ما می‌خواست ‌دعا کنیم ‌مرگی غیر از شهادت نداشته باشد و همیشه و به ویژه در یک سال اخیر ما را برای کاملاً آماده کرده بودند، به گونه‌ای که شهادتشان برای ما قطعی انگار می‌شد😔. 🌷 📎سالروزﺗﻮﻟﺪ💐🌸💐 🌷🌹🌷🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید