eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
دریاست نبی و گوهرش فاطمه است مولاست علی و همسرش فاطمه است با آنکه حسین است پناه دو جهان او خود به پناه مادرش فاطمه است  🌸🌼🌸🌼🌸 ﻭﻻﺩﺕ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮا (س) و ﺭﻭﺯ ﻣﺎﺩﺭ و ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ﻭﻻﺩﺕ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺑﺰﺭﮔﻮاﺭ اﻳﺸﺎﻥ اﻣﺎﻡ ﺧﻤﻴﻨﻲ (ﺭﻩ) ﺑﺮ ﻫﻤﻪ ﺷﻴﻌﻴﺎﻥ ﻣﺒﺎﺭﻙ ﺑﺎﺩ 🌸🌺🌸🌺🌸 ﺷﻴﺮاﺯ
🌺 شهيدی که دور مادرش می‌چرخید و می‌گفت: حلالم کن... توی آشپزخونه غرقِ حال و هوایِ خودم، مشغول کار بودم که محمد رضا با صدای بلند گفت: مادر! ... نگاه‌کردم و دیدم دم درِ ورودی ایستاده، اومد توی آشپزخونه و شروع‌کرد به چرخیدن دورِمن و‌گفت: مادر حلالم کن ... مادر حلالم کن... گفتم: آخه چکار کردی که حلالت کنم؟گفت: وقتی اومدم، صداتون کردم اما متوجه نشدین. بعد با صدای بلند صداتون کردم، حلالم‌کنید اگه صدایم رو براتون بلندکردم. 🌹خاطره‌ای از زندگی سردار شهید محمدرضا عقیقی 📚منبع: کتاب همسفر تا بهشت۱ ، صفحه ۹۴ 🍃🌹🍃🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
ﭘﺎﻱ ﻏﺼﻪ ﻫﺎﻱ ﻣﺮﺩﻡ .... 🔻🔻🔻🔻 شماره کارت جهت مشارڪت: 6037991933482956 بانڪ ﻣﻠﻲ. بنامـ محمد پولادے 🌸🌷🌸🌷🌸 اﻧﺸﺎاﻟﻠﻪ ﺑﻪ ﻧﻴﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﺎﺩﺭ ﺳﺎﺩاﺕ ....
🌸🍃 زهرا بهانه ایست که عالم بنا شود او آمده که مادر آئینه ها شود او آفریده گشت که یک چند مدتی نور خدا به روی زمین جا به جا شود 🤚 🍃 🌸🍃 @shohadaye_shiraz
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * آبان سال ۶۵ بود از اهواز زنگ‌زد جهرم به یکی از روحانیون اهل جبهه و گفت که: حاج آقا شما برات امکان داره که یکسری بیایید جبهه؟! گفت به روی چشم و فردایش از جهرم بلیط گرفت و رفت اهواز پادگان امام ساختمان واحد تخریب سراغ کاکاعلی. بعد از احوال پرسی کاکاعلی گفت: من یک سری سوالات در ذهنم هست و نمیدونم چه کار کنم! سوالاتش را از حاج آقا پرسید.حاج آقا گفت راستش من فکر نمی‌کردم سوالات شما اینها باشد .من خیلی سر در نمی آورم از حرفهایی که میزنید و کاری از دستم بر نمی آید .باید شما حرف هایت را با کسی بزنید و مشورت کنید که سطح بالای حوزه باشد. گفت من هم شما را برای همین تا اینجا کشاندم خوب شما چه کسی را پیشنهاد میدی.؟ حاج آقا گفت پیشنهاد من آیت الله حائری، آقای آیت‌اللهی یا حاج مهربان است. خودم نمیتونم جواب بدم اما میتونیم بریم شیراز دفتر آقای حائری وقت می‌گیریم شما سوال هاتون رو بپرس. کاکا علی خیلی خوشحال شد کار تخریب را سپرد دست محمد بلاغی و عمو جلال و گفت:«بسیار خوب پس بیا برویم. حاج آقا متعجب گفت حالا !!