eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.4هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
3هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ﺩﻻﻧﻪ ﺷـــﺐ ﺯﻳﺎﺭﺗﻲ❤️ .....!!!! شنیـــــدم که میشه مهـــــمون ارباب هستین با لبــــاسای خــــــــــاکیتون .... آقــــ♥️ــا از عـــــاشورا میگـن و شما از .... چزابــــــه.... فکــــــه و..... ده ها جای دیگه .... میشـه منو هم یــــاد کنید پیش اربــاب ⁉️ در به در و دل خستـ💔ـه و گنهـــــکارم ..... آی شهــــــ🌷ــــدااااا ..... چشـم و امیـدم به لطف شماست دلـــــ♥️ــم هواے روضه کرده مدتهاســت🏴🏴 یہ روضــه دستہ جمعــے نخواندیم .....😭 کنار همــــ نشستن و ذڪـــر حســین ع گفتن ....😔 میگن بخاطـــر نمیشــه ... یه عزادارے دسته جمعے تو دلمــون مونده..... دلمان 💗 زیارت مے خواهد ... کربلا ، نجـــف ، مشهــد یا حتے مدینـــه .... دلمان تنگ تنگــہ😔 ⚫️فاطمیه نزدیکہ⚫️ یکسال براے فاطمــیه چشم انتظار بودیم.. میشـــــه ما را هم یاد کنید!!!! میــشه😢🙏 میشه به آقــا بگید ڪمڪمان کند میشه رو از آقـــــا بگیرین!!!! میشـــه هـــوای ما را داشته باشید .. یا زهــــــــــرا مددی🌺 🌹🍃🌹🍃 ﺷـﺐ ﺟﻤـــﻌﻪ ﻳﺎﺩ ﻫﻤـــﻪ ﺷـــﻬﺪا http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
چه دمی می شود آن دم که شود رؤیت تو .. که به پایان برسد ظلم شب غیبت تو .. ای خوش آن دم که رسد رایحه ناب وصال به مشامم برسد عطر خوش قامت تو .. 🌸🍃 @shohadaye_shiraz
🔰مےگفــت : *غواص هــا مظلــوم می شــوند. سنگر غواصـی هیچ چیـز جز آب نیسـت وقتے تـیر مےخـوره بایــد دندوناشــو روے هــم فشــار بده تا ناله هــم نکنه...😔 نه مے تونــه پنــاه بگــیره، نه می تونه دفاع کـنه، نه می تونه فرار ڪنه.. 🔰دم بالاییــش توی تاریڪے از آب بیرون زده بود.آروم گــفتم "امیر، کوسه!😨   گفت" هیـس دارم می بینمــش" دیــدم داره ذکر مے گه. ڪوســه دورمون چرخــید...😱 اشهدم رو خونــدم...😔 صـداش هیــچ وقـت یادم نمی ره : یا مادر یا خــودت ڪمکمــون کن*.😨   نمیشد دســت به اسلحه ببــریم. آخه اگه صدایـی ازمون در می اومــد با تیر عراقــیا سوراخ می شــدیم. کوسه نزدیک شد... دوباره صــدا زد: یا فاطمه زهــــــرا.... کوسـه از مــا دور شد و رفت. 😳 امیر توی آب گریه اش گرفـــت. 😭 پاش به خاک که رسید هوایے شده بود. توے این مدت اگه اســم حضــرت زهرا رو می شنید گریه میکرد. محمــد (امیر)فرهادیان فر 🍃🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببریدـ
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ۲۰ یا ۳۰ نفر لازم بود که مواد را به پل برسانند. مسیرهای حرکت را چک کردند.امن ترین راه مسیر کنار دجله بود که هرچند خیلی طولانی بود اما چون کمتر با عراقی‌ها درگیر می‌شدند می ارزید.سید حساب سر انگشتی کرد و اسم ۲۰ نفر از نیروهای گروه انفجارات را روی کاغذ نوشت و کاکاعلی بیسیم زد تا آنها از جفیر حرکت کنند و به منطقه بیایند.گروه انفجارات در اردوگاه جفر آموزش های سختی دیده بودند. و برای چنین عملیاتی آماده بودند.از جفت تا جزیره مجنون و از آنجا تا مقررات تخریب چند ساعت راه بود و تا می‌رسیدند شب بود. بچه ها برسند بسته‌های ۴۰ کندی مواد منفجره را روی هم چیده و چسب کاری کردند بعد هم چاشنی انفجاری و فتیله کار گذاشته و در گونی ها چیدند و با طناب آن را شبیه کوله پشتی درآوردند. هرکول ۲۰ کیلو مواد منفجره بود. اسلحه بر ماسک و نارنجک هم باید همراه می بردند. غروب بود که رسیده و در تیم ها چهار نفره تقسیم شدند . شام کم خوردن دوتا سبک باشند یکی دو ساعت از شب گذشته مواد را مثل کوله پشتی به کولشان بسته و در یک ستون راه افتادند تا خط عراقی‌ها و جایی که باید گردان الفت خط را می‌شکست، یک ساعت راه داشتند. بچه های گردان فجر و الفت در درخت بودند و قرار بود هر وقت هر وقت گردان الفت خط را شکست گروه انفجارات به سمت پل حرکت کند بعد هم وارد آن باید پل را برای یک ساعت از عراقی‌ها می‌گرفت تا بچه‌های تخریب آن را منفجر کنند.