🔻 #شهید آقا سید مرتضی آوینی:
زندگی زیباست، اما شهادت از آن زیباتر است؛ سلامت تن زیباست، اما پرندهی عشق، تن را قفسی میبیند که در باغ نهاده باشند.
🔅 ۲۰ فروردین ماه سالروز #شهادت سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی #آوینی گرامی باد
🌷🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_حاج_منصور_خادم_صادق*
* #نویسنده_بابک_طیبی*
* #قسمت_سی_و_هشتم*
به هال برگشت پای سالم را تکیه گاه کرد و خم شد و تک قاچ پرتقالی را که در بشقاب مانده بود برداشت و انداخت توی دهم و خندان به راضیه نگاه کرد.
چشم به هم صدا سرگردان و با اشاره دست به راضیه فهماند که برخیزد.لحظاتی بعد هردو در حیاط از مادر خداحافظی کردند تا در راه به پارک محله ای برسند.راضیه تابی بخورد ،سرسره بازی کند ،منصور هم پایش کودکانه بدود،برایش رنگ و وارنگ خوراکی بچهها را بخرد و بعد به خانه جلیل آقا برسند.
قبل ها خانم جلیل آقا و خواهر منصور مطابق شرایط منصور گشته بودند تا بلاخره مادر راضیه ،«خانم گلستانی »را که از قضا سیده هم بود پیدا کرده بودند.
از همین حرف های زنانه پیش از مسجل شدن عروسی ،که برای جلب رضایت طرفین است به هر دو زده بودند و چه لذتی میبردند وقتی در غیبت مردهایشان ،ور دل هم می نشستند و پچ پچ می کردند و برای یکدیگر دامادی قریب الوقوع منصور را به تصویر می کشاندند و برنامه میریختند.
منصور اما قبل از هر چیزی در زیبایی معصومانه راضیه غرق بود و همین طور که آب خنکی را خانم جدید عراق آورده بود به او می نوشاند در لابلای غبار های تاریکی که نبودند, پدر راضیه را میدید در کنارش...
هردو شتابان میدویدند در تاریکنای کنارههای جزیره مجنون.روی کول منصور مجروحی بود یک باغت و بر شانه های پدر راضیه مجروح دیگر که دست راستش از مچ به پایین رفته بود پاهای منصور و پدر راضیه مثل نیروهای پشت سر، که به طرف خودی می دویدند، تا زانو یا بالاتر آغشته بود به لکه های لجن باتلاق.
خسته شدند و ایستادند تا نفسی بگیرند که حس کردند کنار پای شان لجنهای باتلاق تکان خوردند.
آدمی دراز کشیده که با طرح باتلاق و لجن هایش یکی شده بود کمی بالا آمده از صورت طاق شده از لجن اش صدایی ملتمس و خش دار درآمد.
صدا در حنجره خفه بود و به زوزه می مانست.
_منم ببرین ...پس من چی... میشم... آقای ظل انوار ...
منصور چشمم به راضیه بود و صدای ۴ سال پیش خودش که آن شب پشت زمان ها مانده بود در گوشش پیچید.
_مهندس !مهندس.. چه کار کنیم؟
حاج مهدی نگاهی به منصور و نگاهی به حوالی چشم های رزمنده مانده در باتلاق کرد. او را نشناخت.
با صدایی مایوس گفت :می بینید که هیچ کاری از دستمون بر نمیاد.
دو قدم برداشت و باز برگشت. نگاهش کرد و تند چشم از او دزدید هر دو با مجروح های روی کول راه افتادند.
جلیل آقا برای کار بیرون رفته بود و فرصتی بود تا خواهر منصور که روزهای اخیر برای بحثهای حواشی ازدواج منصور بیشتر از قبل به خانم جدید آقا سر می زد حالا دم دمای غروب تابستانی شیراز چند گام آن طرفتر از منصور بنشیند و برنامه بریزد که رازی را که رساند خانه با مادرش قرار و مداری بگذارد برای خواستگاری و بعد از تاریخ عقد و عروسی مشخص شود. راضی هم انگار از چیزی خبر نداشته باشد صدایش را از ته حلق بیرون داد.