بزار من برسم عرقم خشک‌بشه. کاکاعلی با شرمندگی گفت واقعا عذر می خوام باشه استراحتی بکن فردا راه می‌افتی من مدتی سخت با این سوالها درگیرم و دارم اذیت میشم فعلاً خط آرومه. چند روزی مرخصی میگیرم میریم دنبال این سوال ها. جمعه بعد از حرکت کرده و فردا صبح شنبه رسیدند شیراز به رفتن دفتر آیت الله حائری. شهید سید حمیدرضا رضازاده خواهرزاده آیت الله حائری بود و قبلاً هم خدمت آقا رسیده بودند آقا خیلی تحویلشان گرفت.آقا دو ساعت خدمت آقا بودند ولی سوال هایش را پرسید و آقا جواب داد.آقا فهمید علی خیلی اوج گرفته این بود که گفت:« خودت را در دستان خدا رها کن خودت را به من بسپار و دغدغه نداشته باش هرچه بخواهد می شود» وقتی که از خدمت آقا مرخص شدن علی روحیه بهتری پیدا کرده بود و این جمله آقا را خیلی تکرار می کرد که «خودت را در دستان خدا رها کن هرچه خدا بخواهد همان میشود» بخشی از سال های متعدد با همین برخورد که با آقای حائری داشت جواب داده شد و همش میگفت کاش می شد بیشتر با ایشان بودم و همه سوالاتم را می‌پرسیدم. مدتی با جوابهای آیت الله حائری آرامش به روح علی برگشت و مطالعاتش را ادامه داد.طولی نکشید که همان حال بیقراری سراغش آمد. کار ها را راست و ریس کرد و تصمیم گرفت دنبال جوابی برای سوال های جدیدش برود.از جبهه که بر می گشت سر راه می رفت خدمت آیت‌الله حائری امکان ندارد که خدمت آقا برود و یادی از شهید حمیدرضا رضازاده نکند. نکته هایی که آقامی گفت یادداشت از همانجا سعی می‌کرد و آنها عمل کنند احترام گذاشتن به علم آن را به بچه‌های تخریب آموخته و بچه ها را به دیدن آقا می‌برد و در یک فضای صمیمان درخواست می‌کردند که نصیحت شان کند. به بچه ها می گفت:تمام دیدار با آقا خلاصه می‌شود در نکاتی که می‌گویند سعی کنید ارتباط تان با روحانیت قطع نشود زیرا آنها کارشناس دین هستند و هرگاه ایرادی در اعتقاد و انحرافی در مسیرتان پیش آید تذکر می دهند و اصلاح می کنند. بعد از آن نوبت به جهرم می رسید و علی به باید خدمتتان آقای آیت اللهی رسیده و گزارشی از جبهه‌ها است کرده و از آقا راهنمایی و نصیحت بخواهد. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🌷 بسم رب الشهداء والصدیقین 🌷 بہ نام خالق هستی ؛ همان خدایی ڪه مرا آفرید ، اینگونہ پرورش داد و مشتاق خود نمود . « معبودی ڪه بنده نوازیش بی حد شرمسارم ساختہ است .» معشوقی ڪه قلبم در آستانہ وصالش ملتهب است و بی تاب ؛ « آنگونہ ڪه هر آینہ نزدیڪ است بہ شوق لقایش قالب تهی ڪنم و تا ملڪوت پر گشایم ....» ✍ : فرازی از وصیت عاشقانہ شهید مدافع حرم ابوذر داوودی ، « نشر بمناسبت » 🔻 ولادت : ۱۳۶۹/۶/۲۹ ، ﺭﺳﺘﻢ 🔺شهادت : ۱۳۹۴/۱۱/۱۵ ، سوریہ 🌷 🌷🌷🌷 ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ: http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خاطرات شنیدنی رهبر انقلاب از مادر گرامی‌شان درباره نوع تربيت ایشان 👌ﭘﻴﺸﻨﻬﺎﺩ ﺩاﻧﻠﻮﺩ 🌹☘🌹☘🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