کم کم صدای تیراندازی و درگیری به گوش می رسید رسیدن به خط عراق.همان جایی که گردان الفتح باید خط را می‌شکست. با اشاره سید و ستون کنار دژ به زمین نشست و منتظر ماند تا خط شکسته شود. تیربارچی عراقی بدجور گرد و خاک را انداخته بود. ابراهیم حسین آبادی نفر اول ستون بود.پشت سرش حسین حاتمی و بعد از او حمید رستمی و بقیه بچه ها با فاصله یک متر از هم دیگر نشسته بودند. چند تیر اطراف سید به زمین خورد. حمید رستمی گفت: «سید بیا تو ستون بشین که تیر نخوری. سید با خنده بافت نترس براتی خوردن حالا زوده. عبدالمهدی مهدی پناه از تخریبچی هایی که همراه گردان الفت بود و غلامرضا جوان از بچه های اطلاعات هم به آنها پیوستند. غلامرضا آمده بود که آنها را تا پل راهنمایی کند. تیربارچی عراقی ها همچنان معرکه گرفته بود. صالح زارع بلند داد زد: بچه ها یا علی تیربار را خاموش کنید. صدای الله اکبر بچه ها بلند شد و همزمان تیربار هم خفه شد. خط شکست و فریاد تکبیر بچه های گردان به آسمان بلند شد و سید هم دستور حرکت داد.از کنار تانکی که داشت می سوخت و گلوله‌های داخل آن منفجر می شد رد شدند.حمید رستمی با دست به گونی مواد منفجره رفیق جلوی زرد و با شوخی گفت:فقط کافیه به یکی از این گونی ها موج انفجار بخوره و تمام ستون پودر بشه بعدش همه باهم بریم هوا..» سید تا این را شنید گفت هرچی خدا بخواد میشه توکل به خدا کن کاکو. دژ به موازات دجله ادامه داشت و ستون بچه‌ها در کنار در حرکت بود. سید به حمید رستمی گفت: هر از مدتی برو بالای دژ و اطراف را دید بزن که غافلگیر نشیم. با اینکه دو ساعت را آمده بودند کسی کم نیاورده و خسته نشده بود. حمید از بالای دزفول خبر آورد که به روستای عراقی رسیده‌اند.روستا به دشت چسبیده بود سید بهرام شمس و کاکوانی و حسین حاتمی را فرستاد که بروم اطراف روستا را دید بزنم و بقیه هم دستور داد که روی زمین بنشینند. بچه ها برگشتند و گفتند خبری نیست.ستون تازه راه افتاده بود که متوجه سیاهی های روی دژ شدند. نفس‌ها در سینه حبس کردند و نشستند. عراقی‌ها بودند که رسیدند.سیاهی هیکل های درشت شان که از روی در به سمت ایران سرازیر بودند هراس انگیز بود. آرام و بی سر و صدا حرکت می کردند. آر پی جی و تیربار و کلاش داشتند و فرمانده شان کنار ستون اطراف را می پایید. لحظات نفس گیری بود.بچه ها آرام آیه وجعلنا می خواندند و صلوات می فرستادند. هیچکس تکان نمی‌خورد یک گروهان عراقی بدون اینکه متوجه شوند که ۲۰ نفر ایرانی به مواضع شان نفوذ کرده‌اند و در چند متری شان خوابیده اند، در حرکت بودند.عراقی‌ها که دور شدن سید پیشانی بر خاک گذاشت و شکر کرد و گفت: الحمدلله به خیر گذشت .بچه ها بی سر و صدا و با احتیاط بیشتر حرکت می کنیم» در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
❤️ | ➖ ‏بايد زمستان باشد، اَروند رود باشد غواص باشى، شب باشد، دستهايت بسته و۳۰ سال بعد برگردی ،تا بدانى كربلاى۴ يعنى چه! 🌷 صلواتى بفرستيم براى غواصان خمينى که اسیر خاک نشدند و دل به دریا زدند... 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 عاشقانه‌های همسر شهید غواص 🔹عملیات "کربلای ۴" از سوم دی‌ماه سال ۱۳۶۵ تا پایان شب و روز بعد طول کشید. عملیات لو رفته‌ای که در ساعت ۱۱:۴۵ دقیقه شب چهارم دی‌ماه متوقف شد. 🍃🌷🍃🌷🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