_عمو منصور پس کی میریم خونه؟!
_الان دختر گلم من سرمو رو مهر بزارم و بردارم رفتیم.
ادامه دارد ...
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
چہمۍجویۍ.mp3
4.65M
🔊 #بشنوید | #شهید_آوینی
🔻 چه می جویی؟
🎙به روایت :سید مرتضی آوینی
#سالروزشهادت
🌷🌱🌷🌱
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌷عملیات کربلای ۸بود, گروهان را برای حرکت به سمت خط اماده می کردم. دیدم سید ابوالفضل, محجوب و سر به زیر کنارم راه می امید. گفتم شاید ترسیده می خواهد برگرده.گفتم سید چیزی می خوای؟
گفت:اقا من یه خواب زیبا دیدم!
گفتم:زودتر بگو, باید بریم.
گفت:نیم ساعت پیش, قبل از اینکه فرمانده دسته صدایمان بزند, دیدم مادرم زهرا(س) وارد سنگر شد, ما را بیدار کرد, با شیرینی ما را بدرقه کرد و گفت: برید ان شاالله پیروزید!
کاش بیشتر او را نگه می داشتم تا بیشتر از خوابش, از مادرش بگوید, راهی اش کردم, ساعتی بعد خبر شهادتش را شنیدم.
🌷🌾🌷🌹🌷🌾🌷
#شهید سید ابوالفضل شریف حسینی
#شهدای_فارس
شهادت:۱۳۶۶/۱/۱۸-شلمچه
🌷🌱🌷🌱
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#ﺷﻬﻴﺪاﻣﺎﻡ_ﺯﻣﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻳﻚ ﺟﻠﺪ ﻗﺮاﻥ ﻫﺪﻳﻪ ﺑﻪ اﻣﺎم ﺯﻣﺎﻥ ﻋﺞ ﺩاﺩ
🌷خانمیرزا یک جلد کلام الله مجید داشت که عاشقانه آن را دوست میداشت.
فرق این قرآن با سایر قرآنها این بود که متبرک بود به دستان امام خمینی(ره). عجیب اینکه خانمیرزا این بهترین دارایی خود را به امام زمان(عج) پیش کش میکند و آقا از ایشان قبول مینمایند.
شوق خانمیرزا از این ماجرا در بخشی از وصیتنامه اش چنین نمایان است:
«با سلام به مهدی موعود(عج) آقا و سرور و مولایم، آنکه هدیه سربازش را قبول کرد، آنکه پذیرفت پرقیمت ترین چیزی را که حقیر به آن علاقه داشتم، یعنی قرآنی را که خیلی دوست میداشتم به او هدیه کردم و قبول کرد. مهدی جان گریه ها کردم، مرا نپذیرفتی، مهدی جان ممکن است لایق نبودم ولی اینکه هدیه را از من پذیرفتی شاید به خاطر بزرگی هدیه بود و از آن شرمت شد که هدیه را قبول نکنی و این را میگویم که باور کنید امام زمان(عج) در جبهه هاست...»
#ﻣﻨﺒﻊ:ﻛﺘﺎﺏﺭاﺯﻳﻚﭘﺮﻭاﻧﻪ
🌿🌺🍃🌺
#شهیدخانمیرزا_استواری
#ﺳﺎﻟﺮﻭﺯﺷﻬﺎﺩﺕ
#شهدای_فارس
🌷🌷🌷
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
***
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ازخوابوخوراڪافتادند🥀
تـادنیاخوابِــمان نڪند...💔
ڪاشڪمیمـردانه
قدرمردانگےهایشانرابـدانیم🍀
سلام #صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@golzarshohadashiraz
🎐 #صیاد_دلها
🔹مقام معظّم رهبری (مدّظلّه العالی)
🔸صیاد،#شایستهی شهادت بود؛
حقش بود؛ حیف بود#صیاد بمیرد.