‼️ابوذر پرچمی منقش به اسم حضرت عباس بر سر در خانه نصب می‌کند و می‌گوید « هر کسی برای دفاع از حرم زینب رود باید مثل حضرت عباس شهید شود. ‼️ابوذر در کارهای خانه با من همکاری می‌کرد. یک شب تب داشتم تا صبح نشست. من می‌گفتم حالم خوبه اما ابوذر می‌گفت من راحتم تو بخواب».  ‼️نماز اول وقتش هیچوقت به تاخیر نمی‌افتاد، صدقه می‌داد، به نیازمندان کمک می‌کرد، به هیچ کس بی‌احترامی نمی‌کرد و همین خوبی‌هایش مرا مطمئن می‌کرد که ابوذر در این دنیا ماندنی نیست. وقتی برای آخرین ماموریت بار سفر می‌بست من تا صبح کنارش نشسته بودم و کمکش می‌کردم». ‼️همان شب به ابوذر گفتم خیلی مواظب خودت باش. من و محدثه اینجا منتظرت هستیم. گفت چشم حاج خانوم ولی یک خواهش دارم اگه به سلامت برگشتم که هیچ، اما اگر شهید شدم محدثه را به تو وتو را به خدا می‌سپارم». ✍به روایت همسربزرگوارشهید 🌷 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🍂🍁 ڪاش اسم تو آخرین ڪلامم باشد پروانہ شدن حُسن ختامم باشد.. مانند ڪبوترانِ در خون خفتہ عنوان قبل نامم باشد.. 🤚 🍃 🍁🍂 @shohadaye_shiraz
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * حاج مهربان از روحانیون جهرم بود که اغلب به بچه‌های تخریب سر می زد و در جبهه می ماند. سه تا از بچه هایش در تخریب بودند از وقتی که یکی از پسرهایش یعنی آقا مهدی در گروه تخریب شهید شده بود رابطه اش با کاکاعلی گرم تر شده و او را جای پسرش می دانست. کاکا علی هم سوالاتش را می پرسید. حاج مهربان می گفت درباره سطح بالای عرفانی شهید ناظم پور عرض کنم که یک روز تلفن زد منزل ما و گفت: «من چند دقیقه وقت شما را می خواهم بگیرم. گفتم افتخار است برای من .وقت گرفتن نیست در خدمت شما کسب فیض می بریم وقت تعیین کرد و عصر آمد منزل.ماه رمضان هم بود گفت من چند تا سوال دارم خدمت آقای حائری هم رفته هم خیلی هم برایم توضیح داده اند راضی نشده اما نمی دانم کودنی من از چه چیزی نفهمیدم یا اینکه واقعا این مطلب قابل درک و فهم نیست. سوال ها که مطرح کردید من خیلی سوال های سطح بالایی است که آدم در مرحله اول در میماند. تنها چیزی که اول که کار بگویم این حدیث بود که گفتم امام سجاد می فرمایند.: لا تفکر فی ذات الله. در ذات خدا تفکر نکنید انسان فکرش به جایی نمی رسد یعنی هرچی بخواهی تلاش کنی که بفهمی خدا چی هست نمی شود. زیرا هر چیزی که بخواهد درد بشود یا باید یک تصویری از آن در ذهن به وجود بیاید تا ذهن بتواند درک کند بعد با سایر محفوظات و معلومات بررسی و مقایسه و در نهایت بازشناسی شود. بعد به صورت ادراک برگردد به همان محلی که وارد شده.خب حالا اگر شما خاصی از خدا چیزی در کنی باید آنچه درباره خدا بر روی ارگانیسم بدن تو اثرگذاشته وارد ذهنت بشود و آنجا تصویری از او درست شود تا بعد به صورت ادراک دربیاید.خوب هر چیزی که در ذهن محدود باشد و خدا نیست پس چیزی از خدا نمی شود در ذهن تصویر کرد. دنباله حدیث امام سجاد می فرماید: «بل تفکر فی صفات الله» آقای ناظم پور پرسید فرض کنیم فلانی آدم سخاوتمند و بخشنده است این چطوری آخر با خدا می‌شود مقایسه کرد؟! گفتم شما بینهایت را در دو قسمت تصورش بکن یکی بی نهایت مطلق یکی بی نهایت نسبی. بی نهایت مطلق خداست.