✍شهید سلیمانی «خداوندا در دستان من چیزی نیست؛ نه برای عرضه [چیزی دارند] و نه قدرت دفاع دارند؛ اما در دستانم چیزی را ذخیره کرده‌ام که به این ذخیره امید دارم و آن روان بودن پیوسته به سمت توست. وقتی آن‌ها را به سمتت بلند کردم؛وقتی آن‌ها را برایت بر زمین و زانو گذاردم؛ وقتی سلاح را برای دفاع از دینت به‌دست گرفتم اینها ثروت دستان من است که امیدوارم قبول کرده باشی.» ۸روز مانده تا سالروز عروج سردار دلها 💔 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🔰قبل از تولدش من از امام حسين عليه السلام خواستم پسري به من عطا کند تا او را نذر راه او کند و طولي نکشيد که خداوند محمد صادق را به من عطا کرد . 🔰او بسيار مؤمن و با خدا بود . در آخرين باري که به جبهه رفت برادر کوچکش سيد کرامت هم همراه وي بود . طولي نکشيد که سيد کرامت با دستي تير خورده به خانه برگشت . وقتي از او سراغ برادر ش را گرفتيم گفت : وقتي که در بيشه ها من تير خوردم محمد صادق بالاي سرم آمد و گفت : شما ديگر نمي توانيد بياييد برويد و انشاءالله وقتي خوب شديد برگرديدو خود به جلو رفت ، ديگر خبری از او نداشت. تا اينکه بعد از 22 روز خبر شهادتش را دادند 🌹 سید محمدصادق ساجدی فارس کربلای چهار💔 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
دلم سلامی میخواهد به لبخند شهدا ؛ از همان سلام هایی که از زمین جدایت می کند و غرق آسمانی معطر به عطر سیب میشوی .. 🤚 🍃 @shohadaye_shiraz
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ستون بی سر و صدا راه افتاد هنوز ده دقیقه‌ای پیش نرفته بودند که صدایی بلند گفت: «قف» همزمان با صدا شلیک رگباری بلند شد و دست ابراهیم حسین آبادی که نفر اول بود تیر خورد. حمید رستمی پایش در شیار رفت و زمین خورد. تا زمین خورد نفر پشت سرش گفت آب و تیر به سینه اش خورد و افتاد.سید به بچه‌ها گفت برگردید. بچه‌ها با دو برگشتند عقب .سید از ستون جدا شد و به سمت عراقی تیراندازی کرد و او را زد.تا عادی شدن وضعیت همه روی زمین خوابیدند سید برگشت و خبر داد که سرباز عراقی کشته شده. بچه ها را که جمع و جور کرد بیسیم‌چی نبود.هر چه گشتند پیدایش نشد احتمال دادند یا تیر خورده یا در یکی از نهرها افتاده. فرصت نبود دنبالش بگردند.در همین حال از پشت سر صدای تکبیر و تیراندازی بلند شد و بچه های گردان هم رسیده و آنها را با عراقی‌ها اشتباه گرفتند.نزدیک بود تیر بخورند که سید سریع اسم رمز را گفت. اصغر ماهوتی بود فرمانده گردان کمیل با نیروهایش.سید بی‌سیم اصغر ماهوتی را گرفت و به حاج اسدی پیام داد که بی سیمچی شان گمشده. حاجی گفت: سیدجان حتی اگر یک نفر هم از شما زنده بمونه همون یک نفر باید مأموریتش را انجام بده. صید بچه ها را جمع کرد و گفت: بنشینید زمین یک استراحتی کنید تا گردان پل را بگیره بعدش راه می‌افتیم. سکوت عمیق ای کرد و گفت:خسته نباشید من با حاجی تماس گرفتم گفت هر دور شده باید پول منفجر بشه من اگر خودم تنها هم بمونم این کار رو انجام میدم تا اینجا با این همه مواد مردی کردید که اومدید اما هرگز به هر دلیلی نمی تونه بیاد هیچ اشکالی نداره تکلیفی نیست میتونید از همینجا برگردید. چند نفر صدای گریه شان بلند شد چند نفر هم اعتراض کردند و گفتند:ما تا اینجا اومدیم و تا آخرش هم میمونیم آقاسید آخه چرا این حرفو میزنی؟! سید گفت برادرا به کسی برنخوره منظورم اونایی که میخوان بیان نیست منظورم اونایی که نمی خوان بیان. هیچکس برنگشت اون راه افتاد بدون بی سیم و بی سیم چی.. حمید رستمی خبر داد که ماشین های عراقی با چراغ روشن روی جاده در حرکت اند معلوم شد نزدیک پل هستند. به جاده رسیدند. جاده دژ را شکافته و از پل می گذشت. و به عمق عراق می رفت. عراقی ها همه جا بودند و تیر از هر طرف می آمد. چسبیده به دژ نشسته و اطراف را نگاه کردند. آزمون را منور ها روشن می‌کردند. تنها چیزی که فکرش را نمی کردند مقر عراقی‌ها آن ور پل بود. حالا کارشان سخت تر شده بود.