📌 ۲۱ فروردین سالروز شهادت
#امیرسپهبدعلیصیادشیرازی گرامی باد
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_حاج_منصور_خادم_صادق*
* #نویسنده_بابک_طیبی*
* #قسمت_سی_و_نهم*
راضیه چیزی نگفت.منصور تندتر از همیشه نماز میخواند.با خم شدن برای رکوع و سجده چین های کوچک و زودگذر از درد پا به صورت پدیدار میشد.
وقتی که از سجده بر خاست نشست و وردی خواند و بعد کف دو دست را چند بار باید بر بالای زانو زد سرگرداند به دو طرف مقابل دست را به دعا گرفت و مختصر وردی خواند و باز به سجده رفته و جلدی جانماز را جمع کرد و برداشت.
_خوب ..در خدمتیم ارباب!
راضیه خندید و بلند شد بال چادر خواهر منصور را چسبید.در راه منصور طوریکه راضیه با آن حواس تیز بچه گانه چیزی حس نکند با خواهرش آخرین حرف ها و پیغام ها و شرایط خودش را در میان گذاشت.تا او دقایقی بعد که دست راضیه را در دست مادرش گذاشتن نیم ساعتی بنشیند و راجع به همین حرفها با او صحبت کند.
🌿🌿🌿🌿
به هرحال اعتبار دیگری داشت که شخص مهمی خود به عقد را بخواند.منصور قبل از یکسری هماهنگی کرده بود و به هر دری زده بود بلکه بشود.دو روز بود صدای وحشتناک ماشین ها و دود پایتخت را تحمل میکرد به این خاطر.
آقا برای خیلیها خطبه خوانده بود ولی نمی شد یعنی انگار نمی خواست که بشود. حالا منصور چه اصراری داشت که« آقای خامنهای »خطبه اش را بخواند معلوم نیست. به هر حال یک روز دیگر هم گذشت و نشد که نشد.قاعدتاً منظور و همراهان مجبور بودند به خود به خواندن مشابه دیگر رضایت بدهند و به شیراز رسیدند در محل محضر ثبت کنند.
تا روز عروسی دو روز دیگر مانده بود اول پاییز شیراز برگ های زرد و مچاله را کمکم کف آسفالت میریخت و گاه باد تندی می آمد.منصور ویترین زرق و برق دار را برانداز کرد و سر به طرف گوشه مادر گرفت.
_مامان اینجا نه !مگه قرار نشد اول برای راضیه و مرضیه خرید کنید؟!
مادر چشمی به هم زد و رو کرده خانم گلستانی.
_طاهره خانم منصور آقا نظرشونه برای بچهها هم خرید کنن.
_زحمت نکشید..استغفرالله .. منظورم این نبود.. خیلی هم خوب هر جور امر بفرمایین..
همگی گشتی زدند و خرید ها که تمام شد خسته از برقا برق ویترین ها و تفاوت سلیقه ها برگشتند تا آماده شوند برای پس فردا.
منصور از این جهت مشکل چندانی نداشت بچههای سپاه دورش می پلکیدن که هر کمکی از دستش می آید از او دریغ نمی کردند. مجید عباسی همکلاسی دوره دبیرستان منصور و از همرزمانش در جبهه دوربین عکس برداری آماده می کرد و سر به سرش میگذاشت.
_ای خدا نگاه کن منصورم داره داماد میشه !حتما میخوای شام بهمون ساندویچ بدی.
میگم آقایحیی برادرتون سوم دبیرستان که بودیم یه کار سیم کشی برق کنترات کرده بود هممون اجیر کرده بود اجرتمون هم روزی یک ساندویچ می داد.. ای داد بیداد !!
حالا تو هم یک امشب این رشات کوتاه کن .زبونمون چوب شد بس که گفتیم.
_نه عامو دلت میاد ریشه به قشنگی! تازه اگه صورتم هم مو نداشت می رفتم برای امشب از یه جایی قرض میکردم.
یحیی و جلیل و دیگران مشغول بودند یک لامپ های رنگی می بست.یکی مسئول پخش شام ..یکی شیرینی..شب میلاد حضرت رسول ص و امام صادق ع فرا رسیده بود و مهمانان که بیشترشان از بچههای سپاه بودند لبخند بر لب یکی یکی وارد باغ بسیج ناحیه می شدند.