صفات از ذات جدا نیست بنابراین تمام صفات خدا بی نهایت مطلق است ولی صفات ما بندگان خدا همه اکتسابی است ذاتی نیست و این که شما می گویید فلانی کریم است کریم نبوده و سخاوت را کسب کرده بنابراین اصلاً قابل مقایسه با آن نیست. گفتم اشکال مهم اینجاست که می خواهم هر چیزی که درباره خدا می گویند نسبت به بندگان مقایسه کنم. بعد از آن چیزهایی گفت که من نفهمیدم که دارد چه می‌گوید صراحتاً و خیلی جدی گفتم:من که نمیفهمم و گمان کنم آقای حائری هم حرف شما را نفهمیده که نتوانسته جواب بدهد من هم در واقع نمی فهمم و معلوماتی که دارم این چیزهاست.اگر قانع نشد اشکال از اینکه من سوال شما را نفهمیدم. در واقع من که علی آقا را چند سال بود بیشتر می‌شناختم منتظر اینطور روزی هم بودم.سابقه اش را داشتم و می‌دانستم روح در حال اوج گرفتن است به اندازه فکرش بلند بود که من نفهمیدم که دارد چه می گوید.اینکه امام فرمود اینها راه صد ساله را یک شبه پیمودند من در این بزرگوار به عینه دیدم ‌.حدود دو ساعت و نیم صحبت کردیم که بیشتر ساکت نشسته و گوش میدادم تا به این صحبت‌ها دو کلمه که حرف می زد من بیشتر در مقابل احساس حقارت می کردم.با اینکه ایشان مرتب لطف می‌کرد و به من میگفت استاد منتها من واقعا احساس می‌کردم که در برابرش یک شاگرد کوچکی بیشتر نیستم. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
اﻳﻦ ﻫﻔﺘہ ﺩﺳﺘــہ ﺟﻤﻌــے ﺫﻛــﺮ: ☘ ﺑﺎ ﻭﻋﺠﻞ ﻓﺮﺟﻬﻢ☘ (ﻋﺞ) ﺑﻪ ائـــمہ اﻃﻬﺎﺭ(ع) و اﻣﺎﻡ ﺭاﺣﻞ , ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻬﺮﻣﺎﻥ و و و اﻣــﻮاﺕ و ﮔﺬﺷﺘــﮕﺎﻥ و... 🌹🌹 ﻫــﺮﻛﺲ ﺑہ ﻫﺮ ﺗﻌــﺪاﺩ ﺑﻪ مےﺗﻮاﻧـﺪ ﺩﺭ ﺧﺘــﻢ اﻳﻦ ﺫﻛﺮ ﻛﻨـﺪ 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 | 📌 شهید سید مسعود رشیدی! 📻 به روایت حاج محمد احمدیان ▫️ﺷﻬﻴﺪﻱ ﻛﻪ ﻛﺴﻲ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻤﻴﻜﺮﺩ ﺷﻬﻴﺪ ﺑﺸﻮﺩ ... 🌹🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
✍دلنوشته زیبای شهید ۵ روز قبل از شهادت... 💠 من آن نوری هستم که از خورشیدِ درخشان ساطع و از لابه لای ابرها عبور کرده و به زمین رسیده است. من آن قطره بارانی ام که از آسمان باریده و بدون اینکه بین راه بخار شود به زمین رسیده است. من آن ترکش انفجارم که زمین و زمان را پشت سر گذاشته و به جمعی رسیده و آنها را متحول کرده است. من آن زنبور عسلم که در به در دنبال این است که روزنه ای را پر کند. من آن دانه ی شن طبسم به همراه خیل یاران تا بار دیگر اگر لازم شد حادثه ی طبس را بسازیم. من آن گل از گل های بهارم که می در خشد و باید بدرخشد و کسی او را نمی شناسد و نباید بشناسد . من آنم که می خوانم ،که می مانم ، می سازم ، می جنگم ، من آنم که می مانم ، من آنم که گوش به صدایم من آن که به دنبال صدای جمیل و رسای آن مهدی (فتبعوه) هستم. من آنم که باید بگیریم ، من آنم که باید بخندم ، من آنم که باید انتقام زهراهای کوچک را بگیرم به فرمان مولایم، سیدم ، آقایم ... مهدیم عسگر زمانی 🍃🌹🍃🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