سیاهی پل زیر نور منور ها مشخص بود و مهار های اطراف آن داد میزد که فلزی است.اگر عراقی ها نبودند زدن پر کار سختی نبود کافی بود مهارهای پل را منفجر کنند تا پل از نفس بیفتد.آن ور پل سنگری بتنی بود که با تیربار از پل محافظت می کرد. شلیک صدای وحشتناکی داشت. دژ میلرزید نزدیک شدن به پل دل شیر می خواست.عراقی دستش را از ماشه برنمی داشت فقط وقتی نوار تیر هایش را عوض می‌کرد لحظاتی خاموش می شد. سیاهی عراقی‌ها آن ور پل پیدا بود.بچه‌های گردان که رسیدند سید دوباره تماس گرفت و به حاج اسدی گفت که می‌خواهد وارد عمل شود.حاجی باز تاکید کرد که اگر یک نفر هم مانند باید پل را بزند. با شلیک آرپی جی زن گردان ماشین پر از مهمات عراقی‌ها آن ور پل زده شد. با این انفجار همه جا روشن شد و تیربارچی عراقی مثل مار زخم‌خورده به زمین و زمان حمله کرد. تیرهایی که به سطح آهنی پل میخورد صدای وحشتناکی میداد. بچه ها به دژ چسبیدند.سید گفت: یاعلی چند نفر از بالای دل با هم تیر اندازی کنید تا ما بدویم سمت پل. بقیه هم تا موقعیت مناسب شد مواد رو بیاورند. «میرشکاری ،شمس ،حاتمی، فهندژ ،کاوکانی، سید عبدالله، کارگر و سلیمی تا گفتم یا علی با هم حرکت می کنیم» بچه ها تیربار عراقی را به رگبار بستند. سید یاعلی بلندی گفت و به سمت پل دوید پشت سرش چند تا از بچه ها هم خیز برداشتند.زیر نور ماشینی که می سوخت عراقی‌ها متوجه شدند و تیراندازی شدید تر شد. در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
حضرت ایت اللہ خامنه اے(مدظله العالے) در زمان ریاست جمهورے میهمان مقرر بچه هاے فارس بودند. طبق برنامه فيلـم مصـاحبه شهيد اسلامے‌نسـب را ڪه چـند روز قبل از شهـادت ايـشان ضبـط شـده بود، پخش كرديم، شهـيد در صحبـت هايـش از عملـيات هاي مختلف ياد كرده، گفت: پاره تن رسـول الله (ص) هميشه ما را در مصائب يارےڪرده اسـت و پس از مكثے كوتاه با شور و جذبه‌اي خاص ادامه داد: «من هر گاه نام بي‌بي فاطمـه زهـرا(س) را بر زبـان مے‌آورم، ناخـودآگاه از خـود بيخـود مـي‌شوم.» و عيـنك از چشمانش برداشت و اشك هايش را از صـورت زدود. در هميـن زمـان من متـوجه آقا بودم كه سخت مـتأثر شدند و ايـشان نيز عينك از چشـمان خيـس خود برگرفته خطاب به شهيد مكرر مي‌فرمودند: «بگـو! چرا سكوت كردي؟ بگو كه ايشان را ملاقـات ڪرده‌اي ...» زمانيكه ايشان مقر «لشگر فجر» را ترك مي‌كردند، خواستار نوار مصاحبه «سردار زهرايي» شدند . محمد اسلامی نسب 🌹🌹🍃🌹🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
✨حاج قاسم از این راضی بود که فرهنگ جهاد و شهادت انتشار پیدا می کند و باور داشت این فرهنگ سبب مصونیت جامعه ماست. ✨ از سردار سلیمانی سخنرانی غیر از یادواره شهید سراغ ندارید. در همان یادواره شهید به ترامپ می گوید قمارباز، در یادواره شهید می گوید نیروهای مسلح ما نه! منِ قاسم سلیمانی برای شما کفایت می کند. ✨ در یادواره شهید قسم می خورد که بزرگترین راه سعادت ارتباط قلبی با حجت خدا و ولی فقیه است. یعنی او در جاهایی حرف می زد که انسان ها به خاطر خدا جان داده بودند. ✨در محل دل، در ارتباط دل با خدا، در جایی که انسان ها به خاطر خدا ذبح شدند، این سخنان را می گفت. 🌷 ۷روزمانده تاسالروزعروج سرداردلها💔 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