مادر دم در باغ منصور صدا زد آمد و سر خم کرد .مادر پیشانی اش را بوسید.
_الهی قربونت بشم مبارکت باشه ننه !تو مجلس زنانه چند نفر میخوان کل بزنن واسونک بخونن اشکال نداره؟!
_مامان جون قبلا هم عرض کرده بودم خدمتتون میگم یعنی خدای ناکرده راضیه و مرضیه ناراحت نشن.بعد من تو رو خدا بیامرز حاج مهدی شرمنده میشم .وگرنه خوب چه اشکالی داره تو عروسی واسونک بخونن کل بزنن. حالا هم شما اگه امر میفرمایید بخونن بگید بخونن.
ما در عجولانه چادر را پناه صورت کرد.
_حالا میگی ها! ولی این دو تا آتیش پاره ای که من میبینم روحیشون از این چیزا قوی تره !ولی خوب باشه میگم نزنن.
ادامه دارد ...
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #کلیپ_تصویری
✅ به یاد #شهید_سید_محمدجواد_علوی
#شهیدی با آرزوی ظهور و شهادت 🌷
✍ شهیدان! دستـهایـم را بگیـریـد// منــم همـــراهِ از ره بـاز مـانـده
#همسفران_آسمانی
#شهدای_حسینیه_رهپویان_وصال_شیراز
#ایام_شهادت
🌷🍃🌷🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#ﻳﺎﺩﺷﻬﻴﺪﻱ_اﺯﺗﺒﺎﺭﻋﺸﺎﻳﺮﻓﺎﺭﺱ ...
🌹🌷
گاهی که خدمت آقا میرفتیم، میدیدم آقا که صحبت میکنند صیاد تند تند یادداشت برمیدارد. آخرین بار عید غدیر بود و برای تبریک خدمت آقا رسیده بودیم. درجهی سرلشکری را هم ابلاغ کرده بودند. من در مراسم کنار صیاد نشسته بودم و دستم را گذاشته بودم روی دستش. آقا که شروع به حرف زدن کردند، صیاد آرام دستش را از زیر دست من بیرون کشید و دفترچهاش را برداشت و شروع کرد به نوشتن.
وقتی مراسم تمام شد و داشتیم برمیگشتیم، ازش پرسیدم: «حاج علی، برای چه موقع سخنرانی آقا یادداشت برمیداری؟ حرفهای ایشون رو از تلویزیون پخش میکنند.
گفت: من که باید از صحبتها یادداشت بردارم، دیگه منتظر اخبار ساعت دو نمیشم. همونجا یادداشت میکنم. بعد در فاصلهای که میشینم توی ماشین، این صحبتها را به دستور العمل تبدیل میکنم. وقتی به ستاد کل رسیدم، میدم برای تایپ و بعد هم اجرا.
👈 تو شاید حرفهای آقا رو سخنرانی تلقی کنی، ولی برای من این حرفها سخنرانی نیست، دستوره. از همون لحظهای که میشنوم، تکلیف به گردنم میاد که امری رو از فرماندهام گرفتم و باید اجرایش کنم. تا ستاد کل برسم وقت رو تلف نمیکنم.»
سپهبد_شهید
#شهید_علی_صیاد_شیرازی
🍃🌸🍃
پ.ن : ﭘﺪﺭ ﺷﻬﻴﺪﺻﻴﺎﺩﺷﻴﺮاﺯﻱ اﺯ ﻋﺸﺎﻳﺮ اﺳﺘﺎﻥ ﻓﺎﺭﺱ ﺑﻮﺩﻩ ﻛﻪ ﭘﺲ از ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ اﺭﺗﺶ ﺩﺭ ﺟﺎﻫﺎﻱ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﻲ ﻛﺮﺩﻧﺪ
🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
شهید حسینعلی بنیانی:
خدا را شکر کنید که در دوره ای واقع شده اید که قدرت ظهور اسلام را می بینید ؛ سرباز امام زمان (عج) بودن آسان نیست ، من خود را لایق و شایسته این مقام نمی دانم ولی شماها سعی کنید سرباز او باشید . نافله شب بخوانید ، زیارت عاشورا ، زیارت جامعه و دعای کمیل بخوانید و دل به دنیا مبندید.
#شهدای_فارس
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
سردار باشی یا امیر فرقی ندارد،
کافیست دلداده باشی!
یا صیاد دلها میشوی...
یا سردار دلها...
میزانِ پرواز فقط به «دل» است!
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@golzarshohadashiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #کلیپ_تصویری
✅ به یاد #شهید_محمد_جوکار
✍ #شهادت، داستان ماندگار آنانی است
که فهمیدند
دنیا جای ماندن نیست!
#همسفران_آسمانی
#شهدای_حسینیه_رهپویان_وصال_شیراز
#ایام_شهادت
🌷🌱🌷🌱🌷🌱
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
در واتساپ:
https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872
#نشردهیـد
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_حاج_منصور_خادم_صادق*
* #نویسنده_بابک_طیبی*
* #قسمت_چهلم*
جعبه های شیرینی ظرفهای میوه و دسته های گل طراوتی به اتاق بخشیده بودند.
مادر بی قرار آمدن پسر بود.چشمی از سر رضایت به عروسش داشت که گوشه اتاق زنهای فامیل بالای سرش نشسته بودند و نوزاد بغل دستش را نگاه میکردند.و دیگر چشم و گوش هایش را به در و زنگ خانه تیز کرده بود.
دو ساعتی میشد که از دردسرهای چند روزه بیمارستان خلاصی یافته بود. سرخوش از لذتی غریب ،نگاه می سراند به عروس. راضیه و مرضیه،به نوزاد که از جیغ های چند روز گذشته اش خبری نبود. پیچیده در قنداق،خواب بود و سیاهی موهومی از لای چشمهای روی هم آمده اش دیده میشد.
انگشتر فیروزه را لمس می کرد و چشم می چرخاند. به زوایای نامعلوم از اتاق زل میزد. خطوط چهره اش بیشتر به چشم می آمد. آرزوی دیرینه ای که عمری در سر می پروراند ه: «بالاخره مادر الحمدلله زن خوبی هم نصیبت شد .دیگر خیالم راحت است از بابت زندگی ات. با این پسر کاکل زری که خدا نصیبت کرده.حالا می آیی از سرکار و چقدر کیف می کنم وقتی پسرت را بغل می کنی و شاد می شوی.»
زنگ زده نشد. صدای چرخیدن کلید ای بود و بعد پر هیبتش در آستانه در به چشم آمد.با دسته گل قرمز و نارنجی و همین رنگ هایی که در دسته گل های خبرهای خوش جیغ می زنند.
_سلام ..سلام قربان شما.. رو تون مبارک.
هله هله که پیچید در خانه طاهره خانم،با نگاه خسته و ته چهره ای که از موفقیت ایثار و هدیه ای همسرانه لبریز بود،چشم روی هم گذاشت که جوابش داده باشد . مادر دسته گل را گرفت و در گلدان شیشه ای گذاشت.
زن های فامیل که با آمدن منصور نوک لچک هایشان را جلو کشیده بودند،سرخوشی دیرپای دلها را بیرون می پراندند.
بزرگترها به تبریک های تکراری «قدم نو رسیده مبارک» یا خندهای به آن حد از صمیمیت که قبل تر ها کمتر در چهره هاشان پیدا میشد،بسنده میکردند و کوچکترها،گاه کف می زدند و گاه می خواندند. درست و غلط از این ترانه های محلی شیراز.
به پف چشم های نوزاد به گونه هایش که مانده بود خونشان بیرون بزند به ابروهای کم پشت و لب هاش دست میکشیدند و با لحنی کودکانه با او حرف می زدند: «موشو... کوچولو...گربه میاد لیس میزنه...» آن سان که گویی نوزاد حرفهاشان را بفهمد.
مرضیه برای چندمین بار خم می شد که نوزاد را ببوسد و بانه ای به چندمین مادر «نبوس براش خوب نیست عزیزم» اخمی در سیمایش می نشست.
راضیه اما انگار که چندان می پلکید دور نوزاد. گوشه ای هاج و واج جمع بود.خانم گلستانی شاد و غمگین به نوزاد می نگریست و به راضیه و می گفت که نی نی برایش اسباب بازی آورده.
سنگ بلبلی خانه به صدا در آمد.منصور لباس نکنده شکلاتهای روزانه دو دختر را از جیب در آورد. تند بین آنها و دیگر همسالان حاضر تقسیم کرد و عجول با همان لنگیه همیشگی پرید دم در.
تولد نوزاد و حضور مهمانان وقت آن را گرفته بود که مثل روزهای پیش،نرسیده، از وضعیت درسی دخترها و نمره املایشان سوال کند. بعد مرضیه را بر کمر سوار کند،با پای درد چهارچنگولی دور اتاق را برود. و صداهای عجیب و غریب در بیاورد و بچهها را بخنداند.
ادامه دارد ...
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🔰فرازی از وصیتنامه شهید والامقام : حجت الاسلام شیخ فضل الله کریمی
خدایا نصیبم گردان حب خودت را و دوستی اهل بیتت را.
سالها بسی دراین کوه ها و بیابانها در غم عشق شهادت می سوزم و می سازم.
ما امروز می بینیم که کشورهای استبدادی کشوری را علیه جمهوری اسلامی تجهیز می کنند و با او همکاری می کنند تا اینکه انقلابی را که برای اجرای دین حق واحیای دین حق به پا خاسته و می رود تا ملتهای مظلوم خفته را بیدار کند و از ارزشهای انسانی آنها دفاع کند نابود کند.
وظیفه ی ما همان است که امام حسین (علیه السلام) ظهر عاشورا مشخص فرمودند که باید مؤمن بشتابد به سوی شهادت و لقای حق را در یابد.
بدانید که این انقلاب یک پدیده ی الهی است و به هیچ وجه کسی توان مقابله بااو را ندارد. مادرم من می دانم که تو پیش حضرت زهراروسفید خواهی بود چرا که تو دین خود را به اسلام ادا کردی.
#شهید فضل الله کریمی
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_اﺳﺘﺎﻥ_ﻓﺎﺭﺱ
#ﻳﺎﺩﺵ_ﺑﺎﺻﻠﻮاﺕ
#ﺳﺎﻟﺮﻭﺯﺷﻬﺎﺩﺕ
🌹🌷🌹🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#لبیک_آسمانی
در سفر مكه همراه حاج مهدي بودم. به هر مقام كه ميرسيديم، حاج مهدي در عبادت و نماز کم نمی گذاشت و مشوّق و همراه خوبي برای ما بود.
رسم است زمان احرام بستن، حاجي بايد لباسهايش را با حولهی سفيد عوض كند و لبيك بگويد تا مُحرم شود. همه اين كار را با خوشحالي و سرعت انجام ميدادند، اما حاج مهدي حال عجيبي داشت. حوله را پوشيده بود، اما لبيك نميگفت. حدود نيم ساعت فقط گريه ميكرد و نماز ميخواند. گفتم: «حاجي سريع لبيك را بگو تا حركت كنيم، دير شد.»
گفت: «من نمي توانم دروغ بگويم. لبيك كه ميگويم، بايد از ته قلب باشد و من هنوز آمادگي آن را پيدا نكردهام.»
نيم ساعتي گذشت تا بالاخره راضي شد و گفت: «لبيك، اللهم لبيك.»
#شهیدحاج_مهدی_زارع
#سالروزتولد🎊🎊
#شهدای_فارس
🌷🍃🌷🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #کلیپ_تصویری
✅ به یاد #شهید_غلام_موسوی
✍ #شهادت یعنی،
متفاوت به آخر برسیم و گرنه،
مرگ پایان همه قصههاست …
#همسفران_آسمانی
#حسینیه_شهدای_رهپویان_وصال
#شهداے_فارس
ایام شهادت
🌷🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#قربانےاول_ماه_قمرے
#ﻧﺬﺭﻇﻬﻮﺭﻣﻨﺠﻲ_ﻣﻮﻋﻮﺩ(ﻋﺞ )
#ﺑﻪ_ﻧﻴﺎﺑﺖ_اﻣﺎﻡﺯﻣﺎﻥﻋﺞ و #ﺷﻬﺪا
#ﺟﻬﺖﺭﻓﻊ_ﺑﻼﻭﺑﻴﻤﺎﺭﻱ
🌷🌹🌷🌹
حضـرت رسـول (ص) :
قـرض بگــیرید و قربانی کنیــد ؛ زیرا آن قرضی است ادا شدنى اســت ( این قرض را خـداوند سبحــان ادا مى کند)
🌷🏴🌹🏴🌷
ﻃﺒﻖ ﻗﺮاﺭ ﻣﺎﻫﺎﻧﻪ, به عنایـت حضـرت زهــرا (س) ، #قربانے و ذبــح گوسفــند، جهت رفــع بلا و بیمارے و ﺗﻌﺠﻴــﻞ ﺩﺭ #اﻣﺮﻓـﺮﺝ منجے موعــود، در روز چهارشنبه ۲۵ فروروین، اول ماه مبارک رمضان ﺗﻮﺳــﻄ ﺧﺎﺩﻣﻴﻦ شهــدا انجام مےپذیرد. ✋✋
شمــا هم مےتوانید در این امر خــیر سهیم باشیـــد
👇◾️👇
ﺷﻤــﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ ﺟــﻬﺖ ﻭاﺭﻳﺰ ﻛﻤــﻚ ﻫﺎ:
۶۳۶۲۱۴۱۱۱۸۰۵۹۰۷۱
بانك آينده بــنام محمد پولادي
🔺▫️🔺▫️
*هییت شهداے گمنام شـــیراز*
🌹🌷🌹🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
لبخند آرام#شهدا نشان از ارامش درونشان دارد
و این ارامش درون به جز با یاد خدا میسر نمی شود
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@golzarshohadashiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #کلیپ_تصویری
✅ به یاد #شهید_نجمه_قاسمپور
✍ شهادت یعنی؛ بریدن از هرچه غیر اوست
یعنی سپردن دل به حضرت دوست....
#همسفران_آسمانی
#شهدای_حسینیه_رهپویان_وصال
#شهدای_فارس
🌷🍃🌷🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_حاج_منصور_خادم_صادق*
* #نویسنده_بابک_طیبی*
* #قسمت_چهل_ویکم*
یک روز همین حین مادر آنجا بود دیده بود منصور پای مصنوعی اش را در آورده بود سر کاسه زانویش روی فرش لیز خورده بود .صورتش که به هم چلیده سر برگردانده بود طرف دیوار.
_مامان پات درد نمیگیره ایجوری چهار دست و پا را میری؟
_درد!؟ نه مامان درد کدومه؟!
مرضیه را پایین آورده بود و بعد بچه ها از اتاق بیرون رفته بودند.
_اصلاً عجیبه مامان !من با اینها که هستم همه دردهام فراموش میشه .تا حالا هم هیچ کاری براشون نکردما .ولی خدا شاهده ستاره بخوان از آسمون براشون میارم.
_خدا خیرت بده ننه! حالا جدی پات درد نگرفت ؟چرا صورت توی هم کشیدی؟!
_راسیاتش چرا. یک کمی درد گرفت ولی گفتم این زبون بسته، یه موقع فکر نکنه باهام بازی میکنه ناراحت میشم.
زنگ زده شد و رفتم و در باز به سر اسم نوزاد در گرفت. مادر بی میل نبود نام پدرش محمدتقی بر او گذاشته شود.راهبرد که میراث آبا و اجدادی را حالا در سراشیبی عمر در حوالی خودش حس کند.
همان روزهای کودکی و سایه دست پدر،آش های نذری و مجالس امام حسین برایش زنده شود. وقتی نوه کوچک را خودش و دیگران صدا بزنند.طاهره خانوم با حال زایمان در حال فکر کردن به این چیزها را نداشت .خدیجه خودش را یک قدم دورتر حس میکردی که بخواهد آشکارا در انتخاب اسم دخالت کند.ولی رندانه می گفت که چشم و ابروی نوزاد شباهت عجیبی به چشم و ابروی خدابیامرز داداش اسماعیل دارد.
دو دختر هم بی اعتنا به بزرگترها دعواهای شان را قبل تر کرده بودند بر سر اسم های انتخابی شان و حالا در همین قهرهای خواهرها که به ساعت نمی کشد، به سر می بردند.
جمع غرق این حرف های شاد از یاد برده بودند هشت دقیقه ای است که منصور رفته دم در و باز نگشته. تا اینکه برگشت با دست های سیاه و روغنی و پیشانی عرق نشسته. لکه های سیاه روغن روی شلوار ش محو بودند.
_کجا رفته بودین داداش!؟
_همسایمون بود. بنده خدا سیم کشی خونشون اشکال داشت رفتم درست کردم. آبگرمکنشون هم عیب کرده بود .هی نه و نو کردن، دیگه باهاش ور رفتم خدا را شکر اونم درست شد.
_مادر جون شیرینی نخور اشتها بر میشی نمیتونی نهار بخوری!
نشسته بود و جوراب هایش را می کند .گل شیرینی را درسته در دهان گذشته بود. کلمات از دهان پرش سنگین بیرون می آمد.
_مامان بالاخره انرژی باید بگیرم که ظرف ها را بشورم یا نه؟! میخوای عروست از خونه بیرونم کنه!
_ای وای ننه..مگه ما مردیم تو ظرفارو بشوری؟!
_نه نشد که بشه این چند روز ما را قرارداد داخلی امضا کردیم قبلاً .نظافت خونه مال منه فعلاً.
_نگاه کن بازم داره شیرینی میخوره !!نخور ننه از اینا می خوای ناهار بخوری.
_یعنی میگین ناهار از شیرینی آقا محمدمهدی خوشمزه تره؟!
ادامه دارد ...
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
مكبر مسجد امام حسن مجتبی(ع) بود....
مظلومیتش رو از ایشون گرفته بود . بعد از شهادتش جلسات هفتگی مسجد چند برابر شده بود . جوونهایی كه شاید كسی باور نمی كرد توی هیئت ببیننشون . اما بركت خون علی خیلی ها رو از خواب غفلت بیدار كرد .
#ﺷﻬﻴﺪﻋﻠﻲ_ﻧﻮﺭﻭﺯﻱ
#ﺷﻬﺪاﻱﺣﺴﻴﻨﻴﻪ_ﺳﻴﺪاﻟﺸﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ
#ایامﺷﻬﺎﺩﺕ
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
#ڪانـال_ﺷﻬـــﺪاے_غریــب_ﺷﻴــﺮاﺯ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #کلیپ_تصویری
✅ به یاد #شهید_راضیه_کشاورز
✍ شهادت خواستنی است؛ دادنی نیست.
بخوای
راست بگی
راست بخوای
میری ... آنی میری ...
#همسفران_آسمانی
#شهدای_حسینیه_رهپویان_وصال
#شب_شهادت
#شهداے_فارس
🌷🍃🌷🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍وصیت شهید:
پدر و مادر و خانواده عزیزم ...
اگر خبر شهادت من را شنیدید صبور باشید و بر من گریه نکنید و بر حسین(ع) و حضرت زینب(س) و اهل بیت و مصیبت هایشان گریه کنید ، بنده جان ناقابلی در راه اسلام داده ام ، اما حسین (ع) نه نتها جان خود بلکه تمام اهل بیتش را فدای دین و جهاد در راه خدا کرد. دعا کنید و شاد باشید که خداوند پسرتان عمار را انتخاب کرده و خوشحال و سربلند باشید
#شهیدمدافع_حرم
#شهیدعماربهمنی
#شب_شهادت
#شهداے_فارس
🌷🍃🌷🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
زمیـن🌎💫'
حقیربودبـرایِداشتنت !
آسمـٰانبہتوبیشترمےآمد
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@golzarshohadashiraz