محمد در بین اهل بیت علاقه خاصی به حضرت زهرا(س) داشت و همیشه به دنبال نکاتی می‎گشت که خود را به این حضرت نزدیک‎تر کند. یک روز قبل از عقد من در حیاط منزل زمین خوردم و دستم شکست. روز عقد با دست شکسته پای سفره عقد نشستم. پس از عقد یک شب که برای زیارت قبور شهدا رفته بودیم محمد گفت «زهرای 18 ساله با دست شکسته پای سفره عقد» نشانه‎ای برای ماست تا بیشتر به یاد حضرت باشیم. پس از آن مداحی حضرت زهرا را گذاشت و هر دو به یاد حضرت زهرا اشک ریختیم». (ﻛﺎﺯﺭﻭﻥ) ﻳﺎﺩﺵ ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ 🌷 🌷🌿🌷 : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من و شور و نوا، شب‌های جمعه وَ قلبی مبتلا ، شب‌های جمعه قيامت می‌شود در صحن قلبم به ياد کربلا ، شب‌های جمعه 🍃🌹🍃🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
امام زمانم . . . عالم به عشق روی شما بیدار می شود هر روز عا‌شقان شما بسیار می شود وقتی سلام می دهمت در نگاہ من تصویر مهربانی شما تکرار می شود اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج🤲 🌸🍃 صبحت بخیر آقا @golzarshohadashiraz
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * بچه ها منتظر بودند که یک بار دیگر حال و هوایی به کاکاعلی دست بدهد و پای روضه خوانی اش بنشینند. بالاخره این انتظار چند ساعت قبل از عملیات کربلای ۴ یعنی غروب دوم دی ماه ۱۳۶۵ که همه خود را برای عملیات آماده کرده بودند در مقر شان در خرمشهر برآورده شد. غروب غم انگیزی بود از آن غروب ها که خود به خود دل آدم می گیرد.شروع کرد به روضه حضرت زهرا خواندن آن روز هم روز بی تکراری شد که درخاطره همه بچه ها مانده و از آن یاد می‌کنند. میگفت:« می‌خواهید مولا را یاری کنید؟! امشب آن ور آب ! می خواهید انتقام سیلی زهرا را بگیرید؟؟ امشب آن بر آب !!می خواهید جزو یاران امام حسین باشید؟؟ امشب آن ور آب! هم حال خودش خراب بود و هم حال بچه ها. سید موسی زارع که بر و بر کاکاعلی رانگاه می‌کرد دست زد روی پای خودش و گفت: «آخ که کاکا علی این دفعه دیگه رفتنیه .با این نوری که توی صورتشه, با این حالی که داره اینم رفتنی شد خوش به حالش» جلسه روضه تمام شد. گروه ها مشخص بود و مسئولیت‌ها تعیین شده اما اسم مسعود عضدی در هیچ گروهی نبود. با همان کلاه مشهور سربازیش که دائم کج روی سرش بود و بچه‌ها را می خنداند جلو آمد و به کاکاعلی گفت: «چرا اسم من توی هیچ گروهی نیست؟! کاکا علی در پشت مسعود و گفت: تو آچار فرانسه ای عمو جلال و چند تا از بچه ها باید قسمتی از در را منفجر می کردند تا آب آزاد و راه برای عبور قایق ها باز شود. عملیات شروع شد و تا ساعت ۲ بعد از نیمه شب کار گیر کرد و کاکا علی پشت بیسیم صدازد:« آچار فرانسه با چندتا از بچه ها بیا پای کار.. گردان‌ها آن ور آب گیر کرده بودند و بچه های تخریبچی باید راه را باز می‌کردند.مسعود عضدی سریع فرهاد افسر و ۱۰ تا از بچه ها را برداشت و با قایق به آب زد.تا آنها به آب زدند دستور آمد که کسی به آب نزند ولی آنها که بی سیم شان مشکل پیدا کرده بود نشنیدند. مسعود به بچه‌ها گفت :کف قایق بخوابید تا تیر نخورید»پست های اروند تیر بار عراقی قایق را نشانه گرفت و قایق مثل بادکنک روی آب چرخید. مسعود با همون کلاه مشهورش با فرهاد افسر جلوی قایق خوابیده و دست دور گردن هم داشتند.قایق به سمت کشتی غرق شده در اروند رفت تا در پناه آن از دست تیربار خلاص شوند و فکری کنند. نمی شد به ساحل عراق نزدیک شد به محض این که از پشت کشتی خارج شدند تیربار شروع کرد به تیراندازی و تعدادی از بچه ها تیر خوردند. فرهاد چند دزد و کلاه سربازی مسعود را برداشت و در مشت گرفت و آن را مچاله کرد. مسعود مشتی حواله پهلوی فرهاد کرد و گفت: مسخره اینجا جای شوخی کردن ؟کلاه مو بده» با زور کلاهش را از دست فرهاد بیرون کشید اما دستش گرم شد. فرهاد را صدا زد اما صدایی از اونشنید .فرهاد تیر خورده بود و برای اینکه دادن زند به کلاه مسئول چنگ میزد. مسعود فرهاد را محکم بغل کرد و به خود فشارش داد و فرهاد در بغل مسعود شهید شد. مسعود نگاهی به بچه ها کرد هیچ کس تکان نمی خورد بچه ها را صدا زد اما صدای کسی نیامد.یکی از سکان‌دار ها فقط زنده بود که او هم تا آمد قایق را گاز بدهد و حرکت کند تیر خورد و افتاد کف قایق روی بچه ها. قایق از هر طرف تیر می‌خورد بر روی آب می چرخید. مسعود اطراف را نگاهی کرد دو تا دست بخوای غصب ایده بود یک نفر توی آب قایق را گرفته بود. مسعود سریع پرید توی آب و گفت: «کی هستی ؟ صدای که از سرما می لرزید گفت: قاسم از بچه‌های اطلاعات تو کی هستی؟! گفت مسعود عضدی از تخریب. آب سرد اروند که وارد بادگیر مسعود شد بدنش را بی حس کرد.دست کرد چاقو را بیرون آورد و تجهیزاتش را برید تا سبک تر شود فقط نارنجک و قمقمه آب را گذاشت به قاسم گفت: بیا قایق را ببریم اونور. من از جلو میکشم توهم عقب قایق را هل بده. چند دقیقه‌ای با قایق و رفتن جریان آب خیلی شدید بود و قایق پر از جسد. مقداری تقلا کردن دیدند که نمی‌شود قایق را رها کردند.قاسم که از سر شب توی آب بود انرژی اش داشت کم میشد مسعود دستش را گرفت و کمکش کرد تا شنا کند.یکی از قایق هایی پر از نیرو از سمت عراق داشت برمی گشت .شروع کردند به دست تکان دادن و سر و صدا کردند قایق نزدیک‌تر شد یکباره صدای انفجاری آمد.گلوله آرپی‌جی زیر قایق خورد موج انفجارش قایق را به هوا بلند کرد قایق در هوا منفجر شد و تکه های آن روی آب ریخت.موج انفجار به مسعود و قاسم هم رسید.قاسم در حال بیهوشی بود که مسعود متوجه شد هوا روشن شده و صبح طلوع کرده و باید نماز بخواند. هم قاسم را می‌کشید هم نماز می خواند مست های نماز جمعه چند از نیمه بیهوش می شد و تا به هوش می آمد نمازش را ادامه می‌داد. یکباره پایش به زمین خورد و امید پیدا کرد تمام توانش را جمع کرد و داد زد: «کمک» سیاهی چند غواص را دید که داخل آب پریدند و بیهوش شد. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 | لیست گردان 🎙 روایت از انتخاب شهدا توسط امام زمان! (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
در اقوام چند خانواده یتیم بودند . علی خیلی به آنها سر میزد . برای برطرف شدن مشکلات نیت میکرد ودر قلکی که برای این خانواده ها گذاشته بود مقداری پول می ریخت و هرماه قلک را باز می کرد و هزینه را به آنها می داد. هر سال عید بعد از تحویل سال اولین عید دیدنیمان با این خانواده ها بود . در این دیدارها علی کاری می کرد که آنها خوشحال شوند. یک روز از من خواست که اگر روزی شهید شد این کارش را ادامه دهم. عید سال 95 سفارشی که علی کرده بود را انجام دادم . به اتفاق فرزندانم به دیدار این عزیزان رفتیم... 🌹 :16بهمن 1394_سوریه 🌷🌿🌷🌿🌷 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
شهید قاسم‌ سلیمانی: اگر تعلقات خود را زیر پا گذاشتیم، می‌توانیم مانند شهدا به این مملکت خدمت کنیم و اگر با تعلقات شخصی و فردی بخواهیم خدمت کنیم ، این خدمت به جایی نخواهد رسید. 📸 تصویر کمتر دیده شده از شهید حاج قاسم سلیمانی در زمان دفاع مقدس 🍃🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹ﻛﻠﻴﭗ ﻭﺩاﻉ ﺷﻬﻴﺪ ﻋﻠﻲ ﺟﻮﻛﺎﺭ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪاﻧﺶ😭😭 🌷و ﭼﻘﺪﺭ ﻣﺎ ﻣﺪﻳﻮﻥ اﻳﻦ ﺷﻬﺪاﻳﻴﻢ... .. 🍃 ﻋﻠﻲ ﺟﻮﻛﺎﺭ 🌹 🍃🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود
🌾یاد شهدای انقلاب 🌷۲۲ بهمن ۵۷ بود. خبر پیروزی انقلاب از رادیو ایران پخش شده بود. رحمان ان روزها سرباز بود و محل خدمتش تهران. . خودش را به مرکز رادیو رساند تا در حفاظت از انجا نقشی داشته باشد. نیمه شب ضد انقلاب به محلی که او نگهبانی میداد حمله و رحمان را شهید می کنند. خبر شهادتش در روزنامه ها منتشر می شود و خانواده ای در تهران که فرزندی به همین نام داشته اند, جنازه او را تحویل و در تهران به خاک می سپارند. یک ماهی از رحمان بی خبر بودیم تا اینکه خبر شهادتش رسید و فهمیدیم در تهران دفن شده. مادرش خیلی بی تابی می کرد. از حاکم شرع اجازه گرفتیم تا قبرش را نبش کرده و جنازه را به شیراز منتقل کنیم. وقتی قبرش را شکافتیم بوی عطر و گل از قبر بیرون پیچید. به پیکرش که رسیدیم و بیرون اوردیم قطرات خون از پیکرش شروع به چکیدن کرد. کفنش را که باز کردیم, بدنش سالم سالم بود, انگار نه انگار که یک ماه از شهادتش می گذرد. او را به شیراز منتقل و دفن کردیم و شاهدان زیادی بر این معجزه الهی ناظر بودند و رحمان شاهدی شد بر انها که شهادت را باور نداشتند. 🍃🌹🍃🌹 رحمان محمدی شهادت:۱۳۵۷/۱۱/۲۲-تهران 🌷🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🍂💫 هر ڪہ در عشـق سر از قله در آرد هنر است همه تا دامنه‌ی ڪوه تحمل دارند ... 🤚 🍃 🍂💫 @shohadaye_shiraz
🌼انقلاب زنده است ✍حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: «شهادت حاج قاسم سلیمانی، زنده بودن انقلاب در کشور ما را به رخ همه‌ی دنیا کشید. عدّه‌ای میخواستند وانمود کنند که انقلاب در ایران از بین رفته است، مرده است، تمام شده امّا شهادت او نشان داد که انقلاب زنده است.» 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * چند روز بعد در بیمارستان بستان روبه‌راه که شد تصمیم گرفت به پادگان امام خمینی اهواز مقر لشکر ۳۳ المهدی برگردد. شب جمعه بود که وارد پادگان شد و رفت مقر تخریب. صدای کاکاعلی که داش با سوز خاصی دعای کمیل می خواند به گوشش رسید و جان گرفت. نمیدانست کی شهید شده و کی زنده است .خوشحال شد که کاکاعلی زنده است معلوم بود به یاد شهدای کربلای ۴ مراسم گرفته اند. در آستانه در ایستاده و بچه ها رو به قبله و پشت به او بودند.کاکا علی اسم بچه های شهید و مفقود شده بودند را یکی یکی بر زبان می آورد و می گفت: «به یاد برادر شهیدم اون مهدی مهربان و آنهمه خلوص و بی ریایی اش. به یاد برادر بسیجی شهید مون فرهاد افسر. لحظه‌ای که مسعود پا به داخل آسایشگاه گذاشت مداح داشت می‌گفت به یاد برادر شهیدمان مسعود عضدی که مظلومانه در آب‌های اروند به شهادت رسید. مسعود تا فهمید اسمش جزء شهدا رفته شوخیش گل کرد و بلند گفت: مسعود حاضر یکباره همه به سمت در ورودی چرخیده و مسعود را دیدند که در چارچوب در ایستاده دعا به هم خورد و بچه ها ریختند روی سر مسعود. 🌿🌿🌿🌿🌿 دو هفته از کربلای ۴ می‌گذشت.دستور عملیات جدیدی داده شده و بچه ها سنگر می ساختند و سلاح ها را مستقر می کردند.آنهایی هم که ماشین و آمبولانس داشتند پشت خاکریز پناهگاه هایی برای ماشین ها می ساختند وقت کم بود و زود باید کارها تمام می‌شد. خط بارز جنب‌وجوش بود تعدادی از رزمنده‌ها داشتند سنگر آماده می‌کردند که فرمانده شان از راه رسید و دید کار تمام نشده شروع کرد به داد و بیداد کردن. لابلای هم این سر و صداها تویوتای ایستاد و کاکاعلی از آن پیاده شد و از فرمانده که یکی از دوستانش بود پرسید: چه خبره چرا جوش آوردی؟! هنوز جوابی نشنیده بود که ادامه داد:« به اینها پرخاش نکن. اینها فرشته هایی هستند که خدا آنها را به صورت رزمنده آورده شلمچه. سعی کن با محبت با آنها رفتار کنید چون که معلوم نیست بعد از این عملیات کدومشون زنده باشند و در حسرت دیدار کدومشون اشک بریزی» بعد از این حرف آرام پشتین تویوتا نشست و همه را در حیرتی قشنگ گذاشت و رفت انگار فرشته‌ای بود که از آسمان آمده باشد و آبی بر آتش ریخته باشد و برود مسئول و غیر مسئول مقصر و غیر مقصر همه آرام شده بودند